رفتن به مطلب

::لبخند::


ارسال های توصیه شده

می نویسم روی کاغذ با قلم

خسته است زین حال جان و تنم

بسته بغض راه را بر نفس

رهایی نیست روح را زین قفس

دل دارد با خود این هوس

کی کند شاخه های غم هرس

چه سوال ها که در ذهن من است

چه دردها که در جان من است

چه کسی میدهد پاسخ سوال های مرا

چه کسی می شنود صدای ناله های مرا

چه کسی می بیند رنجهای مرا

در این دنیا بی درنگ فقط باید رفت

به کجا می رویم که برگشتی نیست؟

به کجا درون می شویم که در آن برونی نیست؟

نیست راهی برای برگشت...

نیست مجالی برای نشست...

  • Like 33
لینک به دیدگاه

سقوط کرده ام ،

در ژرفنای درّه ای دور ،

میان دو کوهِ آبستن ...

تلاطمِ وهمی پوچ ، از

تصوری بی تصویر ...

دچارم به خویشتن هنوز ....

  • Like 28
لینک به دیدگاه

آفتاب پنجره را میشناسد حتی اگر بسته باشد

 

مهتاب به دیدارم می آید حتی اگر خسته باشد

 

دل هواتو میکند حتی اگر شکسته باشد . . .

  • Like 18
لینک به دیدگاه

سرودن گاهی درد است،

گاهی پرواز؛

اگر نبض ترانه هایم را بگیری میفهمی به چه حالی سرودمشان،

وقتی بودم از غم هجرت تبدار،

یا که از شوق نگاهت سرمست؛

یا عاشقانه در حال پرواز؛

اما یک بیت همیشه آرام است،

همان شعر قشنگ چشمات...

  • Like 18
لینک به دیدگاه

آسمان ِ جان من پر از غم است

خانه ی این دل سراسر ماتم است

حسرت یک آینه دارم شبی

زخم کاری را ندارم مرهمی

سوی ناکامان عالم تاختم

هستی خود را سراسر باختم

من در این سودا غریبی بی کسم

همچو خاری در بیابانم .خسم

بلبلان خاموش در وقت سحر

می کنند بر بخت شوم من نظر

دائما یکسان نباشد حال من

خود بنالی بر من و احوال من...

  • Like 16
لینک به دیدگاه

زیستن در این دنیا مرا اندوهی بیش نیست

همدم روزهای زارمن کیست؟

هدف من از زیستن چیست؟

این روزها حال من تعریفی ندارد

دل از مرگ خویشتن باکی ندارد

کیست که مرا صدا کند؟

چیست که مرا شاد کند؟

کیست که مرا یاد کند؟

  • Like 17
لینک به دیدگاه

می خورم می برای بردن از یاد

 

می زند اندوه از چهره فریاد

 

فزونی می کند این خسته را هر لحظه تشویش

 

تنهایی می کند دلبسته را غم تشدید

  • Like 15
لینک به دیدگاه

پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست

غمم دریا

دلم تنها

خروش موج با من میکند نجوا

که هرکی دل به دریا زد رهایی یافت...

  • Like 23
لینک به دیدگاه

می دمد هر آن یاد تو در ذهن من

می رود هر آن جان من از سوی تن

نزدیک تر می شوم لحظه به لحظه من به مرگ

می کشد از روی رخسار پر، رنگ

  • Like 19
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

باز این دل گرفته

چندیست زین تن شادی برفته

عقل را نمانده ذره ای هوش

حرفهایم را که می کند گوش

این روزها مرا انتظاریست عجیب

انتظار چه ، نمی دانم

لیکن هستم با این حس غریب

  • Like 25
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 3 هفته بعد...

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام....

من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام....

آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام....

در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام...

  • Like 18
لینک به دیدگاه

به چشمهایت دیگر نگاه نمیکنم

همه امید زندگی من بودند ،

آن دو سرچشمه عشق.

وقتی چشمه ها خشکیده اند؛

نگاه به آنها ،تنها،

 

تحمل رنج سراب است، سراب ....

  • Like 16
لینک به دیدگاه
  • 8 ماه بعد...

فک میگنم تو 99% موارد این زندگیه که انسان رو تغییر میده و انسان برای تغییر زندگی کاری ازش ساخته نیست....

این زندگیه که وادارت میکنه بر وفق مراد اون زندگی کنی نه اون بر وفق مراد تو.....

این زندگیه که کالبد انسان رو میسازه نه انسان کالبد زندگی رو......

  • Like 10
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی

 

به حباب نگران لب یک رود قسم وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

 

غصه هم خواهد رفت،آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

 

لحظه ها عریانند،به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

 

 

سهراب سپهری

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

نامه هایم به تو

مهم ترند از من و تو

آن چنان که

نور از چراغ

وقصیده از دفتر

و بوسه از لبان

والاترند

 

نامه هایم به تو

مهم ترند از من و تو

آنها تنها دلیلی اند

برای مردمان

بر زیبایی تو

و دیوانگی من....

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...