*pedram* 21266 این ارسال پرطرفدار است. ارسال شده در 31 مهر، 2012 سلام تو این تاپیک من قسمتی از نوشته های جالب رو میزارم. به قول خانم مدیر اسپم بازی و تخریب و این حرفا هم ممنوع...!!! اگه نظر یا انتقاد یا پیشنهادی داشتین خصوصی بگین حتما به نظراتتون توجه می کنم. ممنون. 81
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 1 آبان، 2012 می نویسم روی کاغذ با قلم خسته است زین حال جان و تنم بسته بغض راه را بر نفس رهایی نیست روح را زین قفس دل دارد با خود این هوس کی کند شاخه های غم هرس چه سوال ها که در ذهن من است چه دردها که در جان من است چه کسی میدهد پاسخ سوال های مرا چه کسی می شنود صدای ناله های مرا چه کسی می بیند رنجهای مرا در این دنیا بی درنگ فقط باید رفت به کجا می رویم که برگشتی نیست؟ به کجا درون می شویم که در آن برونی نیست؟ نیست راهی برای برگشت... نیست مجالی برای نشست... 33
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 2 آبان، 2012 سقوط کرده ام ، در ژرفنای درّه ای دور ، میان دو کوهِ آبستن ... تلاطمِ وهمی پوچ ، از تصوری بی تصویر ... دچارم به خویشتن هنوز .... 28
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 5 آبان، 2012 آفتاب پنجره را میشناسد حتی اگر بسته باشد مهتاب به دیدارم می آید حتی اگر خسته باشد دل هواتو میکند حتی اگر شکسته باشد . . . 18
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 6 آبان، 2012 سرودن گاهی درد است، گاهی پرواز؛ اگر نبض ترانه هایم را بگیری میفهمی به چه حالی سرودمشان، وقتی بودم از غم هجرت تبدار، یا که از شوق نگاهت سرمست؛ یا عاشقانه در حال پرواز؛ اما یک بیت همیشه آرام است، همان شعر قشنگ چشمات... 18
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 7 آبان، 2012 آسمان ِ جان من پر از غم است خانه ی این دل سراسر ماتم است حسرت یک آینه دارم شبی زخم کاری را ندارم مرهمی سوی ناکامان عالم تاختم هستی خود را سراسر باختم من در این سودا غریبی بی کسم همچو خاری در بیابانم .خسم بلبلان خاموش در وقت سحر می کنند بر بخت شوم من نظر دائما یکسان نباشد حال من خود بنالی بر من و احوال من... 16
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 8 آبان، 2012 زیستن در این دنیا مرا اندوهی بیش نیست همدم روزهای زارمن کیست؟ هدف من از زیستن چیست؟ این روزها حال من تعریفی ندارد دل از مرگ خویشتن باکی ندارد کیست که مرا صدا کند؟ چیست که مرا شاد کند؟ کیست که مرا یاد کند؟ 17
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 8 آبان، 2012 می خورم می برای بردن از یاد می زند اندوه از چهره فریاد فزونی می کند این خسته را هر لحظه تشویش تنهایی می کند دلبسته را غم تشدید 15
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 9 آبان، 2012 پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست غمم دریا دلم تنها خروش موج با من میکند نجوا که هرکی دل به دریا زد رهایی یافت... 23
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 11 آبان، 2012 می دمد هر آن یاد تو در ذهن من می رود هر آن جان من از سوی تن نزدیک تر می شوم لحظه به لحظه من به مرگ می کشد از روی رخسار پر، رنگ 19
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 17 آبان، 2012 من ماندم و دل بیچاره می روم بی درنگ به بی راهه منم غرق در گناه با چشمانی منتظر به راه 21
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 25 آبان، 2012 باز این دل گرفته چندیست زین تن شادی برفته عقل را نمانده ذره ای هوش حرفهایم را که می کند گوش این روزها مرا انتظاریست عجیب انتظار چه ، نمی دانم لیکن هستم با این حس غریب 25
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 خاطرات... ویرانگران انسان همانند زندان رهایی نیست از آنان... 24
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 8 آذر، 2012 تنهایی خسته مانده ام مهرت به دل بنشانده ام من عاشق و واثق شدم دیوانه ام دیوانه ام 24
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 27 آذر، 2012 من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام... 18
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 2 دی، 2012 به چشمهایت دیگر نگاه نمیکنم همه امید زندگی من بودند ، آن دو سرچشمه عشق. وقتی چشمه ها خشکیده اند؛ نگاه به آنها ،تنها، تحمل رنج سراب است، سراب .... 16
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 5 شهریور، 2013 فک میگنم تو 99% موارد این زندگیه که انسان رو تغییر میده و انسان برای تغییر زندگی کاری ازش ساخته نیست.... این زندگیه که وادارت میکنه بر وفق مراد اون زندگی کنی نه اون بر وفق مراد تو..... این زندگیه که کالبد انسان رو میسازه نه انسان کالبد زندگی رو...... 10
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 29 آذر، 2013 نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت،آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند،به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز سهراب سپهری 6
*pedram* 21266 مالک ارسال شده در 16 دی، 2013 نامه هایم به تو مهم ترند از من و تو آن چنان که نور از چراغ وقصیده از دفتر و بوسه از لبان والاترند نامه هایم به تو مهم ترند از من و تو آنها تنها دلیلی اند برای مردمان بر زیبایی تو و دیوانگی من.... 5
ارسال های توصیه شده