*Polaris* 19606 ارسال شده در 24 مهر، 2012 این جاست که زبان از گفتن باز می ماند و چون کلامی برای پاسخ ندارم به پاس داشتِ تنهایی ات سکوت می کنم ... من رهگذرم... رهگذر خیــال گاه دو سه خطی می نویسم تو نخوان! می ترسم غم هایم بی تابی ات را بیش از پیش کند ...! 14
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 24 مهر، 2012 آدم گاهی تهی می شود ... خالی می شود ... دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند ... غُر بزند ... دلش می خواهد ... زیر دوش آب ریز ریز برای خودش اشک بریزد ... دلش می خواهد ... زیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود ... دلش می خواهد ... برود ... ولی نرسد ... دلش می خواهد ... فقط به صدای باران گوش دهد ... دلش می خواهد ... ساعت ها بخار دهانش را نگاه کند ... دلش می خواهد ... چشمانش را ببندد ... به هیچ چیز فکر نکند ... دلش می خواهد ... خودش را لوس کند ... دلش یک آغوش اَمن می خواهد...! 11
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 24 مهر، 2012 یک آدم هایی توی زندگی همه ما هستند که فقط و فقط وقتی سراغت را می گیرند که یا کاری داشته باشند یا خودشان دلشان بخواهد. در باقی موارد اصلا برایشان مهم نیست که مثلا شاید یکی دلش تنگ شده باشد برایشان و گوشی موبایلشان فقط وقتی جواب داده می شود که خودشان دلشان بخواهد. یک آدمهایی که تو نمی فهمی باید جزء دوستانت قرارشان بدهی یا نه؟ یک آدمهایی که اصلا نمی فهمی که چه! یک آدم های دیگری هم هستند که باز هم صیغه بودنشان را نمی فهمی. از بس که خودشان هم نمی دانند. آدم هایی که با خودشان هم روراست نیستند که نمی دانند همه چیز برای چه! یک آدم هایی دیگری هم هستند که وقتی گفتند دوستی تا آخرش هی هستند. نه این که مدام به یادت باشند اما هر وقت به یادت افتادند نشان می دهند به تو و این نشان دادن همیشه به موقع است! یک آدم های دیگری هم هستند که اصلا دلم نمی خواهد در موردشان حرف بزنم! 10
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 24 مهر، 2012 نوشتن همیشه بهترین راهکار من در زندگی بوده. این که هرچیزی که از ذهنت میگذره بدون که این که به ترتیب جملات و زبان معیار اهمیتی بدی روی کاغذ پیاده کنی. بهتر بگم این که خودت رو خالی کنی و مشکلات و پیشامدها و حتی لذت بخش ترین لحظاتت فقط چند سطری باشند که زیر جوهر خودکارت مادیت پیدا میکنند. چون بعضی وقتا مادی کردن مشکلات و یا حتی همین لذت ها بهترین راه حل برای ادامه ست. اما نمیدونم چرا درست در اسفناک ترین وضعیت زندگیم با نوشتن قهر کردم یا شایدم... نوشتن با من قهر کرد! در هر صورت قلمی که روی کاغذ کشیده میشه یا انگشت هایی که کیبورد رو لمس میکنه بهترین همدم من در طول زندگیم بوده و من واقعاً متاسفم که سراغشون نرفتم. اما الان دلم میخواد به هر نحوی که شده بنویسم حتی اگه موضوع خاصی مد نظرم نباشه یا این که وحشتناک و قاطی پاتی و غیر روان بنویسم! 9
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 24 مهر، 2012 کاش میشد بعضی ها را دوباره پس داد به مادرشان بیا مامانش، این رو بگیر دوباره بزرگ کن این خوب از آب درنیومده...! 10
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 24 مهر، 2012 یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی، رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمام شان کنی...! 10
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 24 مهر، 2012 بعضی ها زیادی بهم نزدیک شدند که لایق نیستند! بعضی ها هم دور افتاده اند که انصاف نیست. بعضی ها هم اصلاً جا و مکان خاصی ندارند و رهگذرند اند! قدم می زنند. توی دلم ... توی احساسم ... و گـاه روی اعصابم! فکر می کنم مشکل وجود این هاست. مشکل پریشانی و رخوت این روزهای من! باید همه را یک جا جمع کنم و ببندمشان و در آخـــر ... Delete کنم! 9
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2012 تکرار یک اشتباه برای بار دوم دیگر اسم اَش اشتباه نیست، انتخاب است! غیرت دارم روی خاطراتمان... برای هر کسی تعریف شان نمی کنم! تو فقط مرد باش و انکارشان نکن...! 9
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2012 گاهی باید پیامک ها و شماره تلفن ها را پاک کنی و به زندگی ادامه بدهی... مجبور نیستی فراموش کنی که چقدر " او " برایت عزیز بوده است فقط باید بپذیری " او " دیگـر آن آدم گذشته نیست…..! 8
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2012 پــاهــای " تــو " رفتنــد غافـل از دلــــی که جـا مــانده بـود...! 8
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2012 یک زخم هایی را ، هِی گم می کنی، قایم می کنی زیر بار پر التهاب این روزها... تا یادت برود چه می سوزانند ، چه می خراشند ، چه له می کنند روحت را...! بعد می بینی هیچ... بی فایده... می بینی یک زخم هایی ترمیم نمی شوند و ترمیم نمی شوند...! می بینی روزها می گذرند و زخم ها نمی گذرند. انگار بزرگ می شوند ، هِی تازه می شوند با آهنگی و رایحه ای و خیابانی و...! 8
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2012 من خیلی صبر کردم تا بفهمی که نفهمیدی! و حـالا کارمان کشید به همین جایی که می بینی...! 7
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2012 گاهی مجبور می شوی آرزوهایت را مثل قاصدک کفِ دستت بگذاری و بسپـاری به دستِ بـــاد تـا برود و سهم دیگران شود...! درست مثل " تــو " که به دستِ بـاد سپردمت...! 8
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 27 مهر، 2012 این روزهـــا شایـد زیـــاد حرف بــزنم امّــــا... حرفــم را نمی زنــم...! 12
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 27 مهر، 2012 شــاید خواب نداشته باشم شاید آرامش را از من گرفته باشی شاید آبروی مرا برده باشی... و تو تصور می کنی پیروز شده ای و خوشحالی؟! بدان به جـای تمام آن ها، دلی دریایی دارم، که اگر هزار چون تویی در آن غرق شود، پاک و زلال و آبی باقی می ماند. آیـا هنوز هم خودت را برنده می دانی؟! 6
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 28 مهر، 2012 دلــتــنــگــی ؟ حــاضــر √ غــــم ؟ حــاضــر √ درد؟ حــاضــر √ جدایی؟ حــاضــر √ اشک؟ حــاضــر √ بی وفایی؟ حــاضــر √ عــشــق؟ ... باز هم نیست؟! غیبت هایش ازحد مجاز بیشتر شده است! اخراج! با اینکه غیر ممکن است ولــــی... زندگی را ادامه میدهم...! 5
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 28 مهر، 2012 مهم نیست از بیرون چطــور به نظر میـــام برای من آن هایی که درونــم را می بینند کـــافی هستند...! 10
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 16 آبان، 2012 تمام دغدغه ی این روزهـایم، خط خطی هایی ست که بنویسم و تو بخوانی...! این است که زندانی شده ام پشت خط به خطِ این دفتــــر...! 9
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 16 آبان، 2012 بلافاصله پس از مرگـم مـرا به خاک نسپـارید دوستـانم عادت دارند دیــر بیاینـد...! 10
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 18 آبان، 2012 بعضی از خاطرات مثل مین های عمل نکرده توی روحت کاشته شده اند! با یک حرف می تـرکـانندَت ...! 6
ارسال های توصیه شده