کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ در بين انواع قالبهاي كلاسيك شعر فارسي، غزل به همان معنا و كاربرد خاص خود كه دربردارنده مضامين عاشقانه است، نه تنها در ادبيات معاصر، كه در سراسر ادبيات قرون گذشته نيز از كارآمدترين قالبها از جهت محتوايي محسوب ميشده است، آنگاه كه تحولات اجتماع از جهت سياسي و ... در جوامع ادبي بر كيفيت انواع مضامين شعري تأثير ميگذارد كه گاه ممكن است اين تأثير تا مدتها خصوصاً در حوزه اشعار سياسي نتيجهاي جز سكون و عدم گرايش شاعران توانمند در اين زمينه درپي نداشته باشد، بازهم قالب غزل است كه در محدوده خاص خود وفادار و از هر گونه آسيب و ركود در امان است. همان گونه كه ميدانيم گرچه اولين شعرا، در قالب غزل صرفاً به سرودن اشعاري در مضامين عاشقانه پرداختهاند، ولي از حدود قرن ششم به بعد كه مسئله عرفان و تلفيق آن با عشق در باب شعر جايگاه خاصي را به خود اختصاص داد، شاعران به سرودن غزل در دو بعد عاشقانه و عارفانه پرداختند كه نمونه بارز آن غزليات حافظ است كه تقريباً در حدود قرن ششم به اوج خود رسيد. در غزل معاصر از زواياي متعدد و مختلفي به اينگونه خاص توجه شده است، چه آنجا كه شاعر مخاطب را از لحاظ جلوههاي ظاهري و شاخصهاي بروني توصيف ميكند و چه آنجا كه ابعاد دروني و روحاني وي،او را به سرودن شعر برميانگيزد، گاه نيز تلفيقياز هر دو جنبه مطرح ميشود كه شاعر آن شاخصها را عاشقانه نگريسته، عارفانه درك كرده و با بياني شاعرانه با طعمي از عشق و عرفان به توصيف پديدههاي جاري در معشوق پرداخته است: به وقت خواندن تو هر ستاره چشمي بود كه در سماع تو را صوفيانه مينگريست �روانشاد حسين منزوي� در زمينه برخوردهاي موقّر معشوق و ديدارهاي مكّرر وي كه معمولاً در هالهاي از شرم رخ ميدهد، وجود وي را كمال حجب و وقار ميبيند: در آسمانه درياي ديدگان تو، شرم گشوده بالتر از مرغكان دريايي است �حسين منزوي� از دير باز اگر بحث محبت و توجه تأثيرگذار مطرح بوده، قطعاً اين عاشق است كه خويشتن را مستحق عنايت معشوق ميبيند و صرفاً وجود اوست كه در تنهايي و عزلت وي تكيهگاهي آسماني فرض ميشود، اشعاري با همين مضمون و طرح مقام معشوق به اين شكل در زمان ما نيز فراواناند: من به شهريور چشم تو ارادت دارم تو به دي ماه دلم گوشه چشمي داري؟ �جواد كليدري� سرد است، ميلرزم كمي مانده به پايانم برگرد ! كم ميآورم بيتو فراوانم �حسين تقديسي� ميخواهمت چنانكه شب خسته خواب را ميجويمت چنانكه لب تشنه آب را �قيصر امينپور� پا پس مكش! به حرمت ديدارت، اين ضعيف پا پفله،صبر كرد فراز و فرود را �حسين تقديسي� در مضامين سرودههاي معاصر، منزلت ديگري كه به معشوق داده ميشود، اين است كه شاعر، وجود وي را عاملي براي رهايي از خودپرستي ميبيند و گاه حتي نفس عشق را �بيوجود معشوق� در تبلور انديشههاي معنوي خويش چنين ميبيند كه نهايتاً رهايي از منيّت و رسيدن به حقيقتي پاك و حتي فراتر از وجود معشوق والاترين رهاورد اين ارتباط است. بيترديد اين آغاز حركت به سمت عشقي آسماني است البته با عنايت معشوق زميني به عنوان واسطه فيض تا عشق الهي را به او نشان دهد: من بسته تودرتو برگرِد من ديوار برگرد ! خواهم رست از اين پيازينوار �سيمين بهبهاني� يكبارديگردرتو ـ اي آيينه باورنما ـ خود را مييابم و اين خويشِ در تسليم را انكار خواهمكرد �محمدعلي بهمني� مهربانتر از نگا عشق ! پاكتر از حرمت دريا! لحظهاي ديگر توقف كن تابگيري از من اين �من� را �فاطمه تفقدي� اي فصل تازه ! اي رهانيده مرا از من از من، از آن تكرار باطل، دوره مسدود �حسين منزوي� گاه شاعر وجود بارقههاي روحاني و حتي ظاهري معشوق را كه در نتيجه حلول عشق حاصل شده، در تحولات دروني مؤثر ميبيند: در اين صحراي دلتنگي، شدم مجنونتر از مجنون تو اي ليليترين تاگيسوانت را پراكندي � پرويز بيگي � چگونه عشق به اين حد شگفت ميباشد كه عاشقي به مداوا شدن ميانجامد � جواد كليدري � دلم هميشه سر درس عقل حاضر بود جنون چشم زلالت ترانه خوانم كرد � فاطمه تفقدي 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ آنچه در مضامين عاشقانههاي امروز از گذشته تقليد شده و از قوت زباني و حتي محتوايي برتري برخوردار است اين است كه به مخاطب از زواياي عارفانه اي نگريسته و در وصف وي از واژگاني كه با تقّدس ويژهاي همراه است، استفاده شده است: تو از معابد مشرق زمين عظيمتري كنون شكوه تو و بهت من تماشايي است �حسين منزوي� با شوقتو عالم همه سجاده عشق است آه اي دهن كوچك تو مهر نمازم �حسين منزوي� بيا بنشين كنارم تا بيارايم طوافت را در اين دُوري كه من افتادهام فكر تسلسل كن �پرويز بيگي� تحمل كينه توزيها نيز براي وي صرفاً با توجه و عنايت معشوق ممكن است: جهانيان همه گر تشنگان خون مناند چه باك زان همه دشمن كه دوستدار تويي �سيمين بهبهاني� اگر تمام جهان دشمن دلم باشند چه غم ؟ كه مانده برايم تب رفاقت تو �فاطمه تفقدي� معشوق در جايگاهي دور دست و فراتر از عاشق است. شاعر خود را محصور در زمين و معشوق را رها در آسمان ميبيند. او را مظهر نور و روشنايي ميبيند و خود را يگانه ظلمت ديدهاي كه با نور افشاني وي رهايي مييابد: اي تو روشنگر ايام مه آلوده عمر! بيتماشاي تو روز و شب من تارترين �روانشاد فريدون مشيري� كه ميتواند از اين وحشتم نجات دهد؟ يگانه همنفس من تو ميتواني تو ! �مرتضي اميري اسفندقه� تو از سلاله نوري، تو نبض باراني نگاه ملتمس خاك را اجابت كن �مرتضي اميري اسفندقه� و گاه علاوه بر اينكه اين جايگاه را به وي ميدهد، او را تنها فردي ميداند كه شايسته برقراري ارتباط با تمام مظاهر پاكي و روشنايي در طبيعت است : نشان بده به من آن سوي موج و دريا را كه از جزاير تاريك گشتهام مأيوس �فاطمه تفقدي� جز چشمهاي پاك و نجيب تو هيچكس هرگز نبوده خانه خورشيد را بلد �فاطمه تفقدي� در راستاي مضاميني كه اين جايگاه در آنها لحاظ شده و بيشتر بعد عرفاني دارد گاه شاعر امكان حضور خويش را در كنار معشوق ماية مباهات ميداند: دچار عشق تو هستم شبيه يك ماهي به رنگ آبي فيروزهاي، نميخواهي ؟ �نرگس برهمند� تنها منم نگاه تو را آه ميكشم جز اين سبوي تشنه كه ميداند آب را �مهري جهانگير� مسئله تأثير افلاك و آسمان در سرنوشت انسان از جمله مسائلي است كه از ديرباز در ادبيات مطرح بوده و شاعران با نوعي جبر، متوجه اين امر بودهاند و در مضامين اشعار خود از آن استفاده كردهاند، هر چند تا حدودي زمينههاي خرافي نيز دربرداشته است. در شعر معاصر بانگرشي متفاوت، شاعر صرفاً وجود معشوق را در سرنوشت و كيفيت زندگي خويش مؤثر و دخيل ميداند: آيينه من گشتي و با ياد تو آيندة خود در نگه چشم سياهت �شفيعي كدكني� تو همان بخت بلندي كه قضا مهر كرده است به پيشاني من �راضيه رجائي� عشق گاهي زندگي ساز است و گاهي زندگي سوز تا پريزاد من از بهر كدامين خواهد آمد �حسين منزوي� شادي و شورآفريني نيز از جمله مضامين طرح شده است كه بازهم معشوق، آفرينندة اين شور و اشتياق است و تنها اوست كه اندوه و تنيدگيهاي روح شاعر را به شور و شادماني مبدل ميكند: اي امتزاج شادي و غم در كنار تو ! خنديدنم ... گريستنم بوي گل گرفت �سعيد بيابانكي� مرا هزار اميد است و هر هزار تويي شروع شادي و پايان انتظار تويي �سيمين بهبهاني� منزلت ديگري كه معشوق به آن جا فراخوانده ميشود ياد و خاطر شاعر است و شاعر خود را مفتخر به اين ميداند كه معشوق در خاطر وي جايگاهي جاودان دارد: سفر بخير گل من كه ميروي با باد زديده ميروي اما نميروي از ياد �حسين منزوي� سكوت وحشي من بيقرار تنهايي است دلم گرفته برايش مرا صدا نكنيد �مهري جهانگير� من ميروم زكوي تو و دل نميرود اين زورق شكسته زساحل نميرود �شفيعي كدكني� توجه به جلوههاي ظاهري معشوق نيز از جمله موضوعاتي است كه غالباً جايگاه معشوق با تشبيه وي به پديدههاي طبيعي تعيين ميگردد: اي ابروان هشتي تو چون طاق! اي چشمهات حوضچه ماهي! در عمق چشمهاي شما آيا اين چيست اينچنين شده نقاشي؟ �عليرضا بديع� اي گيسوان رهاي تو از آبشاران رهاتر ! چشمانت از چشمهساران صاف سحر با صفاتر �حسين منزوي� و باز با مضموني قريب به مضمون فوق، صرفاً با اين تفاوت كه وجود وي را مبدأ و علت آفرينش پديدههاي طبيعي ميداند،جايگاه ديگري به او ميدهد و در چنين نگرش عظمت ديگري نهفته است: نگاه روشن تو قبلهگاه زيبايي است فضاي آينه مغشوش ميشود، برگرد �مرتضي اميري اسفندقه� بهار از دم گرم تو زنده ميگردد سخن بگو كه سخن گفتنت اهورايي است �مرتضي اميري اسفندقه� ملاك و معيار تميّنات روحاني عاشق نيز در پرتو آنچه معشوق امر كند، ميباشد: من ميتوانم آنچنان باشم كه ميخواهي تو ميتواني آنچنان باشي كه خواهانم؟ �حسين تقديسي� چقدر خوب حكم ميكني گل من ! چقدر خوب كه اين كار را بكن آن را �عباس چشامي� وجود بارقههاي روحاني در معشوق منجر به شكلگيري اين نگرش در وي ميشود كه مخاطب را در دور دستهايي فراتر ازخيال خويش ببيند و از اين ديوار سنگيني كه ناشي از عدم توفيق وي به منزلت معشوق است دلگير باشد: گاهي تو را كنار خود احساس ميكنم اما چقدر دلخوشي خوابها كم است �محمدعلي بهمني� رهايي از تنگناي سكوت و رخوت براي شاعر محقق نميشود، مگر با حضور معشوق، و شاعر براي رهايي از اين عزلت به دنبال عاملي براي ابراز شادمانيهاي نهفته است و باز هم اين مخاطب است كه ميتواند سكوت غمآلود وي را به نغمههاي دلانگيز شاعرانه بدل كند: در من غزلي اينك دنبال تو ميگردد اي آنكه تو را ديدن انگيزه گويايي است �محمدعلي بهمني� رفتي و بي توندارد غزلم گرمي و شور كه نگاهت مدد طبع سخن سازم بود �شفيعي كدكني� هويّت و شخصيت بخشي به عاشق نيز از ديگر مضامين مورد بحث است و باز هم اين معشوق است كه واقعيت وجودي وي را در ياد زنده ميكند: زندگاني چيست ؟ لفظ مهملي گر بماند خالي از معناي تو �شفيعي كدكني� زيستن شاعر با ياد و خاطرات مخاطب نيز از ديگر موضوعاتي است كه به آن پرداخته شده است و نهايتاً منزلت معشوق فراتر از جنبههاي ظاهري ملال آور است: مرا و ياد تو را لحظه لحظه ديداريست كه چون هميشه ديدار عاشقان تازه است �حسين منزوي� اميدواري در مقابل يأس و يقين در برابر ترديد نيز از جمله مضاميني است كه به نسبت ساير مضامين كهن كاربرد بيشتري در شعر معاصر دارد و جنبه مثبت هر يك با وجود مخاطب در شاعر متبلور ميشود، آنگاه كه شاعر مخاطب را همگام و موافق با خويش ميبيند، يأس او به اميد و ترديد وي به يقين بدل ميشود: بيا به خانه كه اميّد با تو برگردد هزار مرتبه خورشيد با تو برگردد بيا كه صبح يقين در گشودن چشمي بر جاي اين شب ترديد با تو برگردد جاودانگي احساس عاشق نسبت به معشوق نيز كه برخاسته از نگرش مثبت اوست، از ديگر مسائل و موضوعات مطرح در غزل معاصر ميباشد و شاعر پايدار به اين پيمان و حس پاك، زندگي ميكند: تو آن تصوير جاويدي كه حتي مرگ جادويي نداند نقشت از لوح ضمير من ستردن را �حسين منزوي� اگر چه باز نبينم به خود كنارِ تو را عزيز ميشمرم عشق يادگار تو را �سيمين بهبهاني 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ رسيدن از معشوق زميني به معشوق ازلي كه واقعيتي انكار ناپذير است نيز با نگرش از زواياي مختلفي به زبان شعر درآمده است و در اين راز عظيم تنها شعر توان به تصوير كشيدن روح ديگرگون شدة شيفتگان عشق را داراست و پس از آن كه عاشق به معشوق ازلي دست يافت عشق زميني صرفاً در حد مهرورزي و عرض ارادت به دليل همراهي با عاشق قرار ميگيرد و پس از آن خلوتهاي عارفانة عاشق است با معشوق آسماني واحتمالاً آرزوي روزگاري خير و خوش براي واسطة فيض كه همان عشق مجازي است: دعاي خير مرا آشنا ! پذيرا باش كه ابتداي تپشهاي عارفانه تويي عشق از نگاه پاك تو باريد بردلم آن آيههاي روشن كشف و شهود را �الهام امين� شايد كه رسم با تو بدان عشق حقيقي ابرويت اگر پل زند از عشق مجازم �حسين منزوي� و سرانجام بايد بدانيم كه در تمام شواهد فوق در قالب شعر و ناسرودههايي كه از اين پس از روح بيآلايش شاعران درهرقالبي سروده خواهد شد، شاعر امروز هر چند جايگاه ويژهاي براي معشوق ساخته اما بيترديد اين نگرشهاي خاص و هنرمندانه بيتأثير از تفحّص و تأمل او در آثار قدما نميباشد. قدمزدن در حيات خلوت پيشينيان كه همانا آثار باقيمانده از آنهاست و همنفس شدن با سرودههاي پربار گذشته همواره افقهاي نيلگون ذهن و دل شفاف هر شاعري را قوّتي مضاعف ميبخشد و شاعر امروز نبايد فراموش كند كه مطالعه در آثار گذشتگان نه تنها ذهن و زبان او را كليشهاي نميكند بلكه اگر با دقت و رعايت اصول خاص به مطالعه بپردازد و آثار گذشتگان را چونان بنايي استوار ببيند و با آنها سرِ سير و سلوك داشته باشد، بيترديد در درازمدت شاهد آفرينشهاي معنوي و ماندگار خواهد بود شعر گذشته پير طريقت است و سرايندگان آن پرورش دهندگان روح و جان شعر شاعران معاصرند و بيتوجهي به اين اصل يعني وفادار نبودن به اصالتهاي بنيادين كه همان ادبيات و شعر است. فهرست منابع اشعار منتخب : 1ـ اميري اسفندقه، مرتضي، ادبيات معاصر، شماره 36، چاپ نيستان 2ـ بهبهاني، سيمين، از سالهاي آب و آتش، انتشارات سخن 3ـ بهمني؛ محمدعلي، گزيده ادبيات معاصر، شماره 80، چاپ نيستان 4ـ بيگي حبيبآبادي، پرويز، گزيده ادبيات معاصر، شماره 26، چاپ نيستان 5ـ تفقدي، فاطمه، گزيده ادبيات معاصر، شماره 119، چاپ نيستان 6ـ تقديسي، حسين، ماه ميرقصد بر پلهاي از آفريقا، انتشارات پاندا 7ـ رجايي، راضيه، گزيده ادبيات معاصر،شماره 117، چاپ نيستان 8ـ شفيعي كدكني، محمدرضا، آيينهاي براي صداها، انتشارات سخن 9ـ مشيري، فريدون، زيباي جاودانه، انتشارات سخن 10ـ منزوي، حسين، با سياوش از آتش، انتشارات پاژنگ 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده