رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

برای چندر غاز پول از صبح علی الطلوع تا بوق شب تو این خیابونای شهر پرسهمی زنم که اجاره سر ماه رو جور کنم، از خرجای یدکی ماشین وبنزین لیتری خدادتومن با دوتا بچه مدرسه رو چیزی نمی گم، دلم به این خوش که زنده ام، الان هم کهدارم جنازمو می برم خونه ، خیلی خسته وکوفته ام، می دونم بچه ها م خوابند و اونیکه بیدارمونده، مثل همیشه دوباره پشتش به من می کنه وحرفای تکراری هرشب که

 

- از خواهرم نه از بقیه چی کم دارم که باید اینقد زجر بکشم! منم سکوت و به دنبال راهی که بتونم امشب هم دلشو بدست بیارم ، درد زندگی ما شده کش تومبون که هر چی می کشم کش میاد. ازکجابگم،بدبختی قابل تعریف نیست. ماشین داشت، تو بزرگراه ، لیز می خورد بهسمت پایین، اینقد که این لگن سر بالایی لاس می زنه وبالا نمی ره. وقتی سر پایینی می بینه، مثل اسب رم می کنه طوری که هیچ کس جلو دارش نیست غافل از اینکه ،روغن ترمزخالی کرده بود و بی ترمز داشتم می رفتم پایین، جوری که تیر از چله کمون اینجوری رها نمیشه. من هم سر خوش تا اجل برگشته ای دفعتا ، جلویچشام سبز شد. مجبور شدم پامو بزارم رو پدال ترمز ولی لا مصب مگه ترمزمیگرفت ، اینقد نگرفت تا جون یه ادمی زادو گرفت، شدم نماینده ملک الموت جنابحضرت عزرائیل، که به نحو احسن انجام دادم وهیچ کم وکسری هم نزاشتم، طوری کهتشخیص نمی دادند این بابا زن بود یا مرد، اومدم بغل ماشین نشستم تند تند پک می زدمبه سیگارو دودشو می دادم به هوا ومنتظر تا افسر کارشناس بیاد وتکلیف من و جنازه

رو روشن کنه، ترافیک هم گره خورده بود وماشینای اخر سیستم با سر نشینان چسانفسان کرده، فقط عکس یادگاری کم داشتم ، بعضیا هم سر نعش پول می ریختند. اما هیچ کسی سر من بدبخت پول نمی ریخت که بتونم دیه رو پرداختکنم تا اینکه به دستور کارشناس منو مقصرمعرفی کرد واوردنم اینجا یکی از همبندام پرسید

- بچه هات با خبر هستند؟

- اره به برادرم خبر دادم اونم یه جورایی به بچه هام خبر داد که نترسند .

- زن داداش ، نترس چیزی نیست حسین ادم کشته، امشب بازداشتگاهمی مونه تا تکلیفش فردا روشن بشه!!!بازداشتگاه محیط عجیبیه ، همه خلاف کارا وگرفتارا جعمند یکی شوخی شوخی ادمکشته بود. می گفت: عجب غلطی کردم کاشکی شوخی نمی کردم اولش شوخی بود بعدجدی شد...که اولیای دم مقتول هم ول کن نبودند می گفتند: باید جزاشو ببینه تا شوخی شوخی بالای دار نره راحت نیستیم، یکی برای صد هزار تومن تاخیر بدهی، نفهمیددوستش را هول داد به دیوار که معلوم نشد چه جوری سرش خورد به لوله گازکنارخونه مردم که مخچش عیب برداشته بود. تازه دلیل بی گناهیش را شرکت گاز می دونست که اهن الات گاز نباید بیرون کنار درب منزل مردم نصب باشه ، ویکی همبه زنش شک کردتا ان جا که شبونه خفش کرد.دیگه نمی خوام ادامه بدم، و قصد ندارم بیش از این با نقل ان، خاطری را ازرده کنم این جا باشگاه عروسی نیست زندان خلاف کارا ست . همه یه جورایی مثل خودمبد بخت. منتظر بودم ببینم تکلیفم چه خواهد شد. بد شانسی از وقت بیمه ام گذشته بود. حالا باید نقدا پرداخت می کردم ان هم شتر... یکی دوتا نه!! صدتا !!

خواهش کردم به جای شتر منو قربانی کنند متاسفانه قبول نکردند! گفتند : می تونی بهجای شتر بهای انرا پرداخت کنی ، که چیزی نزدیک به نود ملیون تومان می شد. بهاندازه صد شتر! که هرچی بالا پایین پریدم که اگه من صد شتر داشتم اینجا چه غلطیمی کردم می رفتم بیابان گردی وشتر چرانی، ولی گوش کسی بدهکار نبود تا اینکه،فهمیدم زنم دست بکار شد تا از اولیای مقتول رضایت بگیرد، که شوهرم بدبخت است

وندار، خلاصه روی زردی منو یه جورایی به اونا حالی کنه که ازخر شیطون بیانپایین ولی کوتاه بیا نبودند و پول خون باباشونو ازمن می خواستند واگر هم نداشتم بایدبه جرم قتل دار مکافات را ببینم اما نفهمیدم چه جوری سراخری تونست اونا رو قانعکنه! الان یک سالی هست که دارم اب خنک می خورم اوائل زنم خوب می اومد سرمیزد ولی به نبود نم عادت کرد. تا این که ملاقات اخری گفت: تکلیف منو روشن کن بادوتا بچه چه غلطی باید کنم ، سگ این جوری زندگی نمی کنه، که من دارم می کنم، چه مدت رنگ زردی از داداشت واز دیگران، می خوام غیابی طلاق بگیرم برم سرکار زندگیم منم یک زنم خیلی چیزا دلم می خواد. تونستم تو رو از طناب دارمکافاتنجات دهم ولی تا ابد که نمی تونم طناب دار رو به گردن خودم بندازم، دیدم راست میگه، زندگی خودم که تباه شد هیچ، زندگی دوتا بچه و زن بدبختم که نباید تباه بشه، اب

پاکی رو ریختم که زهرا، ازاد ازادی، هر کاری که دوست داری انجام بده تو الان سنینداری وبیش از این تنهایی تو جایز نیست. برو به زندگیت برس، هر ورقه ای همبیاری من امضا می کنم که یه روزی برادرم اومد وگفت داداش زهرا طلاق گرفتهغیابی، شوهر کرده اعیانی! به من نگفت با کدوم ادم ، فکرم هزار جا رفت یعنی کیمی تونست باشه، با خونواده مقتول یا کس دیگه ، خیلی سر بسته حرفشو زد . خیلی دلمشکست خب من بدبخت، جون می کندم که یه لقمه نون برای اونا در بیارم که اینطوریگرفتار شدم، چکار می تونستم بکنم تا این که به داداش گفتم می تونی به زهرا بگی یهنوک پا بیاد وبره با هاش یه کار واجبی دارم که دیدم وقت ملاقاتی اومد. بخدا اولنشناختمش، خدای من چی شده بود. ماه !! نگاش کردم گفتم زهرا تویی، خیلی قشنگشدی خیلی ماه شدی، معلومه که اب ودونت براست حیف بودی که با من باشی ، بگو، بچه هام کجا هستند. گفت : تو خونه، گفتم : این ادم خوشبخت کیه که تونست بادوتا بچه جمعت کنه دیدم هیچی نگفت، فقط نگام کرد، گفتم: برو که خوشبخت باشیولی یه زحمتی برات داشتم برو به اولیای دم ان مقتول بگو که تقاضای اشد مجازاتکنند. چون دیگه برام هیچ فرقی نمی کنه بودن یا نبودنم اشک چشاشو دیدم ... ولی یهحرفش از پشت میله زندون ، قلبمو اتیش زد

- حسین تو چقد لاغر شدی!

حالا من هیچی نداشتم که بگم فقط نگاش کردم، برگشتم تو سلولم، مات مبهوت... همبندیام با خودشون می گفتند عجب زنی یعنی نمی تونست بیست وپنج سال دیگه تحملکنه مگه چی می شد ، یکی دیگه گفت : اتفاقا کار خیلی خوبی کرد باید شکم دوتا بچهرو سیر می کرد. زمان از امروز همه چیز من شده همه چیز ، از دست اینزمان که بامن چه کرد، بیست وپنج سال دیگه کی می تونه تحمل کند. نمیتونستم خودمو کنترل کنم ناخوداگاه صدام بلند می شد.. طوری که چند سلولپایین تر می تونستند بشنوند . هم بندیام نمی تونستند ساکتم کنند. بی معرفتاخودشون باعث شدند. اینقد پچ پچ کردند تا اخر به گوش من رسید. مثل این کهاین جا فقط یه دیوونه کم داشتند!- ای خدا...ای خدا ... می خوام ازاد باشم ببینم زهرای من زن کی شده، دیگهنمی تونم تحمل کنم دارم دیوونه می شم ای خدا... بخدا دارم دیوونه می شم ، ای خدا می شنوی یا نه... فقط می خوام بدونمهر وقت این جوری داغ می کنم هم بندیام میان رفاقتی یه چیزی می زارن کفدستم که وقتی می ندازم بالا ساکت می شم ، کم کم دارم به این جا هم عادت میکنم، اخ !! از این روزگاری که من دیدم . کم کم دارم کم میارم، حالا خوبه یهروز درماه مشاوررفتاری با زندانیان جلسه بر گزارمی کنه حرفای تکراریوبیهوده

- عزیزان سعی کنید انرژی مثبت داشته باشید . خودتونو کنترل کنید. زمانهمه چیز را درست می کند. استانه تحمل خود را بالا برید.

شرمنده اقای دکتر، چی رو باید تحمل کنم زنم از دستم رفت !! ............

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...