رفتن به مطلب

گزیده اشعار احمد پروین


ارسال های توصیه شده

احمد پروین در سال 1352 در شهرستان نهبندان استان خراسان جنوبی چشم به جهان گشود . تحصیلات این شاعر کارشناسی زمین شناسی از دانشگاه فردوسی مشهد می باشد . هم اکنون به عنوان معدن دار مشغول به کار هست ( به قول خودش :مثل فرهاد کوه میکنم اما بی شیرین ! ) . کتابهای چاپ شده از ایشان عبارتند از: رقص آتش ، همسفر با یاس ، جام جادو ، روز هشتم هفته . این شاعر عزیز کتابی را با نام گیسو غزل در حال انتشار دارد

 

 

.........

باور می کرد

 

 

 

 

 

عاشق اینگونه در این شهر که باور می کرد

من چنین عاشق و او قهر که باور می کرد

شوکران می چکد از صحبت دل آزارش

لب چنین قند و سخن زهر که باور می کرد

مثل من منتظری خسته ولی چشم به راه

نه کنون در همه دهر که باور می کرد

سیل آمد ز فراوانی اشکم امروز

چشم خشکیده چنین نهر که باور می کرد

لینک به دیدگاه

دست نوازش

 

 

توی ناپیدای غم من را تو پیدا می کنی

خلوت آیینه وارم را تماشا می کنی

 

گفته بودی بر سرم دست نوازش می کشی

چون به دار آمد سرم اینگونه حاشا می کنی

 

از دلم راز من دیوانه می پرسی چرا ؟

دل به بازی برده ای طرح معما می کنی

 

در زلال چشم تو شفاف شبنم می شوم

ادعای قطره را هم وزن دریا می کنی

 

از عبور لحظه های بی تو بودن خسته ام

عمر من با وعده هایی وقف فردا می کنی

لینک به دیدگاه

فانوس تفکر

 

 

اهل مه غلیظ توهم شدیم ما

در جاده های حیرت و غم گم شدیم ما

فانوس کور سوی تفکر به یک نسیم

خاموش شد که قحط تبسم شدیم ما

رسوای دل شدیم و بی آبروی عشق

وقتی شبیه اغلب مردم شدیم ما

از فرط طعنه ها که ز مردم شنیده ایم

انگار اسیر لشکر کژدم شدیم ما

لینک به دیدگاه

دل بد ...

 

دیگر سر کارم نگذار ای دل بد

از خانه من نکن فرار ای دل بد

محشر که شود گناه تو می دانی

در دست چپ تو بیشمار ای دل بد

در خود نتوان تو بیشتر بنهفتن

بنهفته دوباره پیش آر ای دل بد

در حوصله تو عشق گلرویان نیست

در شان تو هست عشق خار ای دل بد

مانند سپند روی آتش رفتی

اینگونه شدیم بیقرار ای دل بد

برگرد که گلرخان بلا خیزانند

هیهات زحیله نگار ای دل بد

لینک به دیدگاه

بید مجنون

...

 

 

روی بام خانه ام مهتاب می بارد بیا

آسمان امشب بساط عاشقی دارد بیا

بید سحر آمیز مجنون حیاط خانه ام

روی پشت شاپرک انگور می کارد بیا

بیقراری های دل در جشن رقص صاعقه

از سر دل ، از دل ما دست بردارد بیا

چادری همرنگ شب بر دوش سر مستی بزن

باز اگر بند تعصب نیز بگذارد بیا

امشب اینجا ماه را هم نامزد کردم برقص

تا اجل بر گردنم انگشت نفشارد بیا

حلقۀ خورشید بر انگشت سردم می کنم

کهکشان افسار دست عشق بسپارد بیا

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...