Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۱ شارل بودلر شاعر قرن 19سبک سمبولیسم فرانسه زندگینامه بودلر: http://www.noandishaan.com/forums/thread91805.html#post993855 اندوه ماه امشب ماه چه كاهلانه رویا می بافد همچون زیبارویی غنوده بر بالش های بسیار كه پیش از خواب، با دستی لطیف و بی خیال پیچ و خم سینه اش را نوازش می كند. ماه محتضر تن می سپارد به بیهوشی طولانی بر پشت پرتلالوء امواج بی رمق و چشمانش را می گرداند بر مناظر سفید كه در افق نیلگون بالا می آیند، به مانند فصل شكفتن و آن هنگام كه در این كره خاكی، در بطالت طولانی اش هرازگاه، ماهمخفیانه قطره اشكی فرو می ریزد، شاعری شیدا، دشمن خواب، از گودی كف دستش برمی گیرد این اشك رنگ پریده را با بازتاب رنگین كمانی اش چون قطعه ای عقیق سلیمانی و دور از چشم آفتاب، آن را در قلبش می گذارد. ترجمه: سوفیا مسافر 6 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۱ « بگویید، از كجا به سراغ تان می آید این غم غریب بالارونده، همچون دریا از صخره ی تیره و برهنه؟» — آن هنگام كه قلب مان همچون خوشه ی انگور فشرده شد دریافت كه زیستن درد است. رازی آشکار بر همه کس. رنجی بس ساده و نه اسرارآمیز و همچون شادی تان آشكار بر همه كس. پس رها كنید پرسش را ، ای زیبای كنجكاو! و ساكت شوید! هر چقدر صدای تان دلنشین باشد ساكت شوید، ای غافل! ای روان همواره مسرور! ای دهان گشوده به خنده كودكانه! كه بسی بیش از زندگی، مرگ است كه ما را همواره با رشته هایی لطیف در چنگ می گیرد. پس رها کنید، رهاکنید قلب ام را تا با فریبی سرمست شود غوطه ور شود در چشمان زیبای تان همچون در رؤیایی شیرین و زمانی طولانی زیر سایه مژگان تان بیارامد! ترجمه: سوفیا مسافر 6 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۱ به عزیزترینم، به زیباترینم چشموچراغ دلم فرشتهام، صنم جاودانهام از ابدیت سلام میکنم. همچون هوای نمکسود منتشر میشود در زندگیام و طعم فناناپذیری را میریزد در جان ناآرام من. توبرهای همیشه تازه، عطرآگین فضای عزیزی که پر میشود مجمری فراموش شده، رازآلود از شب میگذرد و دود میکند. چطور بگویمت؟ به کدام مثال که در قهقرای ابدیتم عشقم از یاد نمیرود مثل نافهی ختن که میآکند و به چشم نمیآید. به بهترینم، به زیباترینم شادی و سلامتیام، فرشتهام، صنم جاودانهام از ابدیت سلام میکنم. 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ من پیپ یک نویسندهام خوب تو شکممو ببین پرم از توتون آبیسین و کافرین آخه صاحبم حرفهای پیپ میکشه. وقتی همه جاش درد میکنه من همینطور دود میکنم عین دودکش خونههای قدیمی وقتی واسه برگشت از درو غذا میپزن. من تو یه فضای معلق و آبی که از دهنم آتیش درمیاد روح نویسندهمو بغل میکنم و تابمیﺩم، و قدرت توتون رو نشون میدم که دلش رو شاد میکنه و خوبش میکنه خستگیشو میگیره و فکرشو باز میکنه. 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ زیبا هستم ای مردم! همچون رویایی به سختی سنگ، و سینهام، جاییست که هرکس در نوبت خویش زخم میخورد، تا عشقی را در جان شاعر بدمد گنگ و ابدی، مثل ذات. من بر مسند لاجوردی آسمان مینشینم همچون افسانهای که در ادراک نمیگنجد من قلبی از برف را به سپیدی قوهاپیوند میزنم؛ بیزارم از تحرکی که خطوط را جابجا میکند، هرگز نمیگریم و هرگز نمیخندم. شاعران دربرابر منشهای والایم که گویی از مفتخرترین یادبودها وام گرفتهام، روزگارشان را به ریاضت تحصیل گذراندند؛ در عوض، من برای افسون کردن این عاشقان سربراه در آینههای زلالی که همه چیز رازیباتر نشان میدهند چشمانم را دارم چشمان درشتم را، با درخشش جاوید! 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ برای بلند کردن یک وزنهی سنگین همت سیزیف لازم است! باید دل به کار داد راه هنر بس طولانی است و زمان کوتاه. دور از مقبرههای سرشناس حوالی قبرستانی پرت قلب من، مثل طلبی مستور آهنگ عزا میزند. ــ نگینهای بسیار در خاک خفته در ظلمت و فراموشی دور از کلنگها و کاوشگران؛ دریغ که گلهای بسیار عطرشان به لطافت یک راز در تنهایی ژرف خویش میریزند. 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ مست شويد بايد هميشه مست بود، همه چيز در مستيست؛ تنها مسئله اين است. براي آنكه بار وحشتناك زمان را حس نكنيد كهشانههاتان را خرد ميكند و كمرتان راخم، بايد بيوقفه مست شويد. اما مستي از چه؟ از شراب، شعر، يا ازتقوا، بسته به ميل خودتان، اما مست شويد! و اگر گاهي، روي پلههاي قصري، روي علفزارِ سبز جوكناري بيدار شديد، با مستي كمرنگ يا پريده، بپرسيد از باد، موج،ستاره، پرنده، ساعت؛ از هر آنچه كه ميگريزد، هر آنچه كه مينالد، هرآنچه كه جاريست،هر آنچه كه ميخواند، هر آنچه كه سخن مي گويد، بپرسيد اكنون چه وقت است؟ باد، موج،ستاره، پرنده، ساعت، جوابتان خواهند گفت، وقت مستيست؛ براي آنكه بردگان شهيدزمان نباشيد، مست شويد، مست شويد مدام، از شراب، از شعر، از تقوا، بسته به ميل خودتان. 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ پايان روز در روشنای بيفروغ، زندگي، وقيح و پرهیاهو، ميدود، ميرقصد، و به خود ميپيچد، بيدليل. و به محض اينكه در افق شب شهوتناک فرامیرسد آرامبخشِ همهچيز، حتي ولع پاککنندهی همهچيز، حتي ننگ شاعر به خود ميگويد: سرانجام! روحم، همچون ستون فقراتم مشتاقانه آسایش میطلبد، با قلبي لبريز از خيالات مغموم ميخواهم به پشت بخوابم و خود را در پس پردههايتان بپيچانم اي تاریکیهای طراوتبخش! ترجمهی سوفیا مسافر 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۵ مراقبه اندوه من هوشیار باش و آرام گیر تو شب را میخواستی، فرا میرسد، ببین... شهر در تاریکی فرو میرود برای عدهایی آرامش، برای عدهایی هراس به همراه دارد آنگاه که کثرتِ ذلتِ آدمی زیر شلاقِ لذت این جلاد بیرحم در مهمانی اسارت، افسوس میچیند اندوه من، دستت را به من بده دور از آنها به اینجا بیا نگاه کن که سالهای گذشته زیر ایوانهای آسمان با جامهای مندرس خمیده شدهاند افسوس، تبسمکنان از قعر آب پدیدار میشود آفتابِ محتضر همچون کفنی کشیده شده تا شرق زیر یک پل میآرامد بشنو محبوب من بشنو لطافت شب را که قدم بر میدارد ترجمه:سپیده حشمدار/ منبع:adabiatema.com Recueillement Sois sage, ô ma Douleur, et tiens-toi plus tranquille. Tu réclamais le Soir; il descend; le voici: Une atmosphère obscure enveloppe la ville, Aux uns portant la paix, aux autres le souci. Pendant que des mortels la multitude vile, Sous le fouet du Plaisir, ce bourreau sans merci, Va cueillir des remords dans la fête servile, Ma Douleur, donne-moi la main; viens par ici, Loin d'eux. Vois se pencher les défuntes Années, Sur les balcons du ciel, en robes surannées; Surgir du fond des eaux le Regret souriant; Le soleil moribond s'endormir sous une arche, Et, comme un long linceul traînant à l'Orient, Entends, ma chère, entends la douce Nuit qui marche. — Charles Baudelaire لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده