کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۱ جایگاه شعر عرفانی در ادبیات امروز سه شنبه هفته گذشته جشنوارة بزرگ عارفان در شهر غزنی برگذار گردید. این جشنواره که از سوی معراج الدین پتان والی غزنی راه اندازی گردیده بود، مدت یک روز دوام یافت. نگارنده یکی از اشتراک کنندگان این جشنواره بود که در محفل بعداز ظهر آن، سخنانی نیز پیرامون عدم حضور مسایل عرفانی در ادبیات امروز ایراد نمود. اینک شما فشردة آن صحبت ها را می خوانید. وقتی صبحت از عرفان می شود ، این پرسش در ذهن به وجود می آید که چرا شعر امروز از این موضوع خالی می باشد؟ چرا مسایل عرفانی در ادبیات امروز جایگاه خود را ندارد؟ برای پاسخ به این پرسش باید گفت؛ بحث بر سراین که چرا شعر عرفانی در ادبیات امروز ما دیده نمی شود، بعد از فرض این دو مسأله است: یک؛ این که تلقی خود از ادبیات امروز را روشن سازیم. دو؛ این که قبول کنیم که شعر عرفانی در ادبیات ما حضور ندارد. پس از فرض این دو مسأله می توانیم بحث نماییم که دلیل عدم شعر عرفانی در ادبیات امروز چه می باشد؟ در مورد فرض نخست باید بگوییم که منظور ما تنها اشعار یک- دو دهة اخیرمی باشد. ورنه پیش از آن شاعران بسیاری داریم که به مسایل عرفانی پرداخته اند. اما در موضوع دوم؛ تعدادی بر این عقیده اندکه ادبیات عرفانی وجود دارد ولی وجودش آنقدر کوچک و نامحسوس است که از چشم ودید ما همیشه پنهان می ماند و یا هم به خاطر پیچیدگی در زبان قابل توجه به نظر نمی رسد. عده ای از همین دسته، باور دیگری را مطرح می کنند و می گویند: عرفان در ذات هستی وجود دارد وهر آنچه در هستی هست در شعر شاعر نیز هست؛ زیرا شعر از این قاعده مستثنی نمی باشد. عرفان جزء جوهرة شعر به شمار می رود. البته همة این برداشت ها برمی گردد به این که تعریف ما از مسألة عرفان چه می باشد؟ مطابق تعریف می توانیم بگوییم عرفان وجود دارد یا ندارد؟ ما فرض را برتعریف عام از عرفان می گیریم که عرفان یعنی شناخت خداوند از راه دل. طبق این مفروض عام، وقتی به سراغ آثار ادبیی می رویم که طی یک – دو دهة اخیر آفریده شده اند می بینیم چیزی مربوط به مسایل عرفانی وجود ندارد. یا هم اگر وجود دارد حضورش ناملموس است. عوامل و دلایل عدم حضور مسایل عرفانی در آثار شاعران: عوامل زیادی در این ارتباط می توان برشمرد که مختصراَ به چند عامل آن اشاره می شود: 1-تغییر زمان وشرایط: جامعة امروز با چند شاخصه باز شناخته می شود: الف. جهان به طرف محسوسات و مسایل کاربردی حرکت می کند. از این جهت مفاهیم کلی که جنبة کاربردی ندارند و در متن زندگی مردم قرار ندارند بیرون رانده شده اند.تمام تعاملات انسان امروز بر اساس داد و ستد ونفع و زیان می چرخد. هرچه نتواند به نیاز های آنان پاسخ مثبت دهد نمی تواند جایگاهی به دست آورد. ب. جزئی نگری: انسان امروز تلاشش بر اینست که به جزئیات بپردازد. نگاه او نگاه جزء نگرانه است. ذهن او ازمحسوسات و اجزا انباشته است. صورت های کلی به شکل تجزیه شده درون او را پر کرده است. ج . توسعه یافتگی علوم: در گذشته ساحت علوم بسیار محدود بود. یک فرد می توانست به تمام علوم زمان خود احاطه داشته باشد ولی در زمان حاضر این امکان وجود ندارد که یک شخص بتواند به تمام علوم زمان خود آشنایی تامی پیدا نماید. د . معنا گریزی: جامعة امروز یک جامعة کاملاً صنعتی است. در جامعة صعنتی آنچه مطرح است ماده است. معنا از هیچ جایگاهی برخوردار نیست. به باور بسیاری از انسان های امروز، مسایل ما ورائی نمی تواند پاسخگوی نیاز های بشر باشد. با توجه به این شاخصه ها، عرفان نمی تواند جایگاهی در ادبیات وشعر امروز داشته باشد چه این که شاعر امروز انسان امروز هم هست. انسان با همان نگاه فوق، خود وجامعه اش را می بیند و نمی تواند دور از آن حرکت نماید. 2-عدم شناخت: شاعر امروز یا از مسایل عرفانی شناخت ندارد و یاهم شناخت آن ناقص می باشد. چه این که عرفان امروز تفاوت های زیادی نسبت به عرفان پیشین پیدا کرده است. مسایلی در عرفان امروز وجود دارد که با نیاز های جامعة امروز کاملاً منطبق می باشد. عرفان امروز تنها در چوکات زهد خشک و ریاضت های سخت وجان فرسا خلاصه نمی شود بلکه تمام عرصه های زندگی مردم را در بر می گیرد. 3-فردگرایی مفرطانه: همچنان که همه چیز جنبة شخصی پیداکرده ، شعر هم در سیر حرکت فرد گرایانة خود قرار گرفته است.کم تر شاعری می توانیم پیدا نماییم که کلامش را با مخاطب جمعی در میان گذاشته باشد. لذا مفاهیمی مثل عرفان که جنبة عام انسانی ونوعی دارد از حوزة شعر دور افتاده است. 4-فرم گرایی: پس از انقلاب نیما در عرصة شعر، فرم گرایی نیز به اوج خود رسید و هر روز که از آن می گذرد این حرکت دامن فراخ تر ی می یابد. شاید بتوان گفت؛ پس از نیما چندین حرکت در فرم انجام گرفت که اکثراً به شکست مواجه گردیدند. شعر سپید، شعر موج نو، شعر حجم، شعر کانکریت، شعر کلمه، شعر مدرن وشعر پست مدرن، از اصطلاحاتی اند که بعد از نیما به وجود آمدند. بسیاری از جوانان تلاش می ورزند تا با انجام یک سره کار ها در زمینة زبان شعر، قالبی را به نام خویش به ثبت رسانند. این سعی بی مرز، سبب شده است که شعر امروز به نوعی دچار حیرت و آشفته حالی گردد. از این رو می بینیم شعر از اندیشه تهی شده است و ما نمی توانیم اندیشة خاصی را از بین سروده ها به دست آوریم. طبعاً مسایل عرفانی هم نمی تواند در آشوب فرم گرایی، جایگاهی را در شعر برای خود اختصاص دهد. 5-حاکمیت فضای مدرنیسم: چیز دیگری که در شعر امروز به وضوح دیده می شود وجود فضای مدرنیسم می باشد. حس نوجویی بسیاری از شاعران را به طرف حرکت های تقلیدی از غرب کشانده است. شاعران برای این که خواسته باشند کار تازه ای ارایه نمایند به دنبال کپی کردن یک سری شگردهایی بر آمده اند که زیاد با روح جامعة ما سازگاری ندارند. این جریان در ایران مخاطبینی برای خود یافته است اما در کشور ما خیلی زمان های زیادی بایدسپری گردد تا مدرنیسم به عنوان یک جریان مثبت نقش خود را در ادبیات بازی نماید ولی به هر صورت تعدادی در این راه گام هایی را برداشته اند و این موجب شده است تا مسایل عرفانی به کلی در حاشیه قرار گیرد. 6-تأثیرات مکاتب بشری: همزمان با پیشرفت تمدن در جهان امروز، مکاتب بشری نیز توسعه یافته است. گستردگی انواع مکاتب سبب شده است تا عرفان جلوة خود را از دست بدهد و راه را رای اندیشه های نو تر باز نماید. 7-خاص شدن عرفان: برخی در این پنداشت می باشند که مسایل عرفانی اختصاص به قشر خاصی دارد و پرداختن به آن وظیفة شاعر نیست. شاعر وظیفة شاعری خود را باید به انجام برساند. مسوولیت او تنها در چارچوب مسایل شعری و ادبی محدود می گردد. بیان مسایل عرفانی در حوزة مسوولیت عارفان و حکما می باشد. راهکار ها: حال که دانیستیم چرا مسایل عرفانی از شعر معاصر ما دور رانده شده است؟ باید راه هایی را نیز جست و جو نماییم تا عرفان بار دیگر جایگاه خویش را در شعر بازیابد. آنچه به عنوان راهکار های عملی به نظر می رسند، این چند امر می باشد: 1-انطباق عرفان با زمان: همچنان که گفته شد؛ جامعة امروز ویژگی های منطبق با زمان خود را دارد. بنا براین اگر بخواهیم عرفان مقام اصلی خود را در شعر تحصیل نماید باید به عرفان امروز نظر داشته باشیم. چرا که عرفان امروز دیگر مبتنی بر گوشه گیری و انزوا نیست. عرفان امروز تعالی انسان را در داخل جامعه می خواهد و هرآنچه باعث دوری انسان از جامعه می گردد مردود می شمارد. 2-ایجاد نیازمندی به شناخت: برای این که عرفان در سروده های شاعران پدید آید باید نیاز به عرفان را به وجود آوریم.تازمانی که نیاز به عرفان به وجود نیامده امکان رهیافتن به شناخت هم بعید به نظر می رسد. 3-درونی شدن عرفان: عرفان تنها توصیف نیست که اگردر زبان وارد شد بگوییم شعر عرفانی داریم و اگر نشد بگوییم نداریم؛ بلکه چیزی است درونی. باید ذهن و جان شاعر با آن خو بگیرد. به او ایمان داشته و آن را در عمل نیز پیاده نماید. تا وقتی عرفان درونی شاعر نشده مشکل است در زبان شاعر راه یابد. بنابراین عرفان باید از ناخودآگاه شاعر برشعرش فرود آید و بدون توجه در زبان انعکاس پیدا کند. 4-ارایة نماد های جدید: در گذشته اشعار عرفانی با نماد هایی چون لب، خال، ابرو، می، ساغر، ساقی، شراب و... باز شناخته می شدند در حالی که در ادبیات امروز، یازمندیم این نماد ها تغییر یابد چرا که عرفان امروز عرفان دیروز نیست. شرایط و اوضاع تفاوت یافته است. شرایط جدید زبان جدید می طلبد. 5-ایجاد زمینه در جامعه: یک راه دیگر برای بیان، حضور عرفان در سطح جامعه است. جامعه ای که از مسایل عرفانی و معنایی دور افتاده باشد طبعاً شاعران آن نیز به مسایل عرفانی کم توجه خواهند بود؛ زیرا شاعران نیز زادة اجتماع خوداند. هرچه در جامعه می گذرد شاعر آن را انعکاس می دهد. وقتی مسایل عرفانی حضور عملی در جامعه نداشته باشد، شاعر هم نسبت به آن بی مبالات خواهد بود. برای این که عرفان در ادبیات حضور مجدد یابد باید نخست عرفان را وارد زندگی اجتماعی مردم بکنیم سپس از شاعر توقع نماییم که آن را انعکاس بخشد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده