رفتن به مطلب

امیرعلی تنها بهونه زندگی بود...!


ارسال های توصیه شده

[TABLE]

[TR]

[TD]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD]

1290839366_5.gif

سلام قندعسلمخوبی مامانی؟

baby25.gif.: امیر علی جان تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 24 روز و 8 ساعت و 14 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد :.baby24.gifتقریبا 1 ماه و 6 روز دیگه مونده تا تولده 2 سالگیت.یه ذره دپرسم.آخه از خونه خودمون هیچ خبری نیست و فعلا باید بیخیال تولدت بشم.baby23.gifمنو باش چه نقشه هایی برای تولدت داشتم.شبا موقع خواب همش به تولده تو و کارایی که میخواسم بکنم فکر میکردم.اما اگه حداقل 2 ماه بعده تولدتم بدن خونمونو بازم میگیرم برات .مهم نیست که حتما تو همون روز باشه که.مهم اینه که برات بگیریم با تمام قوا.baby22.gifتو حرف زدن حرفه ای حرفه ای شدی.کلمات رو با هم ترکیب میکنی .جمله کوتاه میگی .کتابات رو خودت میخونی البته اسم عکساشو.کتاب لالایی تو برمیداری و از روش لالایی میخونی.baby21.gif

 

چند شب پیش رفته بودیم جشن که اونجا دیده بودی آقاهه مولودی میخونه و بقیه دست میزنن،شب که برگشتیم خونه تو میخوندی و ما رو مجبور کردی تا برات دست بزنیم.baby20.gif

وقتی ایکُلات(شکلات) میخوای،حتما باید خودت بازش کنی و پوستشو میدی دسته من و میگی آکالیش(بنداز آشغالی)baby19.gif

امروز ظهر هم بعد از اینکه یه سیخ کباب"کَبات" خوردی .برات سیب زمینی سرخ کردم و دادم دستت تا بخوری .وقتی تموم شد.اومدی ظرفشو بدی من که از دستت افتاد و رو سرامیکا شکست.یه ذره پات خون اومد و برات چسب زخم زدم ولی 1 دقیقه نگذشته بود کندیش و با هزار جور ترفند دوباره زدیم به پات و اینبار جوراب پات کردم تا نبینیش.baby18.gifبعضی وقتا که یادت میوفته پات اوف شده،خیلی جالب راه میری مثه آدمای چُلاق.وقتی هم میخوای تعریف کنی میگی .اِکون پا اوف(شکستو پامو اوف کرد)baby17.gif

میخواسم امتحانت کنم بببینم یادته مَه خوردن یا نه.که اصلا نمیخواسی و گفتی اوفِ.قشنگ عمو عباس و دایی محسن رو میگی .baby16.gif

کِکاب=کتاب اوک=سوسک آنُخ=خانُم بُلَن شو=بلند شو بیشین=بشین و خیلی فعلای دیگه رو به درستی میگیbaby15.gif

 

کلا هر دفعه خواهر شوهر عمه زکیه رو میبینما ،اعتماد به نفسم میره رو هزار.دیشب تو روضه خونه بی بی دیدمش.داشت میگفت پسرم اینجا تنهاس و با بچه ها زود ارتباط برقرار نمیکنه.که من برگشتم گفتم الهی چقد زجر کشیده طفلی.که برگشته میگه من راس میگم که به درده مجریگری میخوری،همیشه یه چیزی برا گفتن آماده داری تو آسینت.کلی سفارش کرد برم تست مجریگری بدم.منم که ذوق مرگ شده بودمآهان برگشته میگه صدات خیلی رسا و واضحه،جون میده واسه اجرا.گفتمش تنها کسی که منو کشف کرده شمایین.اونم کلی ذوق کردbaby14.gif

زَنَمو (زن عمو عباس)هر وقت میبینتت ازت میپرسه خرگوش چی میخوره تو هم میگی هَبیج .میپرسه دیگه چی میخوره میگی کاهوbaby13.gif

پریشبی بی بی آش پخته بود و همه رفتیم تو فلکه قارچ تا بخوریم.اونجا با چرخت کلی بازی کردی و بچه ها هلت میدادن.عطیه خانم هم به خاطره دندوناش کلی گریه کرد.هنوز 3 سالشه و همه دندوناش خراب شدن و باید بیهوشش کنن تا بتونن دندوناش رو درست کنن.عمو عباس و خانمش راضی نمیشن،که اینکا رو بکنن.گناه داره ،خیلی داره زجر میکشه عطیه.آخر سر هم یه تعارف زدم برا شستن ظرفا که با استقبال همه روبرو شد.آوردم تو خونه و فقط زحمت چیندنشونو کشیدم.baby12.gif

خیلی بد خیلی بد خیلی بد بیشکون میگیری.دندون قُرُچه هم میری موقع بیشکون گرفتن که آدم میترسه ازت.baby11.gif

بعضی روزا که زود تر از ما از خواب بیدار میشی .میای کف پای بابایی رو بیشکون میگیری ،بعد میای سراغ منو مژه هام رو میگیری و به زور میخوای چشامو باز کنی.baby10.gifچند وقته یاد گرفتی که چیزا رو قایم میکنی و بعد میای میگی کو؟ بعد ما میگیم نمیدونیم کجاس تو هم دستتو میبری پشتتو و اونو میاری بیرون میگی ایناش بعد میگم اِ تو قایمش کرده بودی و بعد تو کلی میخندی هاهاهاهاbaby09.gif

 

یه سوال فنی:

چرا "فوت” سرده و "ها” گرمه ؟

مگه جفتشون از دهن در نمیاد چرا "فوت” میکنی سرده و "ها” میکنی گرمه؟baby06.gif

br56.gif13408622884.jpg?2br56.gif چند شب پیش با خاله محبوب تنها بودیم ،که رفتیم امامزاده.از خوش شانسیمون جشن بودو شیرینی و شربت دادن 4.gifbaby07.gifbr15.gif13408623044.jpg?8br15.gif اینم عکسه دیروزه که داشتی (می مَیینی=سیب زمینی)میخوردی و اونم آخرین لحظات عمر مفیده بشقابه گل صورتی جهازمه 4.gifbaby08.gif

 

br35.gif13408623197.jpg?44br35.gifاینم چند لحظه بعد از خوردن سیب زمینیاس با چسب زخم پات.چه افسرده و ناراحتbaby05.gif


.: امیر علی جان تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 26 روز و 5 ساعت و 8 دقیقه و 3 ثانیه سن دارد :.

baby03.gif

وقتی گیلاس یا زرد آلو میخوریم.دستتو میاری جلو دهنمون و میگی تِخ(یعنی در آر از دهنت هستشو)4.gifbaby05.gif

دیشب خونه بی بی بودیم از تی وی مولودی پخش میشد و تو هم مثه اونا دست میزدی .ما ها رو هم مجبور میکردی که دستامونو ببریم بالا و مثه خودت و اونا دست بزنیم.baby04.gif

شب بیبی باهامون اومد خونمون چون شب تنها بود و عمو علی اصغر و عمو کاظم نبودن.baby02.gif

چنان ذوق زده شده بودی که تا ساعت 2 نصفه شب فقط میدوییدی و جیغ و داد میکردی.baby01.gif

 

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD][TABLE]

[TR]

[TD=width: 68][/TD]

[TD=width: 355][/TD]

[TD] [/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[TABLE]

[TR]

[TD]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD]

 

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[TABLE]

[TR]

[TD]toread04.gif

تهنا چیزی که یادمه این بود.شب دومی بود که تو هتل پارک

10.gif خوابیده بودیم.پا شدیم برا نماز صبح که امیر آقا بیدار شدن و بنده مجبور شدم بزارمش رو پام تا خوابش ببره و براش لالایی دست و پا شکسته میخوندم.خواب خواب بودا ،تا دیگه پامو تکون نمیدادم میگفت لِلِه (به ژله هم میگه لِلِه ،چون ژله هم تکون میخوره به تکونای پای منم میگفت ژله)4.gif و تا صدای لالایی من قطع میشد میگفت لالا4.giftoread05.gifو چون بنده چشمام باز نمیشد از خواب با دعوا و داد و فریاد خوابوندمش سر جاش و امیر آقا هم فقط گریه میکرد .به ناچار بردمش بیرون از چادر و تو پارکینگ راه میرفتیم که تنبل آقا گفت بَگَل(بغل)حالا مونده بودم اینو از کجا یاد گرفته.بازم به ناچار بغلش کردم و اونم احساساتی 6.giftoread07.gifنظرتون چیه که بریم ادامه مطلب تا اونجا با عکسا توضیح بدم،آخه اینجوری توضیحم نمیاد4.giftoread10.gif

سفرنامه شیراز!!!!

 

 

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD][TABLE]

[TR]

[TD=width: 68][/TD]

[TD=width: 355][/TD]

[TD]

toread08.gif13404847392.jpg?62این عکس ماله شب قبل از رفتنمون به شیرازه.دایی محسن و زندایی اومده بودن از یزد و همگی رفتیم آهن شهر برای شام.تو این عکس داشتی انعطاف پذیری بدنتو به رخ هممون میکشیدی.

toread09.gif

13404848687.jpg?88این عکس هم ماله همون شبه .چنتا گربه دورو ورمون میپلکیدن .که وحشتناک هم کنه بودن.اینجا داشتی بهش چوب میدادی بخوره4.gif.بهش میگفتی بَیو بیا.toread11.gif

13404849879.jpg?93این عکس ماله سده سیونده.خیلی جای باصفایی بود.کلی حال کردیم و تو آب راه رفتیم.اینجا 2-3 بار لباست رو عوض کردم .بچه ها کلی شنا کردن.ماشینا هم کلی حال کردن4.gifاینجا واسادیم تا ناهارمون که کوکو سیب زمینی بود رو بخوریم4.giftoread13.jpg

13404852172.jpg?20بدون شرح!toread12.gif

13404852484.jpg?9بازم بدون شرح!toread14.gif

13404852714.jpg?45اولین جایی هم که رفتیم توی شیراز همین حافظ خودمونه.کلی خاطرخواه داره.منم عاشقشم.toread15.gif

بعد از حافظ رفتیم پارک آزادی برای اُتراق.عجب پارکی.عجب آزادی ای.نسخه ی دومه پاریس بود اونجا.01.gif

فردا صبحش ساعت 9 عازمه شاهچراغ شدیم.جاتون خالی .نماز ظهر رو به جماعت خوندیم و رفتیم برای ناهار تو همون پارک پاریس نه ببخشید آزادی.06.gif

عمو عباس برامون برنج و مرغ پخت و تا آماده شد ساعت 6 بود که ناهار خوردیم.بعد از ناهار رفتیم سعدی.که ازونجا نه عکس دارم نه فیلم متاسفانه.toread16.gif

فالوده شیرازی زدیم به هیکل و کلی نورانی شدیم و بعد دوسته عموعباس که بچه شیرازه اومد پیشمون و کلی اصرار کرد تا بریم خونشون.05.gif

بعد از سعدی بازم رفتیم به هتل پارک خودمون یعنی همون پارک آزادی.شب هم خوابیدیم همونجا کنار ماشینای عزیزمون.و فردا صبحش عازم آبشار مارگون شدیم.یه 3 ساعتی تو راه بودیم .صبحونه هم وسط راه خوردیم.07.gif

کلی پیاده روی کردیم و از پله بالا رفتیم تا رسیدیم به آبشار.13404889848.jpg?99عجب جایی بود این آبشار.من تا به حال اینجور جایی ندیده بودم تو واقعیت.یعنی فقط عشق کردیم.کلی آب بازی کردیم و خودمون رو خیس کردیم.فقط میتونم بگم که برین و ببینید وگرنه که عمرتون بر فناس.یه تیکه از بهشت بود .یادش که میافتم احساساتی میشم.وای خدااااااااااا08.gif

ارتفاع آبشار بیشتر از 40-50 متر بود.عجب آبی .رودخونش پر از آب بود.خیلی هم خُنک بود.پاتو میزاشتی تو آب ،خونای پات یخ میزد.تا این حد آبش سرد بود13404861219.jpg?13اینم یه نما از امیرعلی و آبشار مارگون09.gif

برای ناهار هم رفتیم کنار رود خونه بساط پهن کردیم و عمو عباس عدس پلو پخت برامون همراه با سالادبعد از آبشار یکسره رفتیم خونه دوست عموعباس.شام آماده بود خوردیم و خوابیدیم.فردا صبحش بعد از خداحافظی رفتیم باغ اِرم،تنها جایی که گرما خوردیم همینجا بود.Fairy6.gif

بعدش ما رو کنار خیابون دروازه قرآن روبه روی اون هتل بزرگه که دارن میسازن رو کوه رها کردن به امان خدا و آقایون رفتن برای خرید سوغاتی که شامل :کاک(یوخه شیرینی شیرازی)،مسقطی بود.با 6 تا پسر بچه و 1 دختر کوچولو تو یه 206 کوچولو داشتم پِرس میشدم و کَر.صدای ضبط تا آخر .بچه ها هم مشغول قر دادن.امیر هم فقط بدی میکرد.ولشون کردم و رفتم پیش جاریای محترمه و مادر شوهر تو ماشینای دیگه.ساعت نزدیکای 12-1 بود که وداع کردیم با شیراز و رفتیم سمت تخت جمشید.Fairy7.gif

اونجا هم یه اتفاق بد اُفتاد برامون.مثله اینکه علیرضا پسر عمو محمدرضا میخواسه سوار اسب بشه که اسبه فرار میکنه و علیرضا هم پشت اسبه.حالا خدا رو شکر که علیرضا زین اسبه رو گرفته بوده.من نبودم که ببینم 9.gifولی وقتی برگشتم دیدم همه رنگاشون پریده و ترسیدن.خیلی ترسیده بودم.اونایی که ندیده بودن تخت جمشیدو رفتن ،ما ها موندیم و استراحت کردیم.toread06.gif

امیر آقا تو جویی که از کنارمون رد میشد کلی آببازی کرد.13404869233.jpg?10سوار اسب هم شد.با اینکه اولش ترسید ولی بعدش آروم شد.علیرضا بعد از اون اتفاق بازم سوار اسب شد.عجب شجاعتی41.giftoread07.gif

بعد از خوردن ناهار اومدیم به سمت یزد.از اونجایی که به بچه ها قول پیتزا داده بودن.ساعت 12 نصفه شب سفارش 15 تا پیتزا دادیم به پیتزا گل سرخ یزد تلفنی.toread10.gif

جاری بزرگم گفت که پیتزا نمیخورم برام همبر زغالی سفارش بدین که شوهر بنده چون میخواست لفظه قلم با منشی پیتزایی صحبت کنه گفت خانم همبر دستی دارین خانمه گفت اَنبُر دستی؟24.gifتا رسیدیم یزد هی یادمون میوفتاد و میخندیدیم.بعد از خوردن پیتزاها خداحافظی کردیم از هم و حرکت کردیم به سمت دیارمون بافق.

Fairy8.gif


جمعه ای که همین پریروز باشه جاتون خالی رفتیم خوسف .اونجا هم خیلی خوش گذشت.

13404888669.jpg?10

امیر با باباش رفت تو استخر آببازی.که باباش حواسش نبود و امیر با کله افتاد تو آب 4.gifوقتی خودش میخواد تعریف کنه این اتفاقو خیلی باحاله ،میگه:آبباسی،گوگول،اِنداخ،بابا،کَله،آبترجمه(رفتم آببازی،شلوار پام نبود4.gif،بابام انداختم با کله تو آب)10.giftoread04.gif

13404888910.jpg?86این عکس هم ماله امروز ظهره.دراز نشستو بغل کرده4.gif04.gif

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD][TABLE]

[TR]

[TD][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[TABLE]

[TR]

[TD]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD]

 

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD][TABLE]

[TR]

[TD=width: 68][/TD]

[TD=width: 355][/TD]

[TD] [/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD][TABLE]

[TR]

[TD][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[TABLE]

[TR]

[TD]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD]


 

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...