mojtabarad 63 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۱ سلامت مي كنم زرتشت اي پيام دار پاكي ها گات هايت ، سرچشمة نكويي ها آموختي انسان را كه توان گشت بيدار با نيك گفتار و نيك كردار و نيك پندار تاريخ چند هزار ساله را نگريستي ديدي چه رفت بر اين سرزمين و گريستي آيا نظاره مي كني اين سرزمين آريايي را؟ آيا تو شاهد آن چه بر اين خاك مي رود هستي؟ هر بار كسي آمد با رايتي در دست و شعاري بر لب ولي چه ماند از هياهو و رفتارش جز سياهي و ننگ و بدنامي جز آتش و جنگ و ويراني. [TABLE] [TR] [TD] [/TD] [/TR] [/TABLE] [TABLE] [TR] [TD] [/TD] [/TR] [/TABLE] [TABLE] [TR] [TD] [/TD] [/TR] [/TABLE] [TABLE] [TR] [TD] [/TD] [/TR] [/TABLE] مقدونيان از غرب ، سر برآوردند در زير رايتِ تمدن يونان وحشيانه تاختند بر خاك كورش و داريوش و رادمردان. خون هاي پاك و بيگناه و اصيل بر دشتهاي خرم و بر لاله زاران چون رود جاري گشت . سورناها را چه نامردانه كشتند تا آخرين آوازة هاي پايداري را در هم بكوبند. سرها بريدند ، مثله كردند استخوانها را شكستند جوي خون جاري شد از دستان شاگردان جالينوس و افلاطون. گوهر تابناك و مرواريد پارس تخت جمشيد عظيم و باشكوه كه نمادي بود از شوكت ايرانيان در آتش خشم و حسادت هاي يك بد كاره سوخت. در هم فرو ريخت آن كاخ سترگ ، ويران شد آن تنديس ها بارگاه ِداريوش ، آلوده شد زير سم هاي ستورانِ خصم دون . اصالت ناجوانمردانه شد زنداني و در بند بر پاي اساطيرِ زمان زنجيرها بستند ناله هاي وحشت و تحقير و استمداد مي رسد هردم به گوش – از سياه چاله هايي كه اسكندر نمود آباد. زرتشت اي پيامدار پاكي ها - بگو آيا اهورا بر اين ستم ها كه شد – نگريست؟ رايتي ديگر پرچمي ديگر آي مزدك ، آي مزدك مغ ها همه گشتند پرچم دار استبداد ترسيم گرِ ناعادلانه از حقوق و هستي انسان . تاج و اورنگ كياني ، بر سر دونان ، زبونان زنجير دا د گستر نوشيروان بگسسته از جا بزرگان و بزرگمهران همه خاموش و در زندان. ترس و وحشت ، فقر و بيماري شده در جاي جايِ سر زمين جاري. مزدك ندا درداد : آي مساوات و عدالت ، آي آزادي، چرا از اين ديار پاك ، رخت بر بستيد ؟. آوازه هاي روشن و ناب اوستايي ، چرا خاموش مانديد ، بر لبهاي موبدها ؟ چرا مغ ها مديحه گوي دربار سلاطينند ؟ چرا آتشكده جاي عبادت نيست؟ آتش چرا روشن نمي باشد؟ در هر سراي و كوي و هر برزن. تنور خانه ها خاموش و بي نان است . چرا در سفره ها نان نيست ؟ چرا دوشيزگان اكثر كنير اغنيا هستند؟ تا گل بشكفتة خوبرويي و جواني را پشت باروهاي ظلماني بپوسانند . چرا در خانة هر مرد يك زن نيست؟ كه گرما بخش بستر و كاشانه اش باشد . چرا انسان ، خصم و ديو انسان است؟ و او مي گفت: اگر انسان ، - انسان است براي بقاي هستي اش محتاج نان است محتاج آزادي است ورد و ياوه و اوهام چاره ساز ش نيست. و چه ها رفت بر مزدك چه شد فرجام آن رهبر سرانجامش چگونه گشت ويران ؟ چه كردند ، همراهان و يارانش با انديشه هاي سبز و پر بارش كه غير از شان انساني به غير از عدل و آزادي چيز ديگر را نمي جوييد. صدا ي داد خواهي و فرياد رسايش را آموزه هاي ناب و پر شور و اصيلش را در ازاي سكه و خلعت مقام و جايگاه و شوكت و مكنت با قلب و واژگون كردن گفتار و كردارش در محاق خاموشي و قبر نسيان و فراموشي مدفون نمودند . زرتشت اي پيامدار پاكي ها - بگو آيا اهورا بر اين ستم ها كه شد – نگريست؟ آيتي ديگر پرچمي ديگر رسيد از راه. از بيابانهاي بي آب و علف از همانجايي كه چندي پيش دين و آيين جديدي بر رسول آخرين نازل شد از انوار جاويد الهي. او كه تسليم بشر را در قبال خالق هستي ندا مي داد . اوكه از بت ها گريزان بود و توحيد و عدالت رايتش. او كه فرق خادم و مخدوم را نمي ديد ملاك اعلي ترين انسان هستي را ، در تقواي او مي ديد ظلم و ستم را حتي دون تر از كفر والحاد مي انگاشت نشر دين و آيين را به زور و ضربت شمشير وترويج خشونت بر بشر جائز نمي دانست در دين حق اجبار و اكراه را وارد نمي دانست تبليغ او يكسر همه از راستيها و صداقت بود مينوي جاويدان بهايي بهر مومنان راستين بود روزي رسولاني سه گانه ، سوي شاهان جهان ارسال كرد در دست هر يك دعوت نامه اي سوي خداي لاشريك نه صحبتي از رزم و جنگ نه دعوتي از روي زور سالها بعد از آشيانة جغد شبگير و ناله هاي شومش گشت آغاز . راد دلشده 15/4/1383 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده