FriendlyGhost 998 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ «مرگ خیلی آسان میتواند به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم که میشوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد»....صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی (۲تیر۱۳۱۸ــ ۹ شهریور۱۳۴۷)معروف به بهرنگ، داستاننویس محقق، مترجم، و شاعر ایرانی بود. معروفترین اثر او داستان ماهی سیاه کوچولو است. او همچنین تألیفاتی در مورد آموزش بی قاعده زبان فارسی در آذربایجان و تحقیقاتی در مورد ادبیات شفاهی آذربایجان نیز نگاشتهاست. صمد در ۱۳۱۸ در محلهٔ چرنداب شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر۱۳۳۴به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد 36 از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همانسال آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضی جهان، گوگان، و آخی جهان در استان آذربایجان شرقی ایران که آن زمان روستا بودند تدریس کرد. در مهر۱۳۳۷برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان وادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری ، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد. بهرنگی در ۱۳۳۹ اولین داستان منتشر شدهاش به نام عادت را نوشت. که با تلخون در ۱۳۴۰، بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. او ترجمه هایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو ، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شدهاست. بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک غرق شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شدهاست. نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانهها و هم به شکل شایعه بحثهایی وجود داشتهاست. یک نظریه این است که وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شدهاست. نظریهٔ دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شدهاست. تنها کسی که معلوم شدهاست در زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بودهاست شخصی به نام حمزه فراهتی است که بهرنگی همراه او به سفری که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگی، که گفتهاست فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست : «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» سیروس طاهباز دراینباره مینویسد : «بهرنگی [...] خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد. اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلدنبودن. » اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید«همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً تحقیقی صورت گرفته باشد تابه حال برخورد تحقیقی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.» طرفداران به قتل رسیدن صمد ادعا میکنند که در ماه شهریور رود ارس کمآب است و در نتیجه احتمال غرق شدن سهوی وی را کم میمانند. اسد بهرنگی کمآب بودن محل غرق شدن صمد را تأیید میکند و دراینباره میگوید «البته بعضی جاها ممکن است پر آب شود. [...] هیچکس نمیآید در محلی که جریان آب تند است آبتنی یا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم بلد نبود.» با این وجود تأکید میکند : «البته هیچکس ادعا نمیکند که فراهتی مأمور ساواک بود یا مأمور کشتن صمد.» جزئیات متناقض دیگری نیز دربارهٔ مرگ بهرنگی روایت شدهاست. از جمله اسد بهرنگی گفتهاست : «جسد [...] صورت و بدنش سالم بود. دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرورفتگی. رئیس پاسگاه در صورتجلسهاش، به جای زخمها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری این صورتجلسه عوض شد». اسد بهرنگی به همین تناقضات به شکل دیگری اشاره کردهاست، از جمله این که گفتهاست فرج سرکوهی در جایی نوشته است که فراهتی گروهی را که به دنبال جسد صمد میگشتهاند (و به گفتهٔ اسد بهرنگی شامل اسد بهرنگی، کاظم سعادتی، و دو نفر از شوهرخواهرهای بهرنگی بودهاست) همراهی میکرده ، در حالی که چنین نبودهاست. جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «...اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم...خب ساختیم دیگر آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانه سازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سرودستش شکسته ماند و هدایت کننده نبود به آن چه مرحوم نویسنده اش میخواست بگوید...» برادر صمد بهرنگی (اسد بهرنگی) در این باره میگویذ:همه میدانند که ویژه نامه آرش چند ماهی پس از مرگ صمد بهرنگی منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزدیک صمد بر مرگ او مشکوک بودند. با اطلاعاتی که از جریانات تابستان ۴۷ داشتند کشته شدن صمد را وسیله عملههای رویم که شاید ساواک هم مستقیما درآن دست نداشته باشد دور از انتظار نمیدانستند. اسد بهرنگی در قسمت دیگری از این کتاب میگوید:«در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد میگشتیم و صمد راداد میزدیم مامورین ساواک به خانه صمد آمده وهمه چیز را به هم ریخته بودند.میز تحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامهها و یادداشتهایش را زیر و رو کرده و اهل خانه را مورد باز جویی قرار داده بودند، و چند کتاب و یادداشت برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانهٔ اصلی صمد را که در آن طرف حیاط بود ندیده بودند.» برخی آثار صمد بهرنگی با نام مستعار چاپ شدهاست. از جملهٔ نام های مستعار وی میتوان به «ص. قارانقوش»، «چنگیز مرآتی»، «صاد»، «داریوش نوابمراغی» ، «بهرنگ»، «بابک بهرامی» ، «ص. آدام» ، و «آدی باتمیش» اشاره کرد. قصهها بینام - ۱۳۴۴ اولدوز و کلاغها - پاییز ۱۳۴۵ اولدوز و عروسک سخنگو - پاییز ۱۳۴۶ کچل کفتر باز - آذر ۱۳۴۶ پسرک لبو فروش - آذر ۱۳۴۶ افسانه محبت - زمستان۱۳۴۶ ماهی سیاه کوچولو - تهران ، مرداد ۱۳۴۷ پیرزن و جوجه طلاییاش - ۱۳۴۷ یک هلو هزار هلو - بهار ۱۳۴۸۲۴ساعت در خواب و بیداری - بهار ۱۳۴۸ کوراوغلو و کچل حمزه - بهار ۱۳۴۸ تلخون و چند قصه دیگر - ۱۳۴۲ کلاغها، عروسکها و آدمها کتاب و مقاله کند و کاو در مسائل تربیتی ایران - تابستان ۱۳۴۴ الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان مجموعه مقالهها - تیر ۱۳۴۸ فولکلور و شعر افسانههای آذربایجان(ترجمه فارسی) - جلد ۱ - اردیبهشت ۱۳۴۴ افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) - جلد ۲ - تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷ تاپما جالار ، قوشما جالار (مثلها و چیستانها) - بهار ۱۳۴۵ پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر) - تیر ۱۳۴۲ ترجمهها ما الاغها! - عزیز نسین - پاییز ۱۳۴۴ دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان خرابکار (قصههایی از چند نویسنده ترک زبان) - تیر ۱۳۴۸ کلاغ سیاهه - مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان) خرداد ۱۳۴۸ بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک غرق شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شدهاست 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ «ما باید خود را با مشعل عقل بیفروزیم تا کسانی که در ظلمت جهل اند ما را ببینند. ما باید به همه چیز از روی درستی و راستی جواب دهیم. باید به تمام حقیقت و به تمام دروغ پی برد.» ماکسیم گورگی آن چه که نام صمد(۱) را به عنوان عنصری عینی درجامعه جاودانه کرد، نقشی بود که در«تربیت» و بالا بردن سطح «دانش» انسان، ایفا کرد. نقشی که تاثیر آن، تفکری را انجامید که به قول «امیرپرویز پویان» حاصل اش «چه گونه بودن» و نه «بودن» است که«چه گونه بودن را دانستن ازآگاهی به چه را بودن برمی خیزد و آنان که آگاهی خویش را باوردارند می دانند که چه گونه باید بود... باور داران راستین تکامل بی گمان دانندگان راستین چه را بودن اند. از آن پس چه گونه بودن پاسخی نخواهد داشت جز در روند این تکامل، نقشی خلاق و بی شایبه داشتن.» صمد اما، با آگاهی ازچنین نقشی و داشتن چنین باوری، کارش را آغازید. او ازهمان نخست با مجموعه نوشته هایش درمجله ی «معلم امروز» در تبریز و مجله ی «سپاهان» و هفته نامه ی «بامشاد» در تهران که بعدها زیرعنوان«کند وکاو درمسائل تربیتی ایران» به صورت کتابی مستقل چاپ شد، راه اش را پیدا کرد و هم از نظرعینی و هم از نظر ذهنی به این آگاهی دست یافت که برای پرداختن به کاری اساسی، باید ریشه ها را جست که ریشه، نبود فرهنگی سالم در جامعه است و باید به چالش گرفته شود، نه صرفا برای انتقاد، بل تمهیدی برای نشان دادن این که در یک جامعهی جهان چندمی برای تحمیق مردم، تمام ابزار و آلات اقتصادی،سیاسی و فرهنگی به کارگرفته میشود تا در راستای آن، جامعه، هم چنان عقب مانده، در قهقرا و در بسیاری موارد فسیل مانده و انسان این جامعه، نقش خود را به عنوان نیرویی عینی وعنصری پویا- که میتواند و باید با دیدی همه جانبه و هستی شناسانه به تحلیل پیرامون بپردازد- نادیده انگارد. چه را که در جامعهای طبقاتی، آگاهی و دانش طبقه ی پایین و درک توانایی های تاریخی و شناخت حقوق مردم، می تواند سلاح برنده و جادویی ای باشد در جهت درهم پاشیده شدن طبقه ی بالا. پس اگر میبینیم درچنین جوامعی، طبقهی استثمارگر با تمام تجهیزات خود برای از بین بردن تفکر و بینش مردم میکوشد و با سرمایههای عظیم وصرف قوا به تحمیل و توجیه مسائل خرافی و اندیشههایی به شدت کهنه و قرون وسطایی می پردازد و اگر میبینیم با ترویج فرهنگ و اندیشهی خرافی حتا تحمل مصائب معیشتی و «کار» را جزو مقدرات آسمانی می قبولاند و با چاپ و نشرآثار مورد قبول خود در واقع، درجهت ممنوعیت نشرآثارعلمی می کوشد، آثاری که نه ناشی از تصورات و توهمات ماورایی بل که با دیدی اومانیستی و زمینی به تحلیل مسائل انسان وجامعه ونقش او درتاریخ می پردازند، و بالاخره اگرمی بینیم حتا از دوره ی ابتدایی درمدارس، ذهن کودک با مفاهیمی ارتجاعی در کتاب ها آشنا می شود، مفاهیمی کلی که هیچ گونه رابطه ای با علم و اندیشه ندارد و کمکی هم به شناخت کودک نمی کند، حتا باعث بی زاری او از هرگونه شناخت و تفکر می شود و این، تا مراتب عالیه ی تحصیل نیز ادامه دارد، همه و همه برای یک هدف و آن، عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مردم است. به قول سعید سلطانپور:«برای عظیم ترین غارتها، می باید عظیم ترین تحمیل فرهنگی ممکن شود. پس بیهوده نیست که فرهنگهای ملل فقیر غارت زده، نیمه جان می شود. پس بیهوده نیست که معلم به هیچ گرفته میشود تا زیر فشار استراحت و نان و خانواده، مسئولیت خویش را از یاد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی به مشاغل دیگر نیز بپردازد. پس بیهوده نیست که بر کتابهای درسی و کتاب های کودکان، نظارتی دیکتاتوری به عمل می آید و بیهوده نیست که مطبوعات ارزشی برابر تسلیحات می یابد و برای هنر و ادبیات، با شور و بررسی های بسیاربرنامه های دورانی، تدارک دیده می شود و گردن مفاهیم مترقی با گیوتین سانسور قطع می گردد.»(۲) صمد با درک این مسئله که منشا شناخت انسان،عینیت اوست و ذهن، تابع آن است، خیلی زود دانست که شناخت مسائل اجتماعیای چون فقر و بیکاری و... ازطریق درک و تحلیل و شناخت عینی نهادهای جامعه امکان پذیراست تا با این سخن صمد و اشاره ی او به تبعیضات اداری و عدم مدیریت صحیح و این که چه گونه بی عرضه ترین و کودن ترین و مرتجع ترین افراد به مقام های بالا می رسند و... همه و همه مدل کوچکی نه تنها از وضعیت فرهنگی کشوراست، در دیدی عمیق تر مدلی از کل جامعه را ترسیم می کند شناخت، بتوان به درک تضادها درجامعه نائل آمد و البته درمرحله ی بعدی حتا به تفکیک تضادهای شناخته شده قدم گذاشت و تضاد اصلی را از تضادهای فرعی باز شناخت. او بدین وسیله توانست گلوگاه و شاهراه اصلی صورت مسئله را با نیروی خلاقانه خود و با اتکا به عنصرآگاهی اش بیابد که این خود حاصل مطالعه ی عمیق و تجربههایی عینی از زندگی و درنهایت توازن دیالکتیکی میان عینیت و ذهنیت است. چه را که بدیهی است اگر چنین توازنی درک شود، مسیراولیه برای شناخت مردم و مسائل پیرامون، طی شده، درنتیجه راه برای قدمهای بعدی هموارمی گردد. درواقع هم، جریانی که اسطوره ی صمد را به وجود آورد- با تمام حرف و حدیث های خوش و گاه ناخوش آیندش و حتا با تمام تعریف و تمجیدهای گاه شوخی مآبانه و ماوراییاش- از چنین فرمولی تبعیت می کند که البته آن چه در یادمان های صمد کم تر به آن توجه شده، نیز پرداختن به چنین امری درتحلیل شخصیت ودرک آثارش است که متاسفانه درغبار شرایط خاص بعد از ازدست رفتن وجود نازنینش گم شد و باعث شد تا بیشتر به حواشی پرداخته شود و البته اسطوره ای گاه دست نایافتنی ترسیم گردد که خود این می تواند گاه نتیجه ای معکوس دربرداشته باشد که در بعضی موارد داشت واین ظلمی است که خواسته یا ناخواسته بر او رفته و میرود. چه را که با تاملی دوباره و این بار عمیقتر برنوع زندگی و آثارصمد، چه در زمینهی قصهنویسی و چه در زمینههای تحقیقاتیاش که در مقالهها و نقد و یادداشتهایش دیده میشود و چه در کارهای مردم شناسانه و فولکلوریکاش- که این آخری به خصوص، عمق مطالعات جامعه شناختی و عشقاش به مردم زادگاه و دردایرهی گسترده تر وطناش را نشان میدهد- به خوبی میتوانیم شاهد تلاش گستردهی او درجهت نزدیکی هرچه بیش تر با مردم باشیم. پس چه گونه می توان تصویرصمد را به صورت اسطوره ای دست نیافتنی و« برمردم» و نه« با مردم» ترسیم کرد! آیا دیگر وقت آن نرسیده است که بعد ازگذشت سی وچند سال ازدر گذشت آن عزیز، با تحلیلی جامعه شناسانه و نه یک بعدی بل با ابعادی وسیع و همه جانبه ازآثار صمد و با نگاه به زمینه های متعدد کارهایش، از نوع آوری ها درادبیات کودک گرفته تا دید وسیع اش درزمینه ی مسائل تربیتی تا مقاله هایش در موضوعات گوناگون تاریخی واجتماعی و فرهنگی وهنری وحتا سیاسی تا کار در گسترهی مردم شناسی و فولکلوریک، جمع آوری قصه های عامیانه، افسانه ها، بایاتی ها و... که هرکدام بحثی مفصل و جداگانه ای را می طلبد و همه نشان دهنده ی عمق بینش و دید وسیع او نیزهست و حیرت آور که چه گونه آدمی به سن صمد و نوع زندگی او، با گرفتاری وسختی های معیشتی اش، توانسته است چنین کارهای گستردهای را به سامان برساند و افسوس آدمی را برمی انگیزاند که اگر سالهای عمرش بیشتر بود، شاهد چه کارهای عظیم و ماندگار دیگری از او می بودیم، آثارش را دوباره خوانی کنیم؟ کاری که سالها پیش باید انجام میشد. اما چه کنیم که دراین ناکجا آباد قبل از تحلیل آثار، به تحلیل شخصیت پرداخته می شود که چون فیلم فارسی های قدیم و جدید، شخصیت ها ادبی، یا «آدم خوبه» هستند یا «آدم بده» وبا این طرز تفکر قضاوت صورت می گیرد که درآن قضاوت کنندگان به دوگروه و دربسیاری موارد، به چند گروه تقسیم شده و با شعارهایی بر«له» یا «علیه» او، گاه به طورکل، آثارش درغبار این شعارها گم می شود. صمد اما معلم بود و چه شوری داشت برای این که معلم باقی بماند. معلمی به شدت عاشق کارش. معلمی که می خواست معلم بماند چون می توانست درمعیت آن یاد بگیرد و یاد بدهد. اما آن چه که فراتر از اینها می نماید- همان طورکه گفته آمد- یافتن یکی از ریشه های اصلی درد جامعه ی ایرانی بود که به درستی دریافته بود که چنین مساله ای سال ها است که گریبان مردم ایران را گرفته است. جهل وعقب مانده نگاه داشته شدن مردم ایران، البته مساله ای نیست که بتوان ازآن ساده گذشت. پس او دراولین قدم، تبر به دست گرفت و با شدت هرچه تمامتر به سراغ این ریشهی تنومند رفت. کاری که نه تنها جسارت می طلبید بل که همت بلندی نیز. چه که دست گذاشتن روی نقطه ای حساس که حکومت و استبداد، خود حساسیت خاصی برآن قائل است و در واقع یکی از حربه های اوست برای ادامه ی سلطه و استثمارطبقاتی اش، کار ساده ای نیست. اما صمد ازآن هنگام که دردانش سرای تربیت معلم درس به اصطلاح معلم شدن می آموخت، با چسباندن روزنامه دیواری «خنده» به در و دیوار دانش سرا، چنین جسارتی را آموخته بود. همان طور که با تجمع دانش جویان بر گرد روزنامه دیواری و بحث ها و حرف و حدیث های ناشی از تاثیر آن، به راز قدرت قلم پی برد. ازاین رو است که به دوراز جار و جنجال های بی مورد و هیاهوهای کاذب و بدون هرگونه خودنمایی و اظهارفضلی، در سرآغاز نوشته اش، کندوکاو در مسائل تربیتی ایران می نویسد:«بدین ترتیب دیده می شود که درمسائل تربیتی ایران، تا کنون کند و کاوی عاقلانه، با لمس مسائل از نزدیک و انعکاس آن ها نشده است. حقیر که سال هاست معلم دهکده است خواست کوششی بکند و حرف و نظرهاش را گردآورد تا دست کم صورت مساله به دست داده شود. آن چه بعد از این می آید همین حرف و نظرهاست.» به این ترتیب به راحتی و با تیزبینی، راه اش را از ادبای ریش وسبیل دار جدا می کند که نه تنها درباره ی همه چیز نظرمی دهند تا دیگران، فیلسوف شان بدانند، حرف هاشان نیز بوی کهنگی می دهد و ازروی شکم سیری وراحت طلبی است. آن هایی که پشت میزو جلوی کولر می نشینند و دم از مسایلی می زنند که هیچ از آن خبر ندارند و از جاهایی صحبت می کنند که هیچ ندیده اند. درحالی که صمد همیشه معتقد بود«آدم که نفس اش ازجای گرمی بلند شد، خیلی چیزها را نمی بیند و ناچار کلیات بافی می کند و در پیله ی آرامش واستنشاق شبه آزادی فردی، دست به اصلاح می زند و به خیال اش که معجزه می کند.»(۳) ودرست به همین علت، نخست، چنته اش را از تجربه های عینی پرمی کند و بعد قلم به دست می گیرد. ازاین رو بی سبب نیست که وقتی این نوشته چاپ می شود باعث حیرت و تعجب دیگران می گردد و جای پرسش که این ها که نوشتهای چنان حقیقتی را درخود نهفته دارند که خواننده از خود می پرسد؛ چه طور؟... با این سن وسال... و چنین تجربیاتی؟... که البته با جواب تاریخی صمد مواجه می شوند: همه فکر می کنند فقط خودشان درد دارند درحالی که نمی دانند دردها مشترک است وبا این جواب، طلسم، شکسته می شود. طلسم دردهای فردی وتجربه های فردی و... و همه ی این مسائل، تبدیل به مسائل جمعی ومشترک می شوند واین سرآغاز راهی است که صمد اما، آغازگر آن بوده است. همان طور که آغازگر بسیاری ازمسائل دیگرهم بود. کتاب «کند وکاو درمسائل تربیتی ایران» با گفته ای تاریخی از«برتولد برشت» می آغازد:«آن که حقیقت را نمی داند بی شعور نام صمد، به غیراز«آقا معلم» روستاها، با مفاهیمی چون«آگاهی» و «کتاب» و «کتاب خوانی»عجین شده است است، اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد، تبهکار است» و منظور صمد از قرار دادن این جمله اما، شاید یافتن آمارنسبت بین «بی شعوری» و«تبهکاری» درجامعه باشد. یا باید«بی شعورباشی» یا« تبهکار»! راه میانی، نه این که نیست، هست! اما به چه قیمتی؟ بهای آن را چه کسانی خواهند پرداخت؟ صمد برای این که تبهکار قلمداد نشود، عمق قضایا را کاوید که بهایش مرگی زود هنگام بود. چه که دانستن، مردن است. او به مسائلی ازقبیل :«چه را معلم خوب حکم کیمیا دارد؟»،«بازرسی فرهنگی و انواع و اقسام آن»،«تنبیه بدنی»،«مشکل کتاب های درسی»،«تدریس زبان فارسی درآذربایجان»،«روستا وروستا زاده» و«زیر میکروسکپ» پرداخت. مسائلی ظاهرا پیش وپا افتاده که دربرگیرندهی طرح مسائل و مشکلات آموزشی درایران است. در واقع، طرح آسیبشناسی آموزش و پرورش که دربخش بخشهای کتاب کامل میشود و صمد با بینشی آگاهانه، به معلم درمفهوم عام و معلم خوب به طورخاص می پردازد. او میگوید: معلمها«... اولین تیپا را هنگام استخدام میخورند. گروهی به دورترین نقطهها پرت می شوند. چه را که واسطه و نفوذی درکارگزینی نداشته اند و دستهای درنقطههای نزدیک و مراکز استانها و پای تخت استقرار می یابند و معلوم است چه را. اغلب اعتراضها بیفایده است...» درواقع سخن صمد و اشاره ی او به تبعیضات اداری و عدم مدیریت صحیح و این که چه گونه بی عرضه ترین و کودن ترین و مرتجع ترین افراد به مقام های بالا می رسند و... همه و همه مدل کوچکی نه تنها از وضعیت فرهنگی کشوراست، در دیدی عمیق تر مدلی از کل جامعه را ترسیم می کند. چه که همه چیز از آموزش و پرورش شروع می شود. غیرازاین نیست که بچه هایی که قرار است به این ترتیب رشد کرده و تربیت شوند، آینده سازان این مملکت اند. صمد درجایی می گوید:«درعصری زندگی می کنیم که دامنه ی اعمال نفوذ و سیاست بازی دول، حتا به حیطه ی علم وهنر نیز کشیده شده. حقایق قاطع علمی (درفیزیک و نجوم و اقتصاد وفلسفه و...) را تا آن جا افشا می کنند و میان مردم رواج می دهند که سیاست روز جهان می خواهد. علم وهنر، تا آن جا مجاز شمرده می شود که تزلزلی در قالب های ذهنی مردم ایجاد نکند. بل که آن ها را دراعتقاد به قالب های فکری ساخته و پرداخته ی سیاست روز جهان پا برجا تر کند. لازم نمی بینند دانسته شود که مسافرت های فضایی و نشستن برسطح کره ی ماه، خود به خود بعضی قالب های ذهنی پیش را درهم می ریزد و فکرهای نوی نتیجه می دهد. به نظرشان همین قدرکه دو سطر خبر راست و دروغ در روزنامه ها خوانده شود یا نشود، کافی است...»(۴) که با جای گزین کردن عصر ارتباطات، انواع کامپیوترها و ماهوارهها به خصوص شبکهی جهانی اینترنت به جای «مسافرتهای فضایی» و«نشستن برسطح کرهی ماه» دراین متن جای تعجب نخواهد بود که امروزه نیز از هر زمانی بیشتر شاهد فرو ریختن قالبهای کهنه و پوسیدهی ذهنی و فکری هستیم. آن چنان که اربابان ارتجاع، همانهایی که از این تزلزل برخود میلرزند، دچار رعب و وحشت شدهاند و از هر امکانی استفاده می کنند تا جلوی آن را بگیرند. کهنه گوید همین گونه که هستم از ازل بوده ام نو گوید باش ولی اگر خوب نباشی باید بروی(۵) دراین بین اما وضع کسانی که به مراکز آموزشی یا دانشگاهها میروند تاسفبارتر است و این، تضادی است که درجامعه وجود دارد. ازطرفی، زمان پیش می رود و از طرفی راه رشد مادی چنین پیش رفتی گرفته شده و می شود وصمد حقا که با دانش خود به عنوان عنصری آگاه و پیش رو و البته آغازگر جدی بحثها پیرامون مسائل تربیتی و آموزشی درایران و به عنوان محققی که به جمع بندی تلاشهای خوب اما پراکندهی کسانی چون جلال آل احمد ودیگران پرداخت، تضادها را خوب شناخت و فریادش را بلند کرد ودرتما م مدت عمرکوتاه اما پربارش، دمی نایستاد و به نسل آینده اندیشید. چنین امری البته که جای بحث وتحقیق دارد و کتاب «کند و کاو درمسائل تربیتی ایران» می تواند آغاز گرآن باشد که با نگاهی دوباره ودقیق به کتاب نه تنها کم وکاستی ها مشخص گردد بلکه با استفاده از تجربههای صمد کند و کاوی دوباره را درمسائل تربیتی ایران آغازکنیم. برای همین است که نام صمد، به غیراز«آقا معلم» روستاها، با مفاهیمی چون«آگاهی» و «کتاب» و«کتاب خوانی» عجین شده است. چه را که شنیدن نام او، ناخودآگاه چنین مفاهیم را به ذهن تداعی می کند. اکنون دیگر، هرجای این مملکت، صحبت از«مطالعه» و« کتاب» است، نام صمد زینت بخش آن جا است و این دستاورد کمی نیست. کسی که مرگ را به سخره می گرفت و اهمیت مساله را در تاثیر زندگی و مرگاش در زندگی دیگران یافته و زندگی را با توجه به این امرمعنی می کرد، افسوس که نیست تا ببیند همان طور که درزندگی «معلم» بوده، پس ازمرگ نیز«معلم» باقی ماند و یاد و خاطرهاش درمحفلهای گوناگون «چه گونه مطالعه کردن» را می آموزاند! کار کارستان صمد اما، تالیف وتدوین «آموزش الفبای فارسی برای دانش آموزان آذری زبان» بود. کاری که در زمینهی آموزش زبان فارسی، نمونه و یگانه است. چه را که او با تلاشی حیرت آور و پس از سال ها کار تدریس در روستاهای آذربایجان، دست به ابداع روشی زده بود تا بدین وسیله بتوان در زمانی کوتاه و با کم ترین تلاش، فارسی آموخت. این اثر گرچه هرگز چاپ نشد، اما سرگذشت و چه گونگی سرنوشت آن، گویای حکایتی است غریب دراین مملکت و مشتی نمونه ی خروار که چه گونه امر فرهنگ دراین ناکجا آباد، دست آویزی است برای طبقهی حاکم! در واقع صمد دراین تلاش، با روشی علمی و البته تجربی، به یافتن واژه های مشترک میان زبان فارسی و گویش آذری پرداخت و آنها را درجملاتی آسان و قابل فهم- که برای آذری زبانان مانوس باشد- آورد و به این وسیله خود را به عنوان محققی توانا معرفی کرد که درصورت چاپ و بهره گیری از آن، میتوانست در شیوهی تدریس زبان فارسی در بخش عظیمی از سرزمین ما، تحولی محسوب شود. چه که او سالها در تدوین کتاب الفبایش کوشید. فیش برداری کرد و خون جگرها خورد. چه را؟ برای آن که فلان کودک آذری زبان درفلان روستای دورافتاده، راحتتر فارسی یاد بگیرد و باز اگر این کتاب چاپ میشد، صمد را با چهرهای دیگر هم میشناختیم. «ارائهگر روشهای علمی آموزشی و تربیتی». اما افسوس و صد افسوس که این مملکت همواره زیر نفوذ کوتولههای فرهنگی و سیاسی است که جز فضل فروشی، کاری از دستشان برنمی آید. اینان ارزش کار صمد را تنها در مقدار خوش آمد یا نیامد مقامات بالا میسنجیدند. از این رو خردهگیریها شروع شد که صمد مدتی با این کوتولههای به اصطلاح فاضل سروکله زد تا این که ذله شد و عطای کتاب را به لقای چاپاش بخشید! کتاباش را برداشت و پناه آورد به روستا و کار معلمیاش را از سرگرفت که البته همین کتاب به نوعی باعث برانگیختن و حساسیت بیشتر مقامات روی صمد شد که سرانجام به مرگاش انجامید. به این ترتیب نام و یاد صمد به عنوان ادبیات شناس، قصه نویس، محقق فرهنگ مردم و پژوهشگر مسائل آموزشی در یادها خواهد ماند و البته اظهار فضل آن کوتولههای فرهنگی امروزی که با خرده گیریهای گاه جانبدار و دیکته شده از سوی محافل«پول وقدرت» سعی در تخطئهی شخصیت و آثار او دارند، نمیتواند چیزی از ارزشهای این معلم سادهی روستاهای آذربایجان بکاهد. چه خوب است چمن که دربودن و نبودن جایش سبزاست یادش گرامی پانویس ها: ۱. دوم تیرماه ۱۳۱۸- شهریور۱۳۴۷ ۲. به نقل ازکتاب نوعی ازهنر، نوعی ازاندیشه ۳. مجموعه مقاله ها ، مقاله ی « درحاشیه ی طرح تازه ی آقای دکتر صناعی» ۴. به نقل از مجموعه مقاله ها، بررسی کتاب ساختمان خورشید ۵. برتولت برشت، زندگی گالیله، عبدالرحیم احمدی نشراندیشه، ص ۱۵۷ 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ شعری از شاعر مبارز سعید سلطانپور - از دوستان صمد بهرنگی نغمه در نغمه ی خون غلغله زد، تندر شد شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد چشم هر اختر پوینده که در خون می گشت برق خشمی زد و بر گرده ی شب خنجر شد شب خودکامه که در بزم گزندش، گل خون زیر رگبار جنون، جوش زد و پرپر شد بوسه بر زخم پدر زد لب خونین پسر آتش سینه ی گل، داغ دل مادر شد روی شبگیر گران ماشه ی خورشید چکید کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد آنکه چون غنچه ورق در ورق خون می بست شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد آن دلاور که قفس با گل خون می آراست لب آتشزنه آمد، سخن اش آذر شد آتش سینه ی سوزان نوآراستگان تاول تجربه آورد، تب باور شد وه که آن دلبر دلباخته، آن فتنه ی سرخ رهروان را ره شبگیر زد و رهبر شد عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند آنهمه خرمن خونشعله که خاکستر شد شاخه ی عشق که در باغ زمستان می سوخت آتش قهقهه در گل زد و بارآور شد 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ صمدبهرنگی یک اتفاق خاص در تاریخ معاصر ایران بود اتفاقی که تکرار نشد و کسی پیدا نشد میراث دار سادگی وتهور ومنطق او باشد او یک انسان ساده بود بی تکلف وساده زیست با دنیای کودکان همراهی کرد واز زبان کودکان به استعمار بشریت خندید...انقدر که تاب تحمل وجودش را نیاوردند ودر ارس غرقش کردند وقتی جنازه اش را پیدا کردند، پدرش گفت: "بخواب پسرم ، بخواب، چه شبها که نخوابیده بودی. روحش شاد یادش گرامی 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ «مرگ خیلی آسان میتواند به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم که میشوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد»....صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی، داستان نویس، محقق، مترجم و معلم بزرگ ایرانی از خطه پرافتخار آذربایجان، در سال 1318 در تبریز به دنیا آمد و تنها پس بیست و نه سال زندگی، به طرز مبهمی در رودخانه ارس غرق شد و دیده از جهان فرو بست. وب سایت یادبود صمد بهرنگی، توسط تعدادی از علاقمندان بهرنگی که سالها پس از مرگ او به دنیا آمده اند احداث گردیده است. هدف از ایجاد این پایگاه اینترنتی، سپاس از لحظات لذت بخشی که در کودکی با داستانهای صمد به دست آورده ایم و نیز ایجاد یک پایگاه اطلاعاتی متمرکز جهت معرفی صمد به فارسی زبانان جهان می باشد. « مرا از آذر شهر به گاوگان فرستادند، 240 تومن از حقوقم کسر کردند که چرا در امور مسخره اداری دخالت کرده بودم. به محض اینکه به گاوگان رسیدم شروع به کار کردم. مثل یک گاو پر کار درس دادم. بعضی ها تعجب میکردند که چرا با این همه ظلمی که بهت رسیده، باز هم جانفشانی میکنی، این آدم ها فقط نوک بینی شان را میدیدند، نه یک قدم آن دورتر را. خودم را به گاوگان عادت دادم و بی اعتنا کار کردم ... سعی کن بی اعتنا باشی. اما نه اینکه کار نکنی و بیکاره باشی. ها! غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است. به هیچ جا راه نمی برد. اما نباید ایستاد. این که می دانیم نخواهیم رسید: نباید ایستاد . وقتی هم که مردیم، مردیم به درک!» 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ « قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم. هر جا نمی بود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم... مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم می گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید از همین بیشتر نصیب تو نمی شود...» صمد بهرنگی دردوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشتند .صمد داراي دو برادر و سه خواهر بود .پدرش کارگری فصلی بود که اغلب به شغل زهتابی(آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد) زندگی را میگذراند وخرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضی اوقات نیز مشک آب به دوش می گرفت و در ایستگاه «وازان» به روس ها و عثمانی ها آب می فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و دیگر باز نگشت. صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمرکوتاهش، در آذرشهر، ماماغان، قندجهان، گوگان، و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد. « از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و همه اش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم.» در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد. بهرنگی درنوزده سالگی (۱۳۳۹) اولین داستان منتشر شدهاش به نام عادت را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود با نام مستعار "ص. قارانقوش " در کتاب هفته منتشر کرد و این روند با بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. بعدها از بهرنگي مقالاتي در روزنامه "مهد آزادي"، توفیق و ... به چاپ رسيد با امضاهاي متعدد و اسامي مستعار فراوان از جمله داريوش نواب مرغي، چنگيز مرآتي، بابک، افشين پرويزي و باتميش و ... . او ترجمههایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به آذری (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شدهاست. در سال 1341 صمد از دبیرستان به جرم بیان سخنهای ناخوشایند (بنابه گزارش رئيس دبيرستان) در دفتر دبيرستان و بين دبيران اخراج و به دبستان انتقال یافت. یکسال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت فرهنگ آذربایجان به کار صمد به دادگاه کشیده شد که متعاقبا تبرئه گردید. در 1342 کتاب الفبای آذری برای مدارس آذربایجان را نوشت که این کتاب پيشنهاد جلال آلاحمد براي چاپ به كميتهي پيكار جهاني با بيسوادي فرستاده شد اما صمد بهرنگي با تغييراتي كه قرار بود آن كميته در كتاب ايجاد كند با قاطعيت مخالفت كرد و پيشنهاد پول كلاني را نپذيرفت و كتاب را پس گرفت و باعث برانگيختن خشم و كينهي عوامل ذينفع در چاپ كتاب شد. سال 1343 همراه بود با تحت تعقيب قرار گرفتن صمد بهرنگي به خاطر چاپ كتاب «پاره پاره» و صدور كيفرخواست از سوي دادستاني عادي ۱۰۵ ارتش يكم تبريز و سپس صدور جكم تعليق از خدمت به مدت ٦ ماه. در این سال وی با نام مستعار افشین پرویزی کتاب انشاء ساده را برای کودکان دبستانی نوشت. در آبان همین سال حکم تعلیق وی لغو گردید و صمد به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه چهل مصادف بود با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد به دست رژیم شاه و شرکت او در اعتصابات دانشجویی. صمد بهرنگی در شیوه آموزشي و مضمون قصه هاي خود تلاش مي کرد روح اعتراض به نظام حاکم را در دانش آموزانش پرورش دهد. پاي پياده در روستاها راه مي افتاد و اگر کسي کتابخانه اي تاسيس کرده بود او را تشويق مي کرد و به مجموعه کتابهايش، کتابهايي مي افزود. بچه ها را به ويژه تشويق به مطالعه مي کرد و هرچه از جذابيت و روشهاي دوست داشتني براي اين گروه سني مي دانست در کار مي کرد تا بچه با کتاب به عنوان يک همراه هميشگي در تمام طول زندگي مانوس باشند. مي گفت که کتاب بخوانند و سپس آن را در جملاتي ساده براي ديگران خلاصه نويسي کنند. در اين دوران بود که ساواک به برخي از فعاليتهاي بهرنگي حساس شد. تهديدها آغاز شد و چندين بار در طول دوران زندگي خود مورد توبيخ و جريمه و حتي تبعيد قرار گرفت. با اين همه گويي او به اين گونه از امور حساسيتي نداشت و در روحيه او خللي ايجاد نمي کرد. « مرا از آذر شهر به گاوگان فرستادند، 240 تومن از حقوقم کسر کردند که چرا در امور مسخره اداری دخالت کرده بودم. به محض اینکه به گاوگان رسیدم شروع به کار کردم. مثل یک گاو پر کار درس دادم. بعضی ها تعجب میکردند که چرا با این همه ظلمی که بهت رسیده، باز هم جانفشانی میکنی، این آدم ها فقط نوک بینی شان را میدیدند، نه یک قدم آن دورتر را. خودم را به گاوگان عادت دادم و بی اعتنا کار کردم ... سعی کن بی اعتنا باشی. اما نه اینکه کار نکنی و بیکاره باشی. ها! غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است. به هیچ جا راه نمی برد. اما نباید ایستاد. این که می دانیم نخواهیم رسید: نباید ایستاد . وقتی هم که مردیم، مردیم به درک!» بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک کشته شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شدهاست. ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند. حدود یکماه قبل از این حادثه ، کتاب ماهی سیاه کوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود. نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانهها و هم به شکل شایعه بحثهایی وجود داشتهاست. یک نظریه این است که وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شدهاست.که شواهد مستندی در این باره وجود دارد. نظریهٔ دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شدهاست. تنها کسی که معلوم شدهاست در زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بودهاست شخصی به نام حمزه فراهتی است که بهرنگی همراه او به سفری که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگی، که گفتهاست فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست: «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» سیروس طاهباز دراینباره مینویسد: «بهرنگی خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلدنبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید «همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً تحقیقی صورت گرفته باشد تا به حال برخوردی تحقیقی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.» طرفداران به قتل رسیدن صمد ادعا میکنند که در ماه شهریور رود ارس کمآب است و در نتیجه احتمال غرق شدن سهوی وی را کم میدانند. اسد بهرنگی کمآب بودن محل غرق شدن صمد را تأیید میکند و دراینباره میگوید «البته بعضی جاها ممکن است پر آب شود. هیچکس نمیآید در محلی که جریان آب تند است آبتنی یا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم بلد نبود.» با این وجود تأکید میکند: «البته هیچکس ادعا نمیکند که فراهتی مأمور ساواک بود یا مأمور کشتن صمد.» جزئیات متناقض دیگری نیز دربارهٔ مرگ بهرنگی روایت شدهاست. از جمله اسد بهرنگی گفتهاست: «جسد صورت و بدنش سالم بود. دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرورفتگی. رئیس پاسگاه در صورتجلسهاش، به جای زخمها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری، این صورتجلسه عوض شد». اسد بهرنگی به همین تناقضات به شکل دیگری اشاره کردهاست، از جمله این که گفتهاست فرج سرکوهی در جایی نوشتهاست که فراهتی گروهی را که به دنبال جسد صمد میگشتهاند (و به گفتهٔ اسد بهرنگی شامل اسد بهرنگی، کاظم سعادتی، و دو نفر از شوهرخواهرهای بهرنگی بودهاست) همراهی میکردهاست، در حالی که چنین نبودهاست. جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «...اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم...خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانه سازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سرودستش شکسته ماند و هدایت کننده نبود به آن چه مرحوم نویسنده اش میخواست بگوید...» برادر صمد بهرنگی (اسد بهرنگی) در این باره میگویذ:همه میدانند که ویژه نامه آرش چند ماهی پس از مرگ صمد بهرنگی منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزدیک صمد بر مرگ او مشکوک بودند. با اطلاعاتی که از جریانات تابستان ۴۷ داشتند کشته شدن صمد را وسیله عملههای رژیم که شاید ساواک هم مستقیما در آن دست نداشته باشد دور از انتظار نمیدانستند. اسد بهرنگی در قسمت دیگری از این کتاب میگوید: «در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد میگشتیم و صمد راداد میزدیم مامورین ساواک به حانه صمد آمده و همه چیز را به هم ریخته بودند. میز تحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامهها و یادداشتهایش را زیر و رو کرده بودند. و اهل خانه را مورد باز جویی قرار داده بودند، و چند کتاب و یادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانهٔ اصلی صمد را که در آن طرف حیاط بود ندیده بودند.» 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ در این بخش، فهرست کتب و مقالات نوشته شده بوسیله صمد بهرنگی و بعضا نوشته های دیگران در مورد صمد جمع آوری گردیده است. در کنار اغلب داستانهای صمد، لینک دانلود آنها برای اشخاصی که امکان خرید کتب را به هر دلیل ندارند قرار داده شده که این کتابها توسط سایتهای دیگر تبدیل به کتابهای الکترونیکی شده اند، اما به سایر عزیزان، توصیه دوستانه می نمائیم که جهت حمایت از کالاهای فرهنگی، اقدام به خرید نسخ چاپی این آثار بنمایند. امکان خرید آنلاین اکثر این کتابها از طریق وبسایت انتشارات بهرنگی، و نیز سایر کتابفروشیهای آنلاین وجود دارد. ........................................................................................................................................................................................................ قصهها * اولدوز و کلاغها - پاییز ۱۳۴۵ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * اولدوز و عروسک سخنگو - پاییز ۱۳۴۶ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * کچل کفتر باز - آذر ۱۳۴۶ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * پسرک لبو فروش - آذر ۱۳۴۶ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * افسانه محبت - زمستان۱۳۴۶ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * ماهی سیاه کوچولو - تهران ، مرداد ۱۳۴۷ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * پیرزن و جوجه طلاییاش - ۱۳۴۷ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * یک هلو هزار هلو - بهار ۱۳۴۸ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * ۲۴ ساعت در خواب و بیداری - بهار ۱۳۴۸ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * کوراوغلو و کچل حمزه - بهار ۱۳۴۸ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * تلخون و داستانهای دیگر- ۱۳۴۲(شامل ده داستان: تلخون، بی نام، عادت، پوست نارنج، قصه آه، آدی و بودی، به دنبال فلک، بزریش سفید، گرگ و گوسفند، موش گرسنه) | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * کلاغها، عروسکها و آدمها *دومرول | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام کتاب و مقاله * کند و کاو در مسائل تربیتی ایران - تابستان ۱۳۴۴ | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان * فولکلور و شعر * افسانههای آذربایجان(ترجمه فارسی) - جلد ۱ - اردیبهشت ۱۳۴۴ * افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) - جلد ۲ - تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷ * تاپما جالار ، قوشما جالار (مثلها و چیستانها) - بهار ۱۳۴۵ * پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر ترک) - تیر ۱۳۴۲ * مجموعه مقالهها | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام * انشا و نامهنگاری برای کلاسهای ۲ و ۳ دبستان * آذربایجان در جنبش مشروطه | برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ترجمهها * ما الاغها! - عزیز نسین - پاییز ۱۳۴۴ * دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان * خرابکار (قصههایی از چند نویسنده ترک زبان) - تیر ۱۳۴۸ * کلاغ سیاهه - مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان) خرداد ۱۳۴۸ برخی کتب و مطالب نوشته شده درباره صمد بهرنگی: * صمد جاودانه شد - (علی اشرف درویشیان) - ۱۳۵۲ * کتاب جمعه - سال اول - شماره۶ - ۱۵ شهریور ۱۳۵۸ * منوچهرهزارخانی - «جهان بینی ماهی سیاه کوچولو» - آرش دوره دوم ، شماره ۵ - (۱۸) -آذر ۱۳۴۷ * برادرم صمد- نوشته اسد بهرنگی 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ 1- شصت و هفت سال با صمد بهرنگي و جاي خالياش در ادبيات کودکان ايران، ناصر خالدیان. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2-صمد بهرنگی، عنصر پویای دانش و آگاهی، کیوان باژن. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3- یادگارهایی از صمد بهرنگی و برادرش اسد، مزدک علی نظری. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4- صمد بهرنگی، خالق قصه های پرسش آفرین، زهرا شعبانی. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5- مرگ صمد و هیاهوی دروغگویان، اسد بهرنگی. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6-سلام عمو صمد، خسرو صادقی بروجنی. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 7- نقدی بر دو گربه روی دیوار، حسن نیکوفرید. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده