رفتن به مطلب

"عقاید یک دلقک" اثر هانریش بل


Astraea

ارسال های توصیه شده

این کتاب دربارهٔ دلقکی به نام شنیر است که همسرش ماری او را ترک کرده و به همین دلیل دچار افسردگی شده و مرض‌های همیشگی‌اش، مالیخولیا و سردرد تشدید یافته. از این رو برای تسکین آلام خود به مشروب رو آورده‌است. به قول خودش «دلقکی که به مشروب روی بیاورد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می‌کند». فقط دو چیز این دردها را تسکین می‌دهند. مشروب و ماری. مشروب یک تسکین موقتیست ولی ماری نه. ولی او رفته.

او بعد از افتضاحی که در یکی از نمایش‌هایش به وجود می‌آورد و پایش را مصدوم می‌کند، به بن محل زندگی‌اش (که کمتر از دو سه هفته در سال در آن جاست) باز می‌گردد. به این دلیل که او آدم ولخرجی است دیگر حتی یک پنی هم برایش نمانده. به همین دلیل دفترچه تلفنش را باز می‌کند و شروع به تماس با آشنایان می‌گیرد. در این میان بارها به گذشته می‌رود و خاطراتش را می‌گوید........................

  • Like 12
لینک به دیدگاه

کتاب عقاید یک دلقک ظاهرا موضوع عشقی داشت.هانس دلقک با ناکامی های که در زندگی عشقیش پیش اومده به دلیل افسردگی در کارش هم ناکام میشه....

از خوندن داستان واقعا لذت بردم....توی این داستان مادر هانس یه شخصیت منفور بود برای من و پدر یک عنصر خنثی!!!!!:w00:

چندتا قسمت کتاب برای من اوج داستان بود:

یکی جایی که هانس به پدرش از محرومیتهای دوران کودکیش میگه...:ws44:

جایی که هانس داستان روز شنیدن خبر مرگ خواهرش رو میشنوه و عکس العمل خانواده...:ws44::w00:

.............

همش میگفتم باید هانس بن و آلمان رو بذاره و بره یه جای دیگه....نمیدونم چرا اونجا موند!!!!:ws52:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

من بر خلاف مسیحیان و کاتولیک ها معتقدم که زنده ها مرده اند و مرده ها زنده اند.

گوش هایت خیال میکنند آنچه را که چشم هایت دیده اند ،شنیده اند.

من به یک همبازی نیاز احتیاج دارم تا برنامه ام تا این حد خسته کننده نباشد.

این قدرت را دارم که به چیزی که نمیتوانم درک کنم،احترام بگذارم.

هیچ گاه موفق نشده ام بدون اینکه کارم به ابتذال بکشد،یک چیز انسانی را مجسم کنم.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

"...در این چند هفته آخر مهم ترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد،یعنی تمرین حرکات صورت را انجام نداده بودم.دلقکی که اساسا با حرکات اعضای صورتش باید تماشاگر را جذب کند،میبایستی سعی کند اعضای صورتش را تمرین دهد.قبلا همیشه پیش از شروع تمرین،مدتی روبروی آینه می ایستادم و در حالی که زبانم را از دهانم خارج میکردم،خودم را از نزدیک نظاره می کردم تا احساس بیگانگی را از بین ببرم و به خودم نزدیکتر شوم.بعدها دست از این کار برداشتم و بدون اینکه از عمل خاصی کمک بگیرم،حدود نیم ساعت در روز به خود مینگریستم واین کار را آنقدر ادامه میدادم که حضور خودم را نیز از یاد میبردم:از آنجایی که تمایلات خودستایی در من وجود ندارد،بارها در زندگی ام چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد.بعد از انجام این کار خیلی راحت وجود خودم را فراموش میکردم،آینه را برمیگرداندم و اگر بعدا در طول روز به شکلی تصادفی خودم را در آینه میدیدم،وحشت میکردم:آن کسی را که در آینه میدیدم،مردی غریبه در حمام و یا دستشویی منزل من بود،کسی که نمی دانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک،مردی با بینی دراز،و صورتی به سان ارواح-وآن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ماری میرفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم......وقتی از تمرین به خانه باز میگشتم،پیش ماری میرفتم وخود را آنقدر به او نزدیک میکردم تا خودم را در چشمانش ببینم:در چشمان او کوچک و تا اندازه ای غیر قابل تشخیص میشدم،اما در عین حال خودم را میشناختم.من همان کسی بودم که چند لحظه پیش از دیدنش در آینه دچار هراس و وحشت شده بودم."

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

خشمگین نبودم،فقط به طرز خاصی متعجب شده بودم که آن چیزی که با مرارت آموخته بودم تبدیل به قیافه طبیعی ام شده بود:

داشتن چشم های خالی.........

movie-1192411267.jpg

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

نان سال‌های جوانی (به آلمانی: Das Brot der frühen Jahre) کتابی است که در سال ۱۹۵۵ توسط هاینریش بل نویسنده آلمانی نوشته شده‌است.والتر فندریچ تعمیرکار لباسشویی که قحطی زمان جنگ در او آرزوی سیری ناپذیر به نان ایجاد کرده‌است، یک روز با زنی آشنا می‌شود و کشف می‌کند که عشق او را بیشتر از هر نان دیگری سیر می‌کند...

به نقل از ویکی پدیا

  • Like 6
لینک به دیدگاه

*من عاشق مرکز شهر هستم.محله هایی که صاحبان و ساکنینشان طی پنجاه سال گذشته تغییر کرده اند درست مثل لباس فراکی که برای اولین بار در جشن عروسی پوشیده می شود و بعدها آن را عمو یا دایی فقیر و تهی دستی که با نوازندگی روزگار می گذراند می پوشد فراکی که دست به دست بین وراث می چرخد و سر انجام در یکی از حراج های موسسات قرض الحسنه به دست کهنه خری می افتد که آن را با قیمت مناسب به اصیل زاده ها یا اعضای حکومتی به امانت می دهد که غافلگیرانه برای حضور نزد وزیری دعوت می شوند که کشورش را بیهوده در اطلس کوچک ترین پسرشان جستجو می کنند...

 

 

*من این سال ها را همان طور که انسان یک یادگاری را هنگام گرفتن به نظرش خیلی با ارزش و مهم می رسیده است ، دور می اندازد، دور انداخته بودم. مثل یک قطعه سنگی که انسانی از قله مرتفع مونت بلان به عنوان یادگاری بر می دارد و از آن نگاه داری می کند، ولی ناگهان به این نتیجه می رسد که حرکتش بی ثمر بوده است. این قطعه سنگ خاکستری را که به بزرگی یک قوطی کبریت است و شبیه ملیاردها تن سنگ دیگر بر روی کره خاکی است ناگهان از قطار میان ریل های آهن پرتاب می کند; جایی که این سنگ نیز با سنگریزه های دیگر مخلوط می شود

  • Like 6
لینک به دیدگاه

*چقدر عالی است که انسان برای چیزی که احساس گناه نکند بخشیده شود .

 

*بیشتر از هرچیزی دوست داشتم چهره خودم را در آیینه هایی که پیدا میکردم خرد کنم.

 

*آدم لازم نیست به دیدن کسانی برود که از انها خوشش نمی آید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

"هی! اینجا خانه خودت نیست که هر کار خواستی بکنی" .... اتهامی که سه معنی دارد , نخست اینکه فرض بر این گذاشته می شود که انسان در خانه خودش رفتارش مثل خوک است , دوم اینکه آدم فقط زمانی احساس خوشایند و خوبی دارد که رفتارش درست مثل یک خوک باشد , و سوم اینکه هیچ بچه ای مجاز نیست به هیچ قیمتی به عنوان یک کودک از زندگی لذت ببرد و خود را خوش و شاد احساس کند.

 

عقاید یک دلقک. هانریش بل. شریف لنکرانی. نشر جامی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گاهی نمی دانم آنچه را دیده ام حقیقت دارد، یا آنچه را که واقعن در دورن خودم تجربه کرده ام. در واقع اینها را با هم قاطی می کنم.

 

عقاید یک دلقک. هانریش بل. شریف لنکرانی. نشر جامی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

قضاوت من درباره ی مسائل مربوط به مدرسه بی ارزش است. از همان ابتدا اشتباه بود که مرا بیشتر از آنکه قانونن اجباری بود، به مدرسه بفرستند، حتی همان دوره ی اجباری هم زیاد بود. من هیچ وقت به این خاطر معلمینم را شماتت نمی کردم، بلکه پدر و مادرم را مقصر می دانستم. این عقیده که "او باید دیپلمش را بگیرد" مسئله ای ست که "کمیته ی مرکزی آشتی نژادی" باید به آن توجه کند. واقعن این یک مسئله ی نژادی ست: دیپلمه، معلم، دبیر، لیسانسه، غیر لیسانسه، هر یک از اینها یک نژادند...

 

عقاید یک دلقک. هانریش بل

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در فیلم های هنری همیشه دردهای روح هنرمند، احتیاج و جنگ او با شیطان مربوط به گذشته است. یک هنرمند زنده که سیگار ندارد و نمی تواند برای زنش کفش بخرد برای آنها جالب نیست، چون هنوز یاوه گویان و شیادان سه نسل تمام تایید نکرده اند که او یک نابغه است. یاوه گویی یک نسل برایشان کافی نیست.

عقاید یک دلقک - هانریش بل

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

درباره کتاب : «سیمای زنی در میان جمع» برجسته‌ترین اثر بُل است و آکادمی سوئد زمانی که در سال ۱۹۷۲ (میلادی) جایزه نوبل ادبیات را به او تقدیم کرد، این رمان را جامع آثار او معرفی کرد.

 

بل‌‏ در این اثر هم از جامعه سرمایه‌داری و هم از نظام کمونیستی انتقاد می‌کند. یه همین دلیل کتاب او با حذف بسیاری ‏‎از قسمت‌ها در شوروی به چاپ رسید. او عملکرد سرمایه داری را مبتنی بر حرص و طمع می‌داند و نظام کمونیستی را نیز به عدم اجرای دستورات سوسیالیزم متهم می‌کند.

بل‌‏‎ برای شرح زندگینامه لنی – شخصیت اصلی‌‏‎ داستان‌‏‎ – از ۴۸ سالگی او شروع می‌کند و پس از شرح خصوصیات حال حاضر او سیر بلندی در خاطرات گذشته او دارد. سپس لحن داستان عوض شده و زندگی او از گذشته به حال و سپس آینده شرح داده می‌شود.

 

هاینریش تئودور بل (به آلمانی: Heinrich Theodor Böll)‏ ‏(۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ – ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵) نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (به خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن می‌پردازد.

[TABLE]

[TR]

[TD]399px-Bundesarchiv_B_145_Bild-F062164-0004%2C_Bonn%2C_Heinrich_B%C3%B6ll.jpg[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[h=2]زندگی‌نامه[/h] هاینریش بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهه‌های جنگ به سربرد. بیشتر دوران خدمت سربازی او در جبهه‌های شرق آلمان بود و در پایان جنگ هم به جبهه فرانسه اعزام شد که در آنجا برای چندین ماه به اسارت متفقین درآمد.

او در سال ۱۹۴۲ با آن ماری سش ازدواج کرد که اولین فرزند آنها، به نام کرسیتف، در سال ۱۹۴۵ بر اثر بیماری از دنیا رفت. پس از جنگ به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. در این زمان برای تأمین خرج تحصیل و زندگی در مغازه نجاری برادرش کار می‌کرد. در سال ۱۹۵۰ به عنوان مسئول سرشماری آپارتمان‌ها و ساختمان‌ها در اداره آمار مشغول به کار شد.

در سال ۱۹۴۷ اولین داستان‌های خود را به چاپ رسانید و با چاپ داستان قطار به موقع رسید، در سال ۱۹۴۹، به شهرت رسید. و در سال ۱۹۵۱ با برنده شدن در جایزه ادبی گروه ۴۷ برای داستان گوسفند سیاه موفق به دریافت اولین جایزه ادبی خود شد. در ۱۹۵۶ به ایرلند سفر کرد تا سال بعد کتاب یادداشت‌های روزانه ایرلند را به چاپ برساند.

در ۱۹۷۱ ریاست انجمن قلم آلمان را به عهده گرفت. او همچنین تا سال ۱۹۷۴ ریاست انجمن بین‌المللی قلم را پذیرفت. او در سال ۱۹۷۲ توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد از توماس مان، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند.

 

هاینریش بل خروج خود و همسرش را از کلیسای کاتولیک، در سال ۱۹۷۶، اعلام کرد. او در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ از دنیا رفت و جسد او در نزدیکی زادگاهش به خاک سپرده شد

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هر روز صبح، در هر ایستگاه بزرگ راه‌ آهن، هزاران نفر داخل شهر می‌شوند تا به سر ِ کارهای خود بروند و در همین حال، هزاران نفر دیگر از شهر خارج می‌شوند تا به سر کارشان برسند. راستی چرا این دو گروه از مردم، محل‌های کارشان را با یکدیگر عوض نمی‌کنند؟

 

" عقاید یک دلقک / هاینریش بل "

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

با خودم فکر کردم ادم وقتی غرق میشود، حتما چنین حالتی دارد : احساس میکنی اب خاکستری، اب زیاد به درونت نفوذ میکند ; دیگر هیچ چیزی را نمیبینی ، جز صدای خش خش خفه ای ، هیچ چیزی را نمی شنوی واب خاکستری بدون مزه ، به نظرت شیرین می اید.

مغز من مثل ماشینی که فراموش کرده باشند خاموشش کنند، همچنان کار میکرد : ناگهان راه حل مسئله جبری را که دوسال پیش در امتحان مهندسی نتوانسته بودم حلش کنم ، پیدا کردم وحل ان باعث شد مثل ادمی که مدتها دنبال کلمه یا اسمی بوده وناگهان به یادش اورده ، تا اعماق وجودم احساس خوشبختی کنم.

 

نان ان سالها/هاینریش بل/سیامک گلشیری/صفحه 52

  • Like 2
لینک به دیدگاه

او حرف میزند ، زیاد حرف میزند ومن دقیقا می دانم دقیقا چه میخواهد بگوید ; بی انکه به کسی بربخورد، خود را محق می داند و می خواهد که حق با او باشد و کمی هم به خود می بالد ، اما من همیشه از ادم هایی که که حق با انها بوده ، بدم می اید و وقتی معلوم می شده که واقعا حق با انهاست خودم را گرفته ام.

این افراد همیشه در نظرم حال ادم هایی را داشته اند که روزنامه ای را ابونه شده اند ، اما همیشه فقط تیترهای ان را می خوانند. و وقتی یک روز صبح روزنامه به دستشان نرسد ، از کوره در می روند ورفتار ناشایستی از انها سر می زند.انگار قرار بوده مطالب ریز ان را هم مثل قراردادهای بیمه دقیق تر از تیترها بخوانند.

 

نان ان سالها/هاینریش بل/سیامک گلشیری/صفحه 62

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گفتم : یه بار دیگه لیست حقوق رو بخون، مثل وقتی که دعارو تکرار میکنی،بلند وبه دقت بخون،با صدای بلند بخون و بعد از هراسمی بگو:مارو ببخش ، بعد اسم هارو جمع کن ، تعداد اسم هارو ضرب در هزارتا نون کن ، نتیجه رو باز ضرب در هزار کن ، اون وقت میفهمی چندتا نفرین تو حساب بانکی پدرت خوابیده.

واحد محاسبه هم نونه ، نون سالهای جوانی که تو حافظه من مثل این میمونه که زیر یه مه غلیظه

 

نان ان سالها/هاینریش بل/سیامک گلشیری/صفحه 107

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...