spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۱ «دیگر لازم نیست کسی برود شهادت بدهد، خودش توی دادگاه همهچیز را اعتراف کرد. برادر استوار زلفی هم الان توی زندان است؛ منتظرند هجده سالش تمام شود تا اعداماش کنند، بعد از اینکه فهمیده دادگاه برای استوار زلفی حکم اعدام نوشته، چاقو برداشته و رفته سراغ پدرش.» اگرچه «بزمرگی» با این عبارت که «خواندن این کتاب به افراد زیر هجده سال توصیه نمیشود.» دایرهی مخاطبان خود را مشخص میکند، ولی این لزومن توصیهای نیست که بتوان به کار بست. در هر صورت، «جواد سعیدیپور» رمانی را پیش روی مخاطب خود قرار میدهد که بیشک از ادبیاتی درخشان سود میبرد و میتوان این رمان را در زمرهی بهترینهای ادبیات داستانی چند سال اخیر قرار داد. صحنهسازیهای بدیع و زنده و اشارههای قدرتمند به همراه دیالوگهای پخته، نوشتار را به پیش میبرند در حالیکه مرز میان واقعیت و خیال در هر لحظه در نوسان است. رمان «بزمرگی» از دید یک افسر وظیفهی پاسگاه انتظامی منطقهای به نام بزمرگی روایت میشود. محیطی که ماجرا در آن میگذرد، آنچنان خیالپردازانه توصیف شده است که به ادبیات رئالیسم جادویی پهلو میزند در عین حال که بهدقت نمیتوان آن را به حوزهای خاص نسبت داد چراکه صراحت نوشتار سعیدیپور مدام دایرهی امکان را دچار اغتشاش میکند. این داستان میتواند در دستهبندی داستانهای اروتیک قرار گیرد، گونهای از نوشتار که در ادبیات فارسی جای خالی آن به چشم میآید. اگرچه گاهی توصیفهای رفتاری شخصیتها و نگاه راوی به مسایل سکشوال، زبان بیپروایی را دخیل میکند که به پرنوگرافی بیشتر شباهت دارد که در شرایط خاص مکان داستان و اوضاع روحی شخصیتها کمی غیرقابل باور جلوه میکند. شاید اعمال ظرافت بیشتر در صحنههای اروتیک، امکانهای موثرتری را پیش روی نویسنده مینهاد و به پیشبرد داستان یاری بیشتری میرساند. رمان سعیدیپور از بیماری شایع ادبیات فارسی رنج میبرد چنانچه در نوشتار او نیز چون نمونههای دیگری از این دست، رگههای مطلقنگری و سهمخواهی در تمام داستان و شخصیتها رخ مینمایاند. در این روایت، دختربچهی دهسالهای که در میدان نان میفروشد هم، معنای محبت و لطف بیغرض و بیمقصود را نمیفهمد، او میخواهد به هر قیمتی و به هر صورتی ازدواج کند و در آخر، همانطور که خودش پیشبینی میکند، سرنوشتی فاجعهبار به دست برادرش برای او رقم میخورد. تلخی داستان در همهجا خود را پخش میکند و انسانها مانند افراد جزیرهای متروک، تنها در پی سودجوییها و خواستههای بیکم و کاست خود هستند. روایت، شخصیت اصلی را بهسمت اضمحلال و از همگسیختگی کامل پیش میبرد و نویسنده در پایان، او را به آستانهی سقوط کامل و بیبازگشت روانیاش میکشاند و در این شرایط، هیچ نقطهای برای بازگشت موجود نیست. «مسافرهای بزمرگی منتظر بودند که رانندهی اتوبوس در را برایشان باز کند. احساس میکردم هیچکدامشان خبر ندارند که رانندهی اتوبوس آنها را به کجا میخواهد ببرد. احساس میکردم فردا صبح که از خواب بیدار شوند، خودشان را توی شهر خالی از جمعیتی میبینند که در آن، دو نفر به اسمهای دستان و باباشریف، اسلحه به دست، توی کوهها و بیابانهایش دنبال همدیگر میکردند تا هرکدام انتقام خون آدمهایی را که دیگری کشته، از او بگیرد.» دانلود متن کامل کتاب الکترونیک برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام یا برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده