morvaridtalaee 2591 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ سلام به همگي بساري از شعر هاي كتاب دوران بچگي هامون الان از كتاب ها حذف شده و تقريبا آثاري از اونا ديگه پيدا نميشه .....و من به ياد اون دوران شعر هاي كتاب فارسي رو يه چند تاشو مي زارم بقيه دوستان هم خواستن همكاري كنن باتشكر 6 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب یک جا نشسته هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان قلب سفیدی در سینه آن یاقوتها را پیچیده با هم در پوششی نرم پروردگارم هم ترش و شیرین هم آب دار است سرخ است و زیبا نامش انار است مصطفی رحمان دوست 6 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ خوب و عزیزی ایران زیبا پاینده باشی ای خانه ی ما من دوست هستم با شهرهایت با کوه و دشتت با نهرهایت خورشید اسلام یکبار دیگر تابیده از تو الله اکبر در هر کجایت خون شهیدان پیوسته جاریست ای خاک ایران بر کوی و کوچه بر دشتهایت روییده لاله جانم فدایت مصطفی رحماندوست 6 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ میازار موری که دانه کش است چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی در افتی به پایش چو مور گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است توانا تر از تو هم آخر کسی است خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است 4 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۱ چون بهار بود آن روز؟! مثل غنچه بود آن روز غنچه ای که روییده در هوای بهمن ماه بر درخت خشکیده مثل آب بود آن روز آب چشمه ای شیرین چشمه ای که می بیند مرد تشنه ای غمگین گرچه در زمستان بود چون بهار بود آن روز سرزمین ما ایران لاله زار بود آن روز روز خنده ما بود روز گریه دشمن روز خوب پیروزی بیست و دوم بهمن کتاب فارسی دوم دبستان 1 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۱ باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه يادم آرد روز باران گردش يك روز دیرین خوب و شیرین توي جنگل هاي گيلان كودكي ده ساله بودم شاد و خرم نرمو نازك چست و چابك با دو پاي كودكانه مي دويدم همچو آهو مي پريدم ازلب جوي دور ميگشتم ز خانه مي شنيدم از پرنده داستان هاي نهاني از لب باد وزنده رازهاي زندگاني بس گوارا بود باران وه چه زيبا بود باران مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني بشنو از من كودك من پيش چشم مرد فردا زندگاني خواه تيره خواه روشن هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا قيصرامين پور- روحش شاد 2 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۱ میهن خویش را كنیم آباد سر زد از پشت ابرها خورشید باغ و بستان دوباره زیبا شد فصل سرما و برف و باد گذشت موقع گردش و تماشا شد • • • در چمن بر درخت گل بلبل وه چه شیرین ترانهای دارد هست خشنود و شادمان زیرا وطنی، آشیانهای دارد • • • كودكان این زمین و آب و هوا این درختان كه پرگل و زیباست باغ و بستان و كوه و دشت همه خانه ما و آشیانهی ماست • • • دست به دست هم دهیم به مهر میهن خویش را كنیم آباد یار و غمخوار همدگر باشیم تا بمانیم خرم و آزاد 2 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۱ من یار مهربانم دانا و خوشبیانم گویم سخن فراوان با آن كه بیزبانم هر مشكلی كه داری مشكلگشای آنم پندت دهم فراوان من یار پند دانم من دوستی هنرمند با سود و بیزیانم از من مباش غافل من یار مهربانم 2 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۱ زاغکی قالب پنیری دید به دهان برگرفت و زود پرید بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی روبهک پرفریب و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز گفت به به چقدر زیبایی چه سری چه دمی عجب پایی پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ گر خوش آواز بودی و خوشخوان نبودی بهتر از تو در مرغان زاغ می خواست قار قار کند تا که آوازش آشکار کند طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود. 2 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۱ یکی روبهی دید بی دست و پای فرو ماند در لطف و صنع خدای که چون زندگانی به سر میبرد؟ بدین دست و پای از کجا میخورد؟ در این بود درویش شوریده رنگ که شیری برآمد شغالی به چنگ شغال نگون بخت را شیر خورد بماند آنچه روباه از آن سیر خورد دگر روز باز اتفاقی فتاد که روزی رسان قوت روزش بداد یقین، مرد را دیده بیننده کرد شد و تکیه بر آفریننده کرد کز این پس به کنجی نشینم چو مور که روزی نخوردند پیلان به زور زنخدان فرو برد چندی به جیب كه بخشنده روزی فرستد ز غیب نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش ز دیوار محرابش آمد به گوش برو شیر درنده باش، ای دغل مینداز خود را چو روباه شل چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ چو شیر آن که را گردنی فربه است گر افتد چو روبه، سگ از وی به است بچنگ آر و با دیگران نوش کن نه بر فضلهی دیگران گوش کن بخور تا توانی به بازوی خویش که سعیت بود در ترازوی خویش چو مردان ببر رنج و راحت رسان مخنث خورد دسترنج کسان بگیر ای جوان دست درویش پیر نه خود را بیگفن که دستم بگیر خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست که دون همتانند بی مغز و پوست کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده