رفتن به مطلب

.....ایرانیان بودند!


ارسال های توصیه شده

ماشالااااااااااااااااااااااااااا....با این مدل بحث کردنت منم به بحث علاقه مند میکنی! نیم ساعتی طول کشید تا خوندم!

خب بریم سر حرف خودمون....اول اینکه چیزایی که تو پست اول گفتی بعضیاش زیاد ربطی به بحث نداشت و از هر دری سخنی بود

 

درمورد تاریخ هم من جان مطلب و گفتم

چیزی که افتخارآمیزه باید بهش افتخار بشه و درضمن راهگشا هم باشه تو هم داری همینارو میگی ولی نمیدونم چرا باز تکرار مکررات میکنی و برای مطلبی که تقریبا توش هم نظر هستیم مثال میاری که من کاملا قانع بشم؟!!!!w58.gif من نه قسمت افتخار امیز بودنش و رد میکنم نه راهگشا بودنشو...

 

تمام بحث من با شما بر سر همين يك جمله است.دستاورد هاي اصلي يك ملت بنا ها و كاخ ها و .. نيست بلكه فرهنگ و ادبيات و علم است.

 

خب مطلب و اشتباه متوجه شدی که سر این موضوع بامن بحث میکنی!:ws3:چون من یادم نمیاد جایی گفته باشم که دستاورد های یه ملت فقط کاخ و بنا و اینهاست....

ضمن اینکه اینم باید یادآوری کنم که کاخ ها و ابنیه همینجوری از دل زمین سبز نمیشن و برگرفته از دین و آیین و اعتقادات و فرهنگ هر مملکتی به وجود میان

اعتقادات و تفکرات یه سرزمین در معماریش نمود پیدا میکنه

همونطور که در ادبیاتش نمود پیدا میکنه...

دوست من

وقتش دير وقتي است كه گذشته

ما اگر همين امروز با يك عزم ملي شروع به ساخت كنيم مي بايست سال هاي سال زحمت بكشيم تا به حداقل هاي يك جامعه ي فرهنگي علمي هنري برسيم.

اما ...

كنار گذاشتن رويا ها و خيال بافي ها و .. نياز به ايجاد زير ساخت هاي فكري فرهنگي دارد .ما نمي خواهيم پيور كور ديگران باشيم و به مانند زاغي كه در پي آموختن راه رفتن كبك راه رفتن خود را نيز فراموش كرد باشيم.

ما تا زبان مادري خود را نياموزيم نمي توانيم درك درستي از زبان بيگانه داشته باشيم.ما تا فرهنگي نباشيم و شناخت درستي از فرهنگ عامه ي خود نداشته باشيم نمي توانيم در پي كسب خوبي هاي فرهنگ هاي ديگر باشيم.

باز يك مثال مي زنم:

در برنامه ي مسابقه ي رقص م.خ بسياري اط شركت كننده ها رقص هاي لاتين انجام مي دهند اما هر بار داوران مي گويند از نظر تكنيك بي عيب اما از نظر انتقال احساس صفر و اين از اين ناشي مي شود كه فرزند من نوعي از درك رقص بومي كشور خود كه حركت به حركت آن داراي مفهوم است عاجز است.تا زماني كه نتواند بفهمد مثلا رقص چوب بلوچي ها يا دستمال بازي كرد ها و يا رقص باباكرم داراي چه مفاهيم نماديني است نمي تواند رقص هاي ملل مختلف را درك كند.

در باقي حوضه ها نيز به همين ترتيب است.

.

 

درمورد ارج گذاشتن به داشته هامون هم باید بگم که دقیقا بحث همینجاست ....مشکل اینه که بعضیا به محض شنیدن انتقاد با سپر گذشتگان از خودشون دفاع میکنن در صورتیکه به قول گفته خود شما گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تورا چه حاصل؟!!!!حالا ما هی بیایم بگیم ما این و داشتیم اون و داشتیم ....باید دید الان چی هستیم و کجاییم

ضمن اینکه اتفاقا این بیشتر من و امثال من و میسوزونه که با این پیشینه غنی،با این گذشته ای که پر از دستاوردهای ادبی،هنری،علمی و ... بوده حالا به جایی رسیدیم که چیز زیادی حتی برای ارائه به کشور هم وطنای خودمون نداریم تا چه برسه به جهان...باعث و بانیشم هیچ کس غیر از خودما نیست ...خود ماییم که نمیخوایم ....

منم که تو همون پستای اول گفتم وقتش گذشته ....زیر ساخت به نظرت چطوری به وجود میاد ؟ما که طبق تمام گفته های خودشما پر از زیر ساخت های فرهنگی بودیم کجا رفت اون زیر ساخت ها که حالا امروز باید سال های سال برای بازگردوندنش زحمت بکشیم؟!

یه جا گفتی زبان مارو مغول و عرب اشاعه دادن و در مقابل فرهنگمون سر تعظیم فرود آوردن و به خاطر قدرت فرهنگی نتونستن مکدرش کنن که هیچ منتشرشم کردن

و حالا بحث از اینه که جوون نسل امروز رقص های سرزمین خودش ونمیشناسه ،زبان خودش و نمیشناسه ...بالاخره کدوم؟این عدم شناخت این بی توجهی به فرهنگ و ادبیات و موسیقی خودمون چجوری و از کجا اومده؟چجوریه که سرزمینی که پر از اسطوره های علمی و فرهنگی بوده حالا شده اینی که میبینم....اتفاقا پیرو کور دیگران بودیم که الان راه رفتن خودمون و فراموش کردیم ...

 

ديگران در مورد آن فكري را مي كنند كه ما مي خواهيم .وقتي جامعه به طور ناآگاهانه تصويري زشت و بي هويت از خود ترسيم مي كند يقينا ساير ملل همين تصوير را از ما برداشت مي كنند و از آنجا كه شناخت خوبي ها نياز به تعمق بيشتري از شناخت بدي ها دارد و ارتباط با ساير ملل كم است تصويري به مراتب تيره تر از آنچه ما خود مسبب آن هستيم در ذهن آنها نقش مي بندد.

نه...به هیچ وجه دیگران چیزی رو که ما میخوایم از ما تصور نمیکنن ...دیگران چیزی رو که میبینن باور میکنن ...اتفاقا ما میخوایم برتر دیده بشیم،باهوش تر،دین دار تر،با فرهنگ غنی تر،با پیشینه پربارتر،با افتخارات بیشتر اما دیگران چیزی رو باور کردن که دیدن...دیگران مهم نیستن ما اگر تو سرزمین خودمون با همین دید منفی ای که سایرین بهمون دارن خوشحال زندگی میکردیم،آرامش و رضایت واحترام داشتیم دید دیگران چندان اهمیتی نداشت

وقتي من ايراني به محض خارج شدن از مرز هاي كشور به جاي آنكه مروج فرهنگ خود باشم و پيكي فرهنگي باشم تبديل مي شوم به يك خودباخته كه در مقابل فرهنگ ديگران حرفي براي زدن ندارم و حتي اسم خود را تغيير مي دهم كه كمتر كسي متوجه شود كه از كجا بر خواسته ام چه انتظاري از اذهان بيگانگان در مورد خودمان داريد؟

اين بي هويتي و خود باختگي ريشه در عدم انتقال صحيح باور ها و فرهنگ دارد.كودكي كه با داستان هاي شاهنامه ببالد و با داستان هاي نظامي عاشق شود و با غزليات حافظ رندي كند و با ابيات شيخ سعدي اخلاق بياموزد و با مولانا سير و سلوك كند هرگز در پي افكار پوچگرايي و هيپي و راك و متال و غيره نمي رود .اما وقتي ما به جاي آنكه در ابتداي سواد آموزي به مانند پدران خود بگوييم :منت خداي را عز وجل كه طاعتش ...و يا بگوييم به نام خداوند جان و خرد ... مي گوييم بابا آمد.بابا آب داد.ي مهمترين دغدغه ي ذهن كودك ما مي شود تصميم كبري و...مي شود هميني كه مي بينيد.

 

فک میکنی مشکل از کجاست؟!!!اشکال یک نفرو یک سیستم و یک چیز نیست چند موضوع در کنار هم و دست به دست هم هستند اما بزرگترینش خود ما هستیم

احوال هیچ قومی تغییر نمیکند مگرآنکه خودشان بخواهند....

مملكت پر است از مهندس و دكتر و متخصص و تكنيسين اما اگر به 90 درصد آنها بگوييد يك غزل از حافظ بخوان در مي ماند اگر بگوييد يك داستان از شاهنامه بگو در مي ماند اگر بگوييد داستان خسرو شيرين در كدام كتاب نظامي است گمان مي كند خود داستاني جداي از شيرين و فرهاد است و...

قهرمانان كودك ما از شخصيتي چون رستم و سهراب و سياوش تبديل شده به چوبين و هاچ زنبور عسل و مي تي كومان و دي جي مون ها .

وقتي ما خود تيشه در دست گرفته ايم و دايم به ريشه هاي خود مي زنيم به اميد اينكه در حين افتادن درخت پرواز بياموزيم و از درخت جدا شويم ما حصلي جز اينكه مي بينيد نبايد انتظارداشته باشيم.

وقتي جوان ما به كل منكر فرهنگ پدري خود است و آن را رويا و خيال بافي و .. ميخواند و در پي رهايي از اين روياها است و راه رهايي را چنگ زدن به ريسمان هايي مي داند كه نمي داند از كدم دار آويزان است نبايد انتظار داشت كه ديگران تصويري درست و نيكو از ما و فرهنگ ما در ذهن داشته باشن

 

با این قسمت خیلی خیلی موافقم چون اگر این داشته ها باقی مونده بود ، اشاعه پیدا کرده بود وآموزش داده شده بود الان انقدر مبتذل نشده بودیم

هر فرهنگی به مرور دچار تغییر میشه چون زندگی بشر پویاست اما روند رو به رشد ابتذال ما هر روز داره سرعت بیشتری میگیره و ما همچنان تو رویای گذشتگانمون خیال پردازی میکنیم

که هنوز بهترین هستیم و والاترین....

دقيقا همچين فكري مي كنم و براي حرف هايم و فكر هايم سند دارم.

اعراب به هر كجا حمله كردند آن قوم را و فرهنگشان را نابود كردند اما در مواجهه با ايرانيان ايشان را بزرگ داشتند و به مناصب دولتي و لشكري گماشتند و از مشاوره ي ايشام بهره بردند .

معلم اعراب در ديوان سالاري و كشور داري ايرانيان بودند

 

ترك هاي آسياي ميانه به هر كجا حمله بردند جز نابودي و اتش و ويراني چيزي بر جاي نگذاشتند اما در ايران تغيير دين دادند مسلمان شدند و زبان فارسي را زبان رسمي دستگاه حكومتي خود گردانيدند و حتي سلاجقه پاي را از اين فراتر گذاشتند و گسترش دهنده و مشوق زبان فارسي در ساير مناطق جهان بودند

 

فرهنگ ايراني به همراه مغولان به شبه جزيره ي هند رفت و تا قرن ها زبان فارسي زبان رسمي دربار گوركانيان هند بود.

 

گستره ي فرهنگ و زبان ايراني را ما تا مرز هاي چين و سرزمين هاي مردمان زرد مي بينيم و اين نشد مگر با تحت تاثير قرار گرفتن حكومت هاي برخواسته از اسياي ميانه و بسط و گسترش فرهنگ ايراني توسط ايشان.

 

اسلام كه دين خاتم است نيز از تاثير فرهنگ ايراني در امان نماند . اين تاثير را در بخش شيعه بسيار مشهود تر و پررنگ تر مي بينيم.

شهداي كربلا را همواره 72 تن ذكر مي كنند اما نام شهيدان را كه مي خوانيي بيش از 100 تن بوده اند و عدد 72 تعداد ياران رستم فرخزاد است و عددي فرخنده در فرهنگ ايراني است.

مراسم عزاداري و عاشورا در واقع ترجماني از سوگ سياوش است

ميموني و خجستگي عدد 7 در اسلام برداشتي از تقدس عدد 7 (به تعداد امشاسبندان دين زرتشت) در ايران باستان است.

در زمان عمر و حمله به ايران دانش و دانش مداري در نزد اعراب نكوهيده بود و سخن خليفه ي مسلمين اين است:علم هر انچه كه در قرآن است براي ما بس است و اضافه بر آن را بسوزانيد

اما نشست و برخواست با ايرانيان دانش مدار ايشان را به جايي مي رساند كه امام 6 و 7 شيعيان مي شوند مشوقين علم و ادب و مجالسي با 100 ها تن دانشمند بر قرار مي كنند.

و....

اينها تاثيرات فرهنگ ايراني است دوست من

در غنی بودن فرهنگ ما هیچ شکی نبوده و نیست اما از این فرهنگ غنی امروز-تو قرن 21 نه زمان مغول ونه صدر اسلام-چی باقی مونده ؟چیزی بجز همون بل بشویی از عرب و ایران باستان و غرب که تو پست قبلمم اشاره کردم؟اگر بخوایم آیین ها و فرهنگمون وتا چندهزار سال قبل دنبال کنیم دنیاحرفی برای گفتن در مقابلش نداره ...نصف آیین ها وجشنهایی که تو دنیا برپا میشه حتی بعضی لغت ها در زبان های دیگه برگرفته از آیین میترائیسم بوده و هست که در ایران شکل گرفته و گسترش پیدا کرده اما تمام این پیشینه وقتی زیباست که امروز ما هم چیزی برای ارئه داشته باشه اگر میگم از این فرهنگ چیزی باقی نمونده منظور کتمان غنی بودن فرهنگمون نیست...منظورم جمع کردن دوباره داشته هامونه

منظور رسیدن به جایگاهیه که میتونیم داشته باشیم چون قبلا پدرامون تونستن....

 

 

امروزه همه از عطر هاي فرانسوي تعريف مي كنند و به به و چه چه اما نمي دانند كه علت اين پيشرفت در صنعت عطر سازي اين است كه فرانسوي ها تا همين قرن 19 حمام كردن را عملي زشت مي دانستند و براي فرار از بوي بد بدن خود مجبور به استفاده ي بيش از حد از راحه هاي خوب بودند و اين در حالي است كه در دين زرتشت و بيش از هزاران سال قبل به حمام توصيه ي اكيد شده و به بهانه هاي مختلف مردم را وادار به حمام و آب بازي مي كرده .و همين رسم به عنوان غسل در اسلام نيز ريشه دوانيده است .

و هزاران مورد ديگر از تاثير گذاري ها و برتري هاي فرهنگي ايرانيان در طول تاريخ مي توان ذكر كرد.

لذا به قطع و يقين مي گويم كه اكر امروز نامي از ايران مانده و خرده احترامي به خاطر همين برتري فرهنگي در طول تاريخ بوده كه متاسفانه در حددو 100 سال گذشته ما با بي توجهي شديد به اين نقطه ي قوت آن را تبديل به نقطه ي ضعف خود كرده ايم.

 

دقیقا به همون موضوعی اشاره کردی که تو پستای اولم بهش اشاره کرده بودم

به عنوان آخرین جواب هم فقط یه موضوعی رو تعریف میکنم

دوستی داشتیم که کشتی گیر بود و تو اون دوره ای که کشتی میگرفت تقریبا جز بهترین ها بود

چیزی نمونده بود که جز بزرگا و نامدارای کشتی بشه ولی به خاطر یه سری موضوعا یه مدت کشتی نگرفت و بعدم کم کم خبرش رسید که معتاد شده و دیگه ام نه توانش و داشت نه روش و که بخواد دوباره کشتی بگیره ولی هر از گاهی وقتی دیگه از بعضی چیزا خیلی میسوخت و به قول معروف کم میاورد دادش میرفت هوا که اون وقتی که کسی نمیدونست ورزش چیه من گوشام تو باشگاه اندازه فیل شده بود ،رو دست کشتی گرفتنم کسی نبود تو هم دوره هام....مدالا و حکماشو زده بود به دیوار و باهاشون کیف میکرد...

باورش نشده بود که دیگه نه کشتی گیره و نه مدال بیار

تازه سر هیچ و پوچ اسم عملی رو هم دنبال خودش این ور اونور میکشه....یه عده بودن که یادشون بود که کشتی میگرفت و ورزشکار بود و باعث افتخار ولی اونا هم کم کم دیگه داشت یادشون میرفت چون چیزی که میدیدن دیگه اونی که قبلا بود نبود...شاید اگه باور میکرد که دیگه کشتی نمیگیره دیگه مدال نمیاره دیگه گذشته هاش گذشته و امروزش اینیه که هست به قول معروف دست میذاشت رو زانوش و یه تغییری میکرد

 

حالا شده جریان ما ....هنوز باورمون نشده

  • Like 4
لینک به دیدگاه

درود

يك جواب كلي مي دم

در سير مطالعه ي تاريخ چند مرحله هست كه بايد انجام بشود تا به نتيجه ي مطلوب برسيم:

1-ما چي بوديم

2-ما چي هستيم

3-چي شد كه از اون يشينه به اين روزگار رسيديم

 

درحال حاضر ما چند دسته ايم:

1-كساني كه فقط بوديم بوديم مي كنند و در گذشته سير مي كنند

2-كساني كه فقط هستيم هستيم مي كنند و گذشته را نمي بينند

3-كساني كه هيچي چيز نمي بينند و تنها در فكر نان شب هستند

 

براي ايجاد زير ساخت ها چند راه وجود دارد:

1-انتقال از پدر مادر به فرزند

2-سيستم آموزشي

3-مبلغ هاي فرهنگي

 

در حال حاضر جامعه ي ما:

1-پدر مادر ها خودشان عامل اصلي وضع فعلي هستند و چيزي براي انتقال به كودكان ندارند

2-سيستم آموزشي ما سيستم ايراني ستيزي است

3-مبلغ هاي فرهنگي ما اكثرا خود دچار مشكلات عديده ي فرهنگي هستند و حرف و عملشان يكي نيست

 

راهكار باقي مانده:

ايجاد شوق و انگيزه در نسل جوان براي رويكرد به فرهنگ ايراني و بازآفريني ارزش هاي ايراني.

اما:

در حال حاضر اين شوق و انگيزه در حال ايجاد شدن است اما عده اي به عمد در حال گره زدن اين موضوع با ضد اسلام بودن است و با خط دهي هاي فرهنگي ايراني گرايي را اسلام گريزي معرفي مي كند .از طرفي با استفاده از ابزار تبليغاتي كه در اختيار دارد روي به سياه نمايي آورده .مثلا در همين چند ماه اخير با ساختن جك و يا انتساب هر جمله اي به شخصيت هاي مورد رجوع جوانان مانند كورش و شريعتي سعي در ايجاد نوعي حس زدگي مي كند.

 

----------------------

بررسي اينكه ما از كي رو به افول نهاديم و بر اساس چه سياستي و از كدام سمت و سو فرهنگ عامه تضعيف شد و در چه دوراني اين فرهنگ ستيزي شدت گرفت و... يك بحث مفصل تاريخي است.

اما بطور خلاصه:

از عصر صفوي با پررنگ شدن علوم ديني و كلامي علوم عملي در حاشيه قرار گرفت و دانشمندان نامي اين عصر اكثرا دانشمندان علوم فقه و كلام و فلسفه و.. هستند تا دانشمندان كار و رياضي و عمل.

هنر ما تعبير شد به سبك هندي و تخيلات ماليخوليايي .توصيفات بعيد و تشبيهات غريب.

اين روند منجر به ايجاد جو خرافي در كليه سطوح جامعه گرديد .دين گرايي ديوانه وار ما را به جايي كشاند كه پادشاه كشور براي مقابله با حمله ي افغان ها به دنبال روز سعد و نحس در اسطرلاب ها و صفحه هاي قرآن بود.

اگر از بازه ي كوتاه حكومت نادر و كريم خان بگذريم همين روند را به طرزي شديد تر در سلسله ي قاجار نيز مي بينيم.و تا آنجايي پيش مي رويم كه شاخص ترين افراد طول دوره ي قاجاريه يك نقاش است و يك خطاط و اگر سياست مداري خود ساخته هم در اين عصر پيدا ميشود به مانند ستاره اي دنباله دار تنها لحظه مي درخشد و از بين مي رود.

در طول حدود 400 سال ما از يك جامعه ي علم گرا و هنر پرور تبديل مي شويم كه به جامعه اي خرافه گرا و هنر ما مي شود هنر مجيز گويي و دستمال به دستي.

هم اكنون اين جامعه آماده است براي فروپاشي نهايي و مي بينيم با ورود فردي چون رضا شاه و رويكرد مطلق به غرب و بسط و توسعه ي سريع و شديد تمام اركان فرهنگي و نماد هاي پيشرفت جوامع غرب در ايران و ايجاد پوسته اي ظاهري به نام ايرنا دوستي عملا ميخ هاي آخر به اين تابوت كوبيده مي شود .همين سياست در دوران پهلوي دوم ادامه دارد .و در دوره ي اخير با اين عنوان كه ما فرهنگي به نام فرهنگ ايراني نداريم سعي در بسط فرهنگي جعلي به نام فرهنگ اسلامي داريم و با تحجر گرايي و خرافه گرايي و دروغ پروري گسترده و با استفاده از ابزار هاي جديد مانند سيما و راديو و اينترنت و... تا ده كوره هاي اين كشور نيز رسوخ كرديم و فرهنگ ايشان را دست خوش تغييرات برنامه ريزي شده و ديكته شده قرار داديم.

آن آش شوربايي كه شما نام مي بريد حاصل يك شب و 10 شب و هزار شب نيست دوست من.قرن هاست كه براي پخت آن كار مي شود و اگر تا چند صباحي ديگر ملت نخواهد به زير اين ديگ بزند ديگر نمي تواند

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

نصب شعر سعدی بر بالای در سازمان ملل، دروغ بود! - افتخارآفرینی کاذب هنوز ادامه دارد:sigh:

 

 

عصر ایران ؛ مازیار آقازاده - مردم ایران یکی از تاریخی ترین و با سابقه ترین ملت های روی زمین اند و شاید در تمام گیتی ملت های ریشه داری مشابه ملت ایران به تعداد انگشت های یک دست نباشد ، اما همین مردم دارای خصوصیاتی خاص هستند که حاصل عوامل فرهنگی ، تاریخی ، اجتماعی زیستن در این جغرافیا در طول ادوار مختلف تاریخی است.

 

یکی از ویژگی های ما ایرانیان را شاید بتوان در مقایسه ای با دیگر ملت های جهان " زرنگی خاص " ما ایرانی ها دانست . ما ایرانی ها آدم های ساده و زودباور نیستیم و در تعاملات اجتماعی مان به راحتی فریب نمی خوریم وعلی رغم اینکه خیلی از کشورهای پیشرفته امروز دنیا دارای مردمانی به غایت ساده هستند اما ما مردم ایران که جزء کشورهای رده متوسط دنیا هستیم زرنگی های خاص خودمان را داریم که به قول معروف به همین راحتی " رنگ نمی شویم و حتی اگر لازم باشد دیگران را رنگ می کنیم ".

 

اما همین مردم زرنگ ایران دهه هاست که بر این گمان باطل است که شعر سعدی " بنی آدم اعضای یکدیگرند – که در آفرینش ز یک گوهرند " بر سردر سازمان ملل نصب شده است!

 

239358_749.jpg

طرح از: siamakazmi.com

 

یا بسیاری از اقوال و شایعات نادرست که دهان به دهان چرخیده و کمتر کسی به خود زحمت داده تا ماجرا را به طور دقیق و علمی بررسی کند و کشف حقیقت کند و چون این اتفاق نیفتاده یک عقیده یا گمان باطل دهه ها و گاه قرن ها سینه به سینه چرخیده و از نسل های قبلی به نسل های بعدی منتقل شده بدون اینکه اصلاح شود و سهل است که با توجه به خاصیت " یک کلاغ چهل کلاغ " در هر روایتی اندکی نیز بر بار آن افزوده شده تا یک گلوله برف در نهایت تبدیل به بهمن شده است و همه ما زیر آوار دروغ ، روایت های نادرست تاریخی و خرافات و جعلیات مانده ایم.

 

به موضوع شعر سعدی بر گردیم ، اخیرا یکی از خبرگزاری های کشورمان همت کرد و گزارشی از صحت و سقم این گمان که " شعر سعدی بر سر در سازمان ملل نصب شده است " تهیه کرد و مشخص شد که این گفته به هیچ وجه صحت نداشته و ندارد .

 

اما بدون تردید سال ها و دهه ها بود که میلیون ها ایرانی بر این گمان باطل بوده اند که شعر شاعر بلند آوازه کشورشان بر سر در سازمان ملل نصب شده است و چه بسیار از ایرانیانی که حتی این مساله را در دیدار با مردم دیگر نقاط دنیا نقل کرده اند و شاید برخی از آنها با اهل فن نشسته و این روایت مجعول را نقل کرده باشند و شاید " کنف " هم شده اند.

 

در طی این همه سال کمتر کسی به خود زحمت داد تا برود و تحقیق کند و ببیند شعر سعدی در کجای ساختمان سازمان ملل در نیویورک نصب شده است و هیچ کس هم به این فکر نکرد ،این همه گزارش از سازمان ملل توسط تلویزیون خودمان تهیه می شود ، اگر خبری بود ، حتماً گزارشی تهیه و پخش می شد.

 

و یا اخیرا یک روایت مجعول و نادرست تاریخی درباره سفررضا شاه به ترکیه دست به دست در فضای مجازی می چرخد و همه بدون اینکه اطلاعی از صحت و سقم این روایت نادرست و مجعول تاریخی کسب کنند این مطلب را در صفحه هایشان با دیگر دوستان به اشتراک می گذارند و این دروغ و روایت نادرست تاریخی را همچون سم و ویروس تکثیر می کنند.

 

یا سال ها و دهه ها این ادعای ناموثق در میان ایرانی ها رواج داشته و دارد که : " ایرانی ها باهوش ترین مردم جهان هستند و ضریب هوشی ایرانی ها بالاتر از دیگر مردم جهان است و..." در حالی که تحقیقات علمی موسسات و دانشگاه های معتبری که روی این موضوع کار کرده اند چنین ادعایی را تایید نمی کند و مردم ایران در بیشتر تحقیقات علمی در این زمینه در رده متوسط هوشی جا می گیرند.

 

یا این یک باور متقن در میان خیلی از ایرانی هاست که ناسا را ایرانی ها می چرخانند ؛ گو این که فقط دانشمندان ایرانی در این مجموعه علمی و تحقیقاتی مشغول اند و بقیه ملل دنیا ، در آنجا نقش دربان و سرایدار را بازی می کنند و برای دانشمندان ایرانی ، چای و قهوه می آورند. البته در ناسا ، دانشمندان فرهیخته ایرانی که مایه افتخارند ، کم نیستند ولی این گونه نیست که متوهم شویم و فکر کنیم ناسا هم از مستعمرات نژاد ایرانی است.

 

مثال های فراوانی می توان در این زمینه ذکر کرد که ادعاها ، گفته ها و روایت های ناصحیح تاریخی و شایعات به سرعت برق و باد در جامعه ما تکثیر می یابد و ذهن همه را به نسبت به یک موضوع خاص مشوش می کند و یا حتی همچون دروغ بزرگ " نصب شعر سعدی بر سر در سازمان ملل " در باورها رسوب می کند و نسل به نسل منتقل می شود.

 

چرا چنین است ؟

 

دلیل اینکه ما ایرانی ها چرا بر خلاف اینکه مردمی زرنگ هستیم ولی این چنین ساده باور هستیم و دنبال تعقیب صحت و سقم ادعاهایی این چنین نمی رویم چیست؟

 

البته یک وجه مشترک چهار مثال ذکر شده این است که ما ایرانی ها در هر چهار مورد به قول معروف " خودمان را زیادی تحویل گرفته ایم " و شاید یک دلیل این مساله سرخوردگی ها و غرور خدشه دار شده ملتی است که صاحب تمدن و امپراتوری بوده و در برهه هایی از تاریخ این غرور با هجوم دیگر اقوام و ملت ها به شدت خدشه دار شده است و این افتخار سازی های دروغین و جعلی از نظر روان شناسی اجتماعی بیشتر برای التیام بخشیدن به زخم های اینچنینی بوده است.

 

تا اینجای کار می توان پذیرفت که ملتی با جعل برخی روایت های نا موثق برای خود افتخار آفرینی کند اما مساله وقتی خطرناک می شود که این روایت های نامعتبر درباره خودمان که در واقع به دست خودمان ساخته می شود و به آن پروبال می دهیم یک ملت را متوهم کند و ما را از شناخت واقعی مقدورات و محذورات مان در فضای ملی و بین المللی بازدارد.

 

این موضوع دلیل دیگری هم می تواند داشته باشد و آن این که ما ، با این داستان سرایی ها ، می کوشیم تنبلی ها و کاهلی هایمان را بپوشانیم و سستی هایمان را در پشت توهمات ، پنهان کنیم تا کمتر دچار عذاب وجدان تاریخی شویم.

 

دلیل دیگر برای تبیین مساله "افتخار آفرینی کاذب " و سرعت گسترش آن این است که ما ایرانی ها ملتی هستیم که بیشتر از آنکه فرهنگ مکتوب داشته باشیم دارای فرهنگ شفاهی هستیم و اساسا به همین دلیل است که یکی از پایین ترین آمار مطالعه را در بین ملت های دیگر دنیا داریم و وقتی کمتر مطالعه می کنیم طبیعتا ذهنمان کمتر علمی و تحقیقی است و بیشتر تمایل دارد تا روایت بشنود.

 

مساله دیگر که می توان در تبیین این مساله ذکر کرد فضای نا مطلوب آزادی بیان در طی قرون و دهه های متمادی است. چه بسیار داستان های بی مبنا و مجعولیکه در طول تاریخ ، به عظمت شاهان اختصاص یافته و مردم ، جرأت نقدشان را نداشته اند و تنها موظف بوده اند که باور کنند و با آب و تاب برای دیگران هم باز بگویند تا در گذر زمان ، یک واقعیت تاریخی انکار ناپذیر تلقی شود.

وقتی آزادی بیان و رسانه باشد دروغ ها زودتر آنچه که باید شناخته می شوند و سره از ناسره زودتر تمییز داده می شود و وقتی فرهنگ غالب شفاهی است وآمار مطالعه پایین است ؛نتیجتا کم سوادی در جامعه زیادتر می شود و باور پذیری شایعات و روایت های مجعول که اتفاقا با مذاق خود بزرگ بین ما ایرانی ها سازگار است ، بیشتر می شود و شاید حتی بسیاری از ما ایرانی ها را در کلاس درسی بنشانند و با دلایل منطقی و علمی دروغ بودن بسیاری از گمان های باطل مان را به ما تفهیم کنند ، دوست نداشته باشیم بپذیریم که مثلا شعر سعدی بر سردرسازمان ملل نصب نشده و یا ما ایرانی ها مردم خیلی باهوشی هم نیستیم و هوشمان در حد متوسط است و... .

 

چه باید کرد ؟

 

برای پاسخ به این سوال که چه می توان کرد ، باید به بخش قبل رجوع کنیم و در واقع درمان هر دردی در شناخت درست درد است و تا وقتی درد خود را درست نشناسیم طبیعتا درمان درستی نیز نمی توان تجویز کرد.

 

به عبارت دیگر هر آنچه که در تبیین دلایل " افتخار آفرینی کاذب " ذکر کردیم می تواند در درمان این درد هم به کارمان آید: تغییر گام به گام فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب و ذهن علمی ، بالا بردن سطح آموزش ها و مطالعه ، رواج آزادی بیان و رسانه برای تبیین هر چه بهتر پدیده ها و تشخیص سره از ناسره و...

 

اما اینها کارهایی است که می توان انجام داد و بخش دیگری از علل تاریخی و اجتماعی که زمینه ساز شکل گیری وضعیت کنونی است ، طبیعتا زمان زیادی می برد تا اصلاح شود و باید در این زمینه صبور بود تا تغییر نسل ها به مرور ذائقه و ذهنیت جامعه را تغییر دهد.

 

واقعیت این است که ما ملت کم افتخاری نیستیم و علی رغم نقاط ضعف قابل توجهی که داریم ، اگر واقعا بخواهیم به خود ببالیم لیستی بلند بالا از داشته ها و افتخارات را داشته و داریم که به آنها ببالیم و سرمان در میان سرها بالا باشد و دیگر چه نیازی به جعل تاریخ و دروغ پردازی داریم ؟

 

چرا اگر می خواهیم به خود ببالیم به حفظ زبان ملی مان در کنار تنوع سایر گویش ها و حتی زبان ها در جغرافیای ملی خودمان نبالیم ، چرا نباید به حفظ تنوع فرهنگی و قومی در ایران زمین ببالیم و این همه رنگ و گویش و فرهنگ و خرده فرهنگ که دست در دست هم فرهنگ ایرانی را شکل می دهند مایه مباهات ما نباشد ، چرا نباید فرش و هنر ایرانی ، معماری ، دهها شاعر جهانی مان ، و دهها و صدها دانشمند بزرگ که در طول تاریخ به حرکت رو به پیشرفت علم در دنیا کمک کرده اند سبب افتخار ما نباشد ، چرا از دستاوردهای امروزین دانشمندان و سینماگران و ورزشکاران و مبتکران امروزی به نیکی یاد نکنیم و قدر بدانیم و مفتخر شویم؟

و اساسا چرا نباید اصل این شعرزیبای سعدی که قرن ها پیش از جدی شدن دغدغه برابری حقوقی انسان ها در جوامع انسانی این گونه زیبا سرود:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

 

مایه سربلندی ما نباشد که این چنین با "جعل" بخواهیم برای خود افتخار افرینی کاذب درست کنیم.

  • Like 6
لینک به دیدگاه
درود

يك جواب كلي مي دم

در سير مطالعه ي تاريخ چند مرحله هست كه بايد انجام بشود تا به نتيجه ي مطلوب برسيم:

1-ما چي بوديم

2-ما چي هستيم

3-چي شد كه از اون يشينه به اين روزگار رسيديم

 

درحال حاضر ما چند دسته ايم:

1-كساني كه فقط بوديم بوديم مي كنند و در گذشته سير مي كنند

2-كساني كه فقط هستيم هستيم مي كنند و گذشته را نمي بينند

3-كساني كه هيچي چيز نمي بينند و تنها در فكر نان شب هستند

 

براي ايجاد زير ساخت ها چند راه وجود دارد:

1-انتقال از پدر مادر به فرزند

2-سيستم آموزشي

3-مبلغ هاي فرهنگي

 

در حال حاضر جامعه ي ما:

1-پدر مادر ها خودشان عامل اصلي وضع فعلي هستند و چيزي براي انتقال به كودكان ندارند

2-سيستم آموزشي ما سيستم ايراني ستيزي است

3-مبلغ هاي فرهنگي ما اكثرا خود دچار مشكلات عديده ي فرهنگي هستند و حرف و عملشان يكي نيست

 

راهكار باقي مانده:

ايجاد شوق و انگيزه در نسل جوان براي رويكرد به فرهنگ ايراني و بازآفريني ارزش هاي ايراني.

اما:

در حال حاضر اين شوق و انگيزه در حال ايجاد شدن است اما عده اي به عمد در حال گره زدن اين موضوع با ضد اسلام بودن است و با خط دهي هاي فرهنگي ايراني گرايي را اسلام گريزي معرفي مي كند .از طرفي با استفاده از ابزار تبليغاتي كه در اختيار دارد روي به سياه نمايي آورده .مثلا در همين چند ماه اخير با ساختن جك و يا انتساب هر جمله اي به شخصيت هاي مورد رجوع جوانان مانند كورش و شريعتي سعي در ايجاد نوعي حس زدگي مي كند.

 

----------------------

بررسي اينكه ما از كي رو به افول نهاديم و بر اساس چه سياستي و از كدام سمت و سو فرهنگ عامه تضعيف شد و در چه دوراني اين فرهنگ ستيزي شدت گرفت و... يك بحث مفصل تاريخي است.

اما بطور خلاصه:

از عصر صفوي با پررنگ شدن علوم ديني و كلامي علوم عملي در حاشيه قرار گرفت و دانشمندان نامي اين عصر اكثرا دانشمندان علوم فقه و كلام و فلسفه و.. هستند تا دانشمندان كار و رياضي و عمل.

هنر ما تعبير شد به سبك هندي و تخيلات ماليخوليايي .توصيفات بعيد و تشبيهات غريب.

اين روند منجر به ايجاد جو خرافي در كليه سطوح جامعه گرديد .دين گرايي ديوانه وار ما را به جايي كشاند كه پادشاه كشور براي مقابله با حمله ي افغان ها به دنبال روز سعد و نحس در اسطرلاب ها و صفحه هاي قرآن بود.

اگر از بازه ي كوتاه حكومت نادر و كريم خان بگذريم همين روند را به طرزي شديد تر در سلسله ي قاجار نيز مي بينيم.و تا آنجايي پيش مي رويم كه شاخص ترين افراد طول دوره ي قاجاريه يك نقاش است و يك خطاط و اگر سياست مداري خود ساخته هم در اين عصر پيدا ميشود به مانند ستاره اي دنباله دار تنها لحظه مي درخشد و از بين مي رود.

در طول حدود 400 سال ما از يك جامعه ي علم گرا و هنر پرور تبديل مي شويم كه به جامعه اي خرافه گرا و هنر ما مي شود هنر مجيز گويي و دستمال به دستي.

هم اكنون اين جامعه آماده است براي فروپاشي نهايي و مي بينيم با ورود فردي چون رضا شاه و رويكرد مطلق به غرب و بسط و توسعه ي سريع و شديد تمام اركان فرهنگي و نماد هاي پيشرفت جوامع غرب در ايران و ايجاد پوسته اي ظاهري به نام ايرنا دوستي عملا ميخ هاي آخر به اين تابوت كوبيده مي شود .همين سياست در دوران پهلوي دوم ادامه دارد .و در دوره ي اخير با اين عنوان كه ما فرهنگي به نام فرهنگ ايراني نداريم سعي در بسط فرهنگي جعلي به نام فرهنگ اسلامي داريم و با تحجر گرايي و خرافه گرايي و دروغ پروري گسترده و با استفاده از ابزار هاي جديد مانند سيما و راديو و اينترنت و... تا ده كوره هاي اين كشور نيز رسوخ كرديم و فرهنگ ايشان را دست خوش تغييرات برنامه ريزي شده و ديكته شده قرار داديم.

آن آش شوربايي كه شما نام مي بريد حاصل يك شب و 10 شب و هزار شب نيست دوست من.قرن هاست كه براي پخت آن كار مي شود و اگر تا چند صباحي ديگر ملت نخواهد به زير اين ديگ بزند ديگر نمي تواند

سپاس ویژه :icon_gol::icon_gol::icon_gol:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...