Astraea 25351 ارسال شده در 11 شهریور، 2012 دستم که تنت را لمس کرده بهتر خواهد نوشت. همان ساعتهادر همان هوا زنگ میزنند و دوباره دستبهدستِ هم ما را از هم جدا میکنند. اما خاطرهی نزدیکی ِ توجوهری تازه است که بیوقفه سراغش خواهم رفت تا در برابرم نوری دیگر و سایهیی دیگر بگسترانم. اشتیاقم به تو ابری مبهم است که حالاستارههای تازهیی از آن میچینم. وعدههای تنِ تومرا قبل از گل دادنم به صلیب میکشند و حالا با شبحِ سبکِ تواینجا به خواب میروم به همراه قلم و اندیشه. ترجمهی اصغر نوری 4
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2012 انديشيدن به تو گرانبهاترين سكوتم ميماند طولانيترين و پرهياهوترين سكوت. تو هميشه در مني مانند قلب سادهام اما قلبي كه به درد ميآورد زخمي كه به زندگي واميدارد. /اصغرنوری 4
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2012 عشق به آخر خواهد رسيد پيش از آنكه من به عشق برسم همچون زندان خواهمش ديد گلها را ميبينم چنان زيبا كه گويي راه ميروند و چشمان گريان كنارشان پرپر ميشوند. عشق به آخر خواهد رسيد اما من خواهم گفت در شبهايي از ملافه، پلك، باد و زنجره من در روز تن تو وارد شدهام. خواهم گفت كه از تو زيستهام و در آن حال ميميرم كه گلبرگ به گلبرگ از پلههاي خاطره پايين ميروم. اصغرنوری 4
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2012 تو به سکوت وانخواهی داشت تو به سکوت وانخواهی داشت نه روحم را، نه خونم را و نه صدايم را لبهايم ديگر از هم باز نمیشوند جز برای گفتن نامت بوسيدن دهانت تبديل شدن به تو هنگام جستجویات و اگر از گل سرخ حرف میزنم از توست يا اگر از نان، عسل، شن يا از خودم حرف میزنم تو پس تمام کلماتم هستی لبريزشان میکني، میسوزانی، تهی میکنی تو آب دهانم هستی و دهانم حتی سکوتم از تو مضطرب است. اصغرنوری 4
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 14 مهر، 2012 به من نگو كه تو از تاك تنها يك خوشهاي كه خوشههاي ديگر هم اينطور سيراب ميكند مرا. گرسنه و تشنهام اما فقط براي تو من گونهاي از تو هستم با گودالي از نبودن تو كه بايد بيايي و پرش كني. اين سان من خواهم بود و تو خواهي بود ما خواهيم بود. دو تن خواهيم يا يك نميدانم چون آذرخش خواهيم بود ترجمهي اصغر نوري 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 14 مهر، 2012 بگذار دوست بدارمت. تو مانع نخواهی شد که اسب مغرور یالش را تکان دهد ماسهها را لگدمال کند و در بالهی خشمش هر کجا که خواست برود. دوستت دارم. عشقم شانههای ظریفت را بامهربانی میان گردبادش میگیرد شنلی میشود که تو را با خود ببرد خشنتر از باد سیاهتر از درونش. پرزی ریز در مشتِ هذیان از خوشی میگریم وقتی تو را به خود میفشارم و له میکنم. ترجمهی اصغر نوری 3
ارسال های توصیه شده