رفتن به مطلب

تولد من


ارسال های توصیه شده

تولدم خیلی وقته گذشته داشتم یاداشت هامو می خوندم گفتم اینو واستون بذارم

 

امروز صبح بیدار شدم صدای این زنگ پیشرفته که جای خود را به نحوی در زندگی ما باز کرده می آمد باز خاموشش کردم تا سکوت مرا به خواب بکشاند اگر چه هوا ملایم بود و بسیار خنک دلم می خواست امروز به فردا می رفت تا حداقل یادم میرفت که امروز برای من چه روزی

خواهد بودحسی دارم عجیب و سرگردان آنچنان گیج شده ام که کم کم دارم فکر می کنم به اغما رفته ام هرجوری شده سعی میکنم تا لاقل خودم را تکانی بدهم ولی انگار جسم با این روح نظری دیگر دارند. خدایا دیدی بازهم نماز صبحم گذشت.ببخشید.ببخشم اگر کمی نا امید شده ام

تو می دانی که من چرا این طور شده ام آدم وقتی چشم می گشاید از پیش تو به زمین می آید از دوری وپاکی اش به گریه می افتد ودیگران می خندند دلم گرفته نیست حسی دارم مبهم .خدایا حسی دارم از جنس خون وکاغذ.

خدایا آمدم زندگی کنم اما تا به حال این عمر من حاصلی داشته؟امروز باید بخندم اما خنده ای نیست مرا یاری کند حتی گریه هم مرا ترد کرده

اه کاش میتوانستم این زمان را به عقب برم تا می توانستم از گذر این زمان بهترین استفاده را کنم این لحظه ها چه قدر دیر می گذرند چرا این قدر عقربه های ساعت صبوری می کنند مگر فردا نمی خواهد خود رانمایان کند؟دیشب که خوابیدم تو خود میدانی به چه فکر می کردم

در آینه که به خود نگاه می کنم با دیروز و ماه های قبل شاید تغیر اندکی کرده باشم عکس آن کودکی را دیدم بی خبر از آینده شاد بود بازی میکرد ومی خندید برای خود دنیای داشت رنگین و شاد .هروزش از دیروز شادتر. کودک عکس دیگر محو شده بودو من دیگر او را نمی دیدم وهمین مرا بیشتر از امروز آزار می دهد و شاید دلواپسی من از سر گمشدگی او باشد خدایا چه زود دیر می شود چندین سال پیش همین زمان بود که با گریه ام زمین را دیدم .خدایا من گریه می کردم یا می خندیدم؟یک بچه کوچک که می فهمیدم اما نمی توانستم چیزی بگویم و حالا کس که بزرگ شده وخود را به خواب زده.

خدایا من بنده خوبی بودم یا نه؟آره می دانم که تو آگاهی وخودم می دانم که چه کارهاباید می کردم اما انجام ندادم وچه کارها که نبایدانجام

می دادم این کارها را کردم.همین مرا بدتر می هراساند حالا من دقیقا مثل زمینم که به دور خورشید چریخیده .چندین دور زدم و چند بهار را پشت سر گذاشتم ولی تا به حال کاری کرده ام که مفید برای خلایق باشد که تحسین تو و فرشتگان را بر انگیزد؟زمان چه قدر به عمر حریص است.

می توانم این بار هدیه از تو بخواهم که به من اعطا کنی توقع زیادی ندارم می دانم که تو بهترین کسی هستی که دارم و همین امید من به تواست که تحمل امروز را می کنم ساعت ها به پایان روز نزدیک می شوند پس بگذار به تو بگویم که چه می خواهم فقط از تو نه کس دیگر.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...