Managerr 1616 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۱ این یادداشت را بانو قمر آریان در بهمن ۱۳۷۶ (دو سال پیش از درگذشت دکتر عبدالحسین زرینکوب) درباره خلق وخوی این استاد زنده یاد و رابطه اش با ایشان قلمی کرده که طبعا برای پژوهشگران و نکته سنجان هم شیرین و هم آموختنی است. از ۷۶ سالی که اکنون از عمرش می گذرد من ۴۵ سالش را با او در زیر یک سقف گذرانده ام. هفت، هشت سالی هم پیش از آن در دانشکده با او همدرس بوده ام. در حقیقت بیش از نیم قرن شریک عمرش بوده ام. از همان آغاز سال های آشنایی او را یک دانشجوی واقعی یافتم: دقیق، پرکار و در عین حال محجوب و متواضع. هنوز مثل همان سال های آغاز عمر غالبا آرام، مهربان و بی سر و صداست. وقتی هم به جوش می آید و دچار خشم و خروش می شود، به زودی به آرامش عادی برمی گردد و در اندک زمان خشم و خروش خود را فراموش می کند. اوّل بار که در خانه مان خواستم او را به یک نام خودمانی خطاب کنم «عبدی» به زبانم آمد و او بی هیچ تردید و تأمل به آن جواب داد. پدرم که فکر می کرد ممکن است دوستانش و نزدیکانش آن را به صورت طنز و مزاح تفسیر نمایند این نام را نپسندید و ترجیح داد او را به همان نام «عبدل» یا «عدل» که مادرش او را آنگونه خطاب می کرد صدا بزنم، امّا او خودش به این هر دو سه نام یکسان جواب می داد و رفته رفته نام او در زبان من «عبدی» شد. کسی از نزدیکانش هم آن را به صورت طنز یا شوخی تفسیر نکرد. از دوستانمان یک بار صبحی مهتدی که به خانه ما رفت وآمد بیشتر داشت از روی طنز به من گفت: عبدی یعنی چه؟ بگو ارباب، بگو خداوندگار! سال ها بعد از آن یک بار هم مجتبی مینوی نظیر این اعتراض را که باز جنبه شوخی داشت بر زبان آورد. برای او بین این نام ها هیچ تفاوت نبود. حتّی عنوان عبدالحسین خان هم که غالبا از جانب همدرس های سابق یا دوستان همکارش به او خطاب می شد به نظرش جالب تر نمی آمد. امّا این نام را او فقط از زبان من شنید. یادم نیست هیچ یک از دوستان یا خویشانش این نام را در خطاب به او بر زبان آورده باشند. سال های اوّل که به دانشکده می آمد جوانکی ریزنقش، سیه چرده و لاغراندام بود. نسبت به لباس و سر و وضع خود نیز توجّهی نداشت. بعدها که تدریجا از سال های جوانی دور شد به سر و وضع خود هم توجّه نشان داد. بعد از ۴۵ سال زندگی مشترک حالا هر دو پیر شده ایم. با انواع بیماری های کلان سالی که نشان ردّ پای عمر بر تن و جان ماست، درگیریم. عبدی دیگر آن جوان سیه چرده باریک و نزار سال های دانشکده نیست، وزنش افزوده شده است، موهای سرش به سپیدی گراییده، دست و صورتش چروکیده و زیر چشم هایش پف کرده است. چقدر با آن دانشجوی شاد و سرزده و سرشار از شوق زندگی که آن روزها وجود خود را زیر نقاب حجب و سکوت پنهان می کرد، تفاوت پیدا کرده است. نگاه خسته اش از پیری که هر دویمان را غافلگیر کرده است، پرده برمی دارد. حالا قدش کشیده تر به نظر می رسد و وقتی توی بارانی گشاد و سرمه ای رنگش دست و پا می زند و سر به زیر و آهسته از کنار خیابان رد می شود به نظرم می آید، پدربزرگ آن جوان سال های دانشکده را در وجودش مشاهده می کنم. اکنون موهای سرش ریخته، امّا سرش طاس نشده است، فقط پیشانیش از آنچه بود بلندتر و باشکوه تر به نظر می آید. یک چیزش امّا هیچ عوض نشده است: بی نظمی و شلوغی نومیدکننده ای که در کارهایش هست. هنوز مثل بچه مدرسه ای ها دایم کاغذ و قلمش را گم می کند مثل شاگردان دبستانی دایم دنبال یادداشت ها و دفترهای گمشده اش می گردد و با دستپاچگی و اضطرابی که همیشه در این جست وجوها از خود نشان می دهد حوصله خود، حوصله من و حوصله هر کس را که در خانه ماست سر می برد. گاه گاه با خود فکر می کنم اگر این شلوغی و بی نظمی در کارش نبود، حاصل کارش چقدر غنی تر و سرشارتر بود. درباره کارهای او که در بعضی از آن ها نیز سهم کوچکی داشته ام دوست ندارم چیزی بنویسم. قضاوت در آن باره کاری است که باید دیگران آن را بر عهده بگیرند. در مورد این کارها چیزی که برای من جالب است حوصله فوق العاده او در جست وجو است. عبدی ماه ها و سال ها با آنچه موضوع کار اوست زندگی می کند، همه چیز را در آن باره می خواند و بررسی می کند، در هر چه به آن مربوط است مدّت ها فکر و تأمل می کند و با هر عبارت که می نویسد حسابی جداگانه دارد. وقتی می بینم او در کارهای خویش نام کسانی را که پیشرو او یا استاد او بوده اند با حرمت و تکریم یاد می کند به شیوه کارش با نظر تحسین می نگرم. از اینکه حتّی نام شاگردانش را نیز همه جا با احترام و علاقه یاد می کند و کارهای آن ها را در متن یا حواشی نوشته های خود معرفی می کند وسعت نظر و بی غرضی او را در خور تمجید می یابم. یکی عادت دیگرش که گمان دارم می تواند برای بعضی شاگردانش سرمشق باشد استغراق شدید او در کارهاست. وقتی در یک موضوع مشغول کار است از تمام وسایل و تمام اوقات ممکن استفاده می کند. یک لحظه فراغت را هم که در بازگشت از کار به خانه برایش حاصل می شود از دست نمی دهد. بارها اتفاق می افتد که میز چیده شده، غذا آماده، حتّی مهمان کنار میز نشسته است و او در یک گوشه دیگر اتاق همچنان آخرین جمله ای را که در زیر قلم دارد دنبال می کند و انگار صدای مرا که برای چندمین بار او را صدا می زنم نمی شنود. در اینگونه اوقات گمان می کنم خودش را بیشتر از من و مهمان خسته می کند، اما این استغراق باعث می شود که در کار خود کمتر دچار اشتباه یا شتاب زدگی شود. به هر تقدیر، عبدی همین است که هست، دوستان و ستایشگران بسیار دارد معدودی هم هستند که به هر علت هست از بودن او، از کار کردنش و از کار نکردنش رنج می برند. امّا او به این حرف ها اهمیت نمی دهد کار خود را آنگونه که در نظر دارد دنبال می کند و دوستی و دشمنی دیگران را در حساب کار خود داخل نمی کند. هر قدر از سال های جوانی فاصله می گیرد کم حرف تر، پرکارتر و بردبارتر می شود. از این حیث بعضی اوقات جدا برایش نگران می شوم. امّا چه می توان کرد؟ برای آنکه او بتواند کارهایش را آنگونه که دوست دارد دنبال کند نباید او را از اینکه سلامت خود را هم گه گاه به خطر می اندازد ملامت کرد. غالبا صبور و باحوصله و پرتحمّل است. به ندرت از کسی می رنجد و تقریبا از هیچ کس کینه ای به دل نمی گیرد. با این حال یک چیز هست که تا یاد دارم از همان سال های جوانی برایش تحمّل ناپذیر بوده است: اینکه رودرروی او از او تعریف کنند. از همین روست که او با شدّت و قاطعیت تمام تقریبا به همه کسانی که از او تقاضای مصاحبه مطبوعاتی داشته اند جواب منفی داده است. در اینگونه موارد اگر از او علّت را بپرسی جواب می دهد که کار خود را به خاطر کنجکاوی علمی انجام می دهد و تحسین یا انتقاد دیگران برایش اهمیت ندارد. با چنین روحیّه که او دارد عجب نیست که برنامه ضدّ فرهنگی که تلویزیون پخش کرد، هیچ گونه احساس ناشی از ناخرسندی یا اعتراض در او برنینگیخت. نام خیلی ها در آن برنامه برده شد و بعضی هم بر آن اعتراض کردند، امّا عبدی آن آوازه گری را بی اهمیت تر از آن تلقّی کرد که حاضر شود بر آن اعتراض کند یا درصدد جواب به آن برآید. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده