رفتن به مطلب

حکایت های امروزی


spow

ارسال های توصیه شده

یک روز یه بنده خدایی برای تحصیل به کشور جابلقا میره!

و توی اونجا رشته ی اژدها کشی رو می خونه و بعد از گرفتن مدرک به کشور زابلقا یعنی محل سکونت خودش بر می گرده!

وقتی میاد توی زابلقا میبینه برای این رشته یی که خونده بازار کار وجود نداره!

بعد از کلی مکافات ،دانشگاهی برای این رشته ایجاد می کنه و 100 نفر برای این رشته پذیرش می کنن و بهشون آموزش میده!

این 100 نفر بعد از گرفتن مدرک لیسانس میرن توی جامعه و متوجه میشن که بازار کاری برای این رشته وجود نداره

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

این شخص بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه میرسه که دوباره این 100 نفر رو پذیرش کنن و مدرک فوق لیسانس رو بهشون بدن!

باز دوباره این 100 نفر بعد از گرفتن مدرک فوق لیسانس وارد جامعه شدن و باز هم بازار کاری نبود!

مرد دوباره به فکر فرو رفت!

و بالاخره فکری به ذهنش رسید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

و برای این 100 نفر بازار کار ایجاد کرد!

این 100 نفر به عنوان استاد برای تدریس رشته ی اژدها کشی در دانشگاه ها استخدام شدن!

 

و این داستان همچنان ادامه دارد...

  • Like 11
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...