رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

 

پـــــــــــــــــــدر همون کسی هست

که لرزش دستش دیگه چیزی از چای توی استکان باقی نگذاشته

ولی بهت میگه به من تکیه کن

و تو انگار

کوه رو پشتت داری…

 

 

 

%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%BE%D8%AF%D8%B1.jpg?5b18fe

  • Like 17
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

باید دختر باشی تا بدانی پدر لطیف‌ترین موجود عالم است...

باید دختر باشی تا ته دل‌ات قرص باشد که هیچ‌وقت

جای دست پدر روی صورت‌ات نخواهد افتاد مگر به نوازش!

باید پدر باشی تا بدانی دختر عزیزترین موجود عالم است...

تا پدر نباشی نمی‌توانی درک کنی دختر داشتن افتخار پدر است!!!

باید دختر ِ پدر باشی تا احساس غرور کنی...

باید پدر-دختر باشید تا بدانید چه شگفتی‌هایی دارد این عالم!

چه عزیز است اخم تلخ پدر و ناز دختر...

چه نازک است دل پدر که طاقت دیدن اشک دختر را ندارد...

باید پدر-دختر باشید تا...

پدرم، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم

فرشته ها هم میتوانند مرد باشند!!!

  • Like 15
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال

خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت

رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود

 

درعالم خیال به چشم آمدم پدر

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

موی سیاه او شده بود اندکی سپید

گویی سپیده از افق شب دمیده بود

 

یاد آمدم که در دل شبها هزار بار

دست نوازشم به سر و رو کشیده بود

 

از خود برون شدم به تماشای روی او

کی لذت وصال بدین حد رسیده بود

چون محو شد خیال پدر از نظر مرا

اشکی به روی گونه زردم چکیده بود:icon_gol:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

میخواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان که پدر تنها قهرمان بود

عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نقطه زمین، شانه های پدر بود

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

نیم ساعت پیش،

خدا را

دیدم

که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

سرفه کنان

در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،

آواز که خواند تازه فهمیدم

پدرم را با او اشتباهی گرفته ام.............

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

من را زیاد دوست داشته باش پــــــ♥ـــدر!

 

تو تنها مردی هستی،

 

که دوست داشتنت بی دلیل است،

 

و بوسه هایت بوی صداقت می دهد...!

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

پدر...

برشی بلند قد بود

از آسمان

که در جیبهای بارانی اش

همیشه ابری

برای باریدن داشت،

شبی رفت

تا با لهجه آفتابی اش

برای ستاره ها

دیکته شب بگوید.

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

ae3197f5b67cb2f09594890bb2482e94-425

پدر که شدی .....

 

بوسه هایت هم رنگ دیگری میگیرد ....

 

رنگ عشق .... رنگ احساس ........

 

حتی وقتی که دوری از فرزندت ........

 

پدرانه میبوسی فرزند دشمنت را ..........

 

(خیلی دوسش دارم:ws37:)

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ﺩﺧﺘﺮ: ﺑﺎﺑﺎ ﮐﯽ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺧﺮﯾﺪ ﻋﯿﺪ ﮐﻨﯿﻢ؟؟

ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺟﻨﺲ ﻫﺎ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺮﻓﻪﺟﻮﯾﯽ ﮐﻨﯿﻢﺍﺧﺒﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ 9

ﺁﻗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻦ ﺧﺮﯾﺪ؟؟- ﺑﻠﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﻨﺲ ﻫﺎ ﺍﺭﺯﻭﻥ ﻫﺴﺘﺶ ﻭ ﻗﯿﻤﺖﻫﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ

 

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﭘﺪﺭ ﮐﺎﺭﮔﺮﺵ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﯾﺎ ﺍﺧﺒﺎﺭ.......

 

e4c9fe92c31d7a367ea9879b153955d9-430

  • Like 9
لینک به دیدگاه

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..

آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

پدر دستشو گذاشت رو شونه ی پسرش و ازش پرسید:

تو قوی تری یا من...؟!

 

پســـــر گفت: من...!

 

پدر با کمی دلشکستگی دوباره پرسید : تو قوی تری یا من...؟!

 

پســــــر گفت: من...!

 

پدر با دلی گـــــرفته به یاد زحمتایی که کشیده بود ، دستشو از شونه ی پسرش برداشت و کمی دورتر پرسید:

تو قوی تری یا من...؟!

 

پسرگفت: شما پدر...!

 

پدر گفت: چرا نظرت عوض شد...؟!

 

پسر جواب داد: "وقتی دستت رو شونه ام بود فکـــــــر می کردم دنیا پشتمه..."

 

به سلامتی همه ی پدرهایی که هستند...

و به یاد همه ی پدرهـــــــایی که دنیایی بودن و از دنیا رفتن...sigh.gif

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من

مه گردون ادب بودی و در خاک شدی

خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من

از ندانستن من، دزد قضا آگه بود

چو تو را برد، بخندید به نادانی من

آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت

کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من

بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم

آه از این خط که نوشتند به پیشانی من

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی

بی تو در ظلمتم، ای دیده‌ی نورانی من

بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من

صفحه‌ی روی ز انظار، نهان میدارم

تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من

دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است

چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من

عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری

غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من

گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند

که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من

من که قدر گهر پاک تو می دانستم

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
چه مفقود شدی، ای گهر کانی من

من که آب تو ز سرچشمه‌ی دل میدادم

آب و رنگت چه شد، ای لاله‌ی نعمانی من

من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد

که دگر گوش نداری به نوا خوانی من

گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم

ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نیم ساعت پیش ،

خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

آواز که خواند تازه فهمیدم

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...