رفتن به مطلب

تأثیر شعر فارسی در غرب


sam arch

ارسال های توصیه شده

دنیای مغرب‌زمین چگونه به شعر فارسی رغبت و علاقه پیدا كرد؟ نخستین رویارویی جهان اسلام با اروپا در دوره جنگهای صلیبی رخ داد، ولی در همان زمان تحقیقات و علوم اسلامی از طریق اسپانیا– كه از سال 93ه‍.ق (711م) ضمیمه امپراتوری اسلامی شده بود– به اروپا راه یافت. به گفته یوزف گورس: «گرده گلهای جنوب با وزش باد به مشرق رهسپار شد... و گلها، همچنان كه قبلاً مردمان از شمال به جنوب سرازیر شده بودند، از جنوب به شمال روان گردیدند»؛ یعنی افسانه‌ها، شعر و قصه‌ها از دنیای اسلام وارد سنت ادبی اروپای قرون وسطی شدند و جزء آن گردیدند و علاقه‌ای خاص به مشرق‌زمین، سرزمینهای رازآمیز، خطرناك و فریبای مسلمانان، پیدا شد كه در بسیاری از داستانها و قصه‌های سده‌های میانه انعكاس یافته است.

قرآن برای نخستین بار در 1143م. به زبان لاتین ترجمه شد؛ اما قرنها پیش از آنكه به بررسی كمتر خصمانه كتاب مقدس مسلمانان پرداخته شود، گذشت. پس از آنكه جنگهای صلیبی به شكست انجامید، قدرتهای مسیحی امیدوار بودند كه شاید مغولان قدرت آن را داشته باشند كه مسلمانان را سركوب كنند، اما این آرزو برآورده نشد، هر چند اقدامات مردانی چون ماركوپولو و روبروك در این زمینه به پدید آمدن سفرنامه‌های دل‌انگیزی انجامید كه به اروپاییان رخصت می‌داد نظری به دنیای شگفت‌انگیز مشرق بیفكنند.

دومین رویارویی اروپاییان با دنیای اسلام، باز پس از یك مقابله نظامی در قرن دهم/ شانزدهم و یازدهم/هفدهم، بعد از آنكه دولت توسعه طلب عثمانی وین را در 1529 محاصره كرد، رخ نمود. تكانی كه از این حادثه بر پیكر غرب افتاد موجب طغیان احساسات ضدتركی، یعنی در واقع ضد اسلامی، شد و این احساس در ادبیات عامیانه انعكاس یافت، چنانكه «ترك‌نامه» های آلمانی و اتریشی فوق‌العاده عامیانه و لبریز از نفرت و دشمنی است و نمایشنامه‌های تركی لوهنشاین، تركان را به صورت پست‌ترین مردم قابل تصور در روی زمین نشان می‌دهد. در همان دوره، سیاحان و جهانگردان از اروپا وارد دنیای جدیدی شدند، یعنی جهان ایرانی، آنجا كه شاه اسماعیل صفوی (یا به گفته منابع غربی و عربی: صوفی) مذهب شیعه دوازده امامی را در سال 907/1501 دین رسمی مملكت قرار داده بود.

 

اسماعیل صفوی دشمن خونین تركان عثمانی بود، تركانی كه در جنگ چالدران در 920/1514 سپاهیان او را در هم شكسته بودند و از این رو، متحد بالقوه قدرتهای اروپایی علیه عثمانیها به نظر می‌رسید. دهه‌های پی‌درپی، جهانگردان اروپایی از ایران دیدار كردند و درباره سفرهای خود سفرنامه‌ها نوشتند و از شكوه اصفهان و بعداً بارگاه شاه عباس گزارشها دادند. سفرنامه‌های پزشك آلمانی انگلبرت كامپفر و سیاحان اروپایی چون شارون، تاورنیه و برنیه و جهانگرد ایتالیایی پیترو دلاواله، توده و عامه مردم اروپا را از تحولات ایران آگاه ساختند و از این راه، علاقه‌مندی بیشتری نسبت به دولت صفویه ایجاد كردند. این علاقه‌مندی در آلمان بیشتر از همه جای دیگر بود و یكی از امیران كوچك بی‌شمار آلمان، فرمانروای امیرنشین كوچك «شلسویك.هولشتاین»، گوتورپ، یك گروه سی و چهار نفری را در ششم نوامبر 1633 برای استقرار روابط تجاری و سیاسی به دربار پادشاه ایران فرستاد. گرچه این اقدام با شكست مواجه شد، اما ثمرات زیادی در سطح معنوی– اما نه مادی– به بار آورد.

یك سال بعد از گسیل این هیات، یك دیپلمات فرانسوی به نام دوریه، نخستین ترجمه فرانسوی گلستان سعدی را منتشر ساخت و ترجمه آلمانی همین اثر را از زبان فارسی می‌توان مهم‌ترین نتایج سفر هیات نمایندگان شلسویك.هولشتاین شمرد. شخصیت برجسته این هیات، آدم اولئاریوس بود، كه شرح رویدادها و ماجراهای بی‌شمار یا مصیبتهای فراوان این سفر طولانی و مشقت‌بار را در كتاب خود به نام Reyssbeschreiburg(1647) Neue Orientalische نگاشت. رفیق همراه او، پاول فلمینگ، نیز كه شاعر آلمانی خوبی بود، بعضی از این ماجراها را به شعر با طراوت آلمانی به نظم كشید. پس از آن، اولئاریوس در 1653 به ترجمه گلستان سعدی به زبان آلمانی دست یازید و در آن، مترجم لاف زد كه: «از این پس مرا پارسی- آلمانی خواهند نامید» و حال آنكه فلمینگ با نخوتی كه موجه می‌نمود، مدعی بود كه: «ما را سپاس باید داشت كه فارسی را وارد كشور هولشتاین كردیم.» این سخن البته بسیار محجوبانه است، زیرا در حقیقت گلستان هرجا ادبیات آلمانی شكوفا می شد با آغوش باز استقبال می‌گردید.

لینک به دیدگاه

همراه با رهیافت جدید به مشرق‌زمین در دوره روشنگری، دو ترجمه از گلستان سعدی تصویر شرق را در نظر غربیان شدیداً تحت تاثیر قرار داد. از آلمانیها، یوهان گوتفرید هردر (فت‍1803)، متأله و فیلسوف و دوست پدری گوته ، از جوانی یكی از شیفتگان آثار سعدی بود. هردر از این عقیده هامان پیروی می‌كرد كه: «شعر زبان مادری بشریت است» و به حق بر آن بود كه: «ما یقیناً از شعر دانش عمیق‌تری به دست می‌آوریم تا از تاریخ یأس‌آور و پرنیرنگ جنگها و سیاستها.» با آنكه وی مطالعات اولیه خود را وقف «روح شعر عبرانی» كرده بود، اما تا آن حد سعه صدر داشت كه هر رگه و نشانه از بیان شعری را در زبانهای جهان گواهی فوق‌العاده مهم بر كاركرد روح انسان به شمار آورد. تحسین و ستایش وی از شعر او را به ارزیابی منصفانه‌ای از شعر عربی در مقاله‌ای، در 1972، رهنمون شد، اما بر روی هم، كل توجه او معطوف به شعر فارسی بود كه از راه ترجمه گلستان و روایت تامس هاید از بوستان سعدی داشت شناخته می شد و پیوسته با تحقیقات دانشمندان بریتانیایی، فورت ویلیام، كلكته و نیز شرق‌شناسان اتریشی ترتیب یافته در آكادمی مترجمان در وین– كه به وسیله امپراتوریس «ماریا ترزیا» تأسیس شده بود– غنی‌تر می‌گشت.

هردر كه با شور و شوق، نخستین اخبار مربوط به تخت جمشید و كشف رمز كتیبه‌های آنجا را دریافت می‌داشت، فریفته سعدی بود: زیباترین گلی كه می‌تواند در باغ سلطان بشكفد. سعدی برای او تجسم همه چیزهای زیبا و سودمند در ادبیات فارسی بود و دیدگاه اخلاقی او برای نظرگاه اخلاقی خود هردر جاذبه داشت. هرآینه باید گفته شود كه اشعار لطیف سعدی را «هردر» به شعر سنگین تعلیمی آلمانی درآورد كه فاقد زیبایی و فریبندگی كلام سعدی است (كه البته هردر آن را درك نمی‌كرد).

او بیشتر شیفته محتوا و معنای شعر بود تا صورت و قالب آن و درباره سعدی نوشت كه: «به نظر می‌آید كه وی گل شعر اخلاقی را در گستان زبان مادری خود چیده است [یعنی به بالاترین هدف ممكن رسیده است] و گویند در این زبان به شیوه‌ای فوق‌العاده ناب و دل‌انگیز قلم زده است، زیرا كه شعر او هنوز هم سر گل آن زبان شمرده می شود.»

شعر فارسی در نظر هردر «دختر بهشت زمینی» بود، اما خواننده امروزی هنگامی‌كه اظهارنظر این محقق آلمانی را در مجله‌اش به نام Adrastea درباره حافظ می‌خواند بر جایش خشك می‌شود: «ما از شعرهای حافظ به حد كافی داریم، سعدی برای ما سودمندتر است.»

جای تردید است كه هردر با نخستین ترجمه لاتینی یك غزل از حافظ– كه دانشمند اتریشی، منینسكی، در سال 1806 منتشر ساخت– آشنا بوده باشد. ممكن است برگردان مختصر یك غزل را به وسیله تامس هاید(1767) دیده باشد، ولی قطعاً از دو گلچین شعر كه دو تن از دوستانش، یكی اندكی پس از دیگری، منتشر ساخته بودند آگاهی داشت. از این دو مجموعه یكی فراهم آورده و ترجمه كنت رویتسكی بود و «نمونه‌های شعر فارسی» (وین 1771) نام داشت و مجموعه دیگر كه دوستش، ویلیام جونز، تدارك دیده بود با عنوان «شعرهای آسیایی»، با شرح و تفسیر، كتاب ششم (1774)، منتشر گشت. این دو اثر را می‌توان نخستین گامهای عمده‌ای دانست كه برای شناساندن شعر فارسی به جامعه فرهیخته كتابخوان غربی برداشته شد. به درستی نمی‌توان قضاوت كرد كه ترجمه چند غزل حافظ به شعر انگلیسی به وسیله ج.نات در 1787 تا چه حد به شناخت مردم از حافظ كمك كرده است. برخلاف عقیده شخصی هردر، این حافظ بود نه سعدی كه بزرگترین الهام‌بخش محققان غربی آن دیار در طی قرن بعد گشت. این سخن به ویژه درباره آلمان نیز صادق است و این به علت ترجمه كامل دیوان حافظ به آلمانی به وسیله مستشرق خستگی ناپذیر اتریشی، یوزف فن هامر، (پورگشتال) بود كه در 1813-1812 به بازار ادب عرضه گشت.

 

 

هامر در 1774 در گراتس متولد شد؛ یعنی، درست همان سالی كه ترجمه ویلیام جونز منتشر گشت. هامر وارد آكادمی مترجمان وین شد و در آنجا زبانهای تركی، فارسی و عربی را فراگرفت. مدتی در اداره دیپلماسی اتریش خدمت كرد و سراسر عمرش را وقف ادبیات شرقی نمود. توانست دوستان توانگری بیابد كه یك مجله عمده را برای مطالعات شرقی به ویژه اسلامی بنیان گذارند. پورگشتال، كه خود را رابط میان فرهنگ شرقی و غربی می‌دانست، شعر ترجمه كرد، مقالات بسیار نوشت و ترجمه آزاد اشعاری را كه خوانده و از آنها لذت برده بود منتشر ساخت و آثار بزرگی درباره تاریخ ادبیات و نیز تاریخ سیاسی نوشت.

 

كتاب «تاریخ امپراتوری عثمانی» او كه در ده مجلد منتشر شد هنوز از مآخذ ضروری برای محققان است. نخستین اثر او كه به ویژه با شعر فارسی ارتباط داشت نمایشنامه‌ای بود به نام «شیرین» (1809) كه بر مبنای خسرو و شیرین نظامی نوشته شده بود. اما فتح باب بزرگ او در این زمینه با انتشار «دیوان شمس‌الدین محمد حافظ» آغاز شد كه در دو مجلد كوچك در 1812-1813 منتشر گردید و ترجمه دیوان حافظ را به آنچه هامر شعر آلمانی می‌شمرد دربرداشت. مهم‌ترین جنبه این ترجمه، كه در واقع به هیچ‌وجه شفافیت الماس‌گون و زیبایی غزلیات حافظ را منعكس نمی‌سازد، مقدمه آن است. در این مقدمه، هامر از مشكلات و دشواریهایی كه بر سر راه مترجم شعر كلاسیك فارسی قرار دارد سخن می‌گوید. مشكل جنس معشوق را وی با اینكه نكته عملی برای خود حل می‌كند كه می‌گوید از تغییر دادن جنسیت كسی كه موضوع عشق است به مؤنث امتناع ورزیده است، «زیرا اگر این كار را می‌كردم، می‌بایست دختران را به خاطر ریشی كه بر صورتشان سبز می‌شود بستایم!»

لینک به دیدگاه

[h=2][/h]

گوته

 

، كه به موضوعات اسلامی از جوانی علاقه داشت و این را از اقدام وی برای نوشتن نمایشنامه‌ای درباره «حضرت محمد»، پیامبر اسلام، در 1779 می‌توان دریافت، ولی دنیای شرق نزدیك را برای دهه‌ها به غفلت سپرده بود، فریفته كتاب هامر شد. گوته با غریزه یك شاعر واقعی اهمیت حافظ را حتی از خلال این ترجمه‌های نابسامان احساس كرد و خود بر اثر تكانی كه این اشعار در وی به جای گذاشت بارور گردید. گوته، برای آنكه درك و شناخت بهتری از حافظ داشته باشد، ادبیات مربوط به ایران و اسلام را بررسی كرد، سفرنامه‌ها، ترجمه‌ها و اولین اقدامات شرق‌شناسان غربی را برای نوشتن تاریخ ملل اسلامی خواند. هنگامی كه گلچین اشعار خود را كه آن را «دیوان غربی- شرقی» می نامید تقریباً به پایان آورد، به سراغ كتاب «تاریخ ادبی ایران» هامر كه در 1818 در وین منتشر شده بود، رفت. به استناد قول خود هامر، این تاریخ ادبی «ثمره بررسی پنجاه مثنوی و دیوان شعر كه بیش از یك میلیون بیت می‌شد» بود.

روی هم رفته، این كتاب، تقلیدی از تذكره‌های قدیم فارسی چون «تذكرة‌الشعرا»ی دولتشاه است و از جهت آنكه وسعت اطلاع مؤلف را در گزینش و ترجمه صدها قطعه از شعر فارسی نشان می‌دهد، اهمیت دارد (البته از تجزیه و تحلیل واقعی مطالب در این كتاب اثری یافت نمی‌شود)، اما بزرگترین مزیت و شایندگی كتاب آن است كه مقدمه‌ای سودمند برای شناساندن صور خیال در شعر فارسی است؛ شناختی كه برای هر كس كه بخواهد از شعر فارسی به طور كلی لذت ببرد– و از شعر حافظ به خصوص– ضروری و گریزناپذیر است، زیرا بازیهای فوق‌العاده ظریف و تقریباً ناپیدای حافظ با كلمات، جناسها و ابتكارات بلاغی او را كه شعرش را به صورت الماسی گرانبها بیرون می‌آورد جز با آگاهی از این هنرهای بدیعی و بلاغی نمی‌توان دریافت. در این زمینه، دستاورد و سهم هامر، كه اكنون در محافل شرق‌شناسی فراموش شده است، اهمیت زیادی دارد. با وجود این، همه این كار عظیمی كه وی به تنهایی نوشت، مایه جاودانگی نام او نشد، بلكه تاثیری كه كتابش بر گوته گذاشت باعث شد تا شناسانده شود. در بخش عمده دیوان غربی- شرقی، گوته به شعر حافظ و گاهی سعدی به شعر آلمانی پاسخ گفت و با تسخیر حال و هوای این شاعران، خواننده‌اش را در فضاهای گوناگون افكار شاعرانه، با به بازی گرفتن تصاویر و موضوعهای ادبیات كهن فارسی به گردش در آورد.

اما وی یك رشته یادداشتها و گفتارها بر كتاب دیوان غربی- شرقی، افزوده است كه در آنها به دقت زمینه تاریخی شعر فارسی و عربی را و نیز سابقه اجتماعی، سیاسی و دینی بسیاری از این نوشته‌ها را بررسی می‌كند و نمادها و تصاویر ادب فارسی و ادبیات فارسی شده را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد. در هنگام بحث از سبك خاص غزل– موضوعی كه در چند دهه گذشته موضوع بحث از سبك در میان ایران‌شناسان بوده است– نباید اظهارنظر گوته را نادیده گرفت كه می‌گفت غزل «یك نوع لغز و چیستان است» و شاعر باید با قیود وزن و قافیه خود را همساز كند و ما «شاعری را كه با ظرافت براین مشكلات فایق آید، می‌ستاییم و از اینكه می‌بینیم وی چگونه هوشمندانه و با دقت راه خود را در این وضعیت لغزنده و خطیر می‌گشاید، شادمان می‌شویم.» اما این تاكید بر دشواریهای بیرونی غزل به هیچ روی درك معنای رمزی و باطنی آن را از نظر دور نمی‌دارد. هامر از تفسیر ساده دنیوی حافظ طرفداری می‌كرد و حال آنكه شرق‌شناس فرانسوی، سیلوستر دوساسی ، از شارحان و مفسرانی كه ذهنی عرفان گرا داشتند پیروی می‌نمود.

اما گوته كه شاعر بزرگی بود می دانست كه «واژه چون بادبزن است» كه هم می‌پوشاند و هم آشكار می‌سازد و هر بیتی از شعر می‌تواند قرائت مختلفی داشته باشد، زیرا هنر شاعر آن است كه این دو سطح از تجربه را، بدون آنكه احتیاجی به شرح و تفسیر سنگین فلسفی و عرفانی یا تعبیر ساده و آسان مادی باشد، با هم تلفیق كند. هنر واقعی به ویژه در غزلیات فارسی در سطح استعاره و مجاز و هم در سطح واقعیت ارزشمند است. تفسیر گوته از شعر حافظ، كه هانس هاینریش شدر بحثی مستوفی و عالی از آن در كتاب خود به نام «تجربه شرقی گوته» كرده است، راهی را كه اروپاییان در بررسی شعر فارسی باید در پیش گیرند، به آنها نشان داد، اما بدبختانه كتاب «دیوان غربی- شرقی» گوته از میان تمام آثاری كه گوته پدید آورده، كمتر خوانده شده و كمتر درك شده است.

لینک به دیدگاه

اما درباره تاثیر و نفوذ هامر- پورگشتال، باید بگوییم كه گذشته از گوته، وی تاثیر بارزتر و ثمرات محسوس‌تری در آثار فردریش رویكرت داشت. رویكرت (1788-1866) هنگام بازگشتش از ایتالیا در بهار سال 1818 مدتی را با هامر در وین گذرانید و بلافاصله مقدمات فارسی و عربی را از او فراگرفت. چون به زادگاه بومی خود فرانكونیا بازگشت، برای مدتی در كوربوگ اقامت گزید و تنها به اشتغالات موقتی پرداخت و هم خویش را با تمام دل و جان مصروف مطالعه و ترجمه شعر فارسی كرد و به دنبال آن به ترجمه‌های استادانه از زبان عربی و سنسكریت دست زد.

 

رویكرت بیش از یك دهه بود كه در آلمان به عنوان شاعری با قریحه شناخته شده بود، ترانه‌های كودكانه او، كه در مدرسه‌های آلمان تا این اواخر تعلیم داده می‌شد، برای او شهرت به بار آورد و حتی فراتر از آن سروده‌های آتشین او (كه مجموعه‌ای از ترانه‌هایی است كه در طی جنگهای آزادی علیه ناپلئون در 1812-1813 سروده شده بود) بر شهرت او افزود. اقامت وی در ایتالیا منتج به پدید آوردن اشعاری در قالب و وزنهای شعرهای ایتالیایی شد و فراگرفتن زبانهای شرقی كه اخیراً تحقق پذیرفته بود به نوبه خود گنجینه پایان‌ناپذیری از شعر در اختیار این مترجم چیره‌دست گذاشت. رویكرت در شعری كه بیست سالی پس از آشنایی و شیفتگی‌اش به ادبیات عربی و فارسی منتشر ساخت دم از عشقی دوگانه می‌زند– یعنی عشق به شعر فارسی و عربی– و به عنوان یك كودك پرگو به «بانوی شعر فارسی» می گوید:

«نسیم بهاری را بر آن می‌دارد كه راز گلها را فاش سازد مانند موجی كه تصویر ابرها در آن انعكاس می‌یابد می‌خواهد بداند كه چشم و چشمه چگونه در هم منعكس می‌شوند در نغمات گلها و بلبلان رویاهایش را می‌بیند و ناله سر می‌دهد در رنگها و بویها نهان می‌شود و یكراست از باغ به آسمان پرواز می‌گیرد و زندگی و تاریكیهایش را به فراموشی می‌سپارد.»

در اینجا انسان به آسانی جناس میان چشم و چشمه (در عربی «عین» به هر دو معنی) را درمی‌یابد و از تصویرهای دل‌انگیزی كه مضامین اصلی غزل فارسی را تسخیر كرده است لذت می‌برد. عشق رویكرت به ادبیات فارسی باعث شد كه اشعار بسیاری در آن حال و هوا بسراید و اغراق نیست اگر گفته شود كه وی هر آنچه را از ادبیات فارسی درنیمه قرن نوزدهم در دسترس بود به شعر آلمانی درآورد. همان گونه كه گوته در دیوان غربی- شرقی به ندای حافظ پاسخ گفت، رویكرت نیز در آغاز مطالعات شرقی خود مجموعه شعری به نام گلستان شرقی (stliche Rosen) منتشر ساخت كه گوته خواندن آن را به ویژه به موسیقی‌دانان سفارش می‌كرد. در حقیقت، بر روی تعدادی از قطعات زیبای این مجموعه آهنگهایی مثلا به وسیله شوربرت ساخته شد و در سالهای بعد آهنگسازان، از شومان گرفته تا مالر (بی‌آنكه نامی از آهنگسازان معاصر ببریم)، از غزلیات قابل سرایش رویكرت الهام گرفتند. اما «گلستان شرق» فقط پاره كوچكی از آثار رویكرت است، هر چند این اشعار صور خیال و بدایع سبك حافظ را بهتر از ترجمه‌های «دقیق» اشعار او منعكس می‌سازد. این مستشرق و شاعر تا آخر عمرش دلبسته شعر حافظ باقی ماند. همچنان كه گلستان شرق در لطافت و زیبایی كلام با غزلیات اصلی حافظ پهلو می‌زند، رویكرت توانست راز فریبندگی و سحر بی‌پایان كلام این شاعر پارسی‌گوی را در شعری كه حتی از پیچیده‌ترین جناسهای لفظی و هنرهای بدیعی دیگر شعر فارسی فراتر می‌رود و از این‌رو، قابل ترجمه به هیچ زبانی نیست، فاش سازد.

 

با اشاره به معنای محسوس و در عین حال غیرمحسوس شعر حافظ، رویكرت كوشید تا این موازنه را در ترجمه‌ها و اقتباسهای آزاد از مضامین شعر او حفظ كند. وی حدود هشتاد غزل از غزلیات حافظ را به شعر آلمانی ترجمه كرد، ولی، چنان‌كه عادت او بود، برای چاپ آنها اقدامی نكرد. از این رو تقریبا یك قرنی از مرگش گذشت كه دانشمندان و محققان آنها را در میان كارهایش یافتند و در تاریخهای مختلف منتشر ساختند، شاید هنوز دستنوشته‌هایی در میان میراث عظیم به‌جای‌مانده از او باشد كه روزی كشف شود. دلبستگی او به حافظ تا واپسین سالهای زندگی با او بود و چهار سال پیش از مرگش، در 1862، بار دیگر به حافظ «كه مست از میخانه عشق آمد» برخورد و برای مدتی جلیس و همنشین خلوت او شد. این شاعر و شرق‌شناس خستگی‌ناپذیر در مراحل اولیه كارش به فردوسی هم پرداخت. چنان كه شاهنامه را در سال 1811 در «لومسدن» چاپ كرده بود و این چاپ الهام‌بخش یوزف فن گورس برای ترجمه آزادی از آن به زبان آلمانی در 1819 شد. وقتی ویرایش شاهنامه به وسیله مهل در سال 1838 در فرانسه انتشار یافت، رویكرت درست در آن ایام ترجمه آلمانی خود را از مشهورترین داستان شاهنامه– یعنی داستان رستم و سهراب– به شعر حماسی به وزن «الكساندریایی» منتشر می‌ساخت و این ترجمه چنان برایش دوست‌داشتنی بود كه اگر گوته زنده می بود، می‌خواست آن را بدو هدیه كند، اما استقبال آلمانیها از این منظومه دلسردكننده بود.

 

از این‌رو، رویكرت فاش نساخت كه قسمت اعظم شاهنامه را به شعر آلمانی ترجمه كرده و مطابق یادداشتهایی كه نوشته، در پی تهیه چاپ انتقادی متن است. باز مانند ترجمه‌هایش از شعر حافظ، متن ترجمه منظوم شاهنامه پس از مرگش یافت شد و در برلن در سه جلد از 1891 به بعد منتشر گشت. ناگفته نگذاریم كه پیش از آن، در سال 1850 ترجمه منظوم دیگری از این حماسه بزرگ ایرانی به زبان آلمانی منتشر شده بود و آن تصنیف كنت شاك بود و رویكرت آن را، به خاطر آنكه مترجم متن را به درستی درنیافته و به زبانی خیلی نرم ترجمه كرده بود، مورد انتقاد قرار داد. ترجمه خود وی را تئودور گوته، بزرگترین شرق‌شناس آلمانی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، فراوان ستود و آن را «بزرگترین شاهكار هنر رویكرت به عنوان یك مترجم» شناخت و ترجمه‌های او را از جهت كمك فقه اللغوی به شرق‌شناسان همان اندازه مهم دانست.

لینک به دیدگاه

یكی از نخستین شاعران ایرانی كه در غرب شناخته شد «عبدالرحمان جامی» بود كه ترجمه لاتین «بهارستان» او را آكادمی ترجمه وین، در 1778 در گلچینی از شعر فارسی، به چاپ رسانید. رویكرت كه پاره كوچكی از «یوسف و زلیخا»ی جامی را (پس از آنكه وینچنتس فن روزنتس ویگ. شوانو آن را در 1824 به آلمانی ترجمه كرده بود) در 1828، ترجمه كرده بود، نسخه‌ای از دستنویس دیوان جامی در كتابخانه «گوتا» یافت و نتوانست از ترجمه غزلیات لطیف و زیبای جامی به شعر آلمانی خودداری كند و در شعر سرآغاز آن، آن را به رایحه‌ای از مشك آهوی ختا مانند كرد كه وی از دشتهای ایران آورده و با قیود ترنم‌انگیز قافیه شعر آلمانی مقید ساخته است. به راستی، ترجمه‌های او كه پاره‌ای از آنها در مجله‌ای تازه تاسیس یافته انتشار یافت هم معنا و هم قالب و صورت شعر جامی را به خوبی حفظ كرده است.

 

سبك استادانه جامی برای رویكرت جاذبه و كشش خاصی داشت و كسی در این‌باره اظهار داشته است: «لفاظی و صنعت‌پردازی جزء سرشت رویكرت بود» كه معنایش آن است كه رویكرت به عنوان یك شاعر از طبقه شاعران متكلف و لفظ‌ پرداز بود و از این‌رو، دلبستگی و علاقه وافری به لطایف و ظرایف بلاغی شعر قدیم فارسی داشت. این نكته نجومی از توانایی وی در ترجمه كتابی درباره بدیع و صنایع شعری فارسی به نام «هفت قلزم» هویداست. این كتاب را معلم پیشین وی، هامر، در اختیار او نهاد و وی جلد هفتم آن را ترجمه كرد. باورنكردنی است كه وی توانسته است گره‌های این متن فوق‌العاده دشوار فارسی را بگشاید– مشكلاتی كه حتی یك قرن بعد، وقتی كه محققان همه نوع وسیله كار از دستور زبانها و فرهنگهای لغت در اختیار داشتند، هنوز حل‌نشدنی می‌نمود. كتاب «دستور و فن شاعری و معانی و بیان فارسی» كه شاگرد رویكرت در 1872 به تجدید چاپ آن پرداخت هنوز هم تا روزگار ما برای كسی كه بخواهد به مطالعه معانی و بیان و صنعت ماده تاریخ سازی و لغز و چیستان شعری در زبان فارسی بپردازد، كتابی است كه از خواندنش گریزی نیست.

 

رویكرت به آثار نظامی هم– كه داستان «توراندخت» از هفت پیكر او در اواخر قرن هجدهم تا آن حد شهرت و معروفیت داشت كه «شیللر» نمایشنامه‌ای بر اساس آن نوشت و بعدها مبنای اپرای پوچینی شد– توجه كرد. وی فقط به اسكندرنامه پرداخت و بخش كوچكی از آن را به ترجمه آلمانی، در 1824، به چاپ رسانید. اما هر كسی می‌داند كه وی از خمسه نظامی، به ویژه از دستنویس «مخزن الاسرار» او– كه هنوز برخی یادداشتهای به خط او با مداد در آنجا مانده است– هنگامی كه سرگرم جمع‌آوری مواد برای شعر تعلیمی طویل خود بود، استفاده كرد. این منظومه تعلیمی كه Die Wiesheit des Brahmanen نام دارد، مجموعه‌ای از سخنان حكمت‌آمیز و حكایات اخلاقی است كه خواننده بسیار داشت و حتی بخشهایی از آن به انگلیسی ترجمه شد و در 1882 در بوستن به چاپ رسید.

 

برای مؤكدتر ساختن نقش رویكرت در روابط میان ایران و آلمان لازم است به دلبستگی وی به مولانا نیز– كه مقدم بر علاقه‌مند شدنش بر حافظ بود– اشاره‌ای بكنیم. حاصل این دلبستگی انتشار مجموعه‌ای از 24 غزل در سال 1820 به تقلید از مضامین و مفاهیم مولوی بود. در اینجا الهام‌بخش وی اصل فارسی غزلها نبود، بلكه ترجمه تراش‌نخورده هامر در كتاب «تاریخ ادبی» بود كه هر غزل با مطلع فارسی آن شروع می شد و لذا تصویری از آهنگ و وزن به دست می‌آمد. به راستی شگفت‌آور است كه این خاورشناس جوان به چه خوبی بر حال و هوا و روح شعر مولانا دست یافته و آن را در ترجمه آزاد خویش بهتر از بسیاری از شاعران و شرق‌شناسان بازتابانیده است. حتی مهمتر از این، رویكرت در این مجموعه اشعار برای نخستین بار قالب غزل را با قافیه واحد در آلمانی به كار برد و تعیین داشت كه:

 

«ای آلمان! قالب بیگانه را كه من برای نخستین بار در باغ تو می‌كارم در تاج گل گرانمایه و رنگارنگ تو چندان بد جلوه نخواهد كرد.»

 

 

و پیش بینی كرد كه مردم فرم غزل را به همان شیوه‌ای كه قالب «رمانس» و «سونت» را به كار می‌برند، به كار خواهند برد. و پیش بینی رویكرت درست بود؛ فرم غزل در دهه‌های بعد در ادبیات آلمان شیوع و تداول فراوان یافت. دوست و شاگرد رویكرت، كنت پلاتن، آن را در كتاب خود به نام «آئینه حافظ»، در 1821، به كار برد و آن مجموعه‌ای ظریف و لطیف از غزل بود كه وی در آنها از احساسات مهربانانه خویش نسبت به محبوبش یاد كرده بود. رویكرت سپس این فرم را بسیار به كار برد و توانست عمیق‌ترین و هیجان‌انگیزترین اندیشه‌های خود را با آن بیان كند، حتی توانست غم و اندوه خویش را از مرگ دو فرزند جوانش در فرم غزل در مجموعه بزرگی از سروده‌ها و ترانه‌های كودكان بیرون بریزد.

لینک به دیدگاه

در سنت ادبی آلمان، كه به نظر می‌آید از حافظ پلاتن برخاسته باشد تا غزلهای مولوی رویكرت، این فرم جدید عموماً با نام حافظ پیوند گرفته؛ این حافظ، استاد بزرگ شیراز بود كه به زودی پیر و قدیس حامی و مولای همه كسانی شد كه می‌خواستند احساسات نه چندان پیش‌پاافتاده خود و بیزاری‌شان از كلیسا و روحانیان (مانند دومر) یا احساسات دیگری را كه به آسانی جز به صورت رمز بیان نمی‌توانست شد، بر زبان آورند. در سالهای 1830 و 1840 سیل غزلهایی كه به وسیله شاعران درجه دو و درجه سه نوشته شده بود چنان فزونی گرفت كه كارل ایمرمان، كه مانند همیشه خرده‌گیر و هوشمند بود، در این بیت معروفش این مولفان را به باد هجا گرفت: «چندان از میوه‌های باغستان شیراز می‌دزدند و می‌خورند كه غزل بالا می‌آورند!» با وجود این حكم، غزل همچنان یكی از صورتها و قالبهای مشروع در شعر آلمانی باقی ماند– هر چند كمتر به كار رفت– و بسیاری از شاعران بعدی آلمان در آن قالب شعر سرودند و هنوز هم شرق‌شناسان، به ویژه هنگامی كه شعر فارسی را ترجمه می‌كنند یا فارسی‌مآبانه شعر می‌سرایند، آن را به كار می‌برند.

 

با آنكه فرم و قالب زیبای غزل جزء جدا نشدنی سنت شعری آلمانی شد، با این همه، این سنت در بریتانیا هرگز پا نگرفت. چند تنی كوشیدند كه شعر فارسی را به شیوه غزل به انگلیسی ترجمه كنند؛ ولی این ترجمه‌ها طنین شعر نداشتند و ترجمه روحانی اسكاتلندی «ویلیام هستی»، كه غزلهای رویكرت را– كه برگردان آزاد شعر مولوی بود– به شعر انگلیسی درآورد، از لطف و زیبایی بی‌بهره بود. مهم این است كه این ترجمه، چنان كه خود مترجم می‌گوید، به عنوان پادزهری در مقابل فلسفه خطرناكی كه رباعیات خیام بیان می‌داشت صورت گرفته بود و هدف دیگری نداشت. در واقع این ترجمه رباعیات خیام بود كه بر درك و شناخت جامعه كتابخوان انگلیس اثر گذاشت و به آنها تصویری بدبینانه و درعین‌حال ولنگارانه نسبت به زندگی– كه گمان می‌رفت شیوه و سنت نوعی تفكر ایرانیان است– عرضه داشت. هر آن كس كه زحمت تصفح در كتابشناسی رباعیات خیام تالیف پاتر را به خود داده باشد، از مقدار ترجمه‌های رباعیات خیام به زبانهای بسیار متغیر و مختلف، از زبان اسكیموها گرفته تا یدیش (یهودی)، از مالایا تا پرتغال، دچار حیرت خواهد شد. این امر محبوبیت اشعار خیام را در ترجمه انگلیسی فیتزجرالد به خوبی نشان می‌دهد؛ چندان كه میرزا قلیچ بیگ در اقتباس و ترجمه «هاملت» از شكسپیر به زبان سندی، قهرمان نمایشنامه، رباعیاتی از عمرخیام را به زبان سندی می‌خواند كه از اصل فارسی ترجمه نشده است– با آنكه میرزا قلیچ بیگ یك دانشمند فارسی‌دان بود– بلكه از روی ترجمه فیتزجرالد برگردانده شده است.

 

درست همانگونه كه در آلمان حافظ نام خود را بر بسیاری از اشعار– كه اغلب از روح و حال و هوای شعر حافظ بسیار دور هستند– داده است، رباعیات نیز در دنیای انگلیسی زبان مورد تقلید قرار گرفت. گویی همه كس به چنین رباعیاتی مترنم بود تا برسد به رباعیات «یك بچه گربه ایرانی» نوشته الیور هرفورد (نیویورك 1905) كه درباره بچه گربه‌ای است كه آرزو دارد از قید و بند یخچال رهایی یابد، نه اینكه روحش از زندان مادی تن آزاد گردد... به هر روی، در همان ایام مستشرقان به بررسی جدی ادبیات فارسی پرداختند..

 

پیشرفت رهیافتهای تحقیقی به شعر فارسی جای كمتری برای ترجمه این اشعار به شعر آلمانی باقی گذاشت و شخصیت فردریك رویكرت، كه دانش عظیم خود را در فقه‌اللغة با قریحه و استعداد شاعرانه تلفیق كرد، در تاریخ اخذ فرم و قالبهای شعر فارسی بی‌نظیر است، هرچند عده زیادی شرق‌شناس درجه اول بریتانیا، آلمان، فرانسه و كشورهای دیگر (چك، اسلواكی، ایتالیا، سوئد، دانمارك و بسی كشورهای دیگر) وجود داشته‌اند و هنوز هم دارند. گرایش شایع در دنیای انگلوساكسون بر آن است كه اشعار لطیف فارسی را به قالبهای جدید و اغلب خیلی جدید درآورند و از صور خیال و تصویرهایی استفاده كنند كه با سنتهای فرهنگی جهان اسلامی و ایرانی تضاد فاحش دارد. ظاهرا بحثهای بی‌پایان درباره قالب و معنای واقعی شعر حافظ می‌تواند با یك نگاه واحد به تعریف گوته از غزل و یا به بعضی از اشعار گلستان شرق رویكرت، اگر نگوییم به پایان برسد، دست‌كم تسهیل شود. رویكرت در بسیاری از این اشعار به راز شعر فارسی اشاره دارد و به نظر من یك شعر ساده، خیلی ساده، در مجموعه‌ای كه هم‌اكنون از آن یاد كردیم، روح و حال و هوای شعر فارسی را با به كار گرفتن تصاویر و خیالات شعر كلاسیك فارسی به بهترین صورت ممكن تسخیر كرده است: «بر صدها گلبرگ گل سرخ چه نوشته شده است/ و هزار با هزاران تكرار چه می‌سراید؟»

 

و رویكرت این پرسشهای بلاغی را (كه در آن از جناس میان «صد گلبرگ» و «گل صدبرگ»، و «هزار نغمه» و «هزار»، به معنای بلبل، صنعت‌آفرینی می‌كند) این‌گونه برای خواننده‌اش توجیه می‌كند كه حسن، دایره‌ای جادویی بر گرد خود كشیده است و حال آنكه عشق از دایره دیگری خبر ندارد. پس بر روی هر گلبرگی همان حقیقتی نوشته شده است كه بر روی گلبرگ نخستین و در عین حال، هر بلبلی همان ترانه آرزومندانه‌ای را تكرار می‌كند كه بلبل نخستین. خواننده شعر فارسی با دانستن این راز، انعكاس گفتگوی ابدی گل و بلبل را، حسن و عشق را، به هر كجا می‌نگرد می‌بیند: گل در گلستان رایحه گلستان بهشت را به یاد می‌آورد و با برگهای سرخش نظاره‌كنندگان را به یاد درخشان یاقوت‌گون «ردای كبریایی» می‌اندازد.

 

با وجود این، همین گل زیبا و دوست‌داشتنی كه می‌توان آن را لمس كرد، بویید، در آغوش گرفت، خیلی زود خواهد پژمرد... و حال آنكه بلبل، به عنوان مظهر روح، اشتیاق خود را برای حسن و زیبایی جاودانی در لباس نعمات و ترانه‌های جدید برون می‌ریزد و از راه دراز رسیدن به وصال و كمال سخن می‌گوید و در همان حال به عنوان پرنده‌ای دوست‌داشتنی دل شنوندگان آوازهایش را گاهی شاد و گاهی غمناك می‌سازد. شعر فارسی از عاشق و معشوقهایی چون گل و بلبل سرشار است و همچنان‌كه شوق و آرزومندی بلبل پایانی ندارد، پروانه نیز شوق آن دارد كه خویشتن به آغوش شعله شمع بیفكند و بسوزاند تا به وصال محبوب، كه والاترین هدف است، برسد. عاشق و معشوق، خواهد «فرهاد و شیرین» باشند یا «محمود و ایاز» و یا «مجنون و لیلی» یا «یوسف و زلیخا»، همگی از اشتیاق رسیدن به وصل محبوب، كه جز با سپردن راه دراز رنج و از خودگذشتگی میسر نیست، سخن می‌گویند.

 

اما داستان «شمع و پروانه» نخستین بار در كتاب «السطواسین»

 

حسین بن منصور حلاج (مقتول در310/923) آمده است و پس از او، شاعران ایران و عثمانی آن را در اشعار خود باز گفته‌اند و همین داستان است كه پلی میان جهان شعر فارسی و دنیای شعر آلمانی برقرار می‌كند. گوته آن را به صورت ترجمه در گلچینی از اشعار فارسی یافت و آن را به یكی از عمیق‌ترین شعرهای آلمانی با عنوان Selige sehnsucht (اشتیاق خجسته) مبدل ساخت. نصیحت گوته به خواننده این شعر آن است: «Stirb und werde » (بمیر تا بمانی) «بمیر ای دوست پیش از مرگ، اگر زندگی می‌خواهی». و این اندیشه مردن و زندگی نو یافتن و از نو متولد شدن در سطح و مرتبه‌ای بالاتر از هستی، بخش بزرگی از شعر كلاسیك فارسی را پر می‌كند. در همان حال، داستان شمع و پروانه، سرود پویه بی‌پایان برای رسیدن به كمال عشق، از راه سپردن طریق رنج و مرگ، است كه به زبان تمثیل سفر از میان كوهها و وادیها بیان می شود؛ سفری كه پایانش به بهشت می‌رسد و چنان‌كه گوته در پایان كتاب بهشت در دیوان غربی- شرقی می گوید: «با تفكر در ابدیت عشق، ما به بالا و بالاتر سیر می‌كنیم تا ناپدید شویم...»

 

نویسنده:آن ماری شیمل

منبع:بخش ادبیات تبیان

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...