رفتن به مطلب

شانسه که دارم !!!


* v e n o o s * مهمان

ارسال های توصیه شده

* v e n o o s * مهمان

من اینقدر خوش شانسم که نگووووو :persiana__hahaha:

 

گفتم یه تاپیکی باشه خوش شانسی و بدشانسیارو و خرابکاریامونو بذاریم توش w127.gif

------

 

 

13 بدر چند سال پیش بارون بود؛

 

تصمیم گرفتیم همه بریم خونه اون عمم که خونش ویلاییه،2rqfst4.gif

 

مسابقه دارت گذاشته بودیم و تشویق میکردیم و... گرمم شده بود، رفتم یواشکی پنجره رو باز کردم، بخاریشون نزدیک پنجره بود؛ هوا بیرون سرد بود؛ یهو شیشه بخاری شکست ؛icon_pf%20(34).gif

 

حالا همه از هم میپرسن کی پنجره رو باز کرد؛ سرد و گرم شد شکست؛ th_scratchhead.gifمنم که خبر نداشتم؛ evilsmile.gif

 

اومدیم خونه؛ فیلما رو که نگاه میکردیم؛ دیدیم که مدرک جُرم تو فیلم هست و وقتی که داشتم پنجره رو باز میکردم تو فیلم افتادم TAEL_SmileyCenter_Ugly%20(14).gif

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

چند سال پیشا ، مهمون که داشتیم میخواستم به فامیل ثابت کنم که چقدر دختر کاری هستم و... :TAEL_SmileyCente:

 

وقتش شد سفره جمع کنیم، سریع یه سینی بزرگ آوردمو تموم لیوانا رو توش گذاشتم، hapydancsmil.gifتو مسیر آشپزخونه کلی مواظب بودم، اما اومدم که بزارم رو اُپن؛ اشتباهی گذاشتم رو یه بشقاب ، سینی کج شد؛ تمام سعیمو کردم لیوانا نیوفتن, اما یه دونش افتاد و ما رو ضایع کرد w74.gif

 

 

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

دوباره تو عید چند سال پیشا بود، کل فامیل رفته بودیم خونه پسرعمم ؛ خیلییی شلوغ بود؛hapydancsmil.gif

 

منو دختر عمم ؛مبلامون کنار هم بود و من ظرف آجیل رو بین دو تا دسته گذاشته بود؛ خلاصه یه گروه از فامیل قصد رفتن کردن، ما هم پاشدیم و خدافظی و از این حرفااااwavesmile.gif

 

اومدم که بشینم؛ مبل جابجا شد؛ ظرف آجیل افتاد رو سرامیک و شکست :ws27:، آخه من که مقصر نبودم؛ تقصیر دختر عمم بود که مواظب ظرف نبود دیگه icon_pf%20(34).gif

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

کاردانی که بودم؛ استادمون گفته بود که اگه بتونی جز, سه نفر اول گروه معماری باشی؛میتونی بدون کنکور کارشناسی رو تو همین دانشگاه بگذرونی :w16: و امسال قراره یونی کارشناسی بیاره؛ :w16:

 

کشتم خودمو ترم آخر تو یونی اول شدم و در مجموع دوم شدم؛ hapydancsmil.gif اما دانشگامون کارشناسی نیاورد و فقط نفر اول تونست بدون کنکور بره... :there:

 

1 سال پشت کنکور موندم؛ شنیدم رتبه های زیر 400 روزانه قبولن، اینقد خوندم که رتبم 289 شد، imoksmiley.gif اما باز شانس من ؛ سر ما که شد ، سهمیه رو دادن فرهنگیان و رتبه های زیر 100 به سختی روزانه رفتن و باز غیرانتفاعی مجبور شدم برم icon_razz.gif

لینک به دیدگاه

اوه اوه. این تاپیک که مال خودمه اصلا.

 

هر چند خیلی ها به شانس و اقبال اعتقادی ندارند اما من شدیدا اعتقاد پیدا کردم و طالع نحس خودم باعث شد به طریقه استقرای ریاضی بفهمم که بدشانسم.

  • Like 24
لینک به دیدگاه

امروز صبح یه بدشانسی داغ داغ از آسمون نازل شد.

 

رفتم عابربانک پول بگیرم دیدم 5 نفر جلوم ایستادن. خیلی عجله داشتم. نفر ششم بودم. یه نگاه به اونطرف خیابون کردم دیدم عابربانکه اونطرفی خالیه و هیچکس نیست. از خیابون رد شدم رفتم اونطرف دیدم پیاده رو نرده داره. تا راه پیدا کنم برم تو پیاده رو و برسم دم عابر بانک دیدم 6 نفر تو صف خیلی منظم و شیک قرار گرفتن. برگشتم یه نگاه به عابربانک اولی کردم دیدم هیچ کس جلوش نیست و همه اونایی که واستاده بودن غیب شدن. :4564:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

تو دانشگاه با یه استاد پروژه برداشتم ترم تموم شد رفت دیگه نیومد. کاشف به عمل اومد آقا با دانشگاه به مشکل خورده و قطع همکاری کرده. نمره پروژه من سه ترم موند آخرش با کلی دوندگی پول سه تا نصفه شهریه ثابت رو دادم تا یه استاد دیگه بهم نمره داد.

  • Like 20
لینک به دیدگاه

امتحان ارتعاشات داشتیم. ارتعاشاتم یعنی یه مشت فرمول که هیچ جوره وقت نمیکردم تو ذهنم جا بدم. گفتم بزنم تو کار تقلب. یه برگه نوشتم همه رو بردم سر جلسه. دیگه حتی تلاش هم نکردم که فرمول های مادرو اقلا حفظ کنم. پشتم به تقلبام خیلی گرم بود. رفتم سر کلاس دیدم شماره صندلیم تو صورت مراقبه. مراقبم کل 120 دقیقه رو بالای سرم بود زوم روی من. هیچی دیگه. مثل بز به سوالا نگاه میکردم ولی ابزار فرمول نداشتم که بتونم دست بزنم به سوالا. افتادم.

  • Like 23
لینک به دیدگاه

یکی از فامیلای دورمون اومد دانشگاه ما یه کارمند رده بالا شد. بهم گفت اگر کارت جایی گیر کرد بیا پیش من راه میندازم. اگر سر نمره ای چیزی گیر کردی بیا من برات نمره میگیرم. منم از این پارتی استفاده نکردم و موند تا یه ترم به 0.25 نمره تو یکی از درسهام احتیاج داشتم که مشروط نشم. گفتم بزار برم پیشش ببینم چیکار میتونه بکنه. رفتم پیداش نکردم. پرسان پرسان فهمیدم بیماری سختی گرفته تو یکی از بیمارستانهای پایتخت دو ماهه بستریه.

  • Like 23
لینک به دیدگاه

مادر زنم سنگک خیلی دوست داره. در واقع به جز سنگک نون دیگه ای نمیخوره. قرار بود چند روز بیاد خونه ما. یه روز همسرم گفت داری میای خونه سنگک بگیر آبگوشت داریم مامانمم اومده سنگک دوست داره. رفتم دو تا سنگکی نون پیدا نکردم. رفتم از این نون بسته ای های تو سوپر مارکت خریدم رفتم خونه. شامم خوردیم خوابیدیم. صبح ساعت 9 بود داشتم از خونه درمیومدم بهم گفت سنگک بگیر بیار دیروز که نتونستی دو تا نون سنگک بگیری. رفتم سنگکی یارو گفت آقا میخوایم صبحونه بخوریم. گفتم خوب یه ساعت که بیشتر طول نمیکشه. میرم یه کارمو انجام میدم همونجا هم سنگکی هست یه دونه از همونجا میگیریم و برمیگردم. تا کارمو انجام بدم برم اون یکی سنگکی ساعت شد 10. رفتم تو سنگکی دیدم پخت نمیکنن. گفتم چیه؟ چرا پخت نمیکنی؟ گفت میخوایم صبحونه بخوریم. گفتم مگه ساعت 9 نمیخورید. گفت نه ما 10 میخوریم. اعصابم خورد شد درومدم رفتم دنبال کارام بازم سنگک نشد. شب شد سر کار بودم مادرزنم خونمون بود دیدم همسرم تنها نیست گفتم بمونم کارامو انجام بدم. صبح ساعت 6 درومدم برم خونه دیدم سنگکی تازه داره شروع میکنه. واستادم رفتم تو دیدم یه نفر جلوی منه. خیلی خسته بودم واستادم نون پخت شد از تنور درومد همچنان فقط دو نفر بودیم تو سنگکی و من نفر دوم. 5 تا، 6تا، 7تا همینطوری نون درومد یارو که جلوی من بود همینطوری جمع میکرد نون ها رو. گفتم آقا چند تا نون میخوای؟ گفت ما نذری داریم صبحونه 80 تا میخوام. گفتم من یه دونه میخوام. گفت الان من واستم شما ببری هی میخوان مردم همینطوری بیان منم دیر میکنم باید زود نون برسونم. دیگه سیمام چسبید بهم هولش دادم رفت تو بغل شاطر گفتم نون میدید یه دونه به من یا اینجارو خراب کنم رو سرتون. بدبختا انگار برق سه فاز گرفت اینارو همینطوری کز کردن گوشه نونوایی. یه دونه سنگک برداشتم پولشم پرت کردم جلوی شاطره اومدم خونه. ساعت 6:30 بود. دیدم مادرزنم نیست. به خانومم گفتم پس مامان کو؟ گفت نمازشو خوند رفت نون بگیره. تو که سه روزه میخوای یه دونه نون بگیری. :w74:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

مدال بدشانسی هم بهم میدن اینجا بدشانسی هامو تعریف کنم؟

 

:4564:

 

چهار ساعته تو دفتر کارم تنهام نه تلفنی زنگ میخوره نه کسی میاد هیچ کس باهات کار نداره. همین میام یه دونه سیگار روشن کنم موبایل و تلفن و ارباب رجوعه که میریزه رو سرم. :4564: از حرصم خاموش میکنم نصفه میام میشینم پشت میزم دوباره سکوت و آرامش همه جارو در بر میگیره. w74.gif

  • Like 27
لینک به دیدگاه

ایول تاپیک جالبیه...

 

پارسال ماه رمضون بود مادرم گفت برو دو سه تا نون بگیر منم رفتم دو تا نونوایی تقریبا نزدیک هم بودن یکی سنگک بود و اون یکی تافتون. منم دیدم سنگکی خیلی شلوغه و نگاه کردم دیدم تو مغازه تافتونی غیر از یکی دو نفر کسی نیست زود پریدم تو و منتظر موندم همین که نوبت من شد یکی از پشت داد زد آقا نوبت ماست! برگشتم عقب نگا کردم دیدم 5 نفر پشت سر من هستن و همه چپ چپ نگا میکنن گفتم آقا نوبت منه گفت نه داداش هوا گرم بود همه بیرون وایسادن بیا تو نوبت حالا تو این جر و بحثا بودیم 5 نفر شد 8 نفر و من کلا قید نون گرفتن رو زدم! :banel_smiley_4:

  • Like 24
لینک به دیدگاه

شانس فقط یه بار در خونه آدمو میزنه.

 

بدشانسی دستشو از روی زنگ برنمیداره.

 

بدبختی هم که کلا کلید داره. هر وقت اراده کنه میاد تو.

  • Like 25
لینک به دیدگاه

اینو تو تاپیک مملکته داریم گفته بودم. ولی نمیدونم چه ربطی به اونجا داشت. :ws3:

 

یه بار میخواستم وام بگیرم از یه بانکی. انقدر این رئیس شعبه منو برد آورد واسه مدارک و ضامن که یه روز قاطی کردم گفتم اصلا من وام نمیخوام. حسابمو بستم تو اون بانک با داد و فریاد اومدم بیرون.

 

یه ماه بعد یکی از رفیقام گفت بیا بریم من یه شعبه ای هست رئیسش باهام رفیقه. فوری وامتو میده. گفتم بریم. رفتیم حساب باز کردیم طرف گفت ضامنم نمیخوام. چند روز دیگه خودم زنگ میزنم بیا وامتو بگیر. این چند روز شد 10،15 روز و دیدم خبری نشد. رفتم تو بانک دیدم اون یارو قبلیه که منو اذیت کرد و آخرشم باهاش دعوا کردم از اون شعبه منتقل شده این شعبه. :4564:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

دو سال پیش رفته بودیم خونه عموم

اون روز عموم علاقه شدیدی به من پیدا کرده بود ؛ " آخه چند روز قبلش یه کاری ازم میخواست براش انجام داده بودم "

هر دقیقه میگفت قربونت برم عمو جون بیا کنار خودم بشین؛ منم از علاقه زیاد عمو خجالت زده میشدم 9.gif

خلاصه وقت ناهار شد ، این عموی ما ول نمیکرد موقع صرف ناهار هم بین اون همه آدم کنار عمو جون نشسته بودم19482_eva.gif

حتی دختراش هم شاکی شده بوده چرا اینقد عمو به من گیر داده بود77362_(sorati).gif

 

بعد از ناهار به خاطر اینکه عمو ولم کنه ، تو جمع کردن ظرفا کمک کردم ، یه سینی پر از بشقاب بود ، عموم بهم گفت ، عمو چرا تو جمع میکنی!!!!

بعد هم این سنگینه بزار خودمون جمع میکنیم ، من از رو نرفتم گفتم عمو بزارید منم یه کاری کنم ، تازه این که سنگین نیست، خلاصه بلندش کردم ، دو قدم راه رفتم نمیدونم چی شد پام گیر کرد تو لبه فرش خوردم زمین ظرفای خوشکل زن عموم اینقد خوشکل شکست که نگووووووووووووووووووووووووووو81872_ghayem.gif

 

 

دوسال از اون روز میگذره هنوز وقتی میرم خونه شون خجالت میکشم :icon_pf (34):

  • Like 17
لینک به دیدگاه

پارسال با خواهرام رفته بودم شمال رفتیم ویلای خواهر دامادمون...

فردای اون روزی که رسیدیم دامادمون گفت زهرا بیا اینجا چندتا دوچرخه هست هرکدوم و میخوای بردار ....

منم نامردی نکردم اون که از همه نو تر بوده برداشتم و رفتم بیرون...روز اول همه چی خوب بود...

روز دوم که رفتم بیرون همین طوری که داشتم میرفتم یه دفعه گوشیم زنگ خورد اول گفتم بیخیال اما ول کن نبود هی زنگ میزدن...تا گوشیمو جواب دادم دیدم جلوم یه عاااااالمه شیشه خورده ریخته زمین اومدم نرم رو شیشه ها که چرخ دوچرخه پنچر نشه رفتم اون ور اما از شانس خوبم رفتم رو یه سنگ...با مخ خوردم زمین و دوچرخه همچنان به در و دیوار کوبیده میشد ...و فقط جنازش برام موند...

وقتی که با یک جنازه برگشتم ویلا بیچاره شوهر خواهرم اینطوری شد دوچرخه رو دید:w58:

و من :sad0: ...آخه دوچرخه ی بچه ی خواهرش بود..

  • Like 16
لینک به دیدگاه

اینا تو فروم دانشگاهمون بود.قدیمیه ولی بعضیاش باحاله:w16:

وقتی داری از ته دل گریه میکنی دستمال کاغذیت تموم میشه( تكميلي يا وقتي كه آب دماغت جاريه)

کلی با خودت کلنجار میری که به یکی اس ام اس بزنی یا نه! بالاخره میزنی دلیور نمیشه

در اوج خستگي و دلتنگي 1 مسج برات مياد خوشحال ميشي با شوق و ذوق گوشيتو ورميداري ميبيني قبض موبايلته! پي نوشت: شبيه اين قانون با موضوع تبليغات ايرانسل و... مطرح شده بود ولي خدا وكيلي تبليغات فقط درد داره، اما قبض موبايل غير از درد هزينه هم دارد.

سه تا از سوالهای امتحانتو میذاری آخر کار با دقت جواب بدی،یادت میره و برگتو تحویل میدی

براي اينكه دكترت گمراه بشه اگه سرطان مغز داشته باشي اسهال مي‌گيري

با یکی میخوای دعوا کنی هرچی تیکه میندازی میخنده انگار نه انگار...حالا با یکی دوست هستی واسه شوخی یه چیزی بهش میگی پا میشه قهر میکنه میره

سر یه امتحان تستی بغل دستی سیریش میشه و تقلب میخواد. محض تنوع تقلب اشتبا میدی یکم بخندی!بعد از امتحان میفهمی گزینه درست اون بوده که به بغلیه گفتی!!!

همیشه فکر نمی کنی از این بدتر بشه ولی هی می شه

کل راه رو تو آفتاب میری یهو می رسی به یه درخت ،میری زیر سایه اش, هوا ابری میشه

رابطه مستقيمي بين آخرين دونه ي چوب كبريت و روشن نشدن همون 1دونه وجود داره

هروقت مادر خرج ميشي ..بقيه پول خرد ندارن باهات حساب كنن...هروقت يكي ديگه مادر خرج ميشه ...پول خرد نداره بقيه پولتو بده

وقتي يه كار اداري فوري داري به هر اتاقي كه مي فرستنت همه پشت ميزشونن الا اون مسئولي كه تو باهاش كار داري!

بدبختي هاي مالي در دورات بي پولي اتفاق مي افتد و بدبختي هاي عاطفي در اوج آرامش

پشه ها شب ها بیدارن و روزها می خوابن، مگر این که تو هم بخوای روز بخوابی

تو یک بسته اسکناس ممکنه 99 تا باشه ولی هیچوقت 101 ی نیست (تكميلي: اگر قرار باشد شما به مشتري پول بدهيد از 101 ي هم بيشتر مي شود)

وقتی به دروغ می خوای با موبایلت ادای حرف زدن در بیاری همون موقع زنگ می خوره

همیشه دپسرده ای و همه میگن این چه وضعشه و بخند...یه روزم که میای شنگول باشی هرکیو میبینی از بدبختی میگه (و بهت ميگه چيه با دمت گردو مي شكني)

داري با جي اف سابق اونور دنيا ميچتي!1 شوخي ميكني به خيال اينكه تو پي ام بعدي درستش كني!تا تيكهه رو ميندازي وي پي ان به علت روز قدس قطع ميشه!بعد از 2 روز كه دوباره كانكت شدي ميبيني مسيجي برات گذاشته كه دشمن نبينه كافر نشنوه!

مساله ای رو که حل کردی خط می زنی از روی بغل دستی تقلب می کنی امتحان که تموم شد می فهمی راه حل خودت درست بوده

خونتو دزد میزنه و دارو ندارتو میبره،پلیس اول به خودت شک میکنه

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چند سال پیش بود ما داشتیم اشپزخونه مونو درست می کردیم اپن آشپزخونه رو هنوز نذاشته بودیم برا همین آشپزخونه به پذیرایی کلا باز بود

اون موقع هم خاله م اینا خونه مون مهمون اومده بودن. وقت ناهار بود من داشتم وسایلو می بردم سر سفره آشپزخونه مونم یه پله داره من خورشتو برداشتم برم پذیرایی چشمتون روز بد نبینه اون پله رو ندیدم همچین با خورشت شیرجه زدم تو پذیرایی که هر چی مخلفات داشت ریخت زمین منم ولو آخ که چقد ضایع شدم :icon_pf (34):

  • Like 19
لینک به دیدگاه

اینو یکی از دوستام تعریف می کرد:

 

می گفت یه روز داشتیم می رفتیم خرید یه مغازه بود لباسای مردونه می فروخت چند تا مانکنم داشت من همیجوری رفتم تو داشتم به لباس مانکنا دست می زدم از یکیش خوشم اومد فقط داشتم باهاش ور می رفتم یهو دیدم تکون خورد سرمو گرفتم بالا دیدم یه پسری با لبخندی به پهنای صورتش داره نگام می کنه تازه فهمیدم این ادمه مانکن نیست منم هول شدم زود گفتم ببخشید در رفتم :ws28::ws28::ws28:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

تاپیکیست بس عالی ...d2hbdwtivmxh1857rg6w.gif

 

چند روز پیش رفتم کتاب فروشی ، یدونه کتاب خریدم اومدم پولش رو دادم و بعد هم خوشحال و شاد گذاشتمش توی کیفم

 

همین که اومدم از گیت رد شم توی فکرم گفتم الانه که صداش دربیاد :banel_smiley_4:بسکه من خوش شانسمsmiley%20(18).gif

همین که از گیت رد شدم یهو همه جا شرو کرد به آژیر کشیدن :sad0: یدونه از پرسنلش دووید طرف در دزد رو بگیره :sad0:

 

منم با کلی اعتماد به نفس از جام تکون نخوردم ، با صدایی کاملا رسا فریاد زدم ! آقا اینو خنثی نکرده بودین؟؟! w000.gif

 

آقا ئه با کلی ترس و لرز گفت ببخشید خانوم بیاین دوباره بزنم w589.gif

 

برا هیچکس مشکلی نداشت الا برا من :ws27:

خیلی اتفاق بدیه با آبروی آدم بازی میشه !

 

خلاصه ؛ شانس ِ کـــه دارم ؟!:banel_smiley_4:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...