fanous 11130 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۸ علوم به معناى مجموعههایى از مسائل متناسب هر چند با معیارهاى مختلفى از قبیل موضوعات اهداف و روشهاى تحقیق از یکدیگر جدا و متمایز مىشوند ولى در عین حال ارتباطاتى میان آنها وجود دارد و هر کدام مىتوانند تا حدودى به حل مسائل علم دیگر کمک کنند و غالبا اصول موضوعه هر علمى در علم دیگر بیان مىشود و بهترین نمونه بهرهگیرى علمى از علم دیگر را در میان ریاضیات و فیزیک مىتوان یافت . ارتباط علوم فلسفى با یکدیگر نیز روشن است و بهترین نمونه آن را در رابطه اخلاق با روانشناسى فلسفى مىتوان یافت زیرا یکى از اصول موضوعه علم اخلاق اراده داشتن و مختار بودن انسان است که بدون آن خوب و بد اخلاقى و ستایش و نکوهش و کیفر و پاداشى معنى نخواهد داشت و این اصل موضوع باید در علم النفس فلسفى که از ویژگیهاى روح انسان با روش تعقلى بحث مىکند اثبات شود . در میان علوم طبیعى و علوم فلسفى هم کمابیش ارتباطاتى برقرار است و در براهینى که براى اثبات بعضى از مسائل علوم فلسفى اقامه مىشود مىتوان از مقدماتى استفاده کرد که در علوم تجربى اثبات شده است مثلا در روانشناسى تجربى اثبات مىشود که گاهى با وجود شرایط فیزیکى و فیزیولوژیکى لازم براى دیدن و شنیدن این ادراکات تحقق نمىیابد و شاید براى همه ما اتفاق افتاده باشد که با دوستى برخورد کرده باشیم و در اثر تمرکز ذهن در یک موضوعى او را ندیده باشیم یا صداهایى پرده گوشمان را مرتعش کرده باشد و آنها را نشنیده باشیم این مطلب را مىتوان به عنوان مقدمهاى براى اثبات یکى از مسائل علم النفس فلسفى مورد استفاده قرار داد و نتیجه گرفت که ادراک از سنخ فعل و انفعالات مادى نیست و گرنه همیشه با وجود شرایط مادى آن تحقق مىیافت . اکنون این سؤال مطرح مىشود که آیا میان فلسفه متافیزیک و سایر علوم و معارف هم چنین ارتباطاتى وجود دارد یا میان آنها دیوار نفوذ ناپذیرى کشیده شده و اصلا ارتباطى بین آنها وجود ندارد . در پاسخ باید گفت میان فلسفه و سایر علوم نیز ارتباطاتى برقرار است و هر چند فلسفه نیازى به سایر علوم ندارد و حتى محتاج به اصول موضوعهاى که در سایر علوم اثبات شود نیست ولى از یک طرف کمکهایى به دیگر علوم مىکند و نیازهاى بنیادى آنها را برطرف مىسازد و از سوى دیگر بیک معنى بهرههایى از علوم دیگر مىگیرد . اینک به طور اختصار رابطه متقابل فلسفه و علوم را در دو بخش مورد بررسى قرار مىدهیم. کمکهاى فلسفه به علوم کمکهاى بنیادى فلسفه متافیزیک به علوم دیگر اعم از فلسفى و غیر فلسفى در تبیین مبادى تصدیقى آنها یعنى اثبات موضوعات غیر بدیهى و اثبات کلىترین اصول موضوعه خلاصه مىشود . الف) اثبات موضوع علم محور مسائل هر علمى را موضوع جامع بین موضوعات مسائل آن علم تشکیل مىدهد و هنگامى که وجود چنین موضوعى بدیهى نباشد احتیاج به اثبات خواهد داشت و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نیست زیرا مسائل هر علم منحصر در قضایایى است که نمایانگر احوال و عوارض موضوع است نه وجود آن و از سوى دیگر در پارهاى از موارد اثبات موضوع به وسیله روش تحقیق آن علم میسر نیست مانند علوم طبیعى که روش آنها تجربى است ولى وجود حقیقى موضوعات آنها باید با روش تعقلى اثبات گردد در چنین مواردى تنها فلسفه اولى است که مىتواند به این علوم کمک کند و موضوعات آنها را با براهین عقلى اثبات نماید . این رابطه بین فلسفه و علوم را بعضى از بزرگان رابطهاى عمومى قلمداد کردهاند و همه علوم را بدون استثناء براى اثبات موضوعاتشان نیازمند به فلسفه شمردهاند و حتى بعضى پا را فراتر نهاده و اثبات وجود هر چیزى را وظیفه ما بعد الطبیعه دانستهاند و هر قضیهاى را که به شکل هلیه بسیطه باشد یعنى محمول آن موجود باشد مانند انسان موجود است قضیهاى متافیزیکى به حساب آوردهاند ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) . ظاهر این سخن گر چه مبالغه آمیز به نظر مىرسد ولى جاى شکى نیست که موضوعات غیر بدیهى علوم نیازمند به براهینى است که از مقدمات کلى و متافیزیکى تشکیل مىیابد . ) 1 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۸ ب) اثبات اصول موضوعه کلىترین اصول مورد نیاز همه علوم حقیقى در فلسفه اولى مورد بحث واقع مىشود و مهمترین آنها اصل علیت و قوانین فرعى آن است اینک به توضیحى در این باره مىپردازیم: محور همه تلاشهاى علمى را کشف رابطه على و معلولى و سبب و مسببى بین اشیاء و پدیدهها تشکیل مىدهد دانشمندى که سالهاى درازى از عمر خود را در آزمایشگاه صرف تجزیه و ترکیب مواد شیمیایى مىکند در جستجوى این است که دریابد چه عناصرى موجب پیدایش چه موادى مىشود و چه خواص و عوارضى از آنها پدید مىآید و چه عواملى موجب تجزیه مرکبات مىگردد یعنى علت و سبب پیدایش این پدیدهها چیست . همچنین دانشمند دیگرى که براى کشف میکرب یک بیمارى یا داروى آن به آزمایش مىپردازد در واقع مىخواهد علت بروز آن بیمارى و علت بهبود آن را بشناسد . پس دانشمندان قبل از آغاز کردن تلاشهاى علمى خودشان بر این باورند که هر پدیدهاى علتى دارد و حتى نیوتن که از مشاهده افتادن سیبى از درخت به کشف قانون جاذبه نائل گردید به برکت همین باور بود و اگر چنین مىپنداشت که پدید آمدن پدیدهها تصادفى و بى علت است هرگز به چنین کشفى نائل نمىشد . اکنون سؤال این است که خود این اصل که هم مورد نیاز فیزیک است و هم شیمى و هم پزشکى و هم سایر علوم در کدام علمى مورد بررسى قرار مىگیرد . پاسخ این است که بررسى این قانون عقلى در خور هیچ علمى به جز فلسفه نیست . همچنین قوانین فرعى علیت مانند این قانون که هر معلولى علت مناسب و ویژهاى دارد و مثلا غرش شیرى در جنگلهاى آفریقا موجب ابتلاء یک نفر در آسیا به مرض سرطان نمىشود و نغمه سرایى بلبلى در اروپا هم موجب بهبودى او نخواهد شد و نیز این قانون که هر جا علت تامهاى تحقق یافت معلول آن هم بالضروره به وجود خواهد آمد و تا سبب تام تحقق نیابد هرگز مسبب آن هم موجود نخواهد شد تبیین این قوانین هم شان هیچ علمى بغیر از فلسفه نیست . دانشمندان پس از انجام آزمایشات لازم هم بىنیاز از اصل علیت نیستند زیرا دادههاى بى واسطه آزمایشها چیزى جز این نیست که در موارد آزمایش شده پدیدههاى خاصى همزمان یا به دنبال پدیدههاى دیگرى تحقق یافتهاند . اما کشف یک قانون کلى و ادعاى اینکه همیشه این اسباب و علل موجب پیدایش این مسببات و معالیل بوده و خواهد بود نیازمند به اصل دیگرى است که هرگز از راه آزمایش به دست نمىآید و نظر صحیح این است که آن اصل همان اصل علیت استیعنى هنگامى یک دانشمند مىتواند بطور یقینى یک قانون کلى را ارائه دهد که موفق شود عامل مشترک در همه موارد را کشف کند و به وجود علت پدیده در همه موارد مورد آزمایش پىببرد در این صورت است که مىتواند بگوید هر وقت و در هر جا چنین علتى تحقق یافت پدیده معلول آن هم به وجود خواهد آمد . نیز هنگامى این قانون مىتواند به صورت کلى و استثناء ناپذیر مورد قبول واقع شود که قانون ضرورت على پذیرفته شده باشد و گرنه ممکن است کسى احتمال بدهد که وجود سبب تام همیشه مستلزم پدید آمدن معلول نمىشود یا پیدایش معلول بدون وجود سبب تام هم ممکن است و در این صورت کلیت و ضرورت قانون مزبور خدشهدار خواهد شد و از قطعیتخواهد افتاد . البته بحث در باره اینکه آیا تجربه توان کشف سبب تام و انحصارى پدیدهها را دارد یا نه بحث دیگرى است ولى به هر حال ضرورت و قطعیتیک قانون کلى اگر چنین قانونى در طبیعیات با روش تجربى قابل کشف باشد در گرو پذیرفتن اصل علیت و فروع آن است و اثبات این قوانین از جمله کمک هایى است که فلسفه به علوم مىکند 1 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۸ مهمترین کمکهاى علوم به فلسفه هم به دو صورت انجام مىگیرد: الف) اثبات مقدمه بعضى از براهین، گاهى براى اثبات پارهاى از مسائل علوم فلسفى مىتوان از مقدمات تجربى استفاده کرد چنانکه از عدم تحقق ادراک با وجود شرایط مادى آن مىتوان نتیجه گرفت که ادراک پدیده مادى نیست همچنین با استفاده از این مطلب زیستشناختى که سلولهاى بدن حیوانات و انسان تدریجا مىمیرند و سلولهاى دیگر جاى آنها را مىگیرند به طورى که در طول چند سال همه سلولهاى بدن باستثناى سلولهاى مغز عوض مىشوند و با ضمیمه کردن این مطلب که پیکره سلولهاى مغز هم تدریجا با تحلیل رفتن مواد اولیه و تغذیه از مواد غذایى جدید عوض مىشوند مىتوان براى اثبات روح استفاده کرد زیرا وحدت شخصى و ثبات روح امرى وجدانى و غیر قابل انکار است ولى بدن دائما در حال تبدیل و تبدل مىباشد پس معلوم مىشود که روح غیر از بدن و امرى ثابت و تبدیل ناپذیر است و حتى در پارهاى از براهین اثبات وجود خداى متعال مانند برهان حرکت و برهان حدوث به یک معنى از مقدمات تجربى استفاده شده است . اکنون با توجه به این رابطهاى که بین علوم طبیعى و علوم فلسفى وجود دارد مىتوانیم رابطهاى هم میان آن ها و متافیزیک اثبات کنیم به این صورت که براى اثبات این مساله متافیزیکى که وجود مساوى با ماده نیست و مادى بودن از خواص کل هستى و از عوارض همه موجودات نمىباشد و به عبارت دیگر وجود منقسم به مادى و مجرد مىشود از مقدماتى استفاده کنیم که مثلا از روانشناسى فلسفى گرفته شده و اثبات آنها هم به نوبه خود با کمک گرفتن از علوم تجربى انجام گرفته است و نیز براى اثبات این مساله که وابستگى لازمه لاینفک هستى نیست و موجود ناوابسته و مستقل واجب الوجود هم وجود دارد از برهان حرکت و حدوث استفاده کنیم که مبتنى بر مقدمات تجربى است . ولى این رابطه بین علوم طبیعى و فلسفه به معناى نقض مطلبى نیست که قبلا بیان کردیم یعنى منافاتى با بىنیازى فلسفه از سایر علوم ندارد زیرا راه اثبات مسائل نامبرده منحصر در اینگونه برهانها نیست و براى هر یک از آنها برهان فلسفى خالصى هست که از بدیهیات اولیه و وجدانیات قضایاى حاکى از علوم حضورى تشکیل مىیابد و در واقع اقامه براهین مشتمل بر مقدمات تجربى براى ارفاق به کسانى است که ذهنشان ورزیدگى کافى براى درک کامل براهین فلسفى خالص ندارد براهینى که از مقدمات عقلى محض و دور از ذهن آشنا به محسوسات تشکیل مىیابد . ب) تهیه زمینههاى جدید براى تحلیلهاى فلسفى هر علمى از تعدادى مسائل کلى و اصولى آغاز مىشود و با پیدایش زمینههاى جدید براى تفصیل و توضیح موارد خاص و جزئى گسترش مىیابد زمنیههایى که گاهى به کمک دیگر علوم پدید مىآید . فلسفه نیز از این قاعده مستثنى نیست و مسائل اولیه آن معدود است و با نمایان شدن افقهاى وسیعترى گسترش یافته و مىیابد افقهایى که گاهى با کندوکاوهاى ذهنى و برخورد افکار و اندیشهها و گاهى با راهنمایى وحى یا مکاشفات عرفانى کشف مىشود و گاهى هم به وسیله مطالبى که در علوم دیگر اثبات مىگردد و زمینه را براى تطبیق اصول فلسفى و تحلیلهاى عقلى جدیدى فراهم مىکند چنانکه مسائلى از قبیل حقیقت وحى و اعجاز از طرف ادیان و مسائل دیگرى از قبیل عالم مثال و اشباح از طرف عرفاء مطرح شده و زمینه را براى تحقیقات فلسفى جدیدى فراهم کرده است همچنین پیشرفت روانشناسى تجربى مسائل جدیدى را فرا روى علم النفس فلسفى گشوده است . بنا بر این یکى از خدماتى که علوم براى فلسفه انجام مىدهند و موجب وسعت چشم انداز و گسترش مسائل و رشد و بارورى آن مىشوند این است که موضوعات جدیدى را براى تحلیلهاى فلسفى و تطبیق اصول کلى فراهم مىآورند . مثلا در عصر جدید هنگامى که نظریه تبدیل ماده به انرژى و تشکیل یافتن ذرات ماده از انرژى متراکم مطرح شد چنین مسالهاى براى فیلسوف طرح گردید که آیا ممکن است در عالم ماده چیزى تحقق یابد که فاقد صفات اساسى ماده باشد و مثلا حجم نداشته باشد و آیا ممکن استشىء حجمدارى به شىء بىحجمى تبدیل شود در صورتى که پاسخ این سؤالها منفى باشد نتیجه این خواهد بود که انرژى فاقد حجم نیست هر چند با تجربه حسى قابل اثبات نباشد . همچنین هنگامى که انرژى از طرف بعضى از فیزیکدانها هم خانواده حرکت معرفى گردید چنین سؤالى پیش آمد که آیا ممکن است ماده هم که على الفرض از تراکم انرژى بوجود آمده از سنخ حرکت باشد و آیا با تبدیل شدن به انرژى یا تبدیل شدن بعضى از ذرات اتمى به میدان بر طبق بعضى از فرضیههاى فیزیک جدید ممکن است ماده خواص ذاتى خود را از دست بدهد و اساسا آیا ماده فیزیکى همان جسم فلسفى است و چه نسبتى بین ماده فیزیکى و مفاهیم دیگرى از قبیل نیرو انرژى میدان با مفهوم فلسفى جسم وجود دارد . روشن است که این خدمت علوم طبیعى به علوم فلسفى و بویژه متافیزیک نیز به معناى نیازمندى فلسفه به آنها نیست هر چند با مسائلى که در اثر پیشرفت علوم دیگر مطرح مىشود زمینههاى گستردهترى براى فعالیت و تجلى فلسفه پدید مىآید 1 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۸ در پایان خوب است اشارهاى به رابطه فلسفه با عرفان داشته باشیم ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) و براى این منظور ناچاریم توضیح مختصرى درباره عرفان بدهیم . عرفان که در لغت به معناى شناختن است در اصطلاح به ادراک خاصى اطلاق مىشود که از راه متمرکز کردن توجه به باطن نفس نه از راه تجربه حسى و نه از راه تحلیل عقلى به دست مىآید و در جریان این سیر و سلوک معمولا مکاشفاتى حاصل مىشود که شبیه به رؤیا است و گاهى عینا از وقایع گذشته یا حال یا آینده حکایات مىکند و گاهى نیازمند به تعبیر است و زمانى هم در اثر تصرفات شیطان پدید مىآید . مطالبى که عرفاء به عنوان تفسیر و مکاشفات و یافتههاى وجدانى خویش بیان مىکنند عرفان علمى نامیده مىشود و گاهى با ضمیمه کردن استدلالات و استنتاجاتى به شکل بحثهاى فلسفى در مىآید . میان فلسفه و عرفان نیز روابط متقابلى وجود دارد که در دو بخش بررسى مىشود. کمکهاى فلسفه به عرفان الف- عرفان واقعى تنها از راه بندگى خدا و اطاعت از دستورات او حاصل مىشود و بندگى خدا بدون شناخت او امکان ندارد شناختى که نیازمند به اصول فلسفى است . ب- تشخیص مکاشفات صحیح عرفانى با عرضه داشتن آنها بر موازین عقل و شرع انجام مىگیرد و با یک یا چند واسطه به اصول فلسفى منتهى مىشود . ج- چون شهود عرفانى یک ادراک باطنى و کاملا شخصى است تفسیر ذهنى آن به وسیله مفاهیم و انتقال دادن آن به دیگران با الفاظ و اصطلاحات انجام مىگیرد و با توجه به اینکه بسیارى از حقایق عرفانى فراتر از سطح فهم عادى است باید مفاهیم دقیق و اصطلاحات مناسبى به کار گرفته شود که موجب سوء تفاهم و بدآموزى نشود چنانکه متاسفانه در مواردى رخ داده است و تعیین مفاهیم دقیق محتاج ذهن ورزیدهاى است که جز با ممارست در مسائل فلسفى حاصل نمىشود. کمکهاى عرفان به فلسفه الف) چنانکه اشاره کردیم مکاشفات و مشاهدات عرفانى مسائل جدیدى را براى تحلیلات فلسفى فراهم مىکند که به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه کمک مىنماید . ب) در مواردى که علوم فلسفى مسائلى را از راه برهان عقلى اثبات مىکند شهودهاى عرفانى مؤیدات نیرومندى براى صحت آنها به شمار مىرود و در واقع آنچه را فیلسوف با عقل مىفهمد عارف با شهود قلبى مىیابد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده