رفتن به مطلب

گلگشتى در طنزهاى متون كهن


sam arch

ارسال های توصیه شده

پدیدآورنده:ف.فاطمى،

 

اشاره:

عده‏اى تصور مى‏كنند كه طنز همان شوخى و مزاح است. در حالى كه بين طنز و شوخى بعد و مسافتى است در مقياس چندين سال نورى؛ بين زمين تا كهكشانها. منظور از شوخى خنداندن است كه گاه با مسخره كردن همراه است. اما طنز قصد مزاح، هزل و شوخى ندارد. طنز در پى اصلاح است نه به دنبال كشش كسى به سوى خود. شوخى جذبه زودگذر و آنى دارد، اما طنز تأثير عميق و طولانى. هر انسانى اگر منصف باشد حتى اگر نيش طنز در مورد او باشد، در تنهايى به تفكر فرو مى‏رود و سعى مى‏كند تحولى در نقش خود به وجود آورد. طنز خنده مى‏آورد ولى خنده آن دردناك‏تر از گريه است. گاهى اوقات نمى‏توان حرفهاى جدى را به طور واضح و آشكار بيان كرد و اين جاست كه طنز به كار مى‏افتد. در بسيارى موارد، گيرايى و جذابيت و تأثيرگذارى طنز به مراتب كارسازتر از بيان جدى حرفهاست. فرد هزّال يا شوخى كننده و تمسخرگر، روحى سبكسر و كم مايه دارد و تنها به لحظه‏ها مى‏انديشد و فقط دم را غنيمت مى‏شمرد. اما انسان طنز پرداز هر روز روح و روانش در بركه‏هاى زلال و آبشارهاى صداقت شست شو داده مى‏شود و در كوره داغ حوادث پخته و آبديده مى‏شود. به همين جهت كلامش هشدار مى‏دهد، مى‏خنداند، مى‏چزاند، و مى‏گدازاند تا جاده را براى سير و سلوكى عارفانه و خدايى هموار ساخته و به تعالى روح بشر منجر گردد. با توجه به اين مهم در اين مقال برآنيم كه بررسى اجمالى داشته باشيم به عنصر تأثيرگذار طنز در برخى متون گذشته و اميد داريم كه مقبول طبع بلند خوانندگان واقع گردد. ان شاء اللّه.

 

 

طنز در كلام حافظ

 

شايد اين سؤال پيش آيد كه حافظ خلوت نشين را چه پيونديست با طنز؟ بايد گفت كسى كه احساس مسئوليت كند به ويژه عارف حقيقت جويى چون حافظ كه در مسير شعر و شاعرى گام مى‏نهد، نمى‏تواند از طنز به دور باشد؛ چون بسيارى از حرفهاى جدى را فقط در قالب طنز مى‏شود بيان كرد. طنز حافظانه معجونى است از تاريخ، سياست، بيدارباش، گزش، گريه و خنده. خنده‏اى كه در واقع از گريه هم تلخ‏تر است؛ هشدارى به رياكاران كه از هزار شكنجه براى آنان دردناك‏تر است.نامه تعزيت دختر رز بنويسيدتا حريفان همه خون از مژه‏ها بگشاينددر ميخانه ببستند خدايا مپسندكه در خانه تزوير و ريا بگشايند

 

طنز حافظ مثل نيش كژدمى تا عمق پيكره فساد و تباهى و تنگ نظرى و رياكارى فرو مى‏رود و اگر او را نكشد تا مدتها او را گيج و منگ و يا فلج و مسموم نگه مى‏دارد تا آب خوش از گلوى رياكار و بخيل و تنگ‏نظر پايين نرود. حافظ به زبان طنز صريح به رياكاران مى‏گويد: آنچه شما بر زبان مى‏آوريد خود به آن اعتقاد نداريد، چون در خلوت همان كارهايى را مى‏كنيد كه آشكارا در ذمّ آن سخن مى‏رانيد.واعظان كاين جلوه بر محراب و منبر مى‏كنندچون به خلوت مى‏روند آن كار ديگر مى‏كنندمشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرستوبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى‏كنندگوئيا باور نمى‏دارند روز داورىكاين همه قلب و دغل در كار داور مى‏كنند

 

حافظ در طنزى كنايه‏آميز از يار و دوست مغرور مى‏خواهد به خود بينديشد و سره را از ناسره تشخيص دهد و به او براى درك حقيقت هشدار مى‏دهد:چو بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطاستسخن شناس نئى جان من، خطا اين جاستاين هم‏طنزى در مورد بى‏وفايى دنيا كه عروس هزار دامادش مى‏داند:مجو درستى عهد از جهان سست نهادكه اين عجوزه عروس هزار داماد است

 

امّا اوج طنز حافظ در غزلى است كه در پاسخ عارف و شاعر معاصرش نعمت الله ولى مى‏سرايد. شاه نعمت الله ولى، در سروده‏اى مى‏گويد:ما خاك راه را به نظر كيميا كنيمصد درد دل به گوشه چشمى دوا كنيمدر چين صورتيم و چنين شاد و خرميمبنگر كه در سراچه معنى چه‏ها كنيم

 

حافظ شيرين سخن نيز در برابر اين اعجاز و كرامت شاعر كرمانى (نعمت الله ولى) نهايت طنز را به كار مى‏گيرد. اوج نكته طنز هنرمندانه لسان الغيب در اين است كه ابعاد اين طنز به حدى گسترده است كه طنز را در هاله‏اى از انتقاد توأم با تحسين به كار مى‏برد و در پاسخ شاه نعمت الله ولى در غزل شيوايى با طنزى استادانه مى‏گويد:آنان كه خاك را به نظر كيميا كنندآيا بود كه گوشه چشمى به ما كننددردم نهفته به ز طبيبان مدعىباشد كه از خزانه غيبش دوا كنندحالى درون پرده بسى فتنه مى‏رودتا آن زمان كه پرده برافتد چه‏ها كنند!

 

و در دنباله غزل به شاعر كرمانى مى‏گويد:بى معرفت مباش كه در من يزيد عشقاهل نظر، معامله با آشنا كنند

 

و بالاخره در مقطع غزل باز لسان الغيب طنز زيبا و نكته‏پردازى خود را به كار مى‏گيرد:حافظ دوام وصل ميسر نمى‏شودشاهان كم التفات به حال گدا كنندو مراد از شاهان، خودِ شاه نعمت الله ولى است كه حافظ به طنزى رندانه خود را در كسوت گدا مى‏پوشاند و شاعر كرمانى را در قباى شاهى.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

طنز در گلستان سعدى

 

گلستان كتابى است سرشار از لطايف و حكمتها. بسيارى از اين لطايف با نكته سنجيهاى ظريق و تأويلهاى باريك طنزگونه همراهند. لايه‏هاى درونى تعدادى از حكايات را، آيات و احاديث و يا تأويل و تعبير آنها در بر گرفته است. اولين حكايت گلستان با نكته‏اى انسانى آغاز مى‏شود و سفارش مى‏كند كه دروغ مصلحت‏آميز به از راستى فتنه‏انگيز. و حتى دومين حكايت نيز با تأويلى هنرمندانه، ديگران را از دنياپرستى نهى مى‏كند:

 

«يكى از ملوك خراسان محمود سبكتگين را به خواب چنان ديد كه جمله وجود او ريخته و خاك شده مگر چشمان او كه همچنان در چشمخانه مى‏گرديد و نظر مى‏كرد. ساير حكما از تأويل آن فرو ماندند مگر درويشى كه به جاى آورد و گفت: هنوز نگران است كه ملكش با دگران است.»

 

بسيارى از نكات اخلاقى ديگر در پس ضرب المثلها و كلمات قصار عنوان گرديده‏اند، از جمله:- اى مردم بكوشيد يا جامه زنان بپوشيد.- ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى نگنجند.

 

حكايات بسيارى وجود دارد كه رويكردى اخلاقى دارند؛ يعنى درصدد انتقاد و اعتراض و نهى هستند و نكته‏هايى اخلاقى را درباره زمينه‏هاى مختلف اخلاق اجتماعى در قالب طنز عنوان مى‏كنند، مانند «درويشى مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد. حجاج يوسف بخواندش و گفت: دعاى خيرى بر من بكن، گفت: خدايا جانش بستان! گفت: «از بهر خدا اين چه دعاست؟!» گفت: دعاى خيرست تو را و جمله مسلمانان را. نيز «يكى از ملوك بى‏انصاف پارسايى را پرسيد كه از عبادتها كدام فاضل‏تر است؟ گفت: تو را خواب نيمروز تا در آن يك نَفَس خلق را نيازارى.

 

نيز: ناخوش آوازى به بانگ بلند قرآن همى خواند. صاحبدلى بر او بگذشت، گفت: تو را مشاهره چندست؟ گفت: هيچ گفت: پس چرا زحمت خود دهى؟ گفت: از بهر خدا مى‏خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.ببرى رونق مسلمانىگر تو قرآن بدين نمط خوانى

 

حكايات و توصيه‏ها (كلمات قصار) نغز طنزگونه بسيارى از استاد سخن سعدى وجود دارد كه از جهت موضوع مشترك بين اخلاق و دين هستند. نظير: همه‏كس را دندان به ترشى كُند شود مگر قاضيان را كه به شيرينى.قاضى كه به رشوت بخورد پنج خيارثابت كند از بهر تو خربزه زار

 

ذكر همين مختصر دليلى است روشن بر توانمنديهاى سعدى در عرصه طنز، به خصوص طنزهايى كه كاركردى دينى دارند و به اصطلاح لباس دينى بر تن نموده‏اند. اينها مى‏تواند الگوى مناسبى باشد براى هنرمندان عرصه طنز دينى و نيز دينداران هنرمند. زيرا كه اين توصيه‏ها و تذكرها خود دعوتى براى شناخت و درك دين و احيا و بازسازى فرهنگ دينى است.

 

طنز در اسرار التوحيد

 

كتاب «اسرار التوحيد فى مقامات شيخ ابوسعيد» نوشته «محمد بن منوّر» چنان كه از نام كامل آن دانسته مى‏شود، زندگى نامه ابو سعيد ابى الخير (357-440) است كه در تاريخ عرفان ايرانى والاترين پايگاه را، در كنار حلاج و بايزيد و چند تن ديگر، دارا مى‏باشد. اين كتاب نه تنها زندگينامه بو سعيد بلكه از برجسته‏ترين‏منابع تاريخ تصوف ايران و از مهم‏ترين اسناد تاريخ اجتماعى اين سرزمين، در يكى از مهم‏ترين ادوار تاريخ ايران نيز به شمار مى‏رود.

 

اطلاعات تاريخى و اجتماعى، وضع دين و مذهب و طرز زندگى مردم و مسائل زندگى شهرى و روستايى ايران را در كمتر كتابى به اين دقت و تفصيل مى‏توان مشاهده كرد.

 

حكايات بسيارى در اين كتاب ارزشمند موجود است كه وجود عنصر طنز باعث جذابيت و گيرايى خاص آن شده كه در اين مجال به نمونه‏اى از آن كه حاوى طنزى پوشيده است بسنده مى‏كنيم:

 

... خواجه امام مظفّر حمدان يك روز مى‏گفت كه «كار ما با شيخ بو سعيد همچنان است كه پيمانه‏اى ارزن. يك دانه شيخ بو سعيد است و باقى من.» مريدى از آنِ شيخ ما ابو سعيد، آنجا حاضر بود، برخاست و پاى‏افزار كرد و پيش شيخ ما آمد و آنچه از خواجه مظفّر حمدان شنوده بود با شيخ حكايت كرد. شيخ گفت: «خواجه امام مظفّر را بگوى كه آن يك هم، تويى ما هيچ نيستيم.»

 

به نكته طنز آلود در اين حكايت توجه كنيد:عبارت ما هيچ نيستيم «يك معنى پوشيده هم دارد و آن اين كه ما «هيچ» نيستيم، همه چيزيم، تويى كه هيچى!».

  • Like 1
لینک به دیدگاه

طنز در كليله و دمنه

 

«كليله و دمنه» كتابى است كه از زبان سانسكريت در دوران انوشيروان به پهلوى و در دوران منصور دوانقى خليفه عباسى به دست ابن مقفّع (روز به پسر دادويه ملقّب به ابن مقفّع) از پهلوى به عربى ترجمه شد. رودكى شاعرنامى عهد سامانى آن را به نظم درآورد. گرچه جز چند بيت از اين اثر نفيس در دست نيست. «كليله و دمنه» معروف به «بهرامشاهى» در حدود سال 538 هجرى به قلم ابوالمعالى نصراللّه بن محمد بن عبدالحميد از متن عربى به فارسى برگردانده شده است. اينك حكايتى از اين كتاب كه طنزى آشكار دارد:

 

... آورده‏اند كه بازرگانى اندك مال بود و مى‏خواست كه سفرى رود. صد من آهن داشت، در خانه دوستى بر وجهِ امانت بنهاد و برفت. چون باز آمد امين، وديعت فروخته بود و بها خرج كرده. بازرگان روزى به طلبِ آهن به نزديك او رفت. مرد گفت: آهن در بيغوله خانه بنهاده بودم و در آن احتياطى نكرده، تا من واقف شدم موش آن را تمام خورده بود. بازرگان گفت: آرى، موش آهن را نيك دوست دارد و دندان او بر خائيدن آن قادر باشد. امينِ راست كار شاد گشت، يعنى كه «بازرگان نرم شد و دل از آهن برداشت»، گفت: امروز مهمانِ من باش. گفت: فردا باز آيم.

 

بيرون رفت و پسرى را از آنِ او ببرد. چون بطلبيدند و ندا در شهر افتاد، بازرگان گفت: من بازى را ديدم كودكى را مى‏برد. امين فرياد برآورد كه: مُحال چرا مى‏گويى؟ باز كودك را چگونه برگيرد؟ بازرگان بخنديد و گفت: دل تنگ چرا مى‏كنى؟ در شهرى كه موشِ آن صد من آهن بتواند خورد آخِر باز كودكى را هم بر تواند داشت...

 

 

طنز در قابوسنامه

 

يكى از مهم‏ترين و قديمى‏ترين كتابهايى كه در آن به عنصر طنز مستقيما اشاره شده، كتاب «نصيحت‏نامه» مشهور به قابوسنامه است، تأليف امير عنصر المعالى كيكاووس بن اسكندر بن قابوس وشمگير، از اميران زيارىِ گرگان و طبرستان كه آن را در سال 457 ه. ق. براى فرزند خود گيلانشاه نوشته و از بهترين و زيباترين نمونه‏هاى نثر فارسى است. دكتر ذبيح اللّه صفا در كتاب «تاريخ ادبيات ايران»، در مورد آن مى‏نويسد:

 

... روش انشاء عنصر المعالى در اين كتاب، همان شيوه نثر مرسل فارسى است كه در قرن چهارم و پنجم معمول نويسندگان بوده است. و اگر اختصاصى در اين انشاء بخواهيم، بايد آن را در كهنگى زبان و علاقه مؤلف آن به آوردن بسيارى از اصطلاحات و تعبيرات و تركيبات، به صورتى كه در زبان فارسىِ اوائل قرن پنجم متداول بوده است، بدانيم...

 

اينك حكايتى شيرين و پندآموز از اين كتاب كه عنصر طنز در آن نمودى خاص دارد:

 

... شنيدم كه وقتى دو صوفى با هم همى رفتند، يكى مجرد بود و ديگرى پنج دينار داشت. مجرّد دلير همى رفت و باك نداشت و هر كجا كه رسيدى ايمن بودى و جايگاه مخوف مى‏خفتى و مى‏غلتيدى به مراد دل و خداوند پنج دينار، از بيم نيارستى خفتن وليكن به نفس، موافق او بودى، تا وقتى به سر چاهى رسيدند جايى مخوف بود و سَرِ چند راه بود. صوفى مجرّد طعام بخورد و خوش بخفت و خداوندِ پنج دينار از بيم نيارست خفتن. همى گفت: چه كنم. پنج دينار زر دارم و اين جاى مخوف است و تو بخفتى و مرا خواب نمى‏گيرد؛ يعنى كه نمى‏يارم خفت و نمى‏يارم رفت. صوفى مجرّد گفت: پنج دينار به من ده، بدو داد. وى به تَكِ چاه انداخت، گفت: بِرستى، ايمن بخسب و بنشين و برو، كه مفلس در حصارِ رويين است...

 

پى‏نوشتها:

 

1. ر:ك نشريه سلام، ص 1 و2.

 

2. مشاهره: اجرت ماهانه.

 

3. ر:ك نشريه زائر، ش 62، ص 15.

 

4. دكتر محمد رضا، شفيعى كدكنى، مقدّمه اسرار التوحيد، انتشارات آگاه، چاپ دوم، تهران، ج 1، ص 163.

 

5. همان، ص 192

 

6. ر: ك دكتر محمد جعفر محجوب، درباره كليله و دمنه، انتشارات خوارزمى، تهران، ص 44.

 

7. نصر اللّه منشى، كليله و دمنه، تصحيح مرحوم مجتبى مينوى، ص 122.

 

8. ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج 2، ص 900.

 

9. عنصر المعالى، قابوسنامه، تصحيح دكتر يوسفى، انتشارات علمى - فرهنگى، چاپ هفتم، تهران، 1373، ص 96.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...