Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۰ اکبر اکسیر – شاعر طنز اندیش آستارائی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در چهارم اسفند 1332 در محله آبروان شهرستان مرزی آستارا به کوشش مامای محله(اجیر ننه) منتشر شد.لیسانس ادبیات فارسی و دبیر دبیرستانهای آستارا بوده که در سال 1382 به افتخار بازنشستگی نایل آمده است. با مشاعره در شبهای ماه مبارک رمضان در مسجد محل به شعر علاقه مند شد و با تعمیر و تغییر بیت های من درآوردی پا به دنیای شعر گذاشت ، در تمام قوالب شعر سروده و در اکثر نشریات ادبی شعرهایش به چاپ رسیده است. اولین شعرش در سال 47 در دختران – پسران به چاپ رسید که چون تمام شماره های رسید. به آستارا را خریداری کرد کسی از چاپ شعرش مطلع نشد. دوره نوجوانی و جوانی اش با مجله جوانان آقای علیرطبایی سپری شد. بعد پایش توسط رفیقان ناباب به سایر مجلات آن دوره کشیده شد. در کنار پرداختن به شعر ، نقد ، طنز ، روزنامه نگاری و طراحی آرم را ادامه داده است. شعر را تا سال 72 با چاپ اولین مجموعه اش در سال 61(در سوگ سپیداران/امیر کبیر) ادامه داده و از سال 72 تا 82 به خواب زمستانی رفته است و ده سال در استراحت مطلق بوده و دست به شعر نزده تا اینکه با شعر فرانو در سال 82 با مجموعه (بفرمائید بنشینید صندلی عزیز / نیم نگاه) به دنیای شعر برگشته و فعلا بعد از (زنبورهای عسل دیابت گرفته اند/82/ابتکار نو) و مجموعه در دست انتشار (پسته لال ، سکوت دندان شکن است / انتشارات مروارید)گزیده شعرهای فرانویی را در دست تدوین دارد. او با معرفی شعر فرانو با شعرشویی و شعرکثیف مبارزه نموده و با ترد دوم شخص مفرد مونث از شعر فارسی توجه به اشیاء و محیط زیست و میراث فرهنگی را در شعر امروز به چالش کشانده و به زبان مردم از درد مردم می گوید با توجه به این سخن آدونیس: شعر به عبارتی واداشتن زبان به گفتن چیزهایی است که عادت به گفتن آنها نداشته همکارم بقیه خبرها را به اطلاع می رساند: اکبر اکسیر از نمای نزدیک کد ملی2619593423 متولد 4/12/1332 شهرستان مرزی آستارا / لیسانس ادبیات فارسی – دبیر بازنشسته دبیرستانهای آستارا / ازدواج با ملیحه نظمی1357 / حاصل ازدواج عرفان و ایثار فعالیت های هنری: شعر – نقد – طنز – روزنامه نگاری – طراحی آرم شروع به شعر از سال 1347 / در تمام قوالب کلاسیک و نو / همکاری با مطبوعات ادبی در سطح کشور انتشار هفته نامه همشهری آستارایی سال 1358 تا شماره8 آثار: - مجموعه شعر " درسوگ سپیداران" / 1361 / امیرکبیر(شامل شعرهای قبل از انقلاب / انقلاب و جنگ) -"بفرمائید بنشینید صندلی عزیز" سال 1382 / نشر نیم نگاه تهران - چاپ گزیده غزلیات میزا محمد رحیم طایر آستارایی با نام (طایر خیال) / 1384 / نشر گیلکان رشت - "زنبورهای عسل دیابت گرفته اند" / 1385 / ابتکار نو برگزیده کتاب سال طنز از سوی دفتر حوزه هنری و یکی از نامزدان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش شعر86 / آماده تجدید چاپ - "پسته لال – سکوت دندان شکن است" / آماده چاپ / انتشارات مروارید - آماده سازی گزیده شعرهای فرانویی با نام "کانگوروها همه جا هستند" - برنده مسابقه نقد سومین جشنواره انتخاب رسانه و خبرنگاران سال 83 - تاسیس کانون ادبی شعر و برگزاری شب های شعر و تشکیل حلقه ادبی فرانو منبع: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 18 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۰ تحلیل ملکزاده از اکسیر: اكبر اكسیر اگر چه نخستین مجموعهی شعرش را در سال ١٣٦١ منتشر كرد اما با نگاهی به شعرهایاش میتوان گفت كه او همواره شاعری بوده است كه خود را زیاد در بند پیچشهای بیمورد زبانی نكرده و به راحتی حرفاش را زده است. شعر «بازار شیك» او را میتوان از درخشانترین شعرهای دههی پنجاه محسوب كرد: «در ازدحام شیك در بخش زایمان بوتیك عامیانه میلولم و از توقف بیجا كه مانع از كسب است با نرخ ثابتی رفتار میكنم اگر چه تاریخ این شعر به بیش از سی سال گذشته مربوط میشود اما به نظر میرسد گذشت زمان موجب نشده تا آنچه دربارهی بازار شیك رشت در ذهن شاعر وجود داشته كمرنگ شده باشد، بلكه به جرأت میتوان گفت هنوز هم همان تازگی و نجابت زبانی را حفظ كرده است: گلوی شیك، تنفسی عمیق را چانه میزند در ازدحام شیك انواع رهگذر در زیر سایهی هم راه میروند و از گفتوگوی بنجل هم فالگوش میگیرند چرا كه در تمام دورانها مشكلات اجتماعی همیشه وجود داشتهاند و از این روست كه گفتهاند "تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است": در اوج ازدحام، ناگاه جیغ زنی جوان پویایی ِ مزاحم دستی را دستبند میزند!! من با شتاب ـ بیاعتنا به همهمهی حراج كالای واسطه را جار میزنم بلوز حوصلهام تنگ است و چارق رفتار من گشاد در بستهبندیی شیك، مردار خویش را یدك میكشم خلق این بیزمانی در شعر هنر شاعریی اكسیر را نشان میدهد و تسری ِ این بازار به سایر بازارها و در كل اجتماع بشری، آن را تبدیل به شعری برای تمام اعصار میكند: اینجا بازار زرگران، بازار وقت فروشان است ـ رود ِ زنانهی جاری... ـ بازار زرگران، ویترین عاشقان روز! بنگاه معاملات عشق است و ازدواج... بیچاره كاسآقا ـ مجنون دیلمان ایستاده هاج و واج!... اكسیر حتا در دلگیرترین لحظات شاعرانه، میخندد. خندهای از سر درد، در دنیایی كه هی میآید میرود میآید میرود و بالأخره در بازار به ظاهر شیك این دنیا یك روز گم میشود: تنگ غروب در دست رهگذری شاد و بیخیال یكجفت باتری ِ قلمی سرفه میكند: بوب بوب بوب اینجا رشت است ـ رادیو ایران در ازدحام شیك گم میشوم...» (بازار شیك، در سوك سپیداران، ص ٣٦) باید گفت اكبر اكسیر همه چیز را ساده گرفته است شاید او بهتر از هر كسی میداند كه "سخت میگیرد جهان بر مردمان سختگیر" و روی همین اساس است كه شعرش به همان اندازهی زندهگیاش، ساده، سهل و البته گاه ممتنع است. ... سكوت اكبر اكسیر در دههی هفتاد به این معنی نبود كه او شعر را از زندگی كنار گذاشت، بلكه میتوان اكسیر را در دورهی گذاری فرض كرد كه از آن فضا بیزار شده است و كتاب چاپ نمیكند. او در این دهه به جای چاپ كتاب، شعرهایاش را هر از گاهی از سر دلتنگی ـ خیلی كم اما با جدیت ـ مینویسد و در نشریات مهم آن زمانها چاپ میكند. او حتا در شعرهای نیماییاش سادهنویس است و وزن موجود در كلام آسیبی به شعرش نمیزند چرا كه او نبض كلمه را میداند، با آنها بازی میكند، قهر و آشتی میكند و بدون آنكه تبعیضی بینشان قایل شود هر كدام را در جای مخصوصشان مینشاند و همه را راضی نگه میدارد: «سؤالیست در طرح قوهای وحشی حباب مهآلودهی ماه در آب تگرگ گلوله بر آرامش سبز ساحل و غوغای ترد صدفهای خالی قراول نمیخوابد آیا؟ سؤالیست در طرح قوهای وحشی» و این هم نمونهای از شعرهای قبل از انتشار شعرهای فرانوییاش (بفرمایید بنشینید صندلیی عزیز!) با تم عاشقانه: «در امتداد سقف و سرم گیلاسهای چشم كمپوت میشوند تا دربان نیامده حرفی بزن از سلامت عشق این تابلوی مؤدب هیس مرا لال كرده است.» ... اكسیر در دههی هشتاد با انتشار كتاب شعر «بفرمایید بنشینید صندلیی عزیز!» شیپورش را برای شعر امروز ایران به صدا درآورد و گوشها و چشمها خستهی مخاطبان سرخورده را به دعوتی متفاوت برای صرف شام شعر فراخواند و آنهایی كه به این میمهانی آمدند از حضور در آن جمع لذت بردند: «باسكولهای جهان دروغ میگویند این شعر وزن ندارد تُن تُن ـ تُن ِ ماهی نمیخورَد ادای نهنگ درنمیآورد فَع، فَع، فَعِلاتُن ِ ماهی ِ جنوب! این شعر وزن ندارد فقط چاپ كه شد وزین میشود!» (انكار، بفرمایید بنشینید صندلیی عزیز!، ص ٢٣) شعرهای او در مجموعهی صندلی، خود خطابهای بود به تمام شاعران امروز، به آنهایی كه سر در لاك فرو بردهاند و كاری به كار مخاطب ندارند؛ اینكه چه به سرشان خواهد آمد: «برزیل! برزیل! شعر مرا و فوتبال و قهوه تو را زرد كرده است آه از گلی که به دیرک بهار اصابت کرد. مینشینم تا دقیقهی نود شاید این بار داور که دست به جیب شد؛ به شاعران زرد جهان مجموعهی شعر مرا دربیاورد!» ژ (كارت قرمز، بفرمایید بنشینید...، ص ٦١) او در عین حال كه به فكر مخاطب است اصلا ً به او فكر نمیكند، چرا كه ویژگی ِ شعر او در صدد طراحی ِ هویت و تعیین چارچوب برای نوعی از شعر است كه یكی از ویژگیهای آن چارچوب ناپذیریست: «گیرم هلال ماه یعنی پرانتز باز تكلیف این ستارهها چه میشود؟ جایی برای پانوشت نداریم آقای ویراستار! این شعر با این حرفها شعر نمیشود پرانتز را ببند گور پدر خوانندهی محترم!» (سردبیر شب، زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند، ص ١٩) اكسیر در مجموعهی دوماش با شعر ماندگار «هدایت» زنگ امیدواری را برای شعر نو به صدا درآورد. میتوان ادعا كرد این شعر به اتفاق مورد تأیید همه نوع سلیقهها و نحلهها قرار گرفت: «بفرمایید بنشینید صندلی ِ عزیز! لطفا ً ورق بزنید بخوانید كتاب محترم! صادق باشید تا بگویم تنها این عینك این عصا بوف كور را هدایت نكرده است!» (هدایت، بفرمایید بنشینید...، ص ٧) از ویژگیهای شعر اكسیر، تنوع آن است كه هر مخاطبی را با سلیقههای مختلف مجاب میكند تا پای حرفهای او بنشیند. شعر او فروشگاه تاناكوراییست كه لباسهایاش با یك فوت استادانه نو میشود، و شاعر با استادیی تمام از پستترین عناصر موجود، شعرهای چشمگیر و لوكس میسازد. شعر او منظرهایست معمولی كه عكاسان رهگذر هر روز از كنار آن میگذرند و عكسهای معمولی میگیرند، اما او از زاویهای جدید عكساش را میگیرد تا بعضیها بگویند: این همان صحنهایست كه هر روز از كنارش میگذشتیم و توجهی نمیكردیم. و اینجاست كه اكسیر به معنی ِ كلمه شاعر میشود: «كتاب شعرم را كسی نخرید كتابهای ارسالی هم برگشت خورد با شرمندگی ِ تمام به جنگل رفتم به درختهای بریده گفتم: ببخشید، خیلی معذرت میخواهم نمیدانستم این روزها مردم به درخت بیشتر از شعر احتیاج دارند! (چوكا، زنبورهای عسل...، ص ٥٨) ... باید اعتراف كرد كه اكسیر همیشه فرزند زمان و زبان خود بوده است اما گاه این بیش از اندازه درگیر روزمره و موضوعات بیارزش میشود كه به نظر میرسد ظرفیت ورود به شعر را ندارد. بعضی اسمها، رویدادهای مقطعی و موضوعات روز اخبار كه به زودی فراموش میشوند. اكسیر گاه خود را آنقدر دستكم میگیرد كه در عصر یك روز تابستان در كوچههای آستارا با كودك ١٠ ساله همبازی میشود و ماشین خود را با منتش برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام او عوض میكند...! ویژگی ِ شعرهای فرانو داشتن تناسب كلام است كه گاه ممكن است شاعر را از راه به در كند و شاعر پاهای سیاه بچهسوسكاش را طلایی ببیند. بیتوجهی ِ مفرط اكسیر به شعرهای عاشقانه باعث شده است تا او گاه در موضوع و مضمون كم بیاورد و دمبهدم یقهی سردبیر را بگیرد كه الامان! "هر چه هست از قامت ناساز بیاندام سردبیر است" و تمام كاسهكوزهها را سر سردبیر بیچاره بشكند، و باجهت و بیجهت او را به چاه شعر وارد بكند. با این حال او هیچوقت واهمهای ندارد از اینكه بگوید یك شهرستانیست و این برای خودش یك نوع حسن میداند. و هست: « ـ الو! من اچبر اچسیر هستم فرزند مرحوم نغی اچسیر اهل آستارا، ٥٢ ساله، با لهجهی قلیظ توركی سوگند میخورم زمین ثابت است، خورشید متحرك و اقرار میكنم سردبیر راست میگوید من شاعر نیستم گاوم... (اعتراف، زنبورهای عسل...، ص ٦٩) اما حضور شعر اجتماعی و حتا سیاسی در كارهای او نمودی ویژه دارد و او به رغم اینكه به ظاهر شاعر بیخیال و خوشمشربی نشان میدهد اما خندهی تلخ او از گریه غمانگیزتر است: «ساعت نه و بیست دقیقه به افق شرعی سلیم توپی انداخت كه درست افتاد وسط كتاب تاریخ كلاس هفتم ثلث چاهارم بود من هشت گرفتم اسماعیل رد شد زبان مادریام لال...» (چالدران، زنبورهای عسل...، ص ٤١) او در عین حال كه ادعا میكند كاری به اطراف ندارد با یك دوربین مداربسته مدام زندگی اطرافاش را میپاید: «در تاكستان تاكها یا طاهرخانیاند یا رحمانی با شاخههایی دور از هم و ریشههایی تنیده در هم. تاكستان تمثیلی از سرزمین ماست با هم و دور از هم! روباه كیلویی چند است؟!» برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ... به هر حال اكسیر همیشه در یك مجموعه، آنقدر شعرهای درخشان دارد كه ضعفهای احتمالی ِ او را پوشش میدهد. در مجموعهی «زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند» از شعر آغاز كتاب گرفته تا پشت جلد، این تمایز و تفاوت، آشكار است و در نهایت خواننده را مجاب میكند تا به دفتر مشق او نمرهی خوبی بدهد. به نظر من شعر آغاز این مجموعه میتواند همپای شعر «هدایت» از مجموعهی «بفرمایید بنشینید...» قرار گیرد. این شعر دارای تخیلی قوی، پرداختی بكر و در عین حال تلخ و گزنده است و در ابتدای كتاب، خواننده را مثل مثلث برمودا به داخل آن فرو میكشد و تنها راه خروجیی آن پایان كتاب است كه این اتفاق با خرسندی ِ تمام انجام میشود: « ـ مواظب وسایلتون باشین! من بودم و جمشید و یك پادگان چشمقربان! از سلمانی كه برگشتیم، سرباز شدیم در تختهای دوطبقه، خوابهای مشترك دیدیم یك روز كه من نبودم، تخت جمشید را غارت كرده بودند!» (در پادگان، زنبورهای عسل...، ص ٧) ... كلام آخر اینكه اكبر اكسیر شاعریست كه در آستارا روییده است و هنوز هم اهل و ساكن این شهر است. او همیشه در شعر و زندهگیاش دلبستگی ِ خود را به زادگاهاش نشان میدهد. او كه در بیستوپنج سال پیش مینوسید: «در ذهن سبز شمال در پای كوههای توالش در دامن خزر آن جا كه دستها صداقت میكارند و دلها چون زلال چشمه میجوشند آنجا كه میتوان عشق را طبیعت سادگی را آواز زنان شالیكار و زندگی را درخت و رود و پرنده توصیف كرد او در این شعر به یاد كودكیاش میافتاد و در نوستالوژیی ناشی از آن به گذشتهها چشم میدوزد: شهریست كوچك و سبز با نام آستارا شهری كه كودكیام را در اشتیاق آبنباتهای چوبیاش گم كردهام!...» (آستارا، در سوك سپیداران، ص ٩١) و امروز با همان تهماندههای اندوه، و زمانی كه برای مسافرتی كوتاه از زادگاهاش دور میشود با طعنهای به تهران و متروی عجیب و غریباش اینگونه مینویسد: «از لابهلای اسكلت و چاه میگذرم از كنار پوكهی نیاكانی كه هنوز هم به زبان مادری فحش میدهند دو ایستگاه بالاتر، بالا میآیم به گورهای دستهجمعی میرسم عمود بر سنگ و شیشه و فولاد، فاتحهای میخوانم و آستارا / ٥٣٠ كیلومتر از من دور میشود!» (تهران ـ ٨٤، زنبورهای عسل...، ص ٨٢) او به شهرستانی بودن خود افتخار میكند و زیردریاییهای شعرش را، به دورهای دور میفرستد. او در عین حالی كه معتقد است جهان امروز باید از جنگ پرهیز كند، خود جنگجوییست كه بدون سلاح و خونریزی همهجا را فتح كرده است. منبع: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 14 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده