رفتن به مطلب

گاریچی (نمایشنامه کوتاه رادیویی)


spow

ارسال های توصیه شده

پیرمرد از داخل ماشین حرف می زند. آوای گنگ و محوی از موسیقی تندی شنیده می شود. صدای حرکت ماشین، گاهی می ایستد و گاهی دنده عوض می کند. و در پس زمینه ش یک خیابان با و سر و صداها، عبور و مرور ماشین های همیشه گی.

 

پیر مرد: می­دونی پسر جون؟ ما ... ما _ (با خودش:) چند وقته؟ _ (مکث) بیست سال شده ... آره دیگه فک کنم بیست ساله که با همیم. (می­ خندد.) یه عمره خودش. نه؟ (دوباره تک خنده­ای که به سرفه می­رسد.) با هم پیر شدیم. ( رو به جایی بیرون: ) مخلص اوستا، خسته نباشی! (برمی­ گردد) بـ....له (نفس­ش را به افسوس بیرون می­دهد.) نمی ­دونم! تو هم که گوش نمی­دی. شوما حواست هست؟ یه حرفایی رو نمی شه با کسی گفت. نه که اعتماد! به کی می­شه حرف زد اصلن؟ کی وقت و حال و حوصله­ی شنیدن داره؟ همین­که محرم هم بودیم ... چرا وایساده! برو دیگه! (بوق می زند. رو به جایی بیرون:) راه بیف دیگه! ای بابا!... یه روزگاری، یادش به خیر، دوتایی که باهم تو این شهر سینه سپر می کردیم و جولون می­دادیم، کسی جلودارمون نبود. کاری هم واسه هم نکردیم. فقط بودیم. واسه خودمون بودیم. کار خودمون رو کردیم. اما همین که بودیم... اینارو چسبونده به گوشش اصلن نمی­فهمه من چی می­گم. شوما هم که خوابی انگار. ها؟( به بیرون: ) کجا؟ صدایی از بیرون: میدون... پیرمرد: نه. نه. ... کجا شما؟ صدایی از بیرون: مستقیم. پیرمرد: نه. (مکث. بازگشت) گوش می­دی؟ اون موقع­ها کسی اگه چپ نگاش می­کرد... پسر جوان: آقا من پیاده می­شم. چه قدر می­شه؟ پیرمرد: بفرمایید. دویست تومن. پسر جوان: بله؟ پیرمرد: خوب اونا رو ور دار از رو گوشت! وردار! اونا رو... وردار! (صدای موسیقی تندی کمی واضح می­شود. مکث) دویست تومن. (مکث. در ماشین باز و بسته می­شود.صدای موسیقی قطع شده است. ماشین راه می­افتد.) آقایی که شما باشی آره ... واسه ما هم مثل بقیه گذشته. سخت و آسون. گاهی رفته بالا گاهی هم افتاده تو سرپایینی. حالاش هم همین­طور. قبلن هم فکرشو کرده بودم. کیه که ندونه پیر می­شه یه روز. پیری هست، مریضی هست، ... اتفاق هست، واسه خودم واسه بقیه. حالا هم که این تصمیم رو گرفتم جون شوما مجبورم. وگرنه دلم نمی­اومد. ولی این دختره، .. دخترم! خیلی مریضه. اصلن اوضاعش رو به راه نیست. ناشکر نیستم. راستی... آقا سه راهه می­خواستی پیاده شی. آقا! بیدار شو عزیز سه راه می خواستی پیاده شی. مرد: (از خواب بیدار می­شود.) بله ... بله؟ کجاست؟ پیاده می­شم. پیرمرد: (ماشین می­ایستد. درباز می­شود و بسته می­شود.) به سلامت. ... آره واسه ماهم مثل بقیه. اینا رو نمی­گم که بخوام از دلت در بیارم، نه. این صحبت­ها نیست. برا خاطر خودمه. خاطره­س. نه فقط خاطره، زندگیه. نمی­دونم چی می­شه. قبلن هم نمی­دونستم چی می­شه. خوب ... خیر پیش میاد. ... نمی­دونم.... عمری با هم کار کردیم. نمی­دونم بعد چی­کار می­خوام بکنم. ولی حالا بایست بفروشمت.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...