spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۱ پیرمرد از داخل ماشین حرف می زند. آوای گنگ و محوی از موسیقی تندی شنیده می شود. صدای حرکت ماشین، گاهی می ایستد و گاهی دنده عوض می کند. و در پس زمینه ش یک خیابان با و سر و صداها، عبور و مرور ماشین های همیشه گی. پیر مرد: میدونی پسر جون؟ ما ... ما _ (با خودش:) چند وقته؟ _ (مکث) بیست سال شده ... آره دیگه فک کنم بیست ساله که با همیم. (می خندد.) یه عمره خودش. نه؟ (دوباره تک خندهای که به سرفه میرسد.) با هم پیر شدیم. ( رو به جایی بیرون: ) مخلص اوستا، خسته نباشی! (برمی گردد) بـ....له (نفسش را به افسوس بیرون میدهد.) نمی دونم! تو هم که گوش نمیدی. شوما حواست هست؟ یه حرفایی رو نمی شه با کسی گفت. نه که اعتماد! به کی میشه حرف زد اصلن؟ کی وقت و حال و حوصلهی شنیدن داره؟ همینکه محرم هم بودیم ... چرا وایساده! برو دیگه! (بوق می زند. رو به جایی بیرون:) راه بیف دیگه! ای بابا!... یه روزگاری، یادش به خیر، دوتایی که باهم تو این شهر سینه سپر می کردیم و جولون میدادیم، کسی جلودارمون نبود. کاری هم واسه هم نکردیم. فقط بودیم. واسه خودمون بودیم. کار خودمون رو کردیم. اما همین که بودیم... اینارو چسبونده به گوشش اصلن نمیفهمه من چی میگم. شوما هم که خوابی انگار. ها؟( به بیرون: ) کجا؟ صدایی از بیرون: میدون... پیرمرد: نه. نه. ... کجا شما؟ صدایی از بیرون: مستقیم. پیرمرد: نه. (مکث. بازگشت) گوش میدی؟ اون موقعها کسی اگه چپ نگاش میکرد... پسر جوان: آقا من پیاده میشم. چه قدر میشه؟ پیرمرد: بفرمایید. دویست تومن. پسر جوان: بله؟ پیرمرد: خوب اونا رو ور دار از رو گوشت! وردار! اونا رو... وردار! (صدای موسیقی تندی کمی واضح میشود. مکث) دویست تومن. (مکث. در ماشین باز و بسته میشود.صدای موسیقی قطع شده است. ماشین راه میافتد.) آقایی که شما باشی آره ... واسه ما هم مثل بقیه گذشته. سخت و آسون. گاهی رفته بالا گاهی هم افتاده تو سرپایینی. حالاش هم همینطور. قبلن هم فکرشو کرده بودم. کیه که ندونه پیر میشه یه روز. پیری هست، مریضی هست، ... اتفاق هست، واسه خودم واسه بقیه. حالا هم که این تصمیم رو گرفتم جون شوما مجبورم. وگرنه دلم نمیاومد. ولی این دختره، .. دخترم! خیلی مریضه. اصلن اوضاعش رو به راه نیست. ناشکر نیستم. راستی... آقا سه راهه میخواستی پیاده شی. آقا! بیدار شو عزیز سه راه می خواستی پیاده شی. مرد: (از خواب بیدار میشود.) بله ... بله؟ کجاست؟ پیاده میشم. پیرمرد: (ماشین میایستد. درباز میشود و بسته میشود.) به سلامت. ... آره واسه ماهم مثل بقیه. اینا رو نمیگم که بخوام از دلت در بیارم، نه. این صحبتها نیست. برا خاطر خودمه. خاطرهس. نه فقط خاطره، زندگیه. نمیدونم چی میشه. قبلن هم نمیدونستم چی میشه. خوب ... خیر پیش میاد. ... نمیدونم.... عمری با هم کار کردیم. نمیدونم بعد چیکار میخوام بکنم. ولی حالا بایست بفروشمت. 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده