رفتن به مطلب

بردياى راستين و بردياى دروغين


ارسال های توصیه شده

ايران آبستن توطئه هولناكى بود. اوضاع پريشان و نابسامانى كه برخلاف نظم اوليه، نتيجه غيبت طولانى و ممتد كمبوجيه از كشور بود، بيداد مى كرد. مسئله اى كه نزد مردم و نجباى پارسى به هيچ وجه قابل قبول و توجيه پذير نبود. صرف نظر از آنچه كه در مصر گذشت اين متاركه طولانى از سوى شاه عواقب وخيم براى ايران و پارسيان به دنبال داشت دست كم به اين دليل كه مطابق گواهى تاريخ اين بشر متمدن را مدت هشت ماه _ اگرچه مدت زمان اندكى است _ تحت سيطره يك مغ متعصب قرارداد. اگر براساس اصول و قوانين حكومت ايران، پادشاه در راس قرار داشت و از فره ايزدى (Fravahar) بهره مند بود كه در واقع مطابق آن نوعى مشروعيت الهى به حاكم و حكومت مى داد و به واسطه آن پادشاه نماينده اورمزد در زمين شناخته مى شد. پس استقرار و انتقال قدرت در خاندان اصلى پادشاه شرط اوليه مشروعيت سياسى و اجتماعى براى حكومت بود.

مسئله اساسى در اين گسست تاريخى خارج شدن مقطعى فره و حكومت از سلسله پادشاهى ايران بوده است. به عبارت ديگر اين وجه فرهنگى و اعتقادى در تاريخ ايران خدشه دار شده، موضوعى كه در دوران اسطوره گستاخى جمشيد مبنى بر ادعاى خدايى از سوى او به آن دامن زد و منجر به حاكميت هزار ساله ضحاك مار بر دوش (آزى دهاك) شد اما با قيام فريدون و كاوه آهنگر پايان يافت.

 

شگفت انگيزتر اينكه گفته مى شود كمبوجيه در طول اقامت در مصر (۵۲۵-۵۲۲ ق م) از وقايع و رويدادهاى كشور بى اطلاع بوده، تازه، وى به هنگام عزيمت به سرزمين فراعنه، برادر گئومات مغ، باگاپاتس Bagapates يا (اوروپستس oropstes) را به نيابت خود در ايران مى گمارد كه مغان اصولاً _ چنانكه در پى مى آيد _ نه تنها حامى منافع هخامنشى نبودند كه دشمن سرسخت آنها محسوب مى شدند. بنابراين يك پرسش اساسى مطرح مى گردد كه آيا هيچ فرد عاقلى دشمن خود را به جاى خويش آن هم در راس حكومت مى گمارد؟

 

در اين مورد كمبوجيه يا دشمن خود را نمى شناخته و يا اينكه هيچ فرد لايق ديگرى را در مملكت پهناور و فراخ ايران نيافته و يا نخواسته در كشور منصوب كند كه در نبود او امر مهم و بسيار پراهميت حكومت را به او بسپارد. البته چنين امرى بعيد است مگر اينكه فرضيه اى ضعيف را باور كنيم كه او قبل از عزيمت با دستيارى مغان، برديا را به قتل رسانده باشد كه اين فرضيه هم محل ترديد است و شايد هم داريوش در روايات مقدارى دست كارى كرده تا امر حكومت را براى خود قانونى جلوه دهد.

به هرحال در اين گفتار سعى بر آن است كه به چند پرسش مهم و مناقشه برانگيز به عنوان نقاط كور تاريخ ايران پاسخ گوييم. نخست اينكه برديا چگونه و چرا به قتل رسيد؟ دوم گئوماته مغ كه بود و به چه علت حكومت را صاحب شد و سوم آن كه حذف او توسط داريوش چه پيامدى براى تاريخ ايران داشت؟

 

•ميراث غارت شده

 

برديا فرزند محبوب و نازنين كوروش كه از سوى پدر و برادرش به اميرى ولايات باختر، پارت و خوارزم گمارده شده بود، در روزهاى آخر عمر پدر از او موكداً دستور داشت برخلاف ميل برادر عمل نكند، حتى وى نزد مردم آنقدر عزيز و گرامى بود كه همگان از قتل ناجوانمردانه و اسرارآميز او در اندوه و تالمى فرو رفتند كه همچون بختك بر سرتاسر ايران چنگ انداخته بود، منتها از بيم آن مغ كه گفته اند شباهت ظاهرى حيرت انگيزى با برديا داشته و طبق گفته داريوش در كتيبه بيستون _ كسى را ياراى سخن گفتن عليه او نبود _ ايرانيان را دچار خفقان گسترده ساخته بود و ايشان چشم انتظار بازگشت كمبوجيه از مصر يا اقدام جدى نجباى پارس كه سخت مورد هتك حرمت گئومات و عوامل او قرار گرفته بودند، لحظه شمارى مى كردند.

 

سرانجام شش تن از نجيب زادگان پارسى به همراهى داريوش اين عمليات جسورانه را متقبل شده و عليه تصرف اريكه سلطنتى بپا خاسته و نگذاشتند ايرانى ها چندان در غم اندوهناك برديا غوطه ور باشند، چه هنوز خاطرات خوش ايام حكمرانى آن كوروش در اذهان رعايا زنده بود. اما اكنون ناباورانه شاهد يك رسم ناپسند در خاندان و سلاله هخامنشى بودند، اين در حالى است كه كاساندانه،۱ مادرشان، در ايجاد محبت و دوستى بين قلوب فرزندانش غفلت نمى كرد و به راستى با توجه به اينكه كمبوجى و برديا تحت نظارت چنين والدينى رشد يافته بودند و خصال شايسته اخلاقى در آنان هويدا بود، باور اين قضيه مشكل است كه پس از درگذشت پدر و مادر، حس كينه و انتقام جويى ميان فرزندان شعله ور شده باشد.

 

اگر كمبوجيه دچار اين توهم شده كه ممكن است، شاهزاده برديا عليه وى كودتايى را تدارك ببيند كه هيچ لزوم و توجيهى عقلايى براى چنين عملى از جانب برديا وجود ندارد كه او خود حاكم ولايات شرقى بود و پادشاهى برادر را مشروع و قانونى مى دانست وانگهى روايات در اين مورد آنقدر ضد و نقيض، عجولانه و شتابزده اند كه يك خواننده را سردرگم مى كند كه كدام نقل قول را بپذيرد، واقعيت اين است كه در تاريخ نگارى ايران، بى حوصلگى، عداوت و متن هاى تكرارى فراوان به چشم مى خورد كه غالباً و در بيشتر موارد فقط موجبات خستگى و ملال و بيزارى خواننده را فراهم مى آورد. در اين مورد نمونه بارزى كه مى توان به دست داد، عصيان مغان عليه نظام هخامنشى و البته رويارويى داريوش سوم _ دارا _ آخرين شهريار هخامنشى با اسكندر مقدونى است.

 

با اين توضيح و با عنايت به اينكه برديا داراى شخصيت عاطفى و احساساتى بوده و چنين افرادى نسبت به مقوله قدرت و سياست چندان روى خوش نشان نمى دهند و به همين علت نزد مردم محبوب واقع مى شوند، تفكر توطئه عليه حكومت مركزى از او ساقط مى شود. بنابراين ماجرا را بايد در جبهه مخالف جست وجو كرد. جايى كه گئومات از طبقه مغان قرار دارد. در اردوى مقابل، گئوماته Gaoumate از نسل مغ، مترصد فرصت مناسب بود. گروه مغان به خصوص پس از غلبه كورش بزرگ بر ماد (۵۵۹ ق م) اولاً از مقام خويش تنزل كرده بودند و ثانياً شيوه حكومتى كوروش مبتنى بر آزادى اديان و عقايد به حاكميت آنها خاتمه داده و آنها را در كنار ساير مذاهب پذيرفت و ثالثاً ظهور زرتشت و رواج يافتن آموزه هاى فراگير او در اضمحلال و كمرنگ شدن آيين ميترائيسم نبايد فراموش گردد. از اين رو كينه و كدورت اين طبقه نسبت به پارس هاى هخامنشى ريشه تاريخى داشت و اكنون زمان انتقام جويى را مناسب مى ديدند.۲

 

بنابراين كمبوجيه حداقل به اين كينه توزى واقف بوده و منطقى نيست كه بپذيريم وى برادر گئومات را جانشين خود قرار دهد و به مصر برود و كشتن برديا را به مغ هاى بدخواه سپرده باشد كه در اين صورت نيز به او خيانت شده زيرا مغان نه تنها برادرش را كشته اند بلكه بر تخت او نيز تكيه زده اند.

به ظن قوى همين قضيه مى بايستى براى او غيرمنتظره بوده باشد كه اين گونه پادشاه كامياب را در مصر عصبانى و از حالت عادى خارج كرده باشد و وادارش نموده كه اعمال دور از شان انسانى مرتكب شود و حتى از شدت اندوه ناشى از رويدادهاى كشور، دق كند.

يك فرض ديگر را هم مى توان ناديده گرفت كه داريوش اگرچه فى نفسه نيت خيرخواهانه و در راستاى آينده حكومت ايران داشته اما او فرزند ويشتاسپه Wishtaspe و نوه آرشامه Arshame از شاخه فرعى خاندان هخامنشى است كه در ساليان نه چندان دور، حكومت از زنجيره آنان به شاخه اصلى يعنى خاندان كوروش انتقال يافته بود و داريوش در اين فرصت طلايى علاوه بر بازگشت دادن تاج ربوده شده هخامنشى، پادشاهى را نيز به خاندان خود داخل نموده و موفق هم شده است.۳

 

•بردياى راستين

 

حذف فيزيكى برديا موضوع پراهميتى است به طورى كه هيچ مسئله اى پس از كوروش، خاصه در دوران هخامنشى به اين حد در خور بررسى دقيق نيست. اسناد و منابع يونان باستان با اندكى اختلاف از برديا، چهره اى جذاب، اجتماعى و دوست داشتنى توام با مقبوليت عام و نرم خو و مهربان ارائه مى دهند. آشيليوس (Ashilious) شاعر در تراژى پارسيان، ديودوروس سيكولوس (Diodorossikoloos)، كتزياس، يووستى نيوس (Youvestinious) افلاطون، هرودوت، پلوتارك و پولى ئن (Poolien) و ديگران از اين دسته اند. در اظهارات مورخان فوق گئوماته هيبتى ابهام آميز و هولناك دارد و آنچه كه داريوش انجام داده به عنوان آخرين راهكار نجات تاج و تخت قلمداد شده است.

كتزياس شاهزاده ايرانى را تينوكسارس (tanyoksares) و هرودوت سمرديس (Smerdis) مى نامد. آشيل به او مزديس (Mezdis) و گزنوفون، تانااوكسار (tanaoxar) يا تنوهوخشتره = تنومند و قوى - كسى كه اندامش تجسم ملكوت است _ قلب داده اند.۴

 

مفروضات قتل برديا را مى توان در سه دسته جاى داد: اول اينكه وى توسط برادرش و قبل از سفر جنگى مصر به قتل رسيده (عقيده داريوش در كتيبه بيستون بند ۱/۱۰) دوم وى توسط داريوش نه به طور مستقيم بلكه توسط او به قتل رسيده، زيرا لحن داريوش و نحوه پرداختن به اين موضوع در كتيبه بسيار عادى و كم اهميت است. (بند ۲۷/۱۰) و سوم اينكه وى در طغيان مغ ها و طرح مرموز آنان با هدف تصفيه با دستگاه حكومتى عصر هخامنشى كشته شده است.

فرض دوم ضعيف است زيرا داريوش در ركاب سپاه ايران و همراه كمبوجيه به مصر رفته بود. طبق روايت هرودوت (مورخ شهير و معاصر خشايارشا) و يووستى نيوس، برديا نيز همراه پادشاه در مصر بوده و هنگام اردوكشى به حبشه، پادشاه آن كشور كمانى را براى كمبوجيه هديه داده كه زه آن دو انگشت بود و هيچ كس حتى پادشاه كمبوجى نيز نتوانسته آن را بكشد و تنها برديا موفق به اين كار شده و اين موجب برانگيخته شدن حس حسادت و بغض كمبوجيه شده و وقتى كه وى به واسطه رويايى كه در خواب مى بيند، برديا روزى حكومت را از وى خواهد ستاند، اين بدبينى دو چندان مى شود و فوراً شاهزاده را به ايران مى فرستد و مدتى بعد، وى توسط فردى به نام پركساسپ (احتمالاً نجيب زاده، سردار و سابق كمبوجيه) كشته مى شود و همين فرد نيز بعداً توسط كمبوجيه به قتل مى رسد.

 

كتزياس پزشك و مورخ يونانى دربار هخامنشى، البته نوشته هايش بيشتر از روى نقل قول بوده و در اين مورد نمى تواند با واقعيت منطبق باشد، زيرا وى حتى نام هاى ايرانى را متفاوت ذكر كرده و به گفته خود روايات كذب هرودوت را اصلاح كرده است، هرودوت همچنين دو نظريه را در مورد شاهزاده مقتول ارائه مى دهد، اول اينكه وى در نزديكى شوش و در حين شكار و دوم اينكه در درياى اريتره (منظور سواحل خليج فارس) غرق شده است. همچنين از خوابى كه منجر به قتل برادر شده فقط پركساسپ و پاتى زيت (Patizit) وزير دربار او خبر داشتند. اين پاتى زيت _ كه بيشتر يك لقب است تا يك اسم _ برادر خود، سمرديس غاصب را واداشت كه برديا را بكشد و خود را به عنوان فرزند كوروش معرفى كند (كتاب سوم بند ۳۵ _ ۳۰)

اما كتزياس كه مادر شاهزاده را آمى تيس (Amitis) مى داند گفته است كه برديا روزى مغى را _ گئوماته _ كتك زده و او به شكايت نزد كمبوجيه آمده و به او گفته برادرش مطيع او نيست اگر مى خواهد از اين امر اطمينان حاصل كند وى را به دربار فراخواند. پادشاه كمبوجى در سه نوبت برادرش را به قصر حكومتى احضار كرده اما وى هر بار سر باز زده و مادرش از او خواسته در موقع مناسبى برود، وقتى مانع برطرف شده برديا را به دربار فرستاده اما كمبوجى به اتفاق مغ به او چندان خون گاو نر خورانده اند كه وى در زندان مرده است و اين مغ كه شباهت به برديا داشت به جاى وى به ايالات شرقى برگشت، اما بعدها خواجه اى از دربار نزد آمى تيس گريخته و سر قتل را نزد او فاش مى نمايد اين خواجه تى بته(teebteh) نام داشت و آمى تيس كمبوجيه را نفرين كرده و خودكشى مى نمايد.۵ضمن آن كه در مورد برديا هيچ روايتى را نمى توان به كلى ناديده گرفت و به گفته هاى هرودوت و داريوش مى توان بيشتر از ديگران اطمينان كرد، اخبار آنقدر ضدونقيض است كه هيچ معلوم نيست.

 

بردياى نجيب اما تيره بخت، به چه جرمى، چگونه و كجا به قتل رسيده است. اما آنچه كه يقيناً مى توان روى آن انگشت گذاشت و تاييد كرد اين است كه وى توسط مغان و به دليل احساسات انتقام جويانه آنان اسير و در ايران كشته شده حال چه قبل و چه بعد از سفر كمبوجيه به مصر چندان فرقى نمى كند. مهم اين است كه وى قربانى هوس هاى خائنانه شده است.

 

•بردياى دروغين

 

هشت ماه از حكومت «سمرديس غاصب» بيشتر نگذشته بود كه هويت اصلى او فاش شد و بلافاصله به وسيله افسران پارسى به قتل رسيد. داريوش كسى كه شخصاً گئوماته را به زخم نيزه از پاى درآورد در كتيبه اش گفته است كه در ماه باغ ياديش Bagayadish (۱۱ اكتبر ۵۲۲ ق.م = بيستم ماه مهر) وى را در نيسايه، قلعه سى كى هواتيش (Sikiyauwatish) كشته و پادشاهى را باز ستانده است. كتزياس نيز توطئه كنندگان اصلى را دو تن با نام هاى باگاپاتس (بغ پتيش) و ارتسوراس (Artsouras) مى داند. اين دو تصميم مى گيرند كه برادرشان گئومات معروف به اسپندا داتس (Spantadates) را در اكباتانه نزديك كوه كرمل به تخت بنشانند كه در همان مكان نيز به زندگى اش خاتمه دادند.

وى در اين مدت كوتاه (۱۱ مارس ۵۲۲ ق.م تا ۱۱ اكتبر ۵۲۲ ق.م) تغييراتى را در ساختار اجتماعى و سياسى ايران انجام داد كه در رو شدن دستش و افشاى ماهيتش نقش مهمى داشت از جمله: فريب مردم، دامن زدن به جو وحشت و اختناق آن گونه كه كسى جرات سخن گفتن از او را نداشت ضمن آن كه از ورود درباريان و بزرگان پارسى به قصر ممانعت مى كرد و حتى با زنان حرمسرا همنشينى نمى كرد و آنان را جدا از هم محبوس ساخته بود. به علاوه وى ممالك پارس، ماد، بابل و... را جدا و به ***** حكومتى اش منضم ساخت و ماليات سه سال را به مردم بخشيد و احشام و مراتع آنان را به نفع خويش مصادره كرد و معابد و پرستشگاه هاى ايرانيان را ويران و به تلى از خاك تبديل كرد.

شگفت آور اينكه وى خدمت وظيفه نظام را در مملكتى چون ايران لغو كرد و اين برابر بود با از دست رفتن كلى امنيت و استقلال و تماميت ارضى كشور. بنابراين و به خصوص جلوگيرى از ورود نجباى پارس به قصد و عدم همنشينى با زنان و لغو نظام فوراً مردم و اشراف پارسى را نسبت به اينكه او واقعاً برديا فرزند كوروش است، به شدت بدبين كرد. متعاقب آن سردارى مغموم و افسرده از ماموريت بديمن و بدون شهريار كمبوجى برگشت با اين تفاوت كه او واپسين اظهارات پادشاه را درباره «مغ غاصب» با خود همراه داشت. وى با مشاهده اوضاع هرج ومرج گونه بلافاصله گروه چريكى كوچكى متشكل از شش نجيب زاده پارسى را تدارك ديد و در مدت زمانى كوتاه _ حدود يك ماه _ كار او را يكسره كرد.

 

در واقع پريشانى اوضاع و موقع مناسب در پيشبرد اهداف سياسى گئومات بسيار موثر بود. قلعه سى كى هواتيش، محل استقرار او از دسترس مردم دور و رفت و آمد از هگمتانه _ مركز ايالت ماد _ به آن مشكل بود. وى حتى در نزديكى آن دژ در حالى كه لباس رسمى دربار هخامنشى را به تن داشت از خود پيكره و كتيبه اى در حال عبادت بر جاى گذاشت. گستاخى مغان وقتى بيشتر شد كه آنها با سوءاستفاده از محبوبيت برديا و طبق رسوم مذهبى شان، نجباى ايران را تضعيف و تحقير و زمين ها و تيول هاشان را ميان خود تقسيم كردند. در اين مقطع حساس و سرنوشت ساز داريوش پيدا شد و متعجب از سكوت و عدم تحرك جدى پدرش و يشتاسپ و پدربزرگش آرشام و ديگر ريش سفيدان عليه اين مغ كه چرا ابتكار عمل را از دست داده اند، سريعاً وارد عمل شد. حتى پدرش ساتراپ هيدكانيا _ گرگان _ بود، زيرا كوچكترين غفلت به قيمت اضمحلال ايران و گرفتار شدن آنها در چنگال مغانى شده بود كه كمترين توجه و اهميتى براى سرنوشت آنان قايل نبودند. در نتيجه وقتى كه سپيده دم بيست و يكم «دوازدهم اكتبر ۵۲۲» سر زد ايران زندگى نوين را آغاز كرد.

 

•اعاده حيثيت

 

داريوش فرمانده و آجودان ركاب كوروش و كمبوجيه سرخورده از رويدادهاى ناخوشايند ايران كه خاطر او را مى آزرد ابتدا به گروهى از سواران آزاد و زبده پارسى برخورد كه اتفاقاً آنها هم نقشه داريوش را در سر مى پروراندند.۶

اين شش تن عبارت بودند از: ۱- هوتانه (utanes) كه خبر مرگ برديا را به ديگران اطلاع داده بود. روايتى هست كه دختر او، فاى ديماه (Faidimah) داوطلبانه به حرمسراى گئوماته وارد شد و توانست بفهمد كه وى يك گوش دارد و كشف اين راز مهم به سواران جوان كمك كرد تا بدانند او بردياى دروغين است. ۲- گوبرياس (Gobryas) ۳- هيدارنس (Hydarnes) ۴- مگابازوس (Megabasos) ۵- اينتا فرنس (intaphernes) ۶- آرته باذ (Artabaz).

آنها متفق القول به اين نتيجه رسيدند كه يك اقدام متهورانه و توام با شدت عمل مى تواند كشور و حكومت را نجات دهد.

از اين رو داريوش با وجود جوانى نسبت به ديگران و به مدد تجربيات ارزشمندى كه در ركاب كوروش و شهريار تازه درگذشته و شوربخت اندوخته بود، در يك نطق گيرا و آتشين ديگران را متقاعد ساخت كه فوراً دست به كار شوند. هفت مرد جنگى در قالب دسته كوچك انقلابى به ماد، اقامتگاه مغ شتافتند و چون به قلعه رسيدند نگهبانان خواستند كه مانع ورودشان شوند اما ايشان با عنوان كردن اينكه از نجباى پارس هستند و قصد ديدار گئومات را دارند وارد شدند. وقتى نگهبانان داخل حرمسراى او متوجه نيت داريوش و يارانش شدند، قبل از آنكه كوچك ترين عكس العملى نشان دهند، نيزه ها پهلوى آنان را دريد. اگر چه دو تن از ياران داريوش زخم برداشتند اما طولى نكشيد كه گئوماته و برادرش اروپستس و ديگر مردان او به دست افراد داريوش كشته شدند و داريوش خودش «سمرديس غاصب» را با نيزه اش كشت كه همين عمل نردبان ترقى او شد.

با اتمام اين امر مهم قرار شد جهت تعيين پادشاه اگر چه لياقت داريوش بر همگان اثبات شده بود، بر بلندى رفته و اسب هر كدام از نجيب زادگان زودتر شيهه كشيد او پادشاه شود. در اينجا مهتر داريوش ترفندى زد كه اسب او زودتر شيهه سر داد و او به پادشاهى رسيد.۷ حتى پدربزرگ و پدرش و ديگر سران قبايل پارس كه به هر حال خود را ذيحق مى دانستند اعتراضى به داريوش نكردند كه او در حادترين شرايط بحرانى حكومت را در خاندان هخامنشى استمرار بخشيد. سپس داريوش قصر سلطنتى و خاموش چند ماهه كمبوجيه را تحويل گرفت و فوراً آتوسا دختر كوروش را به عقد خويش درآورد و آتوسا نيز منشاء مساعدت هاى فراوان در سال هاى بحرانى آغاز سلطنت براى داريوش شد كه عمده ترين آنها ريشه در دوران هشت ماهه حكومت مغ داشت.

البته در گفتار آينده به طور كامل و جامع به پادشاهى داريوش مى پردازيم اما محق بودن داريوش براى پادشاهى به اين علت بود كه وى بيش از ديگران براى نابودى مغ تلاش كرده و طرح او براى جلوگيرى از، ازهم گسيختگى ولايات و طوايف ايران و آن طور كه در بيستون (بند ۱/۱۳) صريحاً تاكيد مى كند كه: «من او را _ گئومات _ را كشتم و پادشاهى را كه از خاندان ما بيرون رفته بود به آن بازگردانم.»افزون بر اين بارزترين پيامدى كه واقعه گئومات و قتل برديا براى تاريخ ايران داشت اين بود كه در فاصله هشت سال (۵۲۹ _ ۵۲۲ ق م) پس از كوروش، سلطنت از خاندان او به شاخه فرعى انتقال يافت و داريوش، به عنوان شهريار ايران تاج بر سر نهاد و به رغم اينكه او پادشاهى فوق العاده مقتدر و باهوش است كه هخامنشيان و ايران را در آن عصر به اوج اقتدار و عظمت و شكوه رساند، اما لحن گفتارش در كتبيه بيستون و پافشارى او در پرهيز از دروغ و قبولاندن آنچه به دست او انجام شده، به آيندگان تا حدودى صداقت وى را زير سئوال مى برد.

 

 

 

پانوشت ها:

 

۱- كوروش اين تنها زن خود را بسيار دوست و گرامى داشت. وى در زمان حيات شوهرش درگذشت و كوروش مدت ها در سوگ او نشست و برايش مجالس سوگوارى ترتيب داد.۲ - آئين مهر: ميترائيسم (مغانه) يكى از اديان قدرتمند ايران باستان كه پيش از ظهور زرتشت و حتى زمان او و پس از آن همواره يكى از قطب هاى اصلى مذهبى و اعتقادى ايران كهن و يك رقيب جدى براى آيين زرتشت محسوب مى شد و بيشتر در شمال غربى ايران رواج داشت و مهر = خورشيد خداى بزرگ آن بود، انجام مراسم قربانى _ كه يكى از نمادهاى اصلى ميترائيسم بود _ در تملك مغ ها قرار داشت آنها پيش بينى و غيب گويى مى كردند و هنگام عزيمت سربازان براى جنگ جلوى آنان و براى حفاظت آنها دعاها و سرودهاى مذهبى مى خواندند.۳- براى آگاهى بيشتر ن ك، تاريخ مردم ايران قبل از اسلام، عبدالحسين زرين كوب، انتشارات اميركبير تهران ۱۳۶۸. ص ۱۴۱-۱۴۰.۴- آشيل نمايشنامه نويس و شاعر يونانى (۵۲۵-۴۵۶ ق م) تراژدى پارسيان بندهاى ۷۷۵-۷۷۰. گزنوفون، سيروپدى، ترجمه رضا مشايخى. بر ذمه در الواح بابل نامى است كه براى برديا ذكر شده است.۵- هرودوت زمان قتل را مقارن لشكركشى كمبوجيه به مصر (۵۲۵ ق م) مى داند. كتزياس پنج سال قبل از تصاحب تاج و تخت توسط مغ (۵۲۸ ق م) و يوستى نيوس در كتاب ،۱ بند فصل ۹ بند ۱۱-،۴ پس از مرگ كمبوجيه (۵۲۲ ق م). داريوش كمى قبل از لشكركشى به مصر و سرپرسى سايكس ژنرال نظامى و مورخ انگليسى معاصر سال ۵۲۶ ق م را تائيد مى كند.۶- كتزياس با اندكى تغيير و تفاوت نام شش تن را اين گونه آورده است: ۱- هوتاونه ۲- گوبرووه ۳- ويدرنه ۴- بگه بوخشه ۵- وينده فرنه ۶- اردومنش. (هرودوت كتاب سوم بند ۷۰-۶۸)۷- سنت انتخاب پادشاه از روى قرعه اسب رسمى بود كه قبلاً در ميان پادشاهان اورارتو براى يكى از اميران آن قوم به نام روسا Rosa اتفاق افتاده بود. اين مسئله نشان از ارتباط گسترده ميان تمدن ايران و اورارتوها دارد. (گيرشمن ص ۱۵۱).

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...