real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۱ لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگي شد: مي بايست "نيکي" را به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا"بکشد که يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميمگرفت به او خيانت کند، تصوير مي کرد.کار را نيمه تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اشرا پيدا کند. روزي دريک مراسم همسرايي, تصوير کامل مسيح را در چهره يکي ازجوانان هم سرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هاييبرداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز برييهودا مدل مناسبي پيدا نکرده بود…کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار مي آورد کهنقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژندهپوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر استبه کليسا آوردند، دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بيتقوايي، گناه و خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري کرد. وقتي کارش تمام شد گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز کرد ونقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو راقبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنکههمه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه همسرايي آواز مي خواندم زندگي پرازرويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت کرد تا مدل نقاشي چهرة عيسي بشوم! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده