spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۱ فرانتس کافکا (۳ ژوئیه، ۱۸۸۳ - ۳ ژوئن، ۱۹۲۴) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در قرن بیستم بود. آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن همهٔ آنها، اکثراً پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار میآیند. مشهورترین آثار کافکا داستان کوتاه مسخ (Die Verwandlung) و رمان محاکمه و رمان ناتمام قصر (Das Schloß) هستند. به فضاهای داستانی که موقعیتهای پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقعگرایانه توصیف میکنند ـ فضاهایی که در داستانهای کافکا زیاد پیش میآیند ـ کافکایی میگویند. زندگی کافکا در یک خانوادهٔ آلمانیزبان یهودی در پراگ به دنیا آمد. در آن زمان پراگ مرکز کشور بوهم بود، سرزمینی پادشاهی متعلق به امپراتوری اتریش - مجارستان . او بزرگترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند. پدرش بازرگان یهودی و مادرش زنی متعصب بود. رفتار مستبدانه و جاهطلبانهٔ پدر چنان محیط رعبانگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایهای از وحشت بر روح کافکا انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور نشد و شاید همین نفرت از زندگی در کنار پدری سنگدل موجب شد که کافکا ابتدا به مذهب پناه برد. کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان اول آموخت، ولی زبان چکی را هم تقریباً بینقص صحبت میکرد. همچنین با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رماننویسان محبوبش گوستاو فلوبر بود. آموزش یهودی او به جشن تکلیف در سیزده سالگی و چهار بار در سال به کنیسه رفتن با پدرش محدود بود . کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت، و سپس در دانشگاه جارلز پراگ شروع به تحصیل رشتهٔ شیمی کرد، ولی پس از دو هفته رشتهٔ خود را به حقوق تغییر داد. این رشته آیندهٔ روشنتری پیش پای او میگذاشت که سبب رضایت پدرش میشد و دورهٔ تحصیل آن طولانیتر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاسهای ادبیات آلمانی و هنر را میداد. کافکا در پایان سال اول تحصیلش در دانشگاه با ماکس برود آشنا شد که به همراه فلیکس ولش روزنامهنگار ـ که او هم در رشتهٔ حقوق تحصیل میکرد ـ تا پایان عمر از نزدیکترین دوستان او باقی ماندند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغالتحصیل شد و یک سال در دادگاههای شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری خدمت وظیفهٔ بدون حقوق خود را انجام داد. کافکا در ۱ نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمهٔ ایتالیایی به نام Assicurazioni Generali درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامههای او در این مدت برمیآید که از برنامهٔ ساعات کاری ـ هشت شب تا شش صبح ـ ناراضی بوده چون نوشتن را برایش سخت میکردهاست. او در ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۸ استعفا داد و دو هفته بعد کار مناسبتری در مؤسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. او اغلب از شغلش به عنوان «کاری برای نان در آوردن» و پرداخت مخارجش یاد کردهاست. با این وجود او هیچگاه کارش را سرسری نگرفت و ترفیعهای پی در پی نشان از پرکاری او دارد. در همین دوره او کلاه ایمنی را اختراع کرد، و در سال ۱۹۲ به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد. (همچنین وظیفهٔ تهیهٔ گزارش سالیانه نیز به او واگذار شد و گفته میشود چنان از نتیجهٔ کارش راضی بود که نسخههایی از گزارش را برای خانواده و اقوامش فرستاد.) همزمان کافکا به همراه دوستان نزدیکش ماکس برود و فلیکس ولش که سه نفری دایرهٔ صمیمی پراگ را تشکیل میدادند فعالیتهای ادبی خود را نیز ادامه میداد. کافکا از ۱۹۱۰ به نوشتن یادداشتهای خصوصی که اثری هم در شناخت شخصیت و زندگی او به شمار آمد پرداخت و تا پایان زندگی آن را ادامه داد که ترس از بیماری، تنهایی، شوق فراوان به ازدواج و در عین حال هراس از آن، کینهٔ به پدر و مادر و احساسهای گوناگون خویش را در آن منعکس ساخته. در سال ۱۹۱۱ کارل هرمان همسر خواهرش اِلی، به کافکا پیشنهاد همکاری برای راهاندازی کارخانهٔ پنبهٔ نسوز پراگ، هرمان و شرکا را داد. کافکا در ابتدا تمایل نشان داد و بیشتر وقت آزاد خود را صرف این کار کرد.در این دوره با وجود مخالفتهای دوستان نزدیکش از جمله ماکس برود ـ که در همهٔ کارهای دیگر از او پشتیبانی میکرد ـ به فعالیتهای نمایشی تئاتر ییدیش هم علاقهمند شد و در این زمینه نیز کارهایی انجام داد. کافکا در سال ۱۹۱۲ در خانهٔ دوستش ماکس برود، با فلیسه بوئر که در برلین نمایندهٔ یک شرکت ساخت دیکتافون بود آشنا شد. در پنج سال پس از این آنها نامههای بسیاری برای هم نوشتند و دو بار نامزد کردند. رابطهٔ این دو در سال ۱۹۱۷ به پایان رسید. کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار سل شد و ناچار شد چندین بار در دورهٔ نقاهت به استراحت بپردازد. در طی این دورهها خانواده به خصوص خواهرش اُتا مخارج او را میپرداختند. در این دوره، با وجود ترس کافکا از این که چه از لحاظ بدنی و چه از لحاظ روحی برای مردم نفرتانگیز باشد، اکثراً از ظاهر پسرانه، منظم و جدی، رفتار خونسرد و خشک و هوش نمایان او خوششان میآمد. کافکا در اوائل دههٔ ۲۰ روابط نزدیکی با میلنا ینسکا نویسنده و روزنامهنگار هموطنش پیدا کرد. در سال ۱۹۲۳ برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیشتر بر نوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. آنجا با دوریا دیامانت یک معلم بیست و پنج سالهٔ کودکستان و فرزند یک خانوادهٔ یهودی سنتی ـ که آن قدر مستقل بود که گذشتهاش در گتو را به فراموشی بسپارد ـ زندگی کرد. دوریا معشوقهٔ کافکا شد و توجه و علاقهٔ او را به تلمود جلب کرد. عموماً اعتقاد بر این است که کافکا در سراسر زندگیش از افسردگی حاد و اضطراب رنج میبردهاست. او همچنین دچار میگرن، بیخوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که عموماً عوارض فشار و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی میکرد همهٔ اینها را با رژیم غذایی طبیعی، از قبیل گیاهخواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه نشده (که به احتمال زیاد سبب بیماری سل او شد) برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت، سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت، و در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در همان جا درگذشت. وضعیت گلوی کافکا طوری شد که غذا خوردن آن قدر برایش دردناک بود نمیتوانست چیزی بخورد، و چون در آن زمان تزریق وریدی هنوز رواج پیدا نکرده بود راهی برای تغذیه نداشت، و بنابراین بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داد. بدن او را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودیها در ژیژکوف پراگ به خاک سپردند. عقاید و نظریات مذهبی کافکا در بیشتر مدت زندگیش بیطرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد. با این حال و با این که هیچوقت شخصیتهای داستانهایش را یهودی تصویر نکرد، هرگز سعی نکرد ریشهٔ یهودی خود را پنهان کند. او از لحاظ فکری به مکتب حَسیدی در یهودیت علاقهمند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قائل است. کافکا در ده سال پایانی عمرش حتی به زندگی در اسرائیل ابراز تمایل کرد. تناقضات اخلاقی و آیینی موجود در داستانهای «داوری»، «آتش انداز»، «هنرمند گرسنگی» و «پزشک دهکده»، همه نشانههایی از علاقهٔ کافکا به آموزههای خاخامها و تناسب آنها با قوانین و قضاوت در خود دارند. از طرف دیگر سبک وسواسی طنزآمیز راوی مجادلهجوی «ژوزفین آوازه خوان»، سنت شعارگونهٔ موعظههای خاخامها را نمایان میکند. روزنامه نیویورک تایمز در تاریخ ۱۶ اوت ۲۰۰۸ میلادی، نامهای از دورا دایامنت، آخرین معشوقه کافکا به دوست نزدیک کافکا یعنی مکس برود را منتشر کرده که در آن وی مدعی شده بود که «کافکا همیشه میخواست به اسرائیل مهاجرت کند». داستان نوشتههای گمشده کافکا به طور گسترده در مطبوعات و رسانهها منعکس شده و به دنبال آن آرشیو ادبی آلمان در مارباخ که صاحب مجموعهای از نامههای کافکاست خواستار انتقال این اسناد از اسرائیل به آلمان شدهاست، اما آرشیو دولتی اسرائیل گفته که هیچ سند مهمی که مربوط به تاریخ مردم یهود باشد از اسرائیل خارج نخواهد شد. 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۱ فعالیتهای ادبی کافکا در طول رندگیش فقط چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل میدادند و هیچگاه هیچیک از رمانهایش را به پایان نرسید (به جز شاید مسخ که برخی آن را یک رمان کوتاه میدانند). نوشتههای او تا پیش از مرگش چندان توجهی به خود جلب نکرد. کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که پس از مرگش همهٔ نوشتههایش را نابود کند. دوریا دیامانت معشوقهٔ او با پنهان کردن حدود ۲۰ دفترچه و ۳۵ نامهٔ کافکا، تا حدودی به وصیت کافکا عمل کرد، تا وقتی که در سال ۱۹۳۳ گشتاپو آنها را ضبط کرد. جستجو به دنبال این نوشتههای مفقود هنوز ادامه دارد. برود بر خلاف وصیت کافکا عمل کرد و برعکس بر چاپ همهٔ کارهای کافکا که در اختیارش بود اهتمام ورزید. آثار کافکا خیلی زود توجه مردم و تحسین منتقدان را برانگیخت. همهٔ آثار کافکا به جز چند نامهای که به چکی برای میلنا ینسکا نوشته بود، به زبان آلمانی است. سبک نوشتاری کافکا که در پراگ به دنیا آمده بود زبان چکی را خوب میدانست، ولی برای نوشتن زبان آلمانی پراگ (Prager Deutsch)، گویش مورد استفادهٔ اقلیتهای آلمانی یهودی و مسیحی در پایتخت بوهم را انتخاب کرد. به نظر کافکا آلمانی پراگ «حقیقیتر» از زبان آلمانی رایج در آلمان بود و او توانست در کارهایش طوری از آن بهره بگیرد که قبل و بعد او کسی نتوانست. با نوشتن به آلمانی کافکا قادر بود جملات بلند و تودرتویی بنویسد که سراسر صفحه را اشغال میکردند، و جملات کافکا اغلب قبل از نقطهٔ پایانی ضربهای برای خواننده در چنته دارند ـ ضربهای که مفهوم و منظور جمله را تکمیل میکند. خواننده در کلمهٔ قبل از نقطهٔ پایان جملهاست که میفهمد چه اتفاقی برای گرگور سمسا افتاده، یعنی مسخ شده مشکل دیگر پیش روی مترجمان استفادهٔ عمدی نویسنده از کلمات یا عبارات ابهامآمیزی است که میتوانند معانی مختلفی داشته باشند. مثلاً کلمهٔ Verkehr در جملهٔ آخر داستان «داوری»؛ این جمله را میتوان این طور ترجمه کرد: «و در این لحظه، جریان بیپایان اتوموبیلها از بالای پل میگذشت.» ولی کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که هنگام نگارش این جمله به «انزالی ناگهانی» فکر میکردهاست. در حالی که ترجمهٔ رایج برای verkher همان ترافیک است. تفسیر نقادانه بسیاری از منتقدان سعی کردهاند با تفسیر آثار کافکا در چارچوب مکاتب ادبی از جمله مدرنیسم و رئالیسم جادویی مفاهیم عمیقتری از آنها استخراج کنند. ناامیدی و پوچی حاکم بر فضای داستانهای کافکا نمادی از اگزیستانسیالیسم شمرده میشود. برخی دیگر به سخره گرفتن بوروکراسی در داستانهایی مثل «گروه محکومین»، «محاکمه» و «قصر» را نشانی از تمایل به مارکسیسم میدانند، در حالی که برخی دیگر علت مخالفت کافکا با بوروکراسی را آنارشیسم میدانند. دیگرانی نیز هستند که کارهای او را از دریچهٔ یهودیت (بورخس یادداشتهایی در این زمینه دارد) یا فرویدیسم (به دلیل مشاجرات خانوادگی کافکا) یا تمثیلهایی از جستجوی متافیزیکی به دنبال خدا (یکی از معتقدان این نظریه توماس مان بود) میبینند. تم بیگانگی و زجر کشیدن بارها و بارها در آثار مختلف ظاهر میشود، و با تأکید بر این کیفیت، محققانی مثل ژیل دولوز و فلیکس گواتاری است که عقیده دارند کافکا بیش از نویسندهای تنهایی است که از سر رنج مینویسد، و کارهای او سنجیدهتر و «شادتر» از چیزی هستند که به نظر میرسند. گذشته از این، با خواندن یکی از کارهای کافکا به صورت مجزا ـ با تمرکز بر بیهودگی تقلای شخصیتها و بدون توجه به زندگی خود نویسنده ـ است که طنز کافکا مشخص میشود. کارهای کافکا از این منظر ربطی به مشکلات خود او در زندگیش ندارد، نمایانگر ساختگی بودن مشکلات آدمهاست. زندگینامه نویسان گفتهاند که خیلی پیش میآمده که کافکا قسمتهایی از کتابهایی که رویشان کار میکرده را برای دوستان نزدیکش بخواند، و در این خوانشها همیشه بر جنبهٔ طنزآمیز نثر متمرکز بوده. میلان کوندرا طنز کافکا را در اساس فراواقع گرایانه و الهامبخش هنرمندانی جون فدریکو فلینی، گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و سلمان رشدی میداند. مارکز میگوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «میتوان جور دیگری نوشت». تاریخ انتشار خوانندگان آثار کافکا هنگام انتخاب کتاب برای خواندن باید به تاریخ انتشار کتابهای او (چه نسخههای آلمانی و چه نسخههای ترجمه شده) توجه داشته باشند. کافکا پیش از آمادهسازی (و در برخی موارد حتی تمام کردن) بعضی از نوشتههایش برای انتشار از دنیا رفت، بنابراین رمانهای قصر (که وسط یک جمله تمام میشود و در مورد تعلق داشتن یا نداشتن قسمتهایی از متن به اثر ابهام وجود دارد)، محاکمه (که فصول آن شماره ندارند و بعضی از آنها ناتمام ماندهاند) و آمریکا (کافکا نام مردی که ناپدید شد را برای آن انتخاب کرده بود) همه توسط ماکس برود آماده و چاپ شدند. به نظر میرسد برود هنگام کار روی دستنوشتهها اجازهٔ دخل و تصرفهایی را به خود دادهاست (جابهجا کردن فصلها، تغییر زبان آلمانی و تصحیح نقطهگذاری) و بنابراین متن اصلی آلمانی که چاپ نشد، تغغیر داده شدهاست. نسخههای ویرایش شده توسط برود اغلب نسخهٔ نهایی (Definitive Edition) نامگذاری میشود. پس از پایان جنگ جهانی دوم مالکوم پیسلی توانست اکثر دستنوشتههای کافکا را جمعآوری کند و در سال ۱۹۶۱ در اختیار کتابخانهٔ بودلی آکسفورد قرار دهد. متن محاکمه نیز بعدها در حراجی خریداری شد و در اختیار بایگانی ادبی آلمان قرار گرفت. پیسلی گروهی برای بازسازی رمانهای آلمانی تشکیل داد و ناشر آلمانی اس فیشر فرلاگ آنها را مجدداً چاپ کرد. خود پیسلی بر انتشار قصر و محاکمه (چاپ هر دو در ۱۹۸۲) و یکی از همکارانش بر انتشار آمریکا (چاپ ۱۹۸۳) نظارت کردند. این نسخهها اغلب نسخهٔ منتقدان (Critical Edition) یا نسخهٔ فیشر نامیده میشوند. متن آلمانی این آثار و بسیاری از نوشتههای دیگر کافکا در وبگاه پروژهٔ کافکا بیابید. ترجمه بسیاری از آثار کافکا در ایران ترجمه شده که از آن جملهاست ترجمههای صادق هدایت و امیر جلال الدین اعلم و حسن قائمیان بر مسخ و گروه محکومین و گراکوسی شکارچی و ترجمهٔ جلالالدین اعلم از قصر.همچنین ترجمه تمام اثار کافکا توسط علی اصغر حداد در نشر ماهی. همان طور که گفته شد ترجمهٔ آثار کافکا بسیار مشکل و در بعضی موارد غیرممکن مینماید و به همین خاطر بسیاری از ترجمههای فارسی آثار کافکا راضی نیستند. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۱ [h=1]دانلود کتابهای فرانتس کافکا[/h] برای دانلود روی لینک ها راست کلیک کرده و گزینه ی save target as را انتخاب کنید : برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۱ يادداشتي بر آثار و زندگي فرانتس کافکا از جورج لوکاچ برگردان: اصغر مهديزادگان فرانتس کافکا نمونه کلاسيک نويسنده مدرن است که گرفتار تشويش کور و ترس ميباشد. وضع استثنايي او ناشي از اين حقيقت است که شيوه مستقيم و روشني را براي بيان تجربه اساسي برگزيد و بدون کمک از تجربههاي فرماليستي اين کار را انجام داد. در آثار او محتوا تعيينکننده شکل زيباييشناختي است. به اين معني کافکا در شمار نويسندگان بزرگ رئاليست است. درواقع او يکي از نويسندگان بزرگ است، زيرا کمتر نويسندهاي توانسته است در توصيف تخيلي تازگي محسوسِ جهان مهارت او را داشته باشد. کيفيت اثر کافکا هرگز به اندازه امروز که اغلب نويسندگان به تجربهگرايي خوشفرم سقوط ميکنند نظرگير نبوده است. تاثير کافکا تنها ناشي از صداقت پرشور او نيست - که اين نيز در عصر ما بسيار کمياب است- بلکه همچنين به دليل روشني موافقي است که او از جهان ميآفريند. اين است اصليترين پيروزي کافکا. کيرکه گارد ميگفت: «هرچهقدر اصالت فرد بيشتر باشد، بيشتر دچار هراس است.» کافکا که در انديشة «کيرکه گارد»ي بديع است، اين تشويش و جهان تجزيهشدهاي را توصيف ميکند که هم مکمل و هم علت آن است. اصالت او در کشف وسايل جديد بيان نيست بلکه در بيان کاملا نافذ و دائماً هراسانگيز دنياي آفريدهاش و واکنش شخصيتهاياش به آن است. آدرنو مينويسد: «آنچه انسان را شگفتزده ميکند هولناکي آثار کافکا نيست، بلکه واقعي بودن آنان است.» ويژگي ددمنشانة جهان سرمايهداري مدرن و ناتواني انسان در مواجهه با آن، مضمون واقعي نوشته کافکا است. صداقت و صميميت او مسلما محصول نيروهاي پيچيده و متضاد جامعه است. اکنون جنبهاي از آثار او را بررسي ميکنم. کافکا زماني مينوشت که جامعة سرمايهداري، موضوع تشويش او، هنوز از اوج تکامل تاريخي خود دور بود. جهان ددمنشانهاي که توصيف کرد جهان بهدرستي ددمنشانه فاشيسم نبود بلکه پادشاهي هابسبورگ بود. تشويش مداوم و توصيفناپذير در اين دنياي بيزمان و بيتاريخ و مبهم در هالهاي از فضاي پراگ کاملا منعکس شده است. کافکا از وضع تاريخي خود به دو روش سود برد. از يک طرف جزئيات روايتي او از جامعة اتريش آن دوران ريشه ميگيرد. از سوي ديگر، غيرواقعي بودن هستي انسان را که هدفش فهم آن است، ميتوان مربوط به احساس همانندي از غيرواقعي بودن و دلواپسي جامعهاي دانست که او ميشناخت. يکساننگري آن با وضع انسان بسيار قانعکنندهتر از نگرشهاي بعدي مُلهم از دنياي ددمنشانه و ترسآور است که در آن با تجربهگرايي فرماليستي چيزهاي بسياري را بايد حذف يا مبهم بيان کرد تا آن تصوير بيزمان و بيتاريخ مطلوب از وضع بشر بهدست آيد. اما اين ويژگي اگرچه دليل تاثير شگفتانگيز و قدرت ماندگار آثار کافکا است نميتواند ويژگي اساسا تمثيلي آنان را بپوشاند. نيروي شگفتانگيز توصيف جزئيات در آثار کافکا به واقعيت فراتجربي امپرياليسم تکامليافتهاي اشاره ميکند که اسلوب کافکا آن را در بيزماني تصوير ميکند. جزئيات در آثار کافکا مانند رئاليسم گرههاي کور زندگي فردي يا اجتماعي رابيان نميکند، بلکه نمادهاي مرموز فراتجربة غيرقابل فهم است. هر اندازه قدرت محرک بيشتر و ورطه عميقتر باشد، شکاف تمثيلي ميان معني و هستي آشکارتر است. براي نويسنده دشوار و پيچيده ولي ممکن است که نگرش خود را به خودش، همنوعانش و عموماً جهان عوض کند. قطعاً نيروهايي که عليه او عمل ميکنند بسيار نيرومند هستند. هيچانگاري و بدبيني، نااميدي و تشويش، سوةظن و بيزاري از خود محصول خودبهخودي جامعة سرمايهداري است که روشنفکران ناگزير از زندگي در آن هستند. عوامل بسياري در آموزش و پرورش و جاهاي ديگر عليه او جبههآرايي کردهاند. براي نمونه در نظر بگيريد که بدبيني براي نخبگان روشنفکر فلسفهاي اشرافي و ارزشمندتر است تا اعتقاد به پيشرفت انسان. يا اين عقيده که فرد - دقيقاً به عنوان عضوي از نخبگان- ضرورتا قرباني نيروهاي تاريخي است. يا اين انديشه که پيدايي جامعة مردمي فاجعة مطلق است. اکثر روزنامهها به ايجاد چنين جانبداريها خدمت ميکنند (در حقيقت اين نقش آنان براي تداوم مبارزه در جنگ سرد است). گويي که براي روشنفکران داشتن عقيدهاي جز نظرات جزمي مدرنيستي دربارة زندگي، هنر و فلسفه، بيارزش است. حمايت از رئاليسم در هنر، بررسي امکانات همزيستي مسالمتآميز ميان ملل، کوشش براي ارزيابي بيطرفانه مردمگرايي، همه اينها ممکن است نويسنده را در نظر همکاران و اشخاصي که او براي ادامه حيات زندگي متکي به آنان است طرد کند. وقتي نويسندهاي در منزلت «سارتر» ناگزير از تحمل چنين حملههايي باشد احتمالا موقعيت براي نويسندگان جوانتر و کممشهورتر چهقدر خطرناک خواهد بود. اينها و بسياري ديگر حقايق دشواري است. اما نبايد فراموش کنيم که نيروهاي مقابل نيرومندي، به ويژه امروزه، در فعاليت است. نويسندهاي که به منافع اساسي خود، ملت خود و نوع بشر بهطور کلي توجه دارد و تصميم ميگيرد که عليه نيروهاي مسلط بر جامعه مبارزه کند اکنون ديگر تنها نيست. هراندازه او در پژوهشهايش پيشتر رود انتخاب او محکمتر و احساس تنهايياش کمتر خواهد بود، زيرا او خود را با نيروهايي در جهان مرتبط ميکند که روزي حاکم خواهند شد. دوراني که در طول آن فاشيسم به قدرت رسيد، مانند دوران حاکميت فاشيستها و دوران جنگ سرد بعد از آن براي رشد رئاليسم انتقادي اصلا مناسب نبود. با اين همه، کارهاي عالياي در اين دوران انجام گرفت، نه ترور فيزيکي و نه فشار فکري هيچ يک موفق به جلوگيري از آن نشدند. همواره نويسندگان رئاليست انتقادي بودهاند که با جنگ در شکلهاي سرد و گرم آن و نابودي هنر و فرهنگ مخالفت کردهاند. آثار هنري برجستهاي که در طول اين مبارزه پديد آمد کم نبودهاند. 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۱ [h=1]فرشته تیمارگری به نام کافکا[/h] خواندن کتاب کافکا به روایت والتر بنیامین چشمانداز بسیار تازه و جذابی از این نویسنده بزرگ آلمانی به دست میدهد. در این کتاب شما با نوع نگرش، جهان بینی و حتی آبشخورهای فکری و فرهنگی کافکا آشنا میشوید. ردپاهایی بس غریب که بنیامین با بررسی تمامی جوانب زندگی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و شخصی کافکا واکاویشان کرده و به نتایج شگفتی رسیده است. کافکا به روایت بنیامین. والتر بنیامین. گردآورنده: هرمان شوپن هویزر. مترجم: کوروش بیتسرکیس تهران: نشر ماهی. چاپ اول: 1389. 2000 نسخه. 239 صفحه. 6000 تومان. «از کودکی کافکا عکسی به جا مانده است، تصویری از دوران کوتاه و بینوای کودکی، که به ندرت چنین تاثر آور از آب در میآید. متعلق به یکی از آن آتلیههای قرن نوزدهمی است که با پردههای چیندار گوبلنها، سه پایههای نقاشی و نخلهایش، چنان جای شبهه برانگیزی است که هم میشود آن را به جای اتاق شکنجه گرفت و هم سراپردهی پادشاهی. آنجا پسر بچهای تقریبا شش ساله در لباسی تنگ و تحقیرآمیز که سرتاپا حاشیه دوزی شده، ایستاده است. از آن پشت، شاخههای نخل آدم را برانداز میکنند و گویا برای این که این فضای استوایی متورم، خفقانآورتر و شرجیتر جلوه کند، کلاه بیش از اندازه گشاد و لبه پهنی را در دست چپ مدل گذاشتهاند که به کلاه اسپانیاییها میماند. چشمانش مملو از اندوهی است بیکران که چشمانداز مقدر شده را زیر سیطرهی خود گرفتهاند و صدف بزرگ گوشش مترصد هر صدایی است که از آن جا بر میخیزد»{1} هیچ کس نیست که آثار کافکا را بخواند و مجذوب نوشتههای او نشود. حالا تصورش را بکنید این فرد والتر بنیامین فیلسوف، مترجم، نویسنده و زیباییشناس آلمانی و از اعضای مهم مکتب فرانکفورت باشد. یکی از دانشمندان ادبی، منتقدان فرهنگی و ژورنالیست نیمه اول قرن بیستم. بنیامین یک دهه ازعمر خود را صرف پژوهش درباره آثار و نوشتههای فرانتس کافکا کرده است. صدها یادداشت، سخنرانی، متنهای کامل، نامهها و نظرات مختلف حاصل تلاش بنیامین در طول این دهه از زندگی اوست که توسط هرمان شوپن هویزر گردآوری شدند. برخی از این یادداشتها پیش از این به صورت پراکنده منتشر شدهاند. کافکا به روایت والتر بنیامین پژوهشی است در تمام زندگی، آثار، و دست نوشتهها و حتی عکسهای کافکا که برای گردآوری و مطالعه آنها دهها سال وقت والتر بنیامین صرف شده است. با این حال چنان شیرین و جذاب تدوین شده، که هر خوانندهای را سر شوق میآورد.بنیامین در یکی از نامههایش به شولم مینویسد:در انبان خویش فرشتهی تیمارگری دارم مثل کافکا. سرگم خواندن محاکمه هستم. به راستی خواندن آثار کافکا هیجان وصف ناپذیری ایجاد میکند. هنگام خواندن هر کدام از آثار کافکا مثل این است که وارد قصری پیچیده و مرموز شده باشید که که از هر راهی که بروید با موجودات عجیب و غریب و وقایعی بس خیال انگیز و شگفت رو به رو میشوید. دنیاها و مکانهایی سراسر پیچیده و رازآلود. جهان کافکا تئاتری است با ابعادی جهانی. برای او آدم از همان ابتدای کار روی صحنه است. مثال حی و حاضر آن هم این است که هرکس را میتوان در تئاتر صبیعی اکلاهما استخدام کرد. حالا بر اساس چه معیاری این گزینش صورت میگیرد، از راز آن نمیشود سر در آورد... ظاهرا هیچ نقشی بازی نمیکنند. اما میتوان مسئله را این گونه هم مطرح کرد: هیچ انتظاری از متقاضی نمیرود مگر این که نقش خود را بازی کند این کتاب شامل چهار مقاله اصلی است و در پی آن یادداشتها، گزینگویهها و مباحثات او با دیگر منتقدان درباره آثار کافکا آمده است. روش و هدف بنیامین از پژوهش در آثار کافکا تفسیر نویسنده از میان تصاویر موجود در جهان، زبان و ایما و اشارات انتخابی کافکا است. «زمانی گئورگ لوکاچ گفته بود که این روزها برای ساختن یک میز درست و حسابی باید دارای نبوغی بود مثل نبوغ میکلآنژ در معماری. همان گونه که لوکاچ بر مبنای زمان تاریخی میاندیشد، اساس اندیشههای کافکا زمان بیکران است. انسان با اعمالی جزیی، گردونهی زمان بیکران را به جنبش وامیدارد؛ تازه آن هم با ایما و اشاراتی که اصلا به چشم نمیآیند. شخصیتهای آثار کافکا بارها و بارها اغلب به دلایل عجیبی کف میزنند. ولی یک بار، آن هم در حاشیه گفته میشود که این دستها " در واقع حکم پتکهایی را دارند که با فشار بخار کار میکنند»{2} چنین پژوهشی که دههها به طول کشیده باشد در ادبیات آلمان سابقهای نداشته است. نتیجه پژوهش بنیامین روشن کردن این نکته است که آثار کافکا در قالب وداعی مابعدالطبیعی از مابعدالطبیعه که همزمان در پی نجاتی فلسفی- تاریخی در برابر راهحلهای ظاهری است، ساختار پاسخی را ارائه میکند که پرسش را ملغا میسازد. بنیامین با تشریح چنین ساختاری به رهیافتهایی اشاره میکند که هنوز در تازهترین رویکردهای ساختارگرایانه به آثار کافکا بکار برده نشده است. بخشهایی که در این کتاب میخوانید شامل چهار متن اصلی است به نامهای: «فرانتس کافکا. به مناسبت دهمین سالگرد مرگ او»، «فرانتس کافکا. هنگام بنای دیوار چین»، «آداب جوانمردی و ماکس برود»و« فرانتس کافکا. زندگینامه. پراگ 1937» در این چهار متن کامل بنیامین تنها با توجه به اصل آثار کافکا به بررسی او پرداختهاست و تمام اشارات و مثالها نیز از داستانهای او آورده میشود. در بخش بعدی کتاب گزیده مکاتبات بنیامین با گرشوم شولم، از دوستان نزدیک او که تقریبا تا پاین عمر او را همراهی کرده است، ورنرکرافت و تئودور آدورنو درباره آثار کافکا است و در بخش پایانی کتاب تمام دست نوشتهها و یادداشتهای بنیامین گردآوری شده است. در یکی از این یادداشتها به گفتگویش با برتولد برشت نیز پرداختهاست. والتربنیامین، منتقد ادبیات و یکی از مشهورترین اهل قلم در ژانر مقاله نویسی قرن بیست غرب است. سنت ژانر مقاله نویسی او را ادامه راه نیچه و منتگین درغرب بشمار میآورند. او خود را مهندس زیباشناسی دانست که به شرح انتقادی زمان خود میپردازد و منتقد ادبی و فرهنگی را، طراح و استراتژیک مبارزه انسانی بشمار میآورد و میگفت که نقد باید بدون تعارف، جدی باشد و نه دوستانه و چاپلوسانه. او منتقد را همچون گرگی میدانست که بره کتاب را حریصانه درآغوش میگیرد تا آنرا قطعه قطعه نماید. «جهان کافکا تئاتری است با ابعادی جهانی. برای او آدم از همان ابتدای کار روی صحنه است. مثال حی و حاضر آن هم این است که هرکس را میتوان در تئاتر صبیعی اکلاهما استخدام کرد. حالا بر اساس چه معیاری این گزینش صورت میگیرد، از راز آن نمیشود سر در آورد... ظاهرا هیچ نقشی بازی نمیکنند. اما میتوان مسئله را این گونه هم مطرح کرد: هیچ انتظاری از متقاضی نمیرود مگر این که نقش خود را بازی کند... آن ها با نقشی که دارند مثل آن شش شخصیت پیراندللویی در جستجوی نویسنده، در تئاتر طبیعی به دنبال جایگاهی برای خود میگردند. این مکان برای هر دو طرف آخرین و لزوما مانعی بر سر راه رستگاری نیست. رستگاری جزو تجملات هستی نیست بلکه آخرین مفر برای انسانی است که به قول کافکا " راه را با استخوان پیشانی خود " سد کرده است»{3} بنیامین درسال 1940 میلادی، 48 ساله بود که به علت فرار از فاشیسم آلمان، در مرز فرانسه – اسپانیا، دستگیر و برای فرار از تحویل به نیروی گشتاپوی آلمان، دست به خودکشی زد. از او آثار و مقالات زیادی باقیمانده است که از جمله میتوان به " خیابان یک طرفه"، "خواستگاه نمایش سوگوار آلمانی"،" انگیزههای بودلر" و " خویشاوندان انتخابی گوته" اشاره کرد. پی نوشتها: [1] صفحه 31 [2] صفحه 29 [3]صفحه 40 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۲ کافکا، فرانتس Kafka franz نویسنده چک آلمانی زبان (۱۸۸۳-۱۹۲۴) کافکا در پراگ زاده شد، پدرش بازرگانی یهودی و مادرش زنی متعصب بود. رفتار مستبدانه و جاهطلبانه پدر چنان محیط رعبانگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایهای از وحشت بر روح فرانتس انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور نشد. کافکا تحصیلات خود را در دبیرستان و دانشگاه آلمانی به پایان رساند و در ۱۹۰۱به دریافت درجه دکتری در رشته حقوق نایل آمد و تحت تأثیر شدید محیط آموزش خود قرار گرفت و اگرچه از رشته حقوق به عنوان شغل بهرهای نبرد، از اطلاعات حقوقی خود در آثارش سود جست. پس از پایان تحصیل، کافکا در شرکت بیمه بکار پرداخت و شوق نویسندگی او را به مطالعه آثار بزرگان ادب کشاند. او نیز مانند “ریلکه” و شاعران و نویسندگان دیگر تحت نفوذ مکتب ادبی پراگ قرار گرفت که از خصوصیتهای آن توجه به عالم ماوراءالطبیعه و در عین حال امور واقعی دنیای بشری و عالم موسیقی بود که روی هم فرضیه مختلطی از رؤیا، طنز و روشنبینی منطقی بوجود میآورد. این دنیای رؤیایی به وسیله کافکا که برجستهترین نماینده و بدیعترین شخصیت این مکتب بود، با واقعبینی و موشکافی در اولین داستان کوتاهش به نام “وصف یک مبارزه” Beschreibung eines Kampfes بیان شده است، داستانی که با درس رقص آغاز میشود و قهرمان آن که بعدها به ژاپن تبعید میشود، به سهمناکترین مصائب روحی گرفتار میگردد. داستان وصف یک مبارزه در چند بخش در مجله هیپریون Hyperion انتشار یافت. کافکا از ۱۹۱۰ به نوشتن “یادداشتهای خصوصی” که اثری مهم در شناخت شخصیت و زندگی او به شمار آمد، پرداخت و تا آخر زندگی آن را ادامه داد که ترس از بیماری، تنهایی، شوق فراوان به ازدواج و در عین حال هراس از آن، کینه به پدر و مادر و احساسهای گوناگون خویش را در آن منعکس ساخته است. کافکا به وضع جسمانی و بیماری سل و ظاهراً به ناتوانی جنسی خود، چون نقطه اصلی حال روحی خویش مینگریست و آن را مانعی در راه ازدواج میشمرد، در عین حال نیز حس میکرد که بدون همدم و شریک زندگی قدرت تحمل دشواریها را ندارد. در این میان با “فلیسیا بی” Felicia B آشنا شد و در ۱۹۱۴ با او نامزد گشت. چیزی نگذشت که نامزدی را برهم زد. در این دوره رمان “محاکمه” Der Prozess را نوشت که پس از مرگش در ۱۹۲۶ انتشار یافت. کافکا در ۱۹۱۵ با نامزد خود آشتی کرد، اما نشانههای آشکار بیماری سل موجب شد که بار دیگر در ۱۹۱۷ با او قطع رابطه کند. نامههای عاشقانه کافکا به فلیسیا پس از مرگ فلیسیا در ۱۹۶۰ انتشار یافت. کافکا پس از آن در پراک سکونت گزید، از محیطهای ادبی برید و در تنهایی بر وسعت فرهنگ خود افزود و به آثار”گوته”، “فلوبر”، “کیرکگور” Kierkegaard علاقهمند گشت- خاصه کیرکگور در شخصیت ادبی او نفوذ فراوان برجای گذارد. در ضمن به خلق آثار فراوان خویش پرداخت تا در ۱۹۲۳ که در کنار دریای بالتیک با دختر بیستسالهای لهستانی به نام “دورا دیمانت” Dora Dymant آشنایی یافت، به او دل بست و چندی با او در برلین بسر برد. دورا تا آخرین لحظه زندگی با او ماند و با محبت و دلسوزی از او پرستاری کرد. سرانجام کافکا در ژوئن ۱۹۲۴ در چهل و یک سالگی در آسایشگاهی نزدیک شهر وین جان سپرد. “یادداشتهای روزانه” Tagebucher (انتشار ۱۹۵۱)، انعکاسی بود از زندگی جسمی و روحی کافکا که جز خاطرات زندگی بیانکننده این نکته است که کافکا تنها به تثبیت موجودیت معنوی و فکری خود توجه داشت و جز آن، همه چیز در نظرش بیتفاوت بود. خود در اینباره مینویسد: «آنچه به ادبیات وابسته نیست، مرا رنج میدهد و بیزارم میکند، از صحبتها خسته میشوم، عیادتها تا حد مرگ ملولم میسازد، زیرا از فکر خویش و از عمق حقیقت و اهمیت آن بازم میدارد.» موضوع وسوسهانگیز دیگر در یادداشتهای روزانه مسأله دین است. کافکا درباره بهشت مینویسد: «ما از بهشت رانده شدهایم، اما بهشت ویران نشد و این خود نوعی بخت مساعد بود، زیرا اگر ما رانده نمیشدیم، ممکن بود، بهشت ویران گردد.» به طور خلاصه یادداشتهای روزانه اندوه، کشمکش درون، حسرت تندرستی، زندگی در تجرد برخلاف میل شخصی و نگرانی مذهبی کافکا را نشان میدهد. کافکا از دین یهود گسست و به یافتن خدایی نیازمند شد جدا از آیین دین یهود، که از نظر او خدایی در آن وجود نداشت. از کافکا در زمان حیات تنها چند داستان کوتاه انتشار یافت که در محافل ادبی و دوستانه جلب توجه کرد، از آن جمله است داستان “مسخ” Die Verwandlung (1916) که اولین اثر مهم کافکا به شمار آمد. حوادث داستان مسخ نیز مانند سایر آثار کافکا در محیط کاسبها و فروشندگان کمسرمایهای میگذرد که یگانه اشتغال ذهنیشان وضع درآمد و کسب و کار روزانه است. گرچه حوادث داستان مسخ به صورتی واقعبینانه نقل شده است، با قوانین زمان و مکان وفق نمیدهد. “گرگور سامسا” Gregor Samsa فروشنده سیار تجارتخانه و تنها کسی است که پس از ورشکستگی پدر کفالت خانواده را برعهده دارد، خاصه از این که میتواند وسائل نواختن ویولون را برای خواهرش که عاشق موسیقی است، فراهم کند، بسیار راضی به نظر میرسد. گرگور در پایان شبی وحشتناک و آمیخته با رؤیایی آشفته، ناگهان به حشرهای عجیب و نفرتانگیز بدل میشود، اما روح حساس و پرعطوفتش به حال خود باقی میماند و حال نفرتباری را که پیرامون خود بوجود آورده، درک میکند، از اینرو به تدریج برای فرار از نگاههای پدر ومادر و خواهر به زیر تختخواب میخزد، از روشنایی میگریزد، و از کثافت تغذیه میکند، تا شبی که بر اثر شنیدن صدای ویولون از پناهگاه بیرون میآید و در نوری که از لای در به اتاق میتابد، جمع خانواده را میبیند که از دیدن او به نفرت دچار میشوند و پدر از سر خشم سیبی به جانب او پرتاب میکند که کاسه پشتش را میشکند. گرگور با دردی طاقتفرسا به جایگاه خود بازمیگردد و به تدریج بر اثر چرکین شدن زخم و شکستگی کاسه پشت رو به مرگ میرود، تا روزی که خدمتکار پیر لاشه او را با زبالهها بیرون میافکند. کافکا به این طریق نشان میدهد که پایه اغلب روابط خانوادگی تا چه حد بر دروغ و خودخواهی گذارده شده است. این داستان تأثرانگیز و وحشتناک مایهای از تنهایی و ناامیدی دارد و استادی بیمانند کافکا در شیوه بیان توانسته است با آمیختن امری خیالی و شگفتانگیز به امور عادی روزانه، خواننده را از طرفی به کابوسی عمیق فرو برد و از طرف دیگر چنان احساسی در او پدید آورد که گمان کند به راستی همه حوادث در عالم خارج رخ داده است. تلاش کافکا برای شکل عینی بخشیدن به حالهای محض روحی و نشان دادن عمق تنهایی آدمی و گریز از واقعیتها، فشاری که نظام اجتماعی بر قلب و روح انسان وارد میکند و پناه بردن به رؤیاهای هولناک، مدرک ارزنده از ذوق و سلیقه خاصی است که بر ادبیات زمان او تسلط داشته و در عین حال در عالم ادب پیروزی کاملی به شمار آمده است. از جمله داستانهای کوتاه و معروف کافکا این داستانهاست: “قضاوت” Das Urteit (1916)، “پزشک دهکده” Ein Landarzt (1919)، “گروه محکومین” In der Strafkolonie (1919) و مانند آن. سایر آثار کافکا از جمله رمانهای او، پس از مرگ به وسیله دوست وفادار و وصی و شرح حال نویس او “ماکس برود”Max Brod منتشر شد، اگرچه کافکا به او سپرده بود که همه آثارش را نابود کند. کافکا در ۱۹۲۰ شغل خویش را در شرکت بیمه رها کرد و برای استراحت و به امید بهبود به املاک خواهرش رفت که آن را در رمان “قصر” Das Schloss وصف کرده است. مردی مساح به قلمرو ملاکی مرموز و افسانهای وارد میشود تا به معامله بپردازد، اما قدرتی که از طرف کنت از اندورن قصر اسرارآمیز بر همهچیز فرمانروایی دارد، او را با عدم پیروزی همراه میسازد. مرد آمد و رفت اشخاص را به قصر میبیند، اما همه به او پشت میکنند و او را از هر دری میرانند، در حالی که او همچنان عاصی و استوار میماند و با سماجت دنباله مبارزه را میگیرد. اما وقتی درهای پیروزی به رویش گشوده میگردد و اربابان قصر به او اجازه میدهند که در دهکده باقی بماند که قوای او به پایان رسیده است. کافکا در ۱۹۲۰ با بانوی نویسنده چک “میلنا یزنسکا” Milena Jesenska آشنا میشود و با او یک رشته مکاتبههای پرارزش انجام میدهد که پس از مرگش به وسیله ماکس برود انتشار مییابد. در رمان محاکمه شاهکار کافکا، خواننده از نخستین صفحه به دل قصه کشیده میشود. کارل کارمند بانک که زندگی را میان دفتر کار و شبانهروزی محل سکونت خود، به طور عادی و بیهیچ حادثه جالب توجهی میگذراند، بامداد روزی که به انتظار ناشتایی نشسته است، ناگهان با دو مرد ناشناس روبرو میشود که برای توقیفش آمدهاند و از او میخواهند که از حوزه قضائی خارج نشود و خود را پیوسته در دسترس دادگاه بگذارد. کارل ابتدا گمان میکند که اشتباهی روی داده است و توقیف خود را براثر سوءتفاهم میداند یا تصور میکند که همکارانش به مناسب سیامین سالگرد تولد به وسیله اتهامی که او از آن به کلی باخبر است، برایش شوخی ترتیب دادهاند، همین که موضوع را جدی میبیند، خود را تسلیم قانون و عدالت میکند و اطمینان دارد که قوانین و اصول اخلاقی به نفع او رأی میدهد و قاضی که اصلاً او را نمیشناسد، حکم برائتش را صادر میکند و او میتواند زندگی عادی را از سرگیرد، اما به تدریج میبیند که همهجا گفتگو از محاکمه اوست، در بانک، در شبانهروزی، در کافه، همهجا هزاران نگاه پرکنایه به رفتار و گفتار او دوخته شده است، بیآنکه بداند گناه واقعیش چیست و هنگامی که به دفاع از خویش میپردازد و دلایلی بر بیگناهی خود ارائه میدهد، درمییابد که در دندانههای چرخ عدالت گرفتار شده و به راهی پرپیچ و خم افتاده است. از آن پس زندگی او شکل زندگی بیماران و دیوانگان به خود میگیرد و هر آن بیشتر بر ناتوانی در برابر سازمان اسرارآمیز اداری و نگهبانان دنیای قانونی پی میبرد و بیشتر احساس تنهایی میکند، تا شبی که دو مرد به خانهاش میروند و او را تسلیم شده با خود میبرند. کارل، دور از شهر خود را در زیر کارد دژخیمان میبیند و پایان کار خویش را با سکوت غمانگیزی پیش چشم میآورد که قربانی قانونی سنگدل و سهمناک گشته است. داستان محاکمه وصف جامعه عصر است که از نظر کافکا تنها راه نجات بشر در آن تسلیم و خفقان است و شاید هم قدرت سرنوشت که بشر بیچون وچرا در چنگال آن اسیر است. رمان “آمریکا” Amerik (1927)، شاهکار دیگری از کافکا به شمار آمده که تا دم مرگ بر سر آن کار کرده و برای نوشتن آن یک رشته اثر مستند درباره سرگذشت بزرگان آمریکا و خاطرات و سفرنامهها مطالعه کرده است. رمان آمریکا حوادث زندگی جوانی را نقل میکند که در پی حادثهای ناگوار از خانه پدری و از کشورش آلمان میگریزد، به آمریکا میرود و نزد عمویش بسر میبرد، با آنکه عمو در آغاز برادرزاده خود را در کمال محبت و دلسوزی میپذیرد و به تربیت او همت میگمارد، خطاهای او و وارد شدن به نوعی زندگی که با نظر عمویش به کلی متفاوت است، موجب میشود که او را از خود براند، حتی از او میخواهد که نامش را بر زبان نیاورد و بدین طریق در دنیای بزرگ سرگردان بر جای میماند. آمریکا که همچون رمانهای محاکمه و قصر و داستان کوتاه مسخ تنهایی بشر و سرگشتگی و گسیختگیش را از جامعه پرآشوب نشان میدهد، برخلاف همه آنها که با صحنههای غمانگیز و بدبینانه تمام میشود، پایان خوشی مییابد. جوان به وطنش بازمیگردد و با پدر و مادر آشتی میکند، در حالی که بر سر راه خود هزاران مانع را از میان برداشته و با هزاران ناپاکی و عوامل گمراهکننده جنگیده است. در آمریکا همه اضطرابهای فردی و تناقضها و هیجانها از میان میرود و آرزوی دیرین خوشبختی و صلح که پیوسته در عمق روح آزرده و دردناک کافکا نهفته است، نمایان میگردد. “داستان گرسنگی” Ein Hungerkunstler (1924) داستانی کوتاه و فلسفی است و رنجها و پایان تاریک زندگی بازیگری را نشان میدهد که در کار خود به شهرت رسیده است، مدیر نمایش او جیبهای خود را پر میکند و توده مردم برای دیدن هنر نمایشش هجوم میآورند. هنر این جوان آن است که به وسیله مدیر نمایش مدت چهل روز در قفس میماند، بیآنکه لب به غذا بزند و این خود برای کارفرمایش پیروزی بزرگی به همراه دارد و با آنکه باز هم طاقت روزه دارد، بنا بر امر کارفرما روزه را میشکند. پس از اینکه مردم دیگر توجهی به نمایش او ندارند و وجودش فراموش شده است به آرزوی خود میرسد و روزهای متمادی که حتی حسابش از دست صاحبان سیرک بیرون رفته است روزه خود را ادامه میدهد. وقتی که به یاد او میافتند و به سراغش میروند میبینند که قفس خالی است زیرا قهرمان گرسنه به جانور ریزی تبدیل شده که زیر کاهها رفته است. مجموعه “دیوار چین” Beim Bau der Chinesischen Mauer شامل قصههایی است که غالب آن ناتمام مانده و در ۱۹۳۱ انتشار یافته است. در داستان اصلی دیوار چین، امپراتور از ترس ازدحام مردم و محاصره قصر فرمان ساختن حصاری غولآسا میدهد. ملت مجهز میشود و گفته امپراطور را حقیقت میپندارد، درحالی که هدف اصلی جاودان ساختن زندگی دردرون قصر است. کافکا تلاش طاقتفرسای مردم و هدف اصلی آن را که چیزی ناممکن است، بسیار دقیق وصف میکند. حصار ناتمام میماند، بشر نیز ناتمام میماند. کافکا اشخاص داستانهای خود را در دنیایی به جنب و جوش وامیدارد که دنیای طبیعی و واقعی آنان نیست. دنیایی است که دیگران برایشان میسازند و به هیچوجه با حسرت و آرزویی که در دل آنان میجوشد، ارتباط ندارد، حتی آنان در رفتار و گفتار و اندیشهشان آزاد نیستند. کافکا نویسنده بزرگی است که عدهای او را «پیامبر» میخوانند، زیرا در آثارش حوادثی پیشگویی شده که بعدها پس از مرگش تحقق یافته است. مانند دنیایی که به وسیله نازیها در آلمان خلق شد تا رقیبان واقعی یا فرضی خود را در آن زندانی کنند یا ملت یهود را از آن بیرون افکنند و نابود سازند. این پیشگوییها خاصه در ۱۹۴۵ بسیاری از روشنفکران را به حیرت انداخت، زیرا در داستانهای او مواردی پیش آمده که شباهت فراوان به اعمال واقعی و سهمگین افراد گشتاپو در آلمان داشته است. ماکس برود، دوست کافکا که آثار او را به جهانیان شناساند، معتقد است که زندگی و آثار کافکا بیشتر به عالم قدیسان ارتباط مییابد تا به عالم ادب. انسان در برابر کافکا خود را رویاروی بشری رنجیده و جدا مانده از هیأت انسانی میبیند که سرنوشت غمانگیز شخصی را از زاویه مذهب تفسیر میکند. در همه آثار کافکا زندگی و خصوصیتهای روحیش منعکس است، حتی هنگامی که قهرمان داستانها جانوران باشند. این نویسنده هوشمند و حساس که شور بسیاری برای زیستن دارد و از کودکی احساس جدایی از جامعه و در عین حال تمایل به جوشش با دیگران را از خود نشان میدهدو در جوانی در برابر پیوند زناشویی عقب مینشیند، تجرد غمانگیز و همه بیمها و عدم تطابق با زندگی را به پدر و تصویر منفور او که پیوسته ترس را در ضمیرش القا میکند نسبت میدهد. کافکا غالباً به ادراک زوالناپذیری تکیه میکند و میگوید: «بشر نمیتواند بدون اعتقاد به چیزی زوالناپذیر در درون خود زندگی کند.» شیوه بیان کافکا به طور برجسته از روشنی و صراحت برخوردار است و به وسیله ان تلاش آدمی را بر ضد قدرتی بینام و نشان، اما مداوم و حاضر در همهجا نشان میدهد، قدرتی که سرنوشت را تعیین، و با هرگونه اقدام بشری مخالفت میکند. نفوذ شدید کافکا ۳۰ سال پس از مرگش بر نسل بعد از جنگ جهانی دوم مانند نفوذ داستایفسکی بر نسل پس از جنگ جهانی اول است. زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده