رفتن به مطلب

یک هویت متفاوت


چجوره؟  

6 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. چجوره؟



ارسال های توصیه شده

در آخر بگم چون کلا تو زبان فارسی نمیتونم خوب احساست رو بیان کنم و چون تو فارسی خیلی از اسامی مسخره میشن و جایی ندارند اسم این رو گذاشتم:

ShapeShifter (The Alternatve Beorn's Origin)

 

اما بئورن کیه:

بئورن در کتاب هابیت یک شخصیتیه که در میانه ی داستان با او آشنا میشیم و قدرت این رو داره که هر وقت بخواد به یک خرس بزرگ سیاه تبدیل بشه. بدن اون چهارشونست و قد و موی بلندی داره. حیوانات زیادی دور و برش هستن که شکارشون نمیکنه. بعضی اوقات برای چند روز از خانه خارج میشد بدون اینکه معلوم باشه کجا رفته.

در آخر داستان هم که نبردی بین 5 سپاه شکل میگیره، اون ناگهان سر میرسه و با اون ظاهر خرس مانند و مهیبش سرسپاه طرف بد رو میکشه و از پادشاه زخمی و نیمه جان دورفها محافظت میکنه و نتیجه ی جنگ رو عوض میکنه.

 

کسی دقیق نمیدونه از کجا اومده و پدر و مادرش کی اند!

 

این نوشته ی من هم از روی بئورن برداشته شد و منشائش هم خوابی بود!

 

بئورن در نبرد 5 سپاه و همچنین بئورن در محوطه اش

beorn.jpg

 

TN-Beorn_Lord_of_the_Wild.jpg

  • Like 1
لینک به دیدگاه

درود دوست خوبم....

ممنونم از دعوتت...

 

خوب داستان رو این بار به طور کامل خوندم...

نکاتی که در قبل گفته بودم رو همچنان به آن اعتقاد دارم...و می دونم این نظر من کاملا شخصی هست...:icon_redface:

البته عنصر زمان رو از نظراتم حذف می کنم....:w16:

 

یک نکته ی دیگه یک دستی متن هست دوست خوبم....قلم متن از آغاز تا پایان باید باشه....ولی جاهایی این قلم رنگ متفاوتی می گیره....

به عنوان مثال در این قسمت

خروج سایه از جنگل، حرکت و ورودش به او شاید به اندازه ی دم و بازدم یک انسان نیز طول نکشید ولی برای او، مثل سالها بود. گویا در مرکز ثقل جهان قرار داشت. مسلما حیوانات سایه را نمیدیدند، خود او نیز در دیدنش شک داشت ولی در حسش نه. پس از هبوط سایه در او گویا یک شخصیت کاملا متفاوت نیز در او داخل شد که به او گفت:«تبدیل شو».

انگار از قبل با هم هماهنگ کرده بودند زیرا بعد از اینکه گفت «تبدیل شو»، او نپرسید به کی یا به چی. بدون آموختن چیز جدیدی یاد گرفته بود، درواقع قابلیت جدیدی را، اگر دقیقتر بگویم توانسته بود این قابلیتش را بروز دهد. پس تبدیل شد. دردی روح فرسا-که مطمئنا عارضه ی دفعه ی اول بود-را سرتاسر بدنش احساس کرد. برای گرگها شایدچند دقیقه طول کشید ولی برای او، مثل چند ساعت بود. قدش بلندتر شد. شاید حالا از 2 برابر ارتفاع نیم ساعت پیش همه چیز را میدید. هیکلش نیز بزرگتر شد، بسیار. پاهایش یارای تحمل نداشتمد ولی آنها نیز تبدیل شدند. مهمترین تبدیل اما در دستانش رخ داد. قدرت زیادی در آنها حس می کرد که منتظر میدان یافتن بود. همچون درخت سکویای تناوری بود که یک شبه به بلوغ رسیده بود

 

ما در جملات قرمز با واژه های سنگین تر و توصیفات پیچیده تر مواجه هستیم....ولی در جملات سبز با توصیفات ساده تر و روان تر مواجه هستیم.....در نهایت در جمله ی آبی رنگ ما با جمله ای مواجه می شیم...که با چند تغییر کوچیک می تونیم به اون یک جمله ی محاوره ای گفت....:icon_redface:

جمله ی آبی رو با این تغییر کوچیک ببینید....به جای فعل های آبی..فعل های قرمز رو بخونید...

 

انگار از قبل با هم هماهنگ کرده بودند(بودن) زیرا(چون) بعد از اینکه گفت «تبدیل شو»، او(اون) نپرسید به کی یا به چی. بدون آموختن چیز جدیدی یاد گرفته بود، درواقع قابلیت جدیدی را، اگر دقیقتر بگویم (بگم) توانسته(تونسته) بود این قابلیتش را بروز دهد(بده). پس تبدیل شد.

 

کاملا محاوره می شه..همونجور که حرف می زنیم....در حالی که جملات قرمز شده به توصیفات پیچیده رو نمی تونیم با تغییر فعل محاوره کرد....چون شخصیت جمله یک جمله ی پیچیده تر هست...

نیاز به یک یکدست سازی هست..یک ویراستاری....زبان نوشته باید مشخص بشه...:icon_redface:

 

ولی من از زمانی که برای خوندن این نوشته گذاشتم پشیمون نیستم...و این نقطه ی بُرد نویسنده هست...که خواننده بعد از خوندن نوشته به این نتیجه نرسه که ارزش نداشته....

من صحه می زارم که داستان ارزش خوندن رو داره...:w16:

و زمینه اصلاح بیشتر و شاید کمی توصیفات بیشتر و شاخ و برگ دادن رو داره.....:w16:

 

از شما دوست خوب و خوش قلمم ممنونم که این تاپیک خوب رو زدی.....همیشه موفق باشی...و من شاهد نوشته های بیشتری ازتون باشم...:icon_gol::icon_redface:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...