real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۱ پسر گرسنه اش می شود ، به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم " پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده