sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۱ آنچه در پی میآید قسمت چهارم از مقالهی پنج بخشی والاس استوینس، شاعر مدرنیست آمریکایی،ست تحتِ عنوان «سوار والاتبار و آوای کلمات» (The Nobel Rider and the Sound of Words) ١ دربارهی رابطهی تخیل و واقعیت. در این مقاله، بهخصوص در بخش گزینه شده، استیونس نشان میدهد که چگونه باید شاعر از رهگذر تخیل خویش واقعیت فعلی را به نبرد بخواند. او نشان میدهد که چگونه واقعیت امروزین در خشم و هیاهوی عینی و معنوی درآمیخته شده است و نیز بهنحوی شگفتانگیز پیشبینی میکند که خشونت عینی این واقعیت بهخشمآمده و موحش گریبان ملت آمریکا را هم خواهد گرفت (اینجاست که واقعهی پیرل هاربر و ١١ سپتمابر دلالتهایی گریزناپذیر مینمایند.)استیونس نشان میدهد که واقعیت زمانهی او، یعنی آغاز قرن بیستم، با سرکوب سنتها و چندپارگی فرهنگی، واقعیتیست که خوشنتی بالقوه را در خود نهان داشته است و باید از رهگذر تخیل یا دربرابر آن ایستاد یا از آن حذر کرد. در کل، وی، در میان دیگر شاعران آمریکایی، بیشترین سهم را در تبیین رابطهی واقعیت (امر واقع) و تخیل (امر خیالین) داشته است. البته شایان ذکر است که در نزد او نه واقعیت آن واقعیت عام و همهفهم است و نه تخیل چنین وجهای دارد. واقعیتِ او دیگر است و خیالاش نیز دیگر.(ع. ثباتی) اکنون فرض کنید ما در این سعی باشیم که هیئت شاعری را برسازیم، شاعری ممکن. او نمیتواند ارابهرانی ٢ باشد که فضاهای تهی را پشت سر میگذارد، حال هرچه اثیری هم که باشد. اما میبایست همهی دوهزار سال ِ گذشته را زیسته باشد، و بیش از آن هم، نیز میبایست خود را آموزانده باشد، به بهترین نحو ممکن در همان حال که خویشتن را میپرورانیده است. او را این پندار فراخواهد گرفت که ویرژیل، دانته، شکسپیر، میلتون خود را در وادیهایی دور و اعصاری دور مستقر ساختهاند؛ این پندار که زنان و مردانشان درگذشتهاند – و نه درگذشتگانی در سینهی زمین بل آن مردگانی که همچنان میزییند در وادیهای دور و اعصار دورشان و میزییند یا بر پهنهی زمین یا در سینهی آن یا در آسمانها – و او به شگفتی خواهد نشست بر این خیالینههای عظیم که درْشان آنچه دور است نزدیک میشود و آنچه مرده است با شدتِ پُرهیبی فراتر از هر تجربهی مبتنی بر زیستنی میزید. او را منظری چنین خواهد بود که هرچند خود در درازای عمر خویش بهعینه شاهد گذاری عام به واقعیت بوده است، سنجهی خودِ او بهمثابهی یک شاعر، علیرغم تمامی شور و شوق ِ دلباختگان ِ حقیقت، سنجهی توانمندی ِ اوست در منتزع ساختن خویش و، در مسیر این انتزاع، نیز فراپشت نهادن واقعیتی که دلباختگان حقیقت بر آن پای میفشرند. او باید بتواند خود را و نیز واقعیت را منتزع سازد. امری که از طریق جای دادن واقعیت در تخیل خود به آن دست مییازد... شاعر معنای خود را از واقعیت دارد و نقاش هم و موسیقیدان هم؛ میتوان گفت که واقعیت گذشته از معنایی که برای حسها و هوش میتواند داشت، برای هرکس یک معنایی دارد. صرف نظر از این امر، کلمه در معنای عام آن، که در تعبیر به کار رفتهی من نیز همین معنا مدِّ نظر است، بیدرنگ خود را تطبیق میدهد. اصل موضوعهی شعر "گردآوری ابژههای مقوِّم ِ ایستایی نیست که در فضا گسترانیده شدهاند" بل زندگیایست که بر آن صحنهای که [خودْ] ترکیباش را میریزد زیسته شده است؛ نیز واقعیت صحنهای بیرونی نیست بل زیستنیست که [در همان صحنه] زیسته شده است. واقعیتْ چیزهاست بهآن هیئتی که هستند. معنای عام کلمه معانی خاص آن را بار و بَر میبخشد. [معنای عام] جنگلیست در خویشتن خویشاش. هم به سیاق جنگل، هرچه که برمیسازدش بس بسیار رنگی واحد دارد. پس نخست واقعیتیست که مسلم فرض شده است و ناپیداست و، در کل، مغفول مانده است. این وضعیت تنآسانانهی زندگی آمریکایی در خلال دههی هشتاد، نود و دَه سال ِ نخستین قرن فعلیست [آغاز قرن بیستم – م.] سپس، واقعیتیست که متوقف شده تا بیتفاوت باشد، سالهایی که ویکتوریائیها ٣ را از سر باز کرده بودند و اقلیتهای اجتماعی یا روشنفکرانه بنا کردند به یافتن جایگاه خود و وارونهساختن ِ وضعیت زندگی ما به چیزی که ممکن است نهایی نباشد. این واقعیتِ بس حیاتیترْ زندگی پیشینتر از خود را همچون الواح ِ آکرمان٤ساخت، یا یکی از کتابهای توپفر٥ ِ ما و باز میلیونها بیش از آن در میان ِ دشمنانمان و، میتوان گفت، خشونتی معنوی برای هرآنکه هست. با طرحوارههایی از سوئیس. برآنم که این واقعیت را محسوس نمایم. این واقعیت، واقعیت بیستسی سال گذشته بود. میگویم که واقعیتی حیاتی بود و این عبارت آدمی را به خطا میاندازد. این واقعیت حیاتی بود از منظر پرشدت بودن، آکنده بودن از امر مهلک یا آنچه که میتوانسته است مهلک باشد. اقلیتها بنا کردند به متقاعد ساختن ما در این باره که ویکتوریائیها هیچچیزی از خود بهجای نگذاشتهاند. روسها دنبالهروی ویکتوریائیها بودند، و آلمانیها، به طریق خود، دنبالهروی ِ روسها. امپراطوری انگلستان، مستقیم یا غیرمستقیم، همهی آنچیزی بود که باقی مانده بود و به همین خاطر نمیشد فهمید که سپریست یا که خودْ هدف است. از این پس واقعیت دچار توحش شد و تا کنون هم اینچنین مانده است. این همه میبایست گفته میشد تا کمی روشنتر شود که در سخن گفتن از فشار ِ واقعیت، من به زندگی در وضعیتی ناظر به توحش میاندیشم. البته نههوز خشونتی عینی برای ما در آمریکا، بلکه خشونتی عینی برای میلیونها تن در میان ِ دوستان شاعر ِ ممکن باید شاعری باشد توانمند در ایستادگی در برابر ِ یا گریزندگی از واقعیتی با این میزان اخیر، با این آگاهی که میزان فعلیْ ممکن است فردا مرگآورتر نیز بشود. بههر کیفیت، دلیلی ندارد آینده پیش را از فرارسیدن امر واقع به نمایشی غلوآمیز تبدیل کنیم. من خود را محدود به ترسیم شاعری ممکن میکنم تنها با خُردتر طرحواری از پیشینهاش. پینوشتها : ١ . این مقاله برگرفته از کتاب زیر است: Cook, John. Poetry in Theory. Blackwell Publishing ٢ . اشارهای ظریف به «جمهور» نوشتهی افلاتون که در آن وی یک ارابهران را فایدهمندتر و موجهتر از شاعران میداند چراکه بیواسطهتر و عملیتر از آنها با موضوع خود سر و کار دارد. ٣ . اشاره به ادبیات و فرهنگ دورهی ویکتوریائی دارد که مورد ستیز و مخالفت شدید مدرنیستهای نخستین بود. بیشتر به عنوان نمونهای بارز از سنتی بیحاصل و منحط. ٤ . اشاره به یکی از دو برادر آلمانی که نقاش مناظر طبیعی بودند در قرن هجدهم. یعنی یوهان آدام اکرمان یا جرج فردریش اکرمان. ٥ . از طراحان و کندهکاران اروپایی ِ اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزده. منبع مجله ی ادبی پیاده رو 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده