sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۹۱ به یاد نمی آورم که در کدامین فصل زاده شده ام ، اما هر اسفند دلم حال دیگری می گیرد و وسوسه های بهار در دلم می آویزد و تکان دریچه خاطرات بیادم می آورد که باز سالی گذشت اما من همه دلم در مرداد مانده است و می دانم که رازی مرا به آن افسانه پیوند زده است . و هر فصل یادم می آید که چقدر عاشقم ، که چقدر جا مانده ام در انتظار بی تابی . اگر ورقه تقویم را بخوانیم روی 1354 مانده است . از همه سالها پیش از هر چیز عشق و کتاب را با خود نگاه داشته ام ، امابر مدرک خاک خورده بروی طاقچه نوشته است کارشناسی ادبیات فارسی ! و پیوند نام و نان مرا کشانید به روزنامه ها که در همانجا همه تدبیرم مغلوب تقدیر شد ، تا که در پالت یادگارهایم پر شد از رنگهای زنده دوست ! و گاه گاه هم برای دلم رنگی بر آن می آویزم . دغدغه ام نوشتن است که یکی در "مهتاب دلش را گشود بانو " که در سال 1380 مصحف شد و دیگری "افسانه بابا لیلا" در اتاق انتظار ارشاد چند سالی خاک خورد تا آنکه در سال...... به چاپ رسید. چرخش قلم در دنیای روزنامه نگاری چند سالی مرا دبیر زنان روزنامه ایران و مدتی هم دبیر تحریریه فرهنگستان هنر نمود چند سالی هم پایم را به روزنامه همشهری و جام جم و ... کشاند تا که روزگار بسته وطن مرا کوله بار بردوش نمود و این روزها در شهروند و لوموند و ... قلم می زنم . گاهی دلم را به این خیال می آویزم و از همه مرزها می گذرم تا باز در وادی خواب و خیال غرق شوم امابخود که می آیم می دانم که میان این دو مرز زیستن تنها راه گریز از این ناگریز است . منبع سایت سارا شعر 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده