رفتن به مطلب

هیچ مگو


سارا.

ارسال های توصیه شده

لقمان حکیم رضى الله عنه پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس. شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور …

شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد .

روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.

روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏ها بخواند.

پسر گفت: امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم.

لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند که اکنون تو دارى!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...