real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۱ 1-پیشداوری اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیشداوریهای فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم پیشداوریهای فراوان میبینیم. این پیشداوریها در کنش و واکنشهای اجتماعی ما تاثیرات منفی زیادی دارد. معمولا وقتی گفته میشود پیشداوری، بیشتر پیشداوری منفی محل نظر است ولیآثار مخرب پیشداوری منحصر به پیشداوری منفی نیست. پیشداوریهای مثبت هم آثار مخرب خود را دارد. از جمله خوشبینیهای نابهجا که نسبت به برخی افراد و قشرها و لایههای اجتماعی داریم. 2-جزمیت و جمود نوعی جزمیت (دگماتیسم) و جمود در ما ریشه کرده است. من اصلا تحقیقات روانشناختی و تحقیقات تاریخی در اینباره ندارم که چرا ملت ایران تا این حد اهل جزم و جمود است. یعنی واقعیت آن برای من محل انکار نیست .... اگرچه تبیینش برای من امکانپذیر نیست. آنچه که در ما وجود دارد که از آن به جزم و جمود تعبیر میشود این است که باور ما یک ضمیمهای دارد. یعنی ممکن است که ما معتقد باشیم که فلان گزاره درست است این سالم است اما اگر معتقد باشیم که فلان گزاره محال است که درست نباشد. این محال است انسان را تبدیل به انسان دگمی میکند. و ما کمتر میشود که به چیزی معتقد باشیم و یک محال است منضم به این اعتقادمان نباشد. به تعبیر دیگر وقتی ما یک عقیده داریم که فلان گزاره صحیح است یک عقیده دوم داریم که گریزناپذیر است که فلان گزاره صحیح نباشد. 3-خرافهپرستی ویژگی دیگر ما خرافهپرستی است هم خرافه در بافت دینی و مذهبی و هم در بافتهای غیر دینی و مذهبی، خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی که در دین نبوده و در آن وارد شده است. اما مهمتر این است که به معنای سکولار آن هم خرافهپرست هستیم. خرافی به معنای باور آوردن به عقایدی که هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد ولی ما همچنان آن عقاید را در کف داریم. این سه مساله را میتوان سه فرزند استدلال ناگرایی ما دانست. هر که اهل استدلال نباشد اهل این سه است بنابراین راهحل درمان این سه تقویت روحیه استدلالگرایی است. 4-بهادادن به داوریهای دیگران نسبت به خود ما به ندرت در منی که از خودمان تصور داریم زندگی میکنیم و همیشه توجهمان به منی است که دیگران از ما تصور دارند و همیشه ترازوی ما در بیرون ماست. این بهادادن به داوریهای دیگران علتالعلل یکسری مشکلات فرهنگی جامعه ماست. 5-همرنگی با جماعت نکته پنجم ناشی از نکته چهارم است به این معنا که ما هیچوقت در برابر جمهوری که با آن سروکار داریم نتوانستهایم سخن بگوییم که در مقابله با آن است و همیشه همرنگ شدن با جماعت برای ما مهم است. 6-تلقینپذیری تلقین یعنی رایی را بیان کردن و آرای مخالف را بیان نکردن و مخاطب را در معرض همین رای قرار دادن. هر وقت شما در برابر هر عقیدهای نظر مخالفان آن را هم خواستید نشان میدهد که تلقینپذیر نیستید. تلقینپذیری یعنی قبول تکآوایی. 7-القاپذیری القاپذیری به لحاظ روانشناختی با تلقینپذیری متفاوت است. در القا یک رای آنقدر تکرار میشود تا تکرار جای دلیل را بگیرد. اگر من گفتم فلان گزاره صحیح است شما از من انتظار دلیل دارید اما من به جای اینکه دلیل بیاورم 200 بار فلان گزاره را تکرار میکنم و کمکم ما فکر میکنیم که تکرار مدعا جای دلیل را میگیرد. یعنی به جای اقامه دلیل خود مدعا تکرار میشود و این هنری است که در پرودیاگاندا یا آوازهگری وجود دارد. اینکه رسانهها وقتی در دست قدرتها قرار میگیرند آنها خوشحال میشوند به دلیل وجود همین روحیه القاپذیری در مردم است. اگر ملتی القاپذیر نباشد هرچه که رسانهها بگویند چون دائما دلیل میخواهند کسی از به دست گرفتن رادیو و تلویزیون اظهار خوشحالی نمیکند. 8-تقلید مراد تقلید به معنای روانشناختی آن است. یعنی اینکه من آگاهانه یا ناآگاهانه تحت الگوی شخصی باشم یعنی من خودم را مانند تو میکنم و به تو تشبه میجویم و تقلید، یعنی من تو را الگو گرفتهام. 9-تعبد تعبد یعنی سخنی را پذیرفتن صرفا به این دلیل که فلان شخص آن را گفته است. یعنی اینکه اگر صورت استدلالی من ذهن من را آزار ندهد که فلان گزاره صحیح است چون فلان شخص گفته است فلان گزاره صحیح است من اهل تعبدم.مجموعه عوامل دسته دوم ناشی از یک عمل واحد است و آن اینکه ما زندگی اصیل نداریم. زندگی اصیل به تعبیر روانشناسان انسانگرا و به تعبیر دیگر یعنی زندگی براساس فهم و تشخیا خود. زندگی اصیل را فقط کسانی انجام میدهند که دو سرمایه دارندأ عقل در مسائل نظری و وجدان در مسائل عملی. 10-شخصیتپرستی کمتر مردمی به اندازه ما شخصیتپرستند و شخصیتپرستی جز این نیست که شخصیتی خود را بر خود عرضه می کند و خوبیهایی که در زندگی اطراف خودمان نمیبینیم از سر توهم به او نسبت میدهیم و او را به دست خودمان بزرگ میکنیم. 11-تعصب تعصب هم افق با شخصیتپرستی است. تعصب به معنای چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم. اگر من شیفته آنچه که دارم شدم و فکر کردم و جای نداشتهها را هم برایم میگیرد من نسبت به آن تعصب پیدا کردهام و اینجاست که من نسبت به کسانی که به آن وفاداری ندارند دو دیدگاه پیدا میکنم. گروهی خودی میشوند و گروهی غیرخودی. درباره دوستی هم میگوید همیت جاهلیت شما را نگیرد. همیت جاهلیت یعنی اینکه چون فلانی از قبیله من است. طرف او را چه ظالم باشد یا عادل میگیرم. به عبارت دیگر ویژگیهای خود او مهم نیست بلکه ویژگیهای تعلقی او مهم است. 12-اعتقاد به برگزیدگی هر کدام از ما اگر به خودمان رجوع کنیم میبینیم به نوعی فکر میکنیم ،یعنی درست است که ممکن است وضع ما به مو بند باشد اما پاره نمیشود و اکثر اهمالها و بیتوجیها ناشی از همین نکته است. لاپینیس اصطلاحی داشت که برای موارد دیگری به کار میبرد. این اصطلاح هماهنگی پیش بنیاد بود به معنی اینکه گویا همه امور از پیش حاصل آمده است اما گویا ما این هماهنگی پیشبنیاد را راجع به خودمان قائلیم. 13-تجربه ندوختن از گذشته پس از اقدامات انساندوستانه افرادی چون ماندلا واسلاوهاول و اقدامات انساندوستان که در باب فرهنگی کردن سیاسی است تلاش کردند زیاد شنیدهایم که ببخش و فراموش کن یا ببخش و فراموش نکن. اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشانید و فراموش کنید باز هم از همانجا ضربه میخورید. انسانهای سالم کسانی هستند که در درونشان میتوانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متاسفانه ما عکس این عمل میکنیم،از لحاظ عاطفی نمیبخشیم و کینهجویی در ما زنده است اما به لحاظ ذهنی فراموش میکنیم چرا که حافظه تاریخی ملت ما بسیار کند و تار است. 14-جدی نگرفتن زندگی سقراط از ما میخواست که در عین شوخطبعی زندگی را جدی بگیریم کسانی زندگی را جدی میگیرند که دو نکته را باور کنند. 1-باور به مستثنی بودن از قوانین حاکم بر جهان. دلیل هر جدی نگرفتن مستثنی ندانستن خود از قوانین هستی است. 2-نسبتسنجی در امور روانشناسان اصطلاحی دارند با این مضمون که انسان باید بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد. انسانهایی که زندگی را جدی نمیگیرند چیزهای مهمتر را برای چیزهای مهم رها میکنند. فراوانند انسانهایی که در طول زندگی خطای تاکتیکی نمیکنند اما خطای استراتژیک عظیم دارند یعنی کل زندگی را میبازند اما در ریزهکاریها وسواس دارند. 15-دیدگاه مبتذل نسبت به کار دیدگاه کمتر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما نسبت به کار مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد میخواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمیکنیم. در واقع ما کار را اجتنابناپذیر میدانیم در حالی که باید دیدگاه مولوی را درباره کار داشته باشیم که معتقد بود کار جوهر انسان است. 16-قائل نبودن به ریاضت ریاضت در این جا نه به معنای آنچه که مرتاضان انجام میدهند ریاضت به معنای اینکه در زندگی همه چیز را نمیتوان باید دانست بنابراین باید چیزهایی را فدا کرد تا چیزهای باارزشتری را به دستآورد. قدیمیها میگفتند دنیا دار تزاحم است یعنی همه محاسن در یکجا قابل جمع نیست به تعبیر نیما یوشیج تا چیزها ندهی چیزکی به تو نخواهند داد. در زبانهای اروپایی قداست از ماده فداکاری است. عارفان مسیحی میگفتند اینکه فداکاری و قداست از یک مادهاند به این دلیل است که قداست به دست نمیآید مگر به قیمت از دست دادن چیزهای فراوان. ولی ما میخواهیم همه چیز را داشته باشیم و وقتی دیدگاهمان نسبت به کار آنگونه است. نسبت به مصرف هم دیدگاهمان اینگونه میشود و باعث میشود دچار مصرفزدگی شویم. وقتی ما بحث مصرفزدگی را مطرح میکنیم مطرح میکنند که شما از اوضاع جامعه و فقر خبر ندارید. باید گفت مصرفزدگی یک دیدگاه است نه یک امکان. یعنی فرد فقیر هم در سردل خود میگوید کاش بیشتر داشتم و بیشتر مصرف میکردم. کدام یک از ما برای آرمانهای خود حاضر است به قدر ضرورت اکتفا کند. این مصرفزدگی ما را به دنائت میکشد اگر ما بودیم و فقط ضروریات زندگی مجبور به کرنش کردن نبودیم. 17-از دست رفتن قوه تمیز بین خوشایند و مصلحت مردمی که منافع کوتاهمدت را ببینند و قدرت دیدن منافع درازمدت را نداشته باشند در معرض فریبخوردگی هستند. دلیل موفقیت سیاستهای پوپولیستی در کشور که در یک سال اخیر هم رواج پیدا کرده ندیدن منافع درازمدت است. وقتی منافع بلندمدت دیده نشود منافع کوتاهمدت تامین میشود به قیمت نکبت و ادبار درازمدت. 18-زیادهگویی ما درست برخلاف آنچه که گفته میشود زیادهگو هستیم و پرحرف میزنیم. نقل است ما ملت پرسخنی هستیم و آسانترین کار برای ما حرفزدن است. 19-زبان پریشی بدتر از پرسخنی ما زبانپریشی ما است. زبانپریشی به این معنا است که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمیشود یعنی اگر تحلیل روانشناختی در سخنان ما انجام شود اصلا برخی جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهرکهای سینمایی است که در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است اما وقتی فشار میدهیم فرو میریزد. به تعبیر دیگر حرفهای ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذیل یاوه میگوییم. و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حد پریشانیم. کسانی که سرگردانی ذهنی دارند اول باید زبان خود را پالایش کنند. یعنی باید حرف را فهمیده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند. نوام چامسکی برای اینکه ثابت کند که هر جملهای که قواعد نحوی و صرفی آن رعایت شده صرفا بامعنا نیست جملاتی میگفت بطور مثال میگفت: وقتی میگویند "پسر برادر مثلث ما عاشق بیضی شما شده است". قواعد صرفی و نحوی آن رعایت شده اما بامعنا نیست. 20-ظاهرنگری ظاهرنگری بر کل کارهایمان سایه افکنده است. یعنی به جای آنکه ما به ارزش و انگیزه کار توجه کنیم فریفته ظاهر میشویم. این ظاهربینیها ما را برای ظاهرفریبی آماده میکند. در هر جا که اخلاق و روانشناسی فدای ظواهر شود این روحیه غلبه پیدا میکند. در پایان پیشنهادی دارم که دارای نکته است: در باب هر کدام از موارد مطرحشده فکر کنیم که درست است یا نه. اگر درست است اول کاری که باید کرد این است که در شخصا خودمان بررسی کنیم. یعنی اینکه این نکتهها را ذرهبین نکنیم و روی دیگران بگیریم بلکه اول ذرهبین را روی خودمان بگیریم. 2 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۱ ناصر خسرو تو یک خط وضعیت دوره خودش را این طور گزارش میده : "بازار حکمت کاسد است مزاج اهل شریعت فاسد "!!! یکی از مهمترین عوامل عقب افتادگی ما در طول تاریخ همین یک خط ناصر خسرو بوده 1 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۱ ممکنه منبعتون رو هم ذکر کنید؟ 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده