sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۱ سکوت یا مهر زدن به زبان و پرهیز از گفتار بیهوده، یک اصل مهم در اخلاق و عرفان است؛ چرا که حیات معنوی چیزی نیست جز دخل و تصرف روح خدا در باطن ما. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right]ز اندرونم غم صد خموش خوش نفس [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] دست بر لب می زند یعنی که بس [/TD] [/TR] [/TABLE] در معانی اخلاقی، سکوت بسیار ارزشمند است. سکوت یا مهر زدن به زبان و پرهیز از گفتار بیهوده، یک اصل مهم در اخلاق و عرفان است؛ چرا که حیات معنوی چیزی نیست جز دخل و تصرف روح خدا در باطن ما. و بنابراین، سکوت باید بخش بزرگی از آمادگی ما برای این دخل و تصرف باشد و پرگویی و التذاذ از کلام غالبا مانع خردی نیست بر سر راه آن چیزی که ما فقط از طریق نیوشیدن آنچه روح الهی و آوای خدا در گوش دل ما می گوید، کسب می توانیم کرد. حفظ زبان نه فقط یکی از دشوارترین و دقیق ترین ریاضت ها، بلکه از سودمندترین آنها هم هست. سکوت و توجه به الزامات چنین مقامی خود دریچه ای است برای رسیدن به حقایق و معانی. اینکه می بینیم مولانا با وجود سرودن اشعار بسیار و بی شمار تخلص «خموش» یا «خموشی» را برمی گزیند، خالی از حکمت و لطافتی نیست. مولانا در برابر گفتن و شنیدن به شنیدن بیشتر توجه دارد. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] بشنو از نی چون حکایت می کند [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] از جدایی ها شکایت می کند [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] دم مزن تا بشنوی زاسرار حال [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] از زبان بی زبان که: قم تعال [/TD] [/TR] [/TABLE] در جهان بینی مولوی ارزش خاموشی از سخن بیشتر است، چرا که در گفتار، پوششی برای آن دگرگیتی است، زنگاری است بر آینه دل که نمی گذارد زیبایی یار ازلی در جام جم دل نمایان شود. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] خاموشی بحرست و گفتن همچو جو [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] بحر می جوید تو را، جو را مجو مولوی، پخته و سوخته و گداخته ای است میان خامان و «درنیابد حال پخته هیچ خام» و به ناچار سخن کوتاه می کند. مولاناشاید جدا افتاده از یار و دیار آغازین باشد. مولوی «مرغ بال ملکوت» است و «نی» جدا مانده از «نیستان». [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right]هر که او از همزبانی شد جدا [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] بی زبان شد گرچه دارد صد نوا [/TD] [/TR] [/TABLE] باری ترجیح سکوت بر گفتن این است که زبان آوری و گفتار، باعث لوث حقایق و معانی و خرج شدن سرمایه های معنوی می شود. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] این سخن در سینه دخل مغزهاست [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] در خموشی، مغز جان را صد نماست [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] چون بیامد در زبان شد خرج مغز [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] خرج گم کن تا بماند مغز نغز [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] مرد کم گوینده را فکری است زفت [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] قشر گفتن چون فزون شد، مغز رفت [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] پوست افزون بود لاغر بود مغز [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] پوست لاغر شد چو کامل گشت و نغز [/TD] [/TR] [/TABLE] [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۱ گلستان سعدی هشت باب دارد که باب چهارم آن در فواید خاموشی است. سعدی با فصاحت و ایجاز تمام می گوید: «خردمند کسی است که وقتی زبان به سخن می گشاید که گفتارش حکمت آموز باشد و وقتی دست به سوی غذا می برد که خوردنش مایه تندرستی باشد.» سخن ترجمان ضمیر است. بدان معنا که آنچه در اندیشه است به گفتار می آید. لذا اندیشه پیش از گفتار سبب بالا بردن کیفیت آن و نشانه میزان خردمندی و حد و حدود ادراک و ادب آدمی است. خداوند در قرآن کریم، ایمان آورندگان را تهی از سخنان باطل و بی اساس می شمارد و از هرگونه اندیشه و اعمال بیهوده دور می دارد و می فرماید: «والذین هم عن اللغو معرضون» (آنان از لغو و بیهودگی رویگردانند.) فردوسی خاموشی و کم سخنی را می ستاید و برای آن منافع بی شمار برمی شمرد. از نظر حکیم خاموشی پیرایه ایست که پوشاننده عیب هاست. وی در این باره می گوید: [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] زدانش چو جان تو را مایه نیست [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] به از خامشی هیچ پیرایه نیست [/TD] [/TR] [/TABLE] و سعدی همچون فردوسی خاموشی را وقار و پرده پوشی می داند و می سراید: [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] ترا خاموشی ای خداوند هوش [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] وقار است و نااهل را پرده پوش [/TD] [/TR] [/TABLE] فردوسی فراوان سخن را نکوهش می کند. زیرا به دلیل پرسخنی است که معنی سخن را دیر می فهمد. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] کسی را که مغزش بود با شتاب [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] فراوان سخن باشد و دیر یاب [/TD] [/TR] [/TABLE] و به همین دلیل است که اگر برحسب اتفاق، فراوان سخن، سخن نغزی هم بگوید پذیرفته نیست. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] زبانی که اندر سرش مغز نیست [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] اگر در بیارد همی نغز نیست [/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی با الهام از سخن فردوسی بر این باورست که فراوان سخن سنگین گوش است. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] فراوان سخن باشد آگنده گوش [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] نصیحت نگیرد مگر در خموش [/TD] [/TR] [/TABLE] فردوسی فراوان سخن را در چشم مردمان خوار می داند. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] چو گفتار بیهوده بسیار گشت [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] سخنگوی در مردمان خوار گشت [/TD] [/TR] [/TABLE] فردوسی بر این باور است که چون سخن نیوش نیست، باید خموشی گزید. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] حکیما چو کس نیست گفتن چه سود [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] ازین پس بگو کآفرینش چه بود [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۱ سعدی با فصاحت و ایجاز تمام می گوید: «خردمند کسی است که وقتی زبان به سخن می گشاید که گفتارش حکمت آموز باشد و وقتی دست به سوی غذا می برد که خوردنش مایه تندرستی باشد.» صائب تبریزی در زمینه خاموشی بیش از 500 بیت دارد که هر یک چون در است. او معانی رنگین، اندیشه های بیگانه و افکار غریب را با مهارت تمام به هم نزدیک می کند. صائب در زمینه خاموشی می گوید: «حتی پرندگان اگر خاموش باشند و خوش زبانی نکنند گرفتار چنگال عقاب نمی شوند. و در بیتی اشاره می کند: همان طور که صیقل، زنگار آینه فلزی می زداید، خاموشی نیز غبار از دل می برد. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] که جهانی همه یک تن شود از خاموشی [/TD] [/TR] [/TABLE] شعر زبان اسرار دل است با لحنی آهنگین. عطار نیشابوری اشعاری در زمینه خاموشی سروده است. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] عاقلان را پیشه خاموشی بود [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] پیشه جاهل فراموشی بود [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] گر خبر داری ز حی لایموت [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] بر دهان خود بنه مهر سکوت [/TD] [/TR] [/TABLE] آورده اند که بهرام گور شب هنگام زیر درختی نشسته بود. صدای پرنده ای را شنید. پس با تیری آن را از پا درآورد و گفت: ما أحسن حفظ اللسان بالطائر والانسان لو حفظ السانه ما هلک (کنترل زبان برای انسان و پرنده چه خوب است، اگر این پرنده زبانش را نگاه می داشت، کشته نمی شد.) حکیم عمر خیام پند و اندرزی در باب خاموشی دارد. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] ای رفته به چوگان قضا همچون گو [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] چپ می خور و راست می رو هیچ مگو [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] کان کس که ترا افکنده اندر تک و پو [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] او داند و او داند و او داند و او [/TD] [/TR] [/TABLE] امیرالمؤمنین فرموده اند: «سخن بگویید تا شناخته شوید. چرا که انسان در زیر زبان خود پنهان است.» و نیز می فرمایند: «زبان عاقل در پشت قلب او جای دارد و قلب احمق پشت زبان اوست.» امام صادق درباره ارزش خاموشی فرموده اند: «سکوت کلید هر گونه راحتی و آسایش دنیا و آخرت است.» و اما انسان نباید در برابر ستم ستمکاران و مفسدان مهر سکوت بر لب زند و فریاد برنیاورد و امر به معروف و نهی از منکر پیشه نکند! منابع: 1-تقوی، محمد. زبان در زبان مولانا. مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، شماره 151، زمستان .1384 2- خسروان، محمدحسین. سعدی، صائب و فواید خاموشی. کیهان فرهنگی، شماره 159، دی .1378 3- رباعیات حکیم عمر خیام. 4- سبزیان پور، وحید. نقبی به روشنایی: در جستجوی امثال ایرانی در نظم عربی. نشریه ادبیات تطبیقی، دانشگاه شهیدباهنر کرمان، شماره 2، بهار .1389 5- فخر اسلام، بتول. چرا مولوی نام «خموش» را برای خود برمی گزیند؟ کیهان فرهنگی، شماره 176، خرداد .1380 6- معدن کن، معصومه. عرفان خاقانی. نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، شماره 185، زمستان .1381 7- حائری، محمدحسن؛ قدیری یگانه، شبنم. شیوه های سخنوری در قرآن و تجلی آن در آثار سعدی. فصلنامه بهار ادب شماره 2، زمستان .1387 8- اسلامی ندوشن، محمدعلی؛ فاطمه. نگاه پندآموز سعدی به کلام پندآمیز فردوسی. فصلنامه بهار ادب، شماره 3، بهار .1388 منبع ادبیات تبیان لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده