رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

0h63f2qwdq3x181sqrfh.jpg

 

نويسنده: عاصفه زين العابدين

 

بيوگرافي: «كورمك مك كارتي» در 20 جولاي سال 1933 در پراويدنس، جزيره رود به دنيا آمد و در سال 1937 به همراه خانواده اش به ناكسويل، تنسي نقل مكان كرد. او سومين فرزند خانواده بود. آنها شش خواهر و برادر بودند، سه دختر و سه پسر.

 

پدرش از سال 1934 تا 1967 وكيل مركز «ولي تنسي» بود. مك كارتي در سال تحصيلي 1952 - 1951 وارد دانشگاه تنسي شد. او يك دانشجوي هنر روشنفكر بود. در 1953 به مدت چهارسال به نيروهاي هوايي ايالات متحده ملحق شد، كه دو سال از آن را در آلاسكا بود. در 1957، مك كارتي به دانشگاه تنسي بازگشت. وي در اين هنگام در دانشكده دو داستان به صورت تحقيق دانشجويي چاپ كرد و جايزه اينگرام - مريل را در سال هاي 1959 و 1960 دريافت كرد.

 

وي در سال 1961 با يكي از دانشجويان دانشگاه به نام لي هولمان ازدواج كرد و آنها صاحب پسري با نام كولن شدند. مك كارتي بدون گرفتن مدرك تحصيلي دانشگاه را ترك كرد و همراه خانواده اش به شيكاگو نقل مكان كرد و اولين رمانش را آنجا نوشت، آنگاه به سويركانتي، تنسي بازگشت.

 

اولين رمان مك كارتي، «نگهبان باغ» را انتشارات رندم هاوس در 1965 منتشر كرد. به نقل از خود او «رندم هاوس تنها ناشري بود كه من از آن اطلاع داشتم.»، اين بود كه تصميم گرفت نسخه اي از رمان را براي آنها بفرستد. اين نسخه در رندم هاوس به دست آلبرت ارسكين رسيد كه ويراستار ويليام فالكنر بود، البته تا سال 1962 كه فالكنر از دنيا رفت. ارسكين به مدت 20 سال ويرايش آثار مك كارتي را ادامه داد.

 

در تابستان 1965، مك كارتي با استفاده ازجايزه بورس تحقيقاتي - سفري از آكادمي هنر و ادبيات آمريكا با كشتي سيلوانيا به ايرلند و سپس به انگليس رفت. وي همچنين در 1966 كمك هزينه اي از مؤسسه راكفلر دريافت كرد و آن را براي سفر در اروپاي جنوبي صرف كرد.

 

در پايان اين سفر، مك كارتي براي مدتي در «ايبزا» اقامت گزيد و دومين رمان خود يعني «تاريكي بيرون» را به رشته تحرير در آورد. سپس به آمريكا برگشت و در 1968 اين رمان را به چاپ رسانيد.

 

مك كارتي در 1969 به لوئيس ويل،تنسي رفت ويك انباري خريد و خود تعميرات اساسي آن را انجام داد، حتي سنگ كاري آن را نيز خود به پايان رساند. وي سپس سومين كتاب خود با نام «فرزند خدا» را براساس حوادث واقعي نوشت. اين اثر در 1973 انتشار يافت. اين كتاب نيز مانند اثر قبلي در آپالاچياي جنوبي حروف چيني شد. مك كارتي در 1976 به ال پاسو،تگزاس رفت. در 1979 بالاخره داستان «ساتري» منتشر شد. او به مدت20 سال بارها اين رمان را نوشت و پاره كرد.

 

او با استفاده از پولي كه از بورس تحقيقاتي مك آرتور در سال 1981 به دست آورد رمان بعدي را با عنوان «نيمروز خونين» يا «سرخي غروب در غرب» كه در 1985 به چاپ رسيد و بهترين كار وي محسوب شد.

 

مك كارتي در حال حاضر در ناحيه تسوك، نيومكزيكو، شمال سانتافي، همراه با همسر وپسرش، جان، زندگي مي كند. او به شدت مراقب زندگي خصوصي اش است و به ندرت مصاحبه مي كند. در يكي از معدود مصاحبه هايش با نيويورك تايمز، او را فردي گوشه گير و اجتماعي معرفي كردند، ضمناً اين مسئله آشكار شد كه او به نويسندگاني كه با مسائل زندگي و مرگ در ارتباط نيستند، علاقه اي ندارد. وي هنري جيمز و مارسل پروست را از اين دست نويسندگان مي شمارد. وي اظهار داشت: «من آنها را درك نمي كنم، از نظر من اين ادبيات نيست. از نظر من نويسندگاني كه به نظر خوب مي آيند، بيشتر عجيب و غريبند.» مك كارتي در انجمن دانشگاهي سانتافي فردي فعال است و بيشتر وقت خود را در مؤسسه سانتافي مي گذراند كه مؤسس آن دوستش، فيزيكدان، موري گلمان است.

 

ميزگرد اوپرا وينفري رمان سال 2006 مك كارتي، جاده، را به عنوان انتخاب آوريل 2007 كلوپ كتاب معرفي كرد. به علاوه، مك كارتي قبول كرد كه در اولين مصاحبه تلويزيوني زندگي اش شركت كند.

 

اين مصاحبه در 5ژوئن 2007 در برنامه تلويزيوني او پرا وينفري به نمايش گذاشته شد. گفتگو در كتابخانه مؤسسه سانتاني انجام شد. مك كارتي به او پرا گفت كه هيچ نويسنده اي نمي شناسد و بيشتر گروه دانشمندان و محققان را ترجيح مي دهد. وي در طول مصاحبه چند داستان شرح داد و آنها را با ميزان فقر آشكاري كه بارها هنگام كار به عنوان يك نويسنده شاهد بوده مرتبط دانست. وي همچنين از تجربه اش به عنوان پـدري مسن صحبت كرد و اينكه اكنون چگونه پسر هشت ساله اش الهام دهنده داستان «جاده» بوده است.

لینک به دیدگاه

جوايز:

- مك كارتي دردانشكده درسال هاي 1959 1960 برنده جايزه اينگرام مريل شد؛

-برنده جايزه فالكنر براي اولين رمانش، نگهبان باغ؛

- برنده جايزه بورس تحقيقاتي، سفري از آكادمي هنر و ادبيات آمريكا؛

- برنده بورس گاكنهايم درسال 1969 براي نوشتن مبتكرانه؛

- برنده بورس مك آرتور در 1981؛

-برنده جايزه كتاب ملي و جايزه حلقه منتقدين كتاب ملي براي داستان در «تمام اسب هاي زيبا» در 1992؛

- برنده جايزه پوليتزر براي رمان «جاده» درسال .2007

 

 

آثار مك كارتي:

كورمك مك كارتي داستان نويس آمريكايي وبرنده جايزه پوليتزر كه ده داستان در ژانرهاي گاتيك جنوبي، غربي و مكاشفه اي نگاشته است. وي نمايشنامه و فيلمنامه نيز نوشته است. منتقد ادبي، هارولد بلوم او را يكي از چهار رمان نويس برجسته آمريكايي در زمان خود، همراه با توماس پينكون، دان دليلو و فيليپ روث مي داند. او به دفعات از سوي منتقدين مدرن با ويليام فالكنر و گاهي اوقات با هرمان ملويل مقايسه شده است. از آثار او مي توان به اين داستانها اشاره كرد:

 

نگهبان باغ (1965)، تاريكي بيرون (1968)، فرزند خدا (1974)، پسر باغبان (1976)، ساتري (1979)، نيمروز خونين يا سرخي غروب درغرب (1985)، تمام اسب هاي زيبا (1992)، گذرگاه (1994)، سنگ تراش (1995)، شهرهاي جلگه (1998)، براي پيرودان كشوري وجود ندارد (2005)، جاده (26سپـتامبر2006)، طلوع ممنوع است (24اكتبر 2006).

 

 

نكاتي درمورد كتاب «نيمروز خونين».

 

رمان سال 1985 داستاني تاريخي بود كه تغيير درموقعيت

كتاب هاي او نسبت به آثار جنوب غربي اش را نشان مي داد. آثار وي اغلب به دو بخش دوره آپالاچي و دوره جنوب غربي تقسيم مي شوند. اين كتاب درهر دو گروه تقسيم بندي مي شود و بي شك تندترين ولي درعين حال عميق ترين و دقيق ترين اثر مك كارتي به شمار مي آيد. كتاب، داستان زندگي پسري به نام«بچه» را دنبال مي كند كه در سال 1851 خود را درميان «گانگسترهاي گلانتون» مي يابد، يك گروه تبهكار از ياغياني كه دولت مكزيك آنان را از لحاظ مالي تامين مي كرد تا پوست سر سرخپوستان را برايش بياورند. اين كتاب قاطعانه اعمال وحشتناك خشونت آميزي كه آمريكايي ها، سرخپوستان و مكزيكي ها مرتكب مي شدند را نشان مي دهد.

كتاب، شرح وبسط روشني از خشونت هايي را ارائه مي دهد كه قانون شكنان تقريباً عليه هركسي در سفرشان دربخش اعظمي از غرب مرتكب مي شدند، عليرغم اين موارد داستان به زباني نوشته شده كه نه تنها بي غلط نيست بلكه قلنبه سلنبه است و واژه هايي به كاربرده كه به زحمت از زبان اسپانيايي قرض گرفته و سبكي كه به نظر مي رسد مهجور و شاعرانه باشد. نظرسنجي نيويورك تايمز در سال 2006 اين سوال را براي بسياري از نويسندگان و منتقدان مطرح كرد مبني بر اينكه از نظر آنها مهمترين كار داستاني آمريكايي در 25سال اخير كدام اثر است؟ «نيمروز خونين» مك كارتي بعد از «محبوب» توني موريسون و «عالم ارواح» دان دليلو، رتبه سوم را به خود اختصاص داد.

توليدات برگرفته از آثار مك كارتي:

 

«پسر باغبان» بخشي از مجموعه اي بود كه براي پي بي اس ساخته شد و درژانويه 1977 به نمايش گذاشته شد. درسال 2000 رمان «تمام اسب هاي زيبا» به كارگرداني بيلي باب تورنتون به صورت فيلم در آمد. داستان «هيچ كشوري براي پيرودان وجود ندارد» درسال 2007 توسط برادران كوئن تبديل به فيلم شد و تامي لي جونز، جاش برالين و ياويرباردم در آن هنرنمايي كردند.

 

 

روزنامه كيهان، شماره 18914 به تاريخ 10/7/86، صفحه 7 (ادب و هنر)

لینک به دیدگاه

lon1xt7jve1ccmvc4ru.jpg

 

کورمک مک‌کارتی از مهم‌ترین نویسندگان زنده‌ی امروز آمریکاست

 

اینکه بعضی‌ها از کورمک مک‌کارتی به‌عنوان بزرگترین نویسنده‌ی زنده‌ی آمریکا نام می‌برند، به نطر من غلو می‌کنند. پس تکلیف فیلیپ راث و تونی موریسون و توماس پینچون و دن دلیلو و پل آستر این وسط چه می‌شود؟ اینکه خیلی‌ها هم او را ویلیام فاکنر امروز ادبیات آمریکا می‌دانند، به نظرم قیاس مع‌الفارق است. با این همه، کورمک مک‌کارتی یکی از مهم‌ترین نویسندگان زنده‌ی امروز آمریکاست و این را نمی‌شود منکر شد به این راحتی‌ها. در سال ۲۰۰۷ برای رمان «جاده» جایزه‌ی «پولیتزر ادبی» را از آن خودش کرده و قبل از آن هم سال‌ها پیش در سال ۱۹۹۲ جایزه‌ی ملی ادبیات آمریکا را برای رمان «تمام اسبان زیبا» برده و جایزه‌ی فاکنر هم از دیگر افتخارات اوست و این‌ها همه در حالی‌ست که مک‌کارتی تنها ره رمان در کارنامه‌ی درخشان ادبی‌اش دارد. مجله‌ی «تایم» رمان «نصف‌النهار خون» را یکی از صد رمان برتر بین سال‌های ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ می‌داند و نیویورک‌تایمز هم آن را در لیست مشابهی مربوط به بهترین آثار بیست‌وپنج سال گذشته قرار داده است. «سال بلو» نویسنده‌ی آمریکایی رمان‌های «دم را دریاب»، «مرد معلق» و «رولشتاین» و برنده‌ی نوبل ادبیات سال ۱۹۷۶ هم کورمک مک‌کارتی را سی سال پیش یکی از نویسندگان قدر آن روزهای آمریکا خوانده بود که ظاهرا حرف درستی هم زده.

 

اسم واقعی‌اش کورمک مک‌کارتی نیست

 

اسم واقعی کورمک مک‌کارتی، چارلز است اما ظاهرا مک‌کارتی از اسم کودکی‌اش خوشش نمی‌آمده و به‌همین خاطر وقتی برای مدتی به نیروی هوایی ارتش آمریکا پیوست، اسمش را به‌خاطر علاقه به نام یکی از پادشاهان ایرلند و همچنین به این خاطر که یکی از عمه‌هایش از کودکی او را کورمک صدا می‌زده، تغییر داد. وی ۲۰ ژوئیه‌ی سال ۱۹۳۳ در «رد آیلند» آمریکا به‌دنیا آمد و سومین فرزند از شش بچه‌ی پدر و مادرش بود و سه خواهر داشت و دو برادر. در سال ۱۹۵۱ دانشگاه رفت تا هنر بخواند اما آن‌ را نیمه رها کرد و به نیروی هوایی ارتش آمریکا پیوست و دو سال از این چهار سال خدمت را در آلاسکا گذراند و در رادیو کار کرد. سال ۱۹۵۷ دوباره برگشت به دانشگاه تنسی اما دوباره‌ دانشگاه را نیمه‌کاره ول کرد و این بار نویسندگی را جدی شروع کرد. حالا هم که این مطلب را می‌نویسم، آقای مک‌کارتی هفتاد و هفت سال سن دارد و همین سه سال پیش عیال تازه کرده و از این سومین همسرش بچه‌دار هم شده و اصلا به‌خاطر همین آقا پسر هست که «جاده» را نوشته است.

بابت شهرت این روزهایش حسابی جان کنده

 

بی‌انصافی هم نباید کرد، کورمک مک‌کارتی هر چند این‌ روزها رمان‌هایش میلیونی فروش می‌رود و احتمالا نگرانی مالی ندارد اما این آسایش را با هزار بدبختی بدست آورده. تا همین چند سال پیش، هیچ کدام از چاپ‌های گالینگور رمان‌های مک‌کارتی بیشتر از ۲۵۰۰ نسخه فروش نکرده بود. در واقع مک‌کارتی بیشتر طول عمر زندگی‌اش را با کمک‌هزینه‌هایی که از این و آن موسسه می‌گرفته گذرانده و رمان‌نویسی کرده است. با وجودی که ناشر مک‌کارتی هم از همان ابتدا «رندم هاوس» بوده، یعنی بزرگ‌ترین ناشر آمریکا را داشته و ویراستارش هم ویراستار «ویلیام فاکنر» اما فروش کتاب‌هایش هیچ‌وقت تعریفی نداشته تا آنکه بالاخره با ساخته شدن فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» و بعد جایزه‌ی «پولیتزر» اوضاع روزگار برای مک‌کارتی تغییر کرد. مک‌کارتی در یکی از همین معدود گفت‌وگوهایش می‌گوید که زمان‌هایی بوده که هیچ آهی در بساط نداشته: «روزهایی بود که هیچ پول نداشتم، وقتی می‌گویم نداشتم یعنی واقعا هیچی. هیچی هیچی. خمیردندانم تمام شده بود و دنبال راه حلی بودم و می‌رفتم از فروشگاه‌های بزرگ اشتانتیون‌های مجانی خمیردندان بر می‌داشتم.» مک‌کارتی از این جهت واقعا نمونه‌ی نویسنده‌ای است که برای کتاب‌هایش زحمت کشیده و خب، پول این روزهایش هم نوش جانش.

لینک به دیدگاه

نویسنده‌ی گوشه‌گیری است

کورمک مک‌کارتی نویسنده‌ی گوشه‌گیری است. قسمتی از محبوبیت این روزهایش هم به‌خاطر همین گوشه‌گیری‌اش است. او هم مثل «جی‌.دی. سلینجر» و «توماس پینچون» و البته خیلی خیلی کمتر از هر دوی آن‌ها، گوشه‌گیر است. در تمام عمرش سه بار گفت‌وگو کرده و کمتر در مجامع ادبی ظاهر شده است. یکی از این سه گفت‌وگو مربوط می‌شود به روزنامه‌ی «نیویورک تایمز» که خب، بهترین این سه گفت‌وگو هم هست و

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
می‌توانید آن را بخوانید. یکی دیگر از مصاحبه‌هایش هم گفت‌وگویی است تصویری با مجری معروف آمریکا «اپرا وینفری» که خب، مصاحبه‌ی خیلی بدی است و باید صبر «مک‌کارتی» را تحسین کرد که وسط گفت‌وگو «اپرا» را بیرون نکرده. در هر حال، این گفت‌وگوی تصویری هم
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
در دسترس است. گوشه‌گیری مک‌کارتی بعد از پخش فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» کمی کمتر شده و هر از چند گاهی او را می‌توان جایی دید. یک بار هم در سال ۲۰۰۷ هفته‌نامه‌ی «تایم» از مک‌کارتی خواست که با برادران کوئن گفت‌وگو کند که متن آن را می‌توانید
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
مطالعه کنید. علاوه بر گوشه‌گیری، کورمک مک‌کارتی یک ویژگی دیگری هم دارد و آن این است که به‌هیچ وجه رای نمی‌دهد و در انتخابات شرکت نمی‌کند.

باب میل هالیوود است

نکته‌ی جالبی که درباره‌ی رمان «جایی برای پیرمردها نیست» وجود دارد، این است که خود مک‌کارتی ابتدا آن را به‌شکل فیلم‌نامه نوشت اما بعد منصرف شد و از روی آن فیلم‌نامه، رمان نوشت. با این همه، خود کتاب هم بیشتر از آنکه شبیه رمان باشد، شبیه فیلم‌نامه است. «جاده» هم طوری نوشته شده که خوراک فیلم‌شدن است و این روزها هم فیلم «جان هیلکات» که بر اساس رمان مک‌کارتی ساخته شده، روی پرده‌ی سینماهای آمریکا و انگلستان است و حسابی دارد فروش می‌کند. در کل مک‌کارتی باب میل هالیوود است، هر چند که برادران کوئن استثنا هستند. پیش از این نیز سال‌ها پیش رمان «تمام اسبان زیبا» مک‌کارتی توسط «باب تورنتون» فیلم شده بود. فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» علاقه‌مندان مک‌کارتی را به مراتب بیشتر از گذشته کرد، هر چند که مک‌کارتی گفته: «واقعیت این است که اصلا برایم مهم نیست چند نفر کتاب‌هایم را می‌خوانند.» این حرف مک‌کارتی تا حدودی درست هم هست چرا که این همه سال قبل از فیلم «جایی برای پیرمردها نیست»، مک‌کارتی یکی از بزرگترین نویسندگان ناشناخته‌ی آمریکا بود و جلسه نمی‌گذاشته که کتاب‌هایش را امضا کند و با نشریه‌ای گفت‌وگو نمی‌کرد. برای من، توی مراسم اسکار یک صحنه‌ی خیلی زیبا و فراموش‌نشدنی‌ای هست و آن موقعی‌ست که برادران کوئن روی سن رفته‌اند و مک‌کارتی به تنهایی به افتخارشان از روی صندلی بلند می‌شود و برایشان کف می‌زند. واقعا که دوست‌داشتنی بود آن صحنه.

 

خشونت از سوژه‌های اصلی رمان‌هایش است

خشونت؟ شاید حالا بهتر منظور مک‌کارتی را بفهمم و درک کنم که چرا از مارسل پروست خوشش نمی‌آمد. خب، مارسل پروست برخلاف کورمک‌ مک‌کارتی که نمونه‌ی یک مرد واقعی و خش است، حسابی احساساتی بود و قسمتی از این رفتار مارسل پروست هم بر می‌گردد به گرایشات خاصش، همان گرایشاتی که به گرایشات پروستی معروف است که خب، زیاد پنهان هم نیست بر همگان. خشونت انسانی یکی از موضوعات مورد علاقه‌ی مک‌کارتی است و علاوه بر «جاده» و «جایی برای پیرمردها نیست» نشانه‌ی آن در بقیه‌ی داستان‌های مک‌کارتی و به‌خصوص «نصف‌النهار خون» دیده می‌شود. منتقدان بسیاری او را «شاعر خشونت‌های انسانی» نامیده‌اند. «تایمز» می‌نویسد: «نصف‌النهار خون خونی‌ترین و خشن‌ترین کتاب مک‌کارتی است.» خشونت در قالب‌های کشتار، شکنجه، قتل، آزار و اذیت و غارت در داستان‌های مک‌کارتی به‌وضوح دیده می‌شود و برادران کوئن هم به‌خوبی خشونت «جایی برای پیرمردها نیست» را در فیلم‌شان به تصویر کشیده‌اند. او اعتقاد دارد که آینده خشن‌تر است و می‌گوید: «بیست سال هیچ کس جرات نمی‌کرد این همه [خشونت و فیلم‌هایی با بدن‌های بی‌سر] در تلویزیون نشان بدهد، اما این‌ها امروز عادی است. باورتان می‌شود؟»

لینک به دیدگاه

زیاد رمان نمی‌خواند و دانشمندها را به نویسنده‌ها ترجیح می‌دهد

کورمک‌ مک‌کارتی کلا تا ۲۳ سالگی‌اش هیچ رمانی نخوانده بوده و اصلا هم فکر نمی‌کرده که دلش بخواهد نویسنده بشود. اما بعد از ۲۳ سالگی همه چیز برایش تغییر کرده و حتی دانشگاه را به‌هوای نویسندگی ول می‌کند و بعد هم ازدواج اولش را یک‌جورهایی به‌خاطر نویسندگی پایان می‌دهد و از آن به‌بعد فقط می‌نویسد. اما مک‌کارتی خواننده‌ی خوبی هم نیست و غیر از آثار نویسندگان محبوبش یعنی داستان‌های ملویل و داستایفسکی و جویس و فاکنر وقتی برای بقیه‌ی نویسنده‌ها ندارد. در واقع، مک‌کارتی برای دانشمندان ارزش بیشتری قائل است تا نویسنده‌ها و دوستانش هم بیشتر دانشمندند تا نویسنده. یک دلیلش هم شاید این باشد که مک‌کارتی پیش از نوشتن کتاب‌هایش مطالعه زیاد می‌کند و به فراخور موضوعات داستان‌هایش با دانشمندهای علوم مختلف هم زیاد سر و کار دارد. طبیعیت از موضوعات مورد علاقه‌ی مک‌کارتی است و مک‌کارتی هیچ‌وقت درباره‌ی مکانی ننوشته که خودش روزی آنجا نرفته باشد. حضور طبیعیت به‌خصوص در رمان «جاده‌» مک‌کارتی خیلی پررنگ است.

 

کورمک مک‌کارتی الکلی نیست

نویسنده‌‌ای که الکلی نباشد، کم گیر می‌آید و کورمک مک‌کارتی یکی از این استثناهای نویسندگی‌ست؛ به‌خصوص که آمریکا نویسنده‌هایی چون ارنست همینگوی و رفقایش را در کارنامه‌ی خود دارد. واقعیت هم این است که مک‌کارتی هم زمانی زیاد می‌نوشیده اما سی سال پیش یک‌دفعه تصمیم گرفته که الکل را به‌کل قطع کند و موفق هم شده است. خود او می‌گوید:«اغلب دوستان من هم آدم‌هایی هستند که الکل را بی‌خیال شده‌اند. اگر مانعی برای نویسندگی در دنیا وجود داشته باشد، آن مانع الکل است.» با این همه، این به‌ این معنا نیست که مک‌کارتی کلا الکل نمی‌خورد و شراب نمی‌نوشد و همه‌چیز را کلا گذاشته باشد کنار. استثناهایی هم برای مک‌کارتی وجود دارد. یکی از این استثناها هم مربوط می‌شود به روزی که مک‌کارتی برای اولین بار می‌رود تا فیلم «جاده» را ببیند و نظرش را بگوید. «جو پنهال» فیلم‌نامه‌نویس «جاده» خاطره‌ی بانمکی از آن روز در «گاردین» نوشته که آن را می‌توانید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بخوانید. مک‌کارتی ظاهرا آن روز حسابی به دست‌اندرکاران «جاده» حال داده و شبش هم با آن‌ها رفته عرق‌خوری و بعد آخر سر که آمده کتابش را برای «جو» امضا کند، تاریخ زده سال ۲۰۰۲٫ خب، ظاهرا حال آقای مک‌کارتی آن شب حسابی خوب بوده.

 

نویسنده‌ی بدبین، کهنه‌کار و تا حدودی زن‌ستیزی است

کورمک مک‌کارتی در کل آدم بدبینی‌ است، به آینده خصوصا. این بدبینی یا بهتر بگویم، منفی‌نگری در «جاده» به‌روشنی دیده می‌شود و خلاصه اگر آدم‌ها را بتوان به دو دسته‌ی خوش‌بین و بدبین تقسیم کرد، مک‌کارتی در جرگه‌ی دوم قرار می‌گیرد. او همچنین از طرفی خیلی مقرراتی و کهنه‌کار است. وقت‌شناس است و از آدم‌هایی که سر قرار دیر بیایند، بیزار است. لباس پوشیدنش هم خیلی خیلی قدیمی است و این‌ها از ویژگی‌های ظاهری مک‌کارتی است. از همه‌ی این خصوصیات شخصی جالب‌تر شاید روحیه‌ی زن‌ستیزی او باشد. وقتی می‌گویم زن‌ستیزی به این معنا نیست که کلا با زن‌ها سر جنگ داشته باشد، اما زن اصولا در رمان‌های مک‌کارتی نقش مهمی ایفا نمی‌کند. خودش هم در پاسخ «اپرا» در همان گفت‌وگوی کذایی تصویری می‌گوید: «سه بار ازدواج کرده‌ام اما تظاهر نمی‌کنم که زن‌ها را می‌شناسم.»

 

عین ویلیام فاکنر جنوبی است

خیلی‌ها کورمک مک‌کارتی را با ویلیام فاکنر مقایسه می‌کنند. به‌نظر من همان‌طور که اول گفتم، قیاس مع‌الفارق است. اما شباهت‌های جزئی بین این دو نویسنده‌ی آمریکایی می‌بینم که مهم‌ترین آن‌ جنوبی بودن هر دوی آن‌هاست. ارنست همینگوی اصولا بزرگترین مشکلش با ویلیام فاکنر این بود که فاکنر نویسنده‌ای جنوبی‌است و در عوالم دیگری سیر می‌کند. واقعیت هم این است که نویسنده‌های آمریکایی که ساکن جنوب آمریکا هستند، واقعا دنیایشان با نویسنده‌های شمال آمریکا متفاوت است. از این جهت، مک‌کارتی با فاکنر شباهت دارد. دنیای عجیب‌وغریب «خشم و هیاهو» و به‌خصوص «گور به گور» هر چند مشخصا مربوط به جنوب آمریکا نمی‌شوند اما از جنوبی بودن نویسنده‌ی آن برآمده است. دنیای داستان‌های مک‌کارتی هم واقعا فرق می‌کنند با دنیای داستان‌های نویسندگانی مثل فیلیپ راث و جویس کرول اوتس و پل آستر. نوع نوشتن مک‌کارتی و نگارش خاصش هم شباهت‌هایی با نگارش فاکنر دارد. البته منظورم از شباهت تبعیت نکردن هر دوی آن‌ها از قواعد مرسوم نگارش است. مک‌کارتی در نوشتن سیستم خودش را دارد. دیالوگ‌هایش را زیاد داخل گیومه قرار نمی‌دهد، از ویرگول کمتر استفاده می‌کند و در یک گفت‌وگویی هم درباره‌ی نقطه ویرگول می‌گوید که عمرا، بمیرد هم از نقطه ویرگول استفاده نمی‌کند.

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...