رفتن به مطلب

نفت اصلی ترين عامل كودتای 28 مرداد 1332


spow

ارسال های توصیه شده

گفت‌وگو با پروفسور يرواند آبراهاميان

 

از: فريد مرجايي

برگردان: چشم‌انداز ايران

 

 

 

نفت اصلي‌ترين عامل كودتاي 28 مرداد 1332

 

اشاره: اين گفت‌وگو به صورت اختصاصي توسط مهندس فريد مرجايي با پروفسور يرواند آبراهاميان در نيويورك پيرامون واقعه كودتاي 28 مرداد 1332 در 14 خرداد 1384 انجام شده است. با تشكر از مهندس مرجايي كه زحمت انجام اين مصاحبه را تقبل نمودند و پروفسور آبراهاميان كه اين فرصت را در اختيار نشريه قرار دادند تا از نظرات ايشان بهره‌مند شويم.

 

 

* با تشكر از فرصتي كه در اختيار من قرار داديد. چندين سال است كه من تصميم داشته‌ام مصاحبه‌اي را پيرامون وقايع كودتاي 1332 با شما انجام بدهم. فكر مي‌كنم اكنون زمان مناسبي براي اين كار باشد. اگر اجازه بدهيد نخستين پرسش را از خود شما شروع كنم؛ شما در كجا متولد شديد و چه زماني به امريكا آمديد؟

 

* من متولد تهران هستم، اما خانواده‌ام اهل "جلفا"ي اصفهان هستند. ده‌ساله بودم كه خانواده‌ام مرا براي تحصيل به انگلستان فرستادند و از آنجايي كه آنها در ايران سكونت داشتند گاهي به ايران برمي‌گشتم. سپس براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا به نيويورك آمدم و از سال 1963 در نيويورك زندگي مي‌كنم. در حال حاضر نيز مشغول تدريس هستم.

 

* آيا شما در دانشگاه آكسفورد انگلستان تحصيل مي‌كرديد؟

 

* بله، من از سال 1950 تا 1963 در انگلستان بودم. بعد از اتمام دوره دبيرستان به دانشگاه آكسفورد رفتم و در مقاطع كارشناسي و كارشناسي ارشد تحصيل كردم.

 

* شما در زمينه كاري خود گرايش‌هاي سياسي هم داريد، آيا هميشه شخصيتي سياسي داشته‌ايد؟ منظورم اين است كه شما به مسائلي مثل عدالت‌اجتماعي خيلي علاقه نشان مي‌دهيد. به نظر مي‌رسد كه اين علاقه چيزي بيش از مسائل آموزشي و تحصيلي است. از چه زماني احساس كرديد به مسائل سياسي علاقه‌مند هستيد؟

 

* از زماني‌كه در دبيرستان بودم به مسائل سياسي علاقه‌ داشتم، ولي با ورود به كالج در دهه 1960 اين علاقه تشديد شد و در آن زمان هم مسائل مختلفي كه اتفاق مي‌افتاد زمينه را براي من مساعدتر مي‌كرد؛ من در دهه 1960 عضو گروهي باعنوانCND [مبارزه براي خلع سلاح اتمي] بودم، و در "حزب كارگر" انگلستان نيز فعاليت‌هايي داشتم. هنگامي‌كه به امريكا رفتم اوج فعاليت‌هاي جنبش دفاع از "حقوق مدني" [سياهپوستان] و مبارزات ضدجنگ ويتنام بود. در تابستان 1964 به ايالت مي‌سي‌سي‌پي رفتم. در آنجا در يك كالج تدريس مي‌كردم كه دانشجويانم سياهپوست بودند.

 

* گويا هنگام تدريس در دانشگاه كلمبياي نيويورك، فعاليت‌هايي نيز ضد رژيم شاهنشاهي ايران و گسترش دموكراسي در كشور انجام مي‌داديد؟

 

* بله، من در آن زمان عضو جنبش دانشجويي باعنوان كنفدراسيون(Konfederasiyon) بودم كه اين جنبش وابسته به سازمان گسترده‌تري بود كه اهدافي كاملاً دموكراتيك را دنبال مي‌كرد. مدت كوتاهي نيز سردبير نشريه كنفدراسيون در انگلستان بودم كه باعنوان "ايران ريپورت"(Iran Report) منتشر مي‌شد.

 

* چنانچه مايل باشيد به موضوع اصلي گفت‌‌وگو يعني كودتاي 28 مرداد 1332 در ايران بپردازيم، بخصوص اين‌كه شما اخيراً در اين زمينه تحقيقات جامع و جديدي نيز انجام داده‌ايد. همان‌طور كه اطلاع داريد در سال 2001، روزنامه نيويورك تايمز گزارش دونالد ويلبر در مورد فعاليت‌هاي سازمان سيا(Donald Wilber (CIA) Report) را منتشر كرد. نظر شما در مورد اين گزارش چيست؟ ‌آيا انتشار اين گزارش اقدامي تازه و بي‌نظير بود؟ آيا اين اقدام بخشي از سياست خارجي دولت كلينتون را تشكيل مي‌داد و يا از جانب سازمان سيا ترتيب داده شده بود؟ نظر كلي شما در اين باره چيست؟

 

* همان‌طور كه خودتان هم اشاره كرديد، من فقط مي‌توانم نظرم را در اين باره بازگو كنم و اطلاعات مستندي در اين باره ندارم. اما تا آنجايي‌كه من مي‌دانم، ماجرا از اين قرار بود كه ويلبر چند سال پيش ـ قبل از مرگش ـ به شدت از سازمان سيا به خاطر رفتار ناعادلانه‌اي كه با وي داشتند، گله‌مند بود؛ به نظر ويلبر، سيا نقش او را كمرنگ جلوه داده بود و ويلبر از اين‌كه اين سازمان به كرميت روزولت(Kermit Roosevelt) اجازه انتشار خاطراتش را (باعنوان ضدكودتا) داده بود، ولي چنين مجوزي به ويلبر نداده بود و قسمت اعظم خاطرات او در مورد كودتاي ايران را سانسور كرده بود، به شدت ناراحت بود. بنابراين ويلبر به علت يك‌سري دلايل شخصي از سازمان سيا دلخور بود. اگر به دقت، خاطرات ويلبر را (كه در نيويورك تايمز منتشر شد) بخوانيد، متوجه مي‌شويد كه اين گزارش با دقت تايپ نشده است. منظورم اين است كه اين گزارش رونوشتي از نوشته‌هاي مولف است كه اشتباه تايپي فراواني دارد، يعني اين‌كه مراحل رسمي تايپ را طي نكرده است. به نظر من نسخه‌اي كه در سايت اينترنتي (نيويورك تايمز) نمايش داده شد رونوشتي شخصي است كه ويلبر خودش تهيه كرده است. ويلبر شخصاً اين گزارش را نوشته و از آن كپي گرفته است كه خوشبختانه مطالب آن در اختيار همه قرار گرفت. حدس من اين است كه ويلبر نوشته‌هايش را نزد شخص قابل اعتمادي گذاشته و از او خواسته در موقع مناسبي آنها را منتشر كند. هركسي كه اين اسناد را در اختيار داشته، احساس كرده كه زمان مناسبي آنها را منتشر كرده است، زيرا ـ اگر خاطرتان باشد ـ هنگامي‌كه اين اسناد منتشر شد روابط دولت كلينتون و ايران در حال از سرگيري بود و آلبرايت و كلينتون به خاطر كودتاي 1953 از ايران عذرخواهي كرده بودند، بنابراين زمان كاملاً مناسبي براي افشاي اين مدارك بود كه انتشار اين گزارش، آشكارا نقش امريكا در كودتاي ايران را فاش كرد و حتي كلينتون نيز تمايل دارد به خاطر اين موضوع از ايران عذرخواهي كند. من فكر مي‌كنم هركسي كه اين مدارك را در آن زمان افشا كرده در انجام اين كار با مشكل چنداني روبه‌رو نشده و فكر نمي‌كنم دولت كلينتون نقشي در اين قضايا داشته باشد، اما به هر حال شخصي كه اين گزارش را در دست داشته تشخيص داده كه زمان مناسب براي افشاي آنها فرا رسيده است. البته روزنامه نيويورك تايمز هم موافق تجديد روابط با ايران بود و زمينه‌هاي لازم را براي چنين امري فراهم مي‌كرد.

گذشته از اين مسائل، نكته‌اي كه كمي پيچيده به نظر مي‌رسد، چگونگي تعبير محافل علمي، مطبوعات و خبرنگاران امريكا از اين گزارش است. از نظر آنها گزارش ويلبر تمامي جريان كودتاي 1953 را به‌طور كامل دربرمي‌گيرد. درست است كه با مطالعه اين گزارش مي‌توان به ميزان نقش امريكا در شكل‌گيري كودتاي ايران پي برد، اما پي‌بردن به علت مداخله امريكا در اين كودتا، با مطالعه اين گزارش مقدور نيست. با مطالعه گزارش ويلبر مي‌بينيم كه مطالب عمده آن شامل وقايع "جنگ سرد" و نقش كم‌اهميت نفت در آن دوران است و به همين علت نيويورك تايمز طي تفسيري "آزادانه" عنوان كرده كه نفت اهميت چنداني در شكل‌گيري اين كودتا نداشته و عمده مسائل هم مربوط به "خطر كمونيست‌ها"(Red Danger) و اتحاد جماهير شوروي بوده است.

 

* آ‌يا ملاقات شما با دونالد ويلبر در سال 1967 صورت گرفت و در همان زمان هم گفت‌وگوهايي با وي انجام داديد؟

 

* تاريخ دقيق آن را به خاطر ندارم، اما اين ملاقات بين سال‌هاي 1965 تا 1969 اتفاق افتاد. ملاقات من با ويلبر مصاحبه‌اي رسمي نبود. ويلبر مي‌دانست كه من به مسائل سياسي ايران علاقه‌مندم و حاضر به گفت‌وگو با من شد. يكي از مشاوران آموزشي من كه با او آشنايي داشت، اين ملاقات را ترتيب داد. ويلبر در آن زمان در پرينستون(Princeton) در ايالت نيوجرسي، زندگي مي‌كرد و با دانشگاه پرينستون نيز همكاري‌هايي داشت. او به گرمي از من استقبال كرد و از آنجايي كه سال‌هاي زيادي قبل از سال 1953 در ايران فعاليت داشت ـ در واقع از دهه 1930ـ اطلاعات بسياري در مورد وقايع دهه 1940 در اختيار من گذاشت.

 

* آيا ويلبر در مورد فعاليت‌هاي سازمان سيا در دهه 1940 در ايران نيز با شما صحبت كرد؟ زيرا براساس اطلاعاتي كه به‌تازگي فاش شده سازمان سيا حتي در آن زمان هم در ايران فعال بوده و با شبكه‌هاي بدامن(BEDAMN) و مطبوعات ايران همكاري داشته و برنامه‌هاي شبه‌نظامي براي گروه‌هاي زيرزميني طراحي مي‌كرده است.

 

* نه، ما مستقيماً در اين باره صحبتي نداشتيم، اما با مطالعه خاطرات ويلبر تقريباً به چنين نتيجه‌اي رسيدم. به علاوه، صحبت‌‌هاي وي به‌طور واضح بيان نمي‌كرد كه او از اعضاي سازمان سيا بوده است، اما كاملاً روشن است كه نقشي فعال در اين سازمان داشته. مثلاً ويلبر به من گفت يكي از منابع بسيار مفيد براي مطالعه تاريخ ايران كتاب "شرح زندگي من" نوشته لاهوتي است. او يك نسخه از آن كتاب را به من داد و من هم آن را مطالعه كردم. البته اين كتاب تاريخ دقيق ايران را تشريح نمي‌كرد و در واقع تحريفي بود كه خود ويلبر به‌نام لاهوتي آن را نوشته بود. اما براي نوشتن همان اسناد جعلي هم لازم بود كه ويلبر اطلاعات بسياري در مورد جنبش‌هاي چپ‌گرايانه در ايران داشته باشد، كه تنها راه دستيابي به اين اطلاعات سازمان سيا بوده است. برخي از مطالبي كه در كتاب نوشته شده بود كاملاً اشتباه بود، اما مسئله مهم اين است كه منبع اطلاعاتي وي سازمان سيا بوده است.

 

* چه زماني به اطلاعات بايگاني اسناد خارجي دولت انگلستان در مورد كودتاي 1953 دست پيدا كرديد؟ برخلاف سازمان سيا كه هيچ‌گاه اسناد خود را در اختيار كسي نمي‌گذارد، آيا دولت انگلستان تعداد زيادي از اسناد رسمي خود را افشا كرد و در دسترس همگان قرار داد؟

 

* من از سال 1965 اسناد رسمي بايگاني دولت انگلستان را مورد مطالعه قرار دادم. دولت انگلستان براي افشاي اسناد خود يك قانون 25 ساله دارد؛ به اين معني كه بعد از گذشت 25 سال، دولت مي‌تواند اسناد رسمي خود را در اختيار همگان قرار دهد و روند كار اين‌گونه است كه دولت هرسال بهره‌برداري و مطالعه اسناد مربوط به يك سال معين را آزاد اعلام مي‌كند. بنابراين، هنگامي‌كه بازديد از اسناد مربوط به سال 1951 آزاد بود، به اين مركز رفتم و آنها را بررسي كردم و بعد از آن در سال‌هاي بعد اسناد مربوط به سال‌هاي 1952 و 1953 را مورد مطالعه قرار دادم. در رابطه با كودتاي 1953، بايد بگويم كه در آن زمان به‌دنبال انحلال كنسولگري‌هاي انگلستان در ايران به دستور مصدق، به علت نقش اين دولت در توطئه‌هايي عليه دولت ايران، انگلستان در اين كشور سفارتخانه‌اي نداشت. بنابراين هيچ گزارش مستقيمي از كنسولگري‌هاي انگليس به وزارت امورخارجه اين كشور نرسيده بود و سندي هم در اين رابطه وجود ندارد. با اين حال، دولت انگلستان اسناد و اطلاعاتي را كه سفير امريكا از تهران به واشنگتن مي‌فرستاد دريافت مي‌كرد و اين اطلاعات به سفارتخانه انگليس در واشنگتن مي‌رسيد و پرونده‌هاي مربوط به اين مدارك هم‌اكنون در لندن نگهداري مي‌شود. بنابراين، چنانچه در مورد كودتاي 1953 ايران مداركي در بايگاني اسناد خارجي انگليس موجود نباشد، با مراجعه به پرونده‌هاي امريكايي (پرونده‌هاي مربوط به سازمان سيا) مي‌توان به آن مدارك دست يافت. اما با اين حال، باز هم يك مسئله باقي مي‌ماند: دقيقاً مشخص نيست كه آيا دولت امريكا تمام اطلاعاتي را كه دريافت مي‌كرد به‌طور كامل در اختيار دولت انگلستان قرار مي‌داد يا خير. آنها مي‌توانستند اين اطلاعات را با انتخاب و به خواست خود به انگليسي‌ها انتقال دهند. به هرحال، با توجه به اين اسناد و مدارك تنها مي‌توان اطلاعاتي كلي در مورد فعاليت‌هاي امريكا و انگليس در ايران به دست آورد. روشن است كه اين اسناد گوياي همه فعاليت‌هاي سازمان اطلاعاتي انگلستان نيست و دليل آن هم اين است كه اسناد مربوط به اين سازمان هيچ‌گاه در دسترس همگان قرار نمي‌گيرد. [بايگاني اسناد وزارت خارجه و بايگاني اسناد سازمان اطلاعاتي دولت انگلستان از يكديگر مجزاست.] اسنادMI-5 و MI-6 دولت هميشه مخفي نگه‌داشته مي‌شوند و مشمول قانون 25 ساله نمي‌شوند؛ تنها اسناد وزارت‌خارجه و اسناد مربوط به وزراي كابينه دولت هستند كه هر 25 سال يك‌بار فاش مي‌شوند.

دولت انگلستان تا چند سال پيش ادعا مي‌كرد كه سازما‌ن‌هايي باعنوان MI-5 و MI-6 در كشور وجود ندارند و در صورت نبودن چنين سازمان‌هايي، تهيه آرشيوي از اسناد سري آنها نيز ممكن نيست. اما اخيراً دولت اعتراف كرده است كه چنين سازمان‌هايي وجود دارند و در حال فعاليت هستند. من كسي را نمي‌شناسم كه به اسناد MI-5 دسترسي پيدا كرده باشد.

 

* من مطلع شدم كه شما مشغول تأليف كتابي در مورد كودتاي 1953 هستيد و پس از گذشت چندسال هنوز كار كتاب به پايان نرسيده است. آيا مسئله‌اي وجود دارد كه زمان اتمام كار را طولاني كرده؟ آيا شما به‌دنبال نكات و اطلاعات خاصي هستيد و يا فكر مي‌كنيد صحبت در اين باره خيلي زود است؟

 

 

* موضوع كلي كتاب كاملاً روشن است؛ علت اصلي شكل‌گيري كودتاي 1953 نفت بود و دخالت امريكا در اين كودتا هم به خاطر يك‌سري منافع نفتي صورت گرفت، بنابراين نمي‌توان گفت دولت انگلستان بر سر مسئله اتحاد جماهير شوروي، امريكا را فريب داد و وارد اين ماجرا كرد، بلكه امريكا منافع خود را دنبال مي‌كرد و هدف اصلي اين دولت، نفت بود. ملي‌شدن صنعت نفت ايران به همان اندازه كه به زيان انگلستان بود، به زيان منافع نفتي امريكا نيز بود. شركت‌هاي نفتي امريكا از همان ابتدا مي‌دانستند كه جنبش ملي‌شدن نفت به نتيجه خواهد رسيد و متوجه اين موضوع بودند كه در صورت موفقيت اين حركت، تنها منافع نفتي انگلستان در ايران و كويت نيست كه متحمل خسارت مي‌شود، بلكه منافع نفتي امريكا در عربستان سعودي، اندونزي، امريكاي لاتين و ديگر نقاط نيز دچار ضعف‌هايي خواهد شد و اين مسئله از نظر آنها يك فاجعه جهاني بود. بنابراين، شركت‌هاي نفتي از همان ابتدا به كاخ سفيد و وزارت‌امورخارجه امريكا فشار وارد آوردند كه از دكتر مصدق جانبداري نكنند و به حمايت از انگليس وارد عمل شوند.

 

* آيا شركت "استاندارد اويل" (Standard Oil) در ‌آن زمان در اختيار راكلفرها بود؟

 

* شركت استاندارد اويل در آن زمان ورشكسته‌شده بود؛ تقريباً تمامي شركت‌هاي نفتي در آن زمان چنين وضعيتي داشتند. براي نمونه، هريمن پيش از سفر خود به تهران براي انجام يك‌سري مذاكرات و پيش از ترك امريكا، با برخي از شركت‌هاي نفتي ملاقات كرد و به آنها اطمينان داد كه در تهران موضعي اتخاذ نكند و حرفي نزند كه به زيان شركت‌هاي نفتي باشد.

 

* شما در نوشته‌هاي خود آورده‌ايد كه در گزارش دونالد ويلبر ـ كه در نيويورك تايمز منتشر شد ـ اشاره‌ چنداني به مذاكرات بين تهران، واشنگتن و لندن نشده است. من پس از مطالعه كتاب "همه مردان شاه" نوشته استيون كينزر (Stephen Kinzer) متوجه شدم كه وي به برخي از اين مذاكرات اشاره كرده و در مورد ‌آنها بحث كرده است. به نظر شما همين اشارات و بحث‌ها كفايت مي‌كند؟

 

* نگارش كامل تاريخ هيچ‌گاه ممكن نيست، هميشه مطلب جديدتري پيدا مي‌شود كه از قلم افتاده است. به نظر من، در آن كتاب به برخي از مسائل اصلي اشاره شده اما يك‌سري مسائل كليدي نيز از قلم افتاده و اصلاً نامي از آنها برده نشده است. براي نمونه، هيچ اشاره‌اي به اسناد مربوط به قتل افشارطوس نشده است و اين به اين معنا نيست كه عوامل انگليس و امريكا در ترور افشارطوس نقشي نداشتند. بنابراين، خبرنگاران امريكايي مي‌گويند ما در اينجا مدركي دال بر قتل افشارطوس نمي‌بينيم، پس شاهدي هم وجود ندارد كه امريكا در اين جريان دخالتي داشته است. اجازه بدهيد منظورم را اين‌طور بيان كنم؛ اگر بتوان به تمامي اطلاعات و اسناد موجود دست‌يافت، متوجه خواهيم شد كه واقعيت امر كاملاً چيز ديگري بوده است. تمامي اسناد و مدارك از ***** نظارتي بسيار دقيقي عبور مي‌كنند و كينزر تنها توانسته به اطلاعات اوليه و سطحي دست پيدا كند.

 

* اگر درست خاطرم باشد، كلينتون به سازمان سيا دستور داده بود كه بسياري از پرونده‌هاي كودتا را از قسمت اسناد طبقه‌بندي شده خارج كند، منظورم فرمان سال 1995 رياست جمهوري است، اما هيچ‌وقت اين دستور عملي نشد و سازمان سيا هيچ‌گاه اسناد مربوط به كودتاي ايران را در اختيار كسي قرار نداد. يادم هست كه بايگاني اسناد سازمان امنيت ملي (وابسته به دانشگاه واشنگتن) براي وادارساختن سازمان سيا به انجام اين كار، موضوع را به دادگاه ارجاع داد، نتيجه كار چه شد؟ آيا آنها توانستند به پرونده‌هاي سيا دست پيدا كنند؟

 

* جريان دادگاه هنوز ادامه دارد و به نتيجه نرسيده است. به‌علاوه، بعد از اين ماجرا، يك گروه از تاريخ‌نويسان امريكايي عضو "انجمن تاريخ‌نگاران امريكا" در تلاش‌اند تا به اسناد طبقه‌بندي شده سازمان سيا دست پيدا كنند. از زماني‌كه دولت بوش روي كار آمد و كنترل نهاد اجرايي كشور را بر عهده گرفت، قوانين شديدتري براي كنترل تمامي اسناد دولتي و نه‌تنها اسناد مربوط به ايران، وضع شد. اما، حتي پيش از روي كارآمدن دولت بوش سازمان سيا اعلام كرده بود كه نمي‌تواند اسناد مربوط به كودتاي 1953 ايران را فاش كند، به اين علت كه حجم اين اسناد خيلي زياد است و اين سازمان نيروي انساني كافي براي گرد‌آوري همه آنها را ندارد و بهانه آنها در آن زمان همين بود. پس از آن، سازمان سيا دوباره اعلام كرد كه نمي‌تواند اسناد خود را فاش كند، زيرا بخش اعظم آنها به‌طور تصادفي در كودتاي دهه 1960 از بين رفته است؛ بنابراين مي‌بينيم كه سيا دو بهانه كاملاً متفاوت براي سرباززدن از افشاي مدارك خود ارائه داده است. اما نظر من اين است كه قوانين اداري دولت هيچ‌گاه اسناد و بايگاني‌ها را از بين نمي‌برد، انجام چنين كاري برخلاف قانون است. من فكر مي‌كنم اين اسناد وجود دارند و مقامات دولتي نمي‌خواهند آنها را فاش كنند و از قوانين اداري به‌‌عنوان بهانه استفاده مي‌كنند. در حال حاضر نيز كه بوش در مسند رياست‌جمهوري قرار دارد، هيچ فشاري بر سازمان سيا در اين رابطه وارد نمي‌شود. اما من مطمئنم كه يك روز تمامي اين اسناد فاش خواهد شد.

 

* با توجه به اسناد سري وزارت خارجه انگلستان، كه شما آنها را هم مطالعه كرده‌ايد، دولت انگلستان مخالف واگذاري امتياز نفت ايران به اتحاد جماهير شوروي در سال 1945 بوده است و علت اين مخالفت نيز اين بوده كه اين واگذاري كنترل ايران بر مسائل نفتي را افزايش مي‌داده و موجب مي‌شده ايران بتواند به توسعه منابع نفتي خود در مناطق شمالي كشور بپردازد كه انگلستان به شدت مخالف اين امر بوده است. شركت نفتي انگليس و ايران (Anglo – Iranian Oil Company) حاضر بود با مشاركت هفت شركت ديگر كنسرسيومي تشكيل دهد، اما اجازه ندهد ايران هيچ‌گونه كنترل و اختياري در امور نفتي داشته باشد، نظر شما در اين رابطه چيست؟

 

* مسئله امتيازات نفتي شوروي بسيار پيچيده بود. مشكل اصلي انگليسي‌‌ها با اين امتياز اين بود كه اين قرارداد اختيارات بسياري را به ايران مي‌داد. در اين قرارداد، ايران به صورت 50ـ50 سهم داشت كه در آن زمان از نظر انگلستان حتي 45درصد سهم هم خيلي زياد بود. البته كنترل نفت تا چند سال در اختيار شوروي بود ـ آنها 51درصد و ايران 49درصد سهم داشت ـ و اين به اين معني بود كه اختيار كامل نفت در دست شوروي خواهد بود. با اين حال، در قرارداد ذكر شده بود كه پس از گذشت چندسال اوضاع تغيير خواهد كرد و طبق شرايط عادلانه‌اي كنترل نفت در دست دولت ايران قرار خواهد گرفت و اين يكي ديگر از نگراني‌هاي انگليس بود.

 

* انگلستان از اين مسئله نگران بود كه چنين وضعيتي در مورد عراق و عربستان سعودي نيز اتفاق بيفتد. آيا مسئله عربستان موضوع نگراني انگليسي‌ها بود يا امريكايي‌ها؟

 

* نفت عربستان سعودي از جمله دغدغه‌هاي امريكا بود، زيرا شركت آرامكو (Aramco) امريكا در عربستان فعاليت داشت. عراق و كويت نيز جزء منافع مشترك انگلستان و امريكا بودند و امريكايي‌ها در اين كشورها سرمايه‌گذاري‌هاي كلان نفتي داشتند، اما آنها در مذاكرات خود در مورد منابع نفتي ديگر كشورها نظير اندونزي و ونزوئلا نيز بحث مي‌كردند.

 

* بسياري از پژوهشگران، ازجمله مارك گازيوروسكي (Mark Gasiorowsky) در نوشته‌هاي خود به اين نكته اشاره كردند كه در تابستان 1953، مقامات امريكايي معتقد بودند ناآرامي‌هاي موجود، اوضاع را براي موفقيت حزب كمونيستي (توده) مساعد مي‌كند و دكترمصدق براي جلوگيري از تصاحب كشور توسط شوروي، ناچار است از سمت خود كناره‌گيري كند. آيا اين مسئله از نظر وقايع تاريخي صحت دارد؟ برخي ديگر از تاريخ‌نويسان مانند مازيار بهروز معتقدند كه حزب‌توده آن‌قدرها هم قدرتمند نبود و سياستمداران امريكايي به‌خوبي به اين امر واقف بودند. نظر شما در اين باره چيست؟

 

* ازجمله اسناد دولت امريكا درباره وقايع سال 1953 كه در بايگاني اسناد انگلستان نيز موجود است، سند جامعي است مربوط به سازمان سيا كه اطلاعاتي در مورد حزب‌توده در آن ثبت شده است. در اين سند اطلاعات كاملي در مورد حزب‌توده درج شده و تحليل نهايي آنها اين بوده كه اين حزب فعلاً تهديدي براي ايران شمرده نمي‌شود. درواقع استدلال كلي آنها اين بوده است كه حزب‌توده در سال 1953 (1332) تهديدي براي دولت ايران نبوده، اما اين امكان وجود داشته كه تا چند سال آينده به مشكل بزرگي تبديل شود و چنانچه دكترمصدق در قدرت باقي مي‌ماند، ظرف چندسال آينده اين تهديد حتمي مي‌شد. بنابراين، دولت مصدق بايد سرنگون مي‌شد. نكته مهمي كه مي‌خواهم به آن اشاره كنم اين است كه اگر ما چنين استدلالي داشته باشيم، بسياري از دولت‌هاي كنوني بايد سرنگون شوند.

 

* شما در نوشته‌هاي خود در مورد برنامه‌هاي امريكا براي بي‌ثبات‌كردن دولت مصدق به اين نكته اشاره كرده‌ايد كه وزير امورخارجه انگليس به دين آچسن(Dean Acheson) (وزير امورخارجه امريكا در دوران رياست‌جمهوري ترومن)‌ اطمينان داده بود كه حتي ضعيف‌كردن پايه‌هاي دولت مصدق نيز احتمال موفقيت يك حزب كمونيست را كمتر نمي‌كند.

 

* دقيقا،ً و جالب است كه هرگاه لازم بوده از "تهديد يا ترس از كمونيست‌ها" به‌عنوان ابزاري براي پيشبرد اهداف خود استفاده مي‌كرده‌اند. بنابراين، هنگامي‌كه امريكايي‌ها از انگليسي‌ها تقاضاي انجام كاري را مي‌كردند، به آنها مي‌گفتند اگر اين كار را انجام ندهيد كمونيست‌ها به پيروزي خواهند رسيد. انگليسي‌ها نيز هرگاه لازم مي‌ديدند اين حربه را به كار مي‌بردند. اما درباره مورد بخصوصي كه به آن اشاره كرديد، متوجه خواهيد شد كه هرگاه امريكا قصد متقاعدساختن انگلستان براي انجام مذاكرات با مصدق را داشته، به آنها مي‌گفت كه اگر اين كار را انجام ندهند كمونيست‌ها وارد عرصه خواهند شد. واكنش انگلستان نيز در قبال اين فريبكاري اين بوده است كه "نه، خطري ازجانب كمونيست‌ها وجود ندارد. سعي نكنيد ما را فريب دهيد، ما از سقوط مصدق واهمه‌اي نداريم، دولت بعدي، هر دولتي هم كه باشد از دولت مصدق بدتر نخواهد بود." من فكر مي‌كنم انگليسي‌ها نسبت به قدرت سياسي ايران كه حرف اول را در كشور مي‌زد، واقع‌بين‌تر بودند. آنها از همان ابتدا مي‌دانستند كه حزب‌توده خطر جدي براي ايران نيست، اما سعي مي‌كردند از اين قضيه به نحوي به سود خود استفاده كنند. درحقيقت، مسئله‌اي كه انگليسي‌ها نسبت به آن مطمئن بودند،‌ اين بود كه آنها مي‌دانستند نسبت به حزب‌توده از حمايت بيشتر قبايل ايراني ـ حمايت نيروي انساني و تسليحات بيشتر ـ برخوردار هستند. به عبارت ديگر، در صورت سرنگوني دولت مركزي، قبايل طرفدار انگليس وضعيت بسيار بهتري نسبت به هر نهضت تندروي شهري ديگر داشتند.

لینک به دیدگاه

* به نظر ملي‌گرايان و برخي از تاريخ‌نويسان، دكترمصدق تنها به حاكميت ايران و كنترل نفت نمي‌انديشيد، بلكه به‌دست آوردن اختيارات تام سياسي ديگري نيز در برنامه كار وي قرار داشته است. انگلستان تقريباً نوعي نفوذ استعمارگونه بر سياست ايران داشته است. به نظر شما شركت نفتي انگليس و ايران تا چه حد سياست ايران را تحت نفوذ خود داشته؟ براي نمونه، در عزل‌ونصب سياستمداران، وزرا، اعضاي مجلس، فرماندهان ارتش و مسائلي از اين دست.

 

* شركت انگليس و ايران براي ادامه فعاليت‌هاي خود در خوزستان، يك‌سري احتياجات اساسي داشت. براي نمونه، بايد مطمئن مي‌شد كه شهردار آب مورد نياز خانه‌هاي كارمندان را فراهم كند. در اماكن ضروري جاده‌هاي مناسب تأسيس كند و برق مورد نياز شركت را تأمين كند. براي برطرف ساختن نيازهاي زيرساختي نيز اين شركت بايد رابطه نزديكي با مقامات محلي برقرار مي‌كرد، يعني اين‌كه مقامات محلي بايد از ميان كساني انتخاب مي‌شدند كه بتوانند با مقامات اين شركت‌ همكاري داشته باشند. بنابراين، نتيجه اين امر اين بود كه حتي در زمان رضاشاه نيز، انتخاب استاندار، شهردار يا فرماندار با مشورت شركت انگليس و ايران انجام مي‌گرفت تا افرادي كه مخالف انگلستان هستند در اين سمت‌ها قرار نگيرند. از اين‌رو، در گزارش‌هاي كنسولگري انگلستان مي‌بينيم كه اين شركت نفتي رابطه بسيار نزديكي با مقامات دولتي ايران داشته است و اين‌گونه عنوان مي‌شده كه اين همكاري‌هاي نزديك به منظور برطرف ساختن "احتياجات اصلي و پيشبرد صنعت نفت كشور" انجام مي‌گيرد. اما از نظر تهران آن قسمت از كشور جزء اختيارات دولت نبوده و هميشه افرادي بودند كه با انگلستان همكاري مي‌كردند. بنابراين، مي‌بينيد كه هميشه استانداران،‌ شهردارها و حتي فرماندهان نظامي، باعنوان همكاران انگليسي‌ها معرفي مي‌شدند، ‌زيرا مجبور بودند تا حد معيني با اين شركت نفتي همكاري كنند.

 

 

* هنگامي‌كه دكترمصدق، بعد از نهضت ملي‌شدن صنعت نفت، به‌مقام نخست‌وزيري رسيد، قول پرداخت خسارت شركت انگليس و ايران را به مسئولان اين شركت داد. اما آيا در تاريخ امريكا به چنين مسئله‌اي اشاره شده است و اين مسئله واقعيت دارد؟

 

* اين اقدام ازجمله مسائل اصلي براي رسيدن به اهداف نهايي بود. مصدق گفت ما سهم عادلانه‌اي به شركت انگليس و ايران پرداخت خواهيم كرد. اما مسئله اصلي ميزان اين "سهم عادلانه" بود. مصدق از انگليسي‌ها خواست مبلغي را پيشنهاد كنند. مبلغي كه آنها پيشنهاد كردند فوق‌العاده زياد بود و به اين معني بود كه حتي اگر ايران نفت خود را با قيمت بازار نيز به فروش مي‌رسانيد، 80 تا 100 سال ‌طول مي‌كشيد تا مبلغ درخواستي انگليسي‌ها را پرداخت كند و از نظر انگلستان "مبلغ عادلانه" همين بود. مصدق هرگز حاضر به قبول اين توافق غيرمنطقي نبود. درواقع، قصد انگلستان از مطرح كردن اين رقم نجومي اين بود كه ايران توانايي پرداخت چنين هزينه‌اي را نداشته باشد و به اين ترتيب راه مذاكره با ايران را سد كند.

 

* در وقايع تاريخي آمده است كه آيت‌الله كاشاني كه به شدت حامي مصدق بود و در مراحل اوليه "نهضت ملي شدن نفت" نيز از اين حركت طرفداري مي‌كرد، چند روز پيش از وقوع كودتا در اين باره به مصدق هشدار داده بود. به نظر شما اين نكته صحت دارد كه آيت‌الله كاشاني در روزهاي سرنوشت‌ساز كودتا از تيمسار زاهدي حمايت مي‌كرد؟ همچنين طبق منابع غيررسمي، حزب‌توده چند روز پيش از كودتا، با دكترمصدق مذاكراتي انجام داده و از وي خواسته تسليحات كافي در اختيار مردم بگذارد تا ملت بتوانند در مقابل كودتا ايستادگي كنند. شما در تحقيقات خود با چنين وقايعي برخورد داشتيد؟

 

* در مورد مسئله اول بايد بگويم، امكان دارد آيت‌الله كاشاني يك نامه اخطارآميز به مصدق نوشته باشد تا در صورت شكست كودتا خود را از پيامدهاي ناگوار آن مصون كرده باشد و به راحتي بگويد "من كه در اين مورد هشدار داده بودم." اما در مورد خود نامه اختلاف نظرهايي وجود دارد. مثلاً ممكن است تاريخ نامه دست‌كاري شده و به عقب برگردانده شده باشد. همچنين در مورد نوع كاغذ استفاده شده و عنوان نامه (سرنامه) مشخص نيست كه آيا واقعاً همان نامه اصلي است يا دست‌كاري شده است. فكر نمي‌كنم در اين مورد ترديدي وجود داشته باشد كه آيت‌الله كاشاني در روزهاي كودتا از مصدق حمايت نمي‌كرده است و سوالي كه مطرح مي‌شود اين است كه آيت‌الله كاشاني تا چه اندازه از شاه حمايت مي‌كرده است؟ نظر شخصي من اين است كه آيت‌الله كاشاني از شاه حمايت مي‌كرده، زيرا براساس سندي كه در بايگاني دولت انگلستان موجود است، شاه به محض ورود به ايران (بعد از كودتا) به‌ منزل آيت‌الله كاشاني رفته و به وي اداي احترام كرده است. شاه در اولين روز ورود خود به كشور كارهاي مهم ديگري داشته كه بايد انجام مي‌داده، اما اين كار وي نوعي وظيفه و تعهد ازجانب او نسبت به آيت‌الله كاشاني را نشان مي‌دهد و اين يعني حمايت آيت‌الله كاشاني از شاه و البته بايد بگويم كه در سال‌هاي 1953 و 1954 رابطه آيت‌الله كاشاني با دربار بسيار عالي بود. اما پس از آن اين روابط سست شد. بنابراين مي‌توان گفت از آن تاريخ به بعد آيت‌الله كاشاني به مخالفت با شاه برخاست. بخصوص بر سر جريان "كنسرسيوم نفت"؛ اما با توجه به حمايت وي از شاه در سال 1953 يعني زمان وقوع كودتا بايد در اين مورد نيز تجديدنظر كرد.

نشانه‌هايي مبني بر واهمه حزب‌توده از وقوع كودتايي در كشور وجود دارد. حزب‌توده از مصدق مي‌خواست براي جلوگيري ـ يا مقابله ـ با كودتا بين مردم سلاح توزيع كند و به مبارزه ناگهاني با ارتش بپردازد، اما روشن است كه مصدق قصد نداشت چنين راهي را در پيش بگيرد، زيرا از نظر او اين امر موجب 1ـ تقويت حزب‌توده و 2ـ افزايش احتمال وقوع يك جنگ داخلي در كشور‌ مي‌شد. استراتژي مصدق پيش‌دستي بر عوامل كودتا، از طريق كمك گرفتن از افسران ملي‌گرا و استفاده از روابط "حزب ملي" در ارتش بود. اما به نظر مي‌رسد مسئله‌اي كه كيانوري در مورد آن به مصدق هشدار داده بود، به‌وقوع پيوست و اين هشدار، فريب و رياكاري نبود و حقيقت داشته است. اما اين مسئله از نظر مصدق قابل قبول نبود.

 

* بله، به نظر مي‌رسد مصدق به‌دنبال راه‌حلي اجتماعي براي حل اين بحران بوده، نه راه حلي نظامي. براساس اسناد دولت انگلستان، كه شما نيز آن را مطالعه كرده‌ايد، امريكايي‌ها معتقد بوده‌اند كه مصدق بايد ماه‌ها پيش از به قدرت رسيدن آيزنهاور در امريكا، از كار بركنار بشود، آيا اين‌گونه است؟

 

* بله، من از ديدن اين اسناد در بايگاني دولت انگلستان به شدت شگفت‌زده شدم. من متوجه شدم كه سازمان سيا و مقامات سازمان اطلاعات ارتش انگلستان(MI-6) در مورد كودتاي ايران با يكديگر تبادل نظر مي‌كرده‌اند، حتي زماني كه ترومن رئيس‌جمهور امريكا بود. البته صورت‌دادن به چنين كودتايي از سياست‌هاي ترومن نبود، بلكه از سياست‌هاي خارجي سازمان سيا بود و اين اولين‌باري نيست كه مي‌بينيم سيا، سياست ديگري متفاوت با سياست كاخ سفيد اتخاذ مي‌كند. آنها به اين نتيجه رسيدند كه دولت آيزنهاور بهتر مي‌تواند مقدمات اين كودتا را پيش ببرد و معتقد بودند مراحل اوليه برنامه‌ريزي كودتا طي شده و احتمال موفقيت آن را پيش‌بيني مي‌كردند. اما حتي در دوران ترومن نيز پيش از به قدرت رسيدن آيزنهاور مقامات سازمان سيا با همتايان انگليسي خود در مورد ترتيب‌دادن كودتايي در ايران تبادل نظر مي‌كردند.

 

* شما در نوشته‌هاي خود به اين نكته اشاره كرده‌ايد كه انگليسي‌ها در مذاكرات خود با ايران با سوء‌مديريت رفتار مي‌كردند و حتي مطبوعات انگليس دكترمصدق را مسبب شكست مذاكرات مي‌دانستند. اما گزارش‌هاي كنسولگري انگلستان چيز ديگري را نشان مي‌دهد. در اين اسناد آمده است كه انگلستان درصدد بود تا به ظاهر نفت ايران را ملي اعلام كند و در معناي كلمه صفت "ملي‌شدن" را به آن بيفزايد. اما كنترل واقعي آن را در اختيار خود داشته باشد.

 

* بله، انگلستان به دلايلي نمي‌توانست با اصل نهضت "ملي‌شدن" مخالفت كند، آنها صنايع خود را نيز ملي كرده بودند. به‌علاوه، تا زماني‌كه ميزان خسارت و يا همان مبلغ عادلانه پرداخت مي‌شد،‌ اصل "ملي‌شدن" از نظر قوانين بين‌المللي كاملاً قانوني و به حق بود. اما آنچه دولت انگلستان مي‌خواست اين بود كه ايران به‌طور ظاهري و با يك‌سري كاغذبازي‌ها عنوان كند كه "صنعت نفت را ملي كرده"، ولي كنترل واقعي در دست انگليس باشد. براي نمونه، شركت‌هاي انگليسي بايد در مورد ميزان و زمان توليد نفت در كشور دريافت‌كننده آن تصميم مي‌گرفتند. بنابراين، اعضاي هيئت مديره به ظاهر ايراني بودند، اما تصميم‌گيري‌هاي اصلي توسط انگليسي‌ها صورت مي‌گرفت. انگليسي‌ها كنترل امور را در دست داشتند و معتقد بودند ايراني‌ها صلاحيت تصميم‌گيري و اداره شركت‌هاي نفتي را ندارند. براي نمونه، اگر ايران تصميم مي‌گرفت ميزان توليدات خود را 50درصد كاهش دهد، اين اقدام بر قيمت بازار تأثير مي‌گذاشت و درنتيجه كنترل نفت از اختيار شركت‌هاي نفتي انگليس خارج مي‌شد و به‌طور كامل در اختيار شركت نفتي جديدي قرار مي‌گرفت كه مزاياي آن كاملاً ملي بود.

 

* نظرتان در مورد ريچارد كاتم(Richard Cottom) چيست؟ وي در زمان كودتاي 1953 با سيا همكاري مي‌كرد و از اعضاي گروه عمليات آژاكس(AJAX) در واشنگتن بود. گفته مي‌شود كاتم بعدها در مورد كودتاي ايران احساس پشيماني و افسوس داشته است. به نظر شما چه چيزي باعث اين تغيير حالت شده است؟ همچنين گفته مي‌شود لوي هندرسون(Loy Henderson)، سفير امريكا در ايران در زمان كودتا، اجازه ضبط خاطراتش را طي مصاحبه‌اي با دانشگاه كلمبيا براي يك پروژه تحقيقاتي به‌نام "تاريخ گويا" داده است. آيا شما به چنين مطلبي برخورد كرده‌ايد؟

 

* بله، هندرسون دوگونه نوشته‌هاي شخصي دارد. گونه اول همان خاطراتي است كه در مصاحبه با پروژه "تاريخ گويا" وابسته به دانشگاه كلمبيا ارائه داده شد كه مطالب زيادي در مورد كودتاي ايران در آن عنوان نشده است. گونه دوم، نوشته‌هاي شخصي اوست كه به ظاهر در كتابخانه خصوصي خود از آنها نگهداري مي‌كند كه من هنوز آنها را نديده‌ام. اما يك تاريخ‌نويس را مي‌شناسم كه آن نوشته‌ها را خوانده و گفته مي‌شود اطلاعات بيشتري در مورد كودتاي 1953 در آنها نوشته شده است.

در مورد سوال اول شما درباره ريچارد كاتم بايد بگويم كه من بارها با او صحبت كرده‌‌ام و او هيچ‌وقت به من نگفت كه چرا نظرش در مورد كودتاي ايران تغيير كرده است. من فكر مي‌كنم علت اين تغيير عقيده اين است كه كاتم انسان با وجداني است و عقايد مذهبي دارد. به نظر من او بعد از كودتا متوجه شد رژيمي كه براي آن تلاش مي‌كرده، رژيم فاسدي بوده و از اين‌كه به خاطر چنين رژيمي آن كودتا را به راه انداخته تأسف خورده است. وي همچنين با قشر متوسط مردم ايران نيز همدلي مي‌كرده و گرايش‌هايي نسبت به جنبش‌هاي مذهبي در ايران داشته است. او در كل گرايشات مذهبي دارد.

 

* استيون كينزر در كتاب خود آورده است كه رفراندومي كه مصدق براي برپايي هفدهمين دوره مجلس ترتيب داد،‌ به‌هيچ‌وجه دموكراتيك نبوده است. نظر شما در اين باره چيست؟ همچنين در كتاب كينزر اشاره‌اي به روحانيوني كه به‌طور غيرمستقيم از كودتا حمايت مي‌كردند، مانند آيت‌الله بهبهاني، نشده است.

 

* مسئله حل نشده در اينجا مفهوم "دموكراسي" در آن زمان است. از نظر رژيم آن زمان، "رأي‌‌گيري آزادانه" عموماً‌ به اين معنا بود كه اشراف، شخصيت‌هاي محلي، بويژه در حومه شهرها و خان‌ها "حق‌رأي اميري يا خاني" داشته باشند، از آنجا كه آنها بر رعايا و قبايل ديگر كنترل داشتند بيشتر "خان‌ها" و "عمده مالك‌ها" به مجلس راه پيدا مي‌كردند. فكر نمي‌كنم مصدق با چنين مجلسي موافق بوده باشد. تنها راهي كه مصدق از طريق آن مي‌توانست نمايندگان مردم را راهي مجلس بكند،‌ برگزاري انتخابات در سطح شهرها بود. درحقيقت، مصدق در سال 1942 اقدامي اصلاح‌طلبانه در سيستم انتخابات ايران انجام داد كه رأي‌دادن را براي افراد بي‌سواد مشكل كرد و اهميت بيشتري به رأي‌گيري در شهرها داد و اين اقدام، كاملاً اصلاح‌طلبانه بود. اما در سال 1951 و 1952 نتوانست چنين انتخابات اصلاح‌شده‌اي را برگزار كند، بنابراين با تعداد بسياري رأي از جانب مردم عادي روبه‌رو شد كه نشان‌دهنده رأي‌گيري محافظه‌كارانه‌اي بود كه نفوذ "خان‌ها" و "عمده مالك‌ها" آشكارا در آن نمايان بود. بنابراين تنها راه باقيمانده براي حل اين مشكل برگزاري يك رفراندوم بود.

 

* من در نوشته‌هاي شما به نكته بسيار مهمي برخورد كردم، آيا درست است كه فرمان معروف شاه مبني بر بركناري مصدق (در 25 مرداد 1332) توسط شخص شاه به امضا نرسيده بود و اين فرمان، سندي جعلي ازجانب سيا بود. آيا درست است كه نامه شاه توسط هلي‌كوپترهايي كه براي عمليات كودتاي آژاكس مهيا شده بود به پايگاه اصلي اين سازمان در قبرس فرستاده شده و توسط دونالد ويلبر به امضا رسيد. به عبارت ديگر "مجوز قانوني" براي انجام كودتا در اصل غيرقانوني و جعلي بوده است.

 

* من خودم تا زماني‌كه مقالات اخير خود درباره كودتاي 1953 را ننوشته بودم، متوجه اين نكته بسيار مهم نشده بودم. من گفت‌وگوهاي خود با ويلبر در چند سال گذشته را به خاطر مي‌آورم. البته در آن زمان ضبط‌صوت نداشتم، بنابراين مدرك مستندي نيز در اختيار ندارم. به خاطر مي‌آورم كه او بارها به اين نكته اشاره كرد كه امضاي شاه را جعل كرده است. بعدها هنگامي‌كه كتاب كرميت روزولت باعنوان "ضدكودتا" را خواندم، ديدم كه او به اوضاع آشفته دربار اشاره كرده و ايراني‌ها را به خاطر عدم صلاحيت در تنظيم به موقع نامه و تأخير دو روزه كودتا مقصر دانسته است. پس از بررسي‌هايي، درنهايت متوجه شدم كه منظور او از آشفتگي اوضاع درباره عدم تمايل شاه به امضاي آن نامه بوده است. اگر كودتا شكست مي‌خورد، شاه مي‌توانست ادعا كند كه نقشي در آن نداشته و امضاي او پاي نامه نيست. ويلبر در خاطرات خود آورده است: "شاه از امضاي فرمان خودداري كرد، اما گزارش داده شد كه ثريا ـ همسر شاه ـ وي را متقاعد به امضاي آن ساخته است." و اين يكي از حقه‌هاي سيا براي كناركشيدن خود از ماجرا بوده است. ما مي‌دانيم كه ويلبر متخصص جعل اسناد بوده است.

 

* او واقعاً متخصص چنين كاري بوده است؟ آيا مي‌توانيد بيشتر در اين مورد توضيح دهيد؟

 

* بله، تخصص اصلي او شناسايي نقاشي‌ها و اسناد جعلي بوده، او با تاريخچه هنر به‌خوبي آشنايي داشته و در شناسايي آثار هنري جعلي استاد بوده است و اگر كسي بتواند آثار هنري جعلي را تشخيص بدهد، توانايي جعل آنها را هم دارد. بنابراين، ويلبر علاوه‌بر اين‌كه از اعضاي سازمان سيا بوده در تاريخ هنر نيز سررشته داشته است و همان‌طور كه مي‌دانيم ويلبر در آن زمان در قبرس، يعني پايگاه اصلي عمليات آژاكس براي ترتيب‌دادن كودتاي 1953 مستقر بوده است. در صورت سرباززدن شاه از امضاي نامه، آن نامه به قبرس فرستاده مي‌شد تا توسط ويلبر امضا شود. از نظر امريكا، شاه ميل چنداني به امضاي نامه نداشت و شاه نيز براي خودداري از چنين كاري دليل و منطق خود را داشت. چنانچه كودتا با شكست روبه‌رو مي‌شد، شاه مي‌توانست ادعا كند كه امضاي او جعل شده است. گويا در زمان كودتا نسخه‌هاي بسياري از اين "فرمان" وجود داشته كه من موفق نشدم حتي يكي از آنها را ببينم.

 

* كنت لاو(Kenneth Love) از نيويورك تايمز،‌ مي‌گويد او را به جايي بردند كه اردشير زاهدي نيز در آنجا حضور داشت. او مي‌گويد در آن مكان دستگاه تكثير بزرگي وجود داشت كه نسخه‌هاي بسياري از "فرمان" را كپي مي‌كرد. لاو مي‌گويد از ديدن چنين دستگاه بزرگي در سال 1953 تعجب كرده است.

 

* خوب، من نمي‌دانم آيا او از "فرمان" اصلي صحبت مي‌كرده يا فرمان ديگري. چون در آن زمان يك فرمان وجود داشت كه مربوط به عزل مصدق مي‌شد و فرمان ديگري هم بود كه مربوط به انتصاب زاهدي به‌عنوان نخست‌وزير كشور بود.

 

* شما در نوشته‌هاي خود آورده‌ايد كه آيت‌الله بهبهاني، چند روز پيش از كودتا "فتوايي" از جانب آيت‌الله بروجردي مبني بر مخالفت با جنبش‌هاي كمونيستي در كشور دريافت كرده است. آيا اين فتوا به‌طور ضمني به طرفداري از كودتا تفسير مي‌شود؟

 

* بله، زيرا صدور چينن "فتوايي" آن هم در آن اوضاع و احوال كمونيسم را به‌عنوان مشكلي بزرگ و تهديدي جدي به همه معرفي مي‌كرد و باعث مي‌شد شاه به مخالفت با فعاليت‌هاي كمونيستي برخيزد. در اسناد تاريخي ديگر نيز به صدور اين "فتوا" اشاره شده است. اما من خودم هنوز نتوانسته‌ام سند اين فتوا را پيدا كنم. بنابراين بايد كاملاً در اين مورد محتاط بود. نه‌تنها در گزارش ويلبر، بلكه در بسياري از منابع ديگر، به‌طور ضمني به اين نكته اشاره شده است كه انگليس سعي مي‌كرده از تمام نفوذ خود براي جلب حمايت روحانيون برجسته از شاه، استفاده كند.

 

 

* ممكن است در مورد شرايط پيچيده كنسرسيوم نفت، بعد از كودتا توضيحاتي بدهيد.

 

* تقسيم سهام كنسرسيوم به اين نحو بود: شركت نفتي انگليس(The anglo Oil Company) كه به شركت نفت خام انگليس(British Petroleum (BP)) تغيير نام داد، 40درصد، شركت رويال داچ شل (Royal Datch Shell)14درصد، تعدادي از شركت‌هاي نفتي امريكايي 40درصد و 6درصد باقيمانده نيز به شركت فرانسوي(French State Company) رسيد. نكته جالب توجه اين است كه انگلستان به آنچه كه مي‌خواست، يعني به بيش از 50درصد سهام دست يافت. زيرا 14درصد نيز از شركت داچ‌شل سهم مي‌برد. اين شركت (شركت داچ‌شل) به‌ظاهر در اختيار هلند بود اما درواقع متعلق به انگليسي‌ها بود. در بايگاني اسناد شركتBP نوشته شده بود كه دو شركت BPو داچ‌شل مانند دو شركت دوقلو هستند كه با يكديگر همكاري تنگاتنگي دارند و حتي دستمزد كارگران و تكنيك‌هاي مورد استفاده آنها نيز كاملاً مشابه يكديگر است و هيئت‌مديره شركت رويال داچ‌شل و شركت BPهمواره با يكديگر تبادل‌نظر مي‌كنند. شركت رويال داچ‌شل هيچ‌گاه تصميمي نمي‌گيرد كه به زيان شركت BP يا دولت انگلستان باشد. بنابراين اگر 40درصد سهم شركت BP را به 14درصد سهم شركت داچ شل اضافه كنيم مي‌بينيم كه در كل، 54درصد سهام متعلق به انگلستان بوده است.

 

* شما در نوشته‌هاي خود آورده‌‌ايد كه تاريخ‌نويسان امريكايي، كودتاي 1953 ايران ازجانب امريكا را براساس يك‌سري "حسن‌نيت‌ها"ي اين دولت معرفي كرده‌اند و سياستمداران امريكايي هميشه در سياست‌هاي خود خيرخواه بقيه بوده‌اند، هرچند كه گاهي دچار اشتباه نيز مي‌شدند. به نظر شما مي‌توان به نوشته هاي تاريخي و يا در كل تحقيق در اين زمينه اعتماد كرد؟ رابطه بين "آزادانديشي علمي" و "قدرت" چيست؟ براي نمونه، آن لمبتن (Ann Lambton) كه يك شرق‌شناس بود، يا زينر(Zahner) ديگر چهره علمي انگليس، هر دو جاسوساني بودند كه مستقيماً براي سرنگوني دولت دموكراتيك مصدق تلاش مي‌كردند.

 

* بايد بگويم لمبتن و زينر كه شما از آنها نام برديد، بيشتر به‌عنوان چهره‌هاي فعال در سياست خارجي انگليس شناخته شده بودند تا در زمينه‌هاي علمي. با اين حال، در سيستم علمي امريكا خط قرمزي در مورد چگونگي اظهارنظر وجود دارد. روند كار اين‌گونه است كه غالباً مي‌توان در مورد تصميماتي كه رئيس‌جمهور يا ديگر سران دولتي اتخاذ مي‌كنند، پرسش‌هايي مطرح كرد و در مورد درست يا غلط‌بودن آنها و نتايج ناخواسته‌اي كه در پيش دارند اظهارنظر نمود. به‌عبارت ديگر، مي‌توان در مورد نتايج ناگوار و نامطلوب تصميم‌گيري‌ها اظهار عقيده كرد. اما هميشه بايد اين‌گونه تعبير شود كه اين نتايج نامطلوب بر اثر "مشاوره‌هاي نادرست، اطلاع‌رساني غلط و حسابگري‌هاي اشتباه" به‌وجود آمده است و توجيه هميشگي اين است كه رؤساي جمهور همواره با "حسن‌نيت" تصميم‌گيري مي‌كنند. آنها افرادي صادق و درستكار هستند و پيامدهاي نادرست به علت نيت‌هاي بدخواهانه نيست. نيت آنها هميشه "خير" است. چنانچه تاريخ‌نويسي از اين خط قرمز عبور كند و بگويد "بدانديشي‌هايي" پشت اين تصميم‌گيري‌ها بوده و يا اين‌كه رئيس‌جمهور دروغ گفته، از حدود خود تجاوز كرده است. بيان اين‌گونه اظهارنظرها تنها در مجلات جنجال‌طلب عادي و معمولي كه خبرهاي داغ را پخش مي‌كنند مجاز است. چاپ اين اخبار در روزنامه‌ها و مجله‌هاي مطرح و يا در شبكهCNN و مجله نيوزويك ممنوع است و اين مرز بين رسانه و فعاليت‌هاي ضدفرهنگي است. از نظر سياست خارجي تنها چيزي كه حقيقت دارد اين است كه سخنان رئيس‌جمهور هميشه صادقانه و خيرخواهانه است. بنابراين، در مورد كودتاي ايران نيز گفته مي‌شود نيت واقعي نجات ايران از چنگال كمونيست‌ها بوده است و اگر كسي بگويد هدف اصلي منافع اقتصادي و مالي بوده،‌ از خط قرمز عبور كرده است. با نگاهي به تاريخ كودتا مشخص مي‌شود كه آنها دروغ مي‌گفتند. حتي بعد از كودتا،‌ رئيس‌جمهور آيزنهاور گفت اين ايراني‌ها بودند كه در برابر كمونيست‌ها انقلاب كردند و دليل مخالفت آنها با مصدق نيز همين مسئله بوده است. روشن است كه آيزنهاور يكي از افرادي بود كه اسناد رسمي و دستورات مربوط به كودتا را امضا كرد. بنابراين او بهتر از هركس ديگري مي‌دانست كه اين حركت، كودتايي ازجانب سازمان سيا عليه دولت ايران بود. اما همان‌طور كه مي‌بينيد، بهانه آنها اين است كه "او (آيزنهاور) از اين موضوع اطلاع نداشته است." ما هم‌اكنون نيز شاهد همين بازي‌ها در مورد عراق هستيم. انتقاد از دولت بوش نيز بايد در حدود همين چارچوب صورت پذيرد.

 

* در "تاريخ‌نگاري عرفي (متعارف)" آمده است كه امريكا و ترومن به‌عنوان طرف سوم مستقل و بي‌طرف وارد مذاكرات ايران و شركت نفتي انگليس ـ ايران شدند و سعي در انجام يك‌سري اقدامات مصالحه‌آميز داشتند، اما مصدق به‌هيچ‌وجه با آنها سازش نكرد. به نظر مي‌سد ترومن (امريكا) طرفدار انگليس بوده است؛ براساس گفته‌هاي شما شركت‌هاي خصوصي نفوذ بيشتري بر روي سياست‌هاي دولتي داشته‌اند. براي نمونه، كودتاي شيلي به‌خاطر صنعت مس اين كشور و يا كودتاي اندونزي به‌خاطر لاستيك اين كشور بوده است و نمونه‌هاي بسيار ديگري كه در اين زمينه وجود دارد. ممكن است در اين مورد توضيح دهيد.

 

* ترومن از نظر خودش در اين جريان بي‌طرف بود، چون فكر مي‌كرد با پيشنهاد سود بيشتر به مصدق مي‌تواند نظر مساعد او را جلب كند، اما هنگامي‌كه مشخص شد مسئله اصلي ميزان سهم و سود نهايي نيست، بلكه مسئله كنترل صنعت نفت در ميان است، دولت ترومن و شركت‌هاي نفتي امريكايي به طرفداري از انگلستان برخاستند و حالا تنها مسئله‌ باقيمانده، چگونگي از سر راه برداشتن مصدق بود. ترومن فكر مي‌كرد مي‌تواند با ترتيب‌دادن يك كودتا و فشار سياسي و كمك شاه و مجلس از دست مصدق رهايي پيدا كند، اما سوء‌نيت امريكا هنگامي مشخص شد كه ترومن هنوز تظاهر به انجام مذاكرات با مصدق مي‌كرد و همزمان واقعه "30 تير 1331" عليه دولت وي در حال شكل‌گيري بود. در تمامي كودتاهايي كه در كشورهاي مختلف انجام شده ـ‌ در شيلي، گواتمالا، ايران و اندونزي ـ هميشه اين‌گونه عنوان شده كه "امنيت ملي" در نظر بوده است، اما با نگاهي دقيق‌تر مي‌بينيم كه منافع اقتصادي امريكا در آن كشورها در خطر بوده است. در مورد گواتمالا ممكن است بگوييم مگر تجارت "موز" اين كشور تا چه حد اهميت دارد؟ اما اگر شركت موز يونايتد فروت(United Fruit) نفوذ زيادي در واشنگتن داشته باشد، مي‌تواند سياست خارجي اين كشور را تحت‌تأثير قرار دهد. براي نمونه، در مورد شيلي، هنگامي‌كه براي اولين‌بار در مورد ترتيب‌دادن كودتايي در اين كشور بحث شد، به نظر برخي از مقامات امريكايي اين كشور آن‌قدرها هم اهميت نداشت و منافع استراتژيك خاصي براي امريكا به‌دنبال نداشت، اما هنگامي‌كه مسئله نهضت‌ ملي‌شدن صنعت مس اين كشور به ميان آمد، امريكا وارد ماجرا شد.

 

* با تشكر فراوان از شما. ما از سخنان شما و مطالبي كه در نوشته‌ها و تحقيقات شما آمده بود،‌ بسيار بهره‌مند شديم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...