رفتن به مطلب

جلو ه‌ هاى ويژه ی زبان


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

ادبيات مى‌تواند مجموعه‌اى از کنش‌ها و واکنش‌ها در حوزه تاثيرگذارى باشد. مى‌تواند دريافت‌هاى “من” از “ماده” باشد با طيف‌هاى پاسخ مربوط به “من”‌که متن “من”‌را در بر مى‌گيرد. اين ادبيات ثبت کننده و مفسر ساختار کارکردهاى ماده در روند شکل گيرى زمان است و اين يعنى بعد چهارمى براى ماده که تعريفى نو از سه بعد متصور آن را به وجود مى‌آورد. در واقع ادبيات با به وجود آوردن بعد چارم قدم در سرزمين تاويل‌ها مى‌گذارد.

 

شايان ذکر است ادبيات ما از نوع پيشين خود با نگرشى توصيفى و تشريحى به جهان در پى تبيين آن بود. اين ادبيات که بيشتر با شاخص شعر شناخته مى‌شد با دست نيما تغيير در جهان‌بينى را تجربه کرد. حرکت‌هاى نوين نيما با گام‌هاى سپيد شاملو ادامه يافت و مشروطيت شعر در دهه‌هاى 40 و 50 در پى تغيير جهان به شعر ايدئولوژيک رسيد. شعرى که نتوانست تغيير در جهان را امکان‌پذير کند و اين نتيجه فرجامى نمى‌توانست داشته باشد، جز رئاليسم و شعر واقع‌گرا که نمودهايى از آن در دهه 70 امکان ظهور يافت. گرچه کاستى‌هاى بسيارى در روند اخير شعر به چشم آمد، اما همان طور که عنوان شد، شعر حاضر مى‌تواند شعر تاويل جهان باشد. برداشت شعر زير از چيزى مثل فسيل قابل‌توجه است. اين سنگواره قديمي/ لاشه قديمى ماست/ که دل زمانه/ در لابه لاى آن/ به کلى گنديده است.( 1)

 

با شناخت به دست آمده طى ساليان سال، حالا مى‌توان به دريافت‌هاى نو از شناخت‌هاى مذکور انديشيد. در متن زندگى کرد و به برداشت‌هاى متفاوت از جهان رسيد. زيستن در دنياى ناتمام “زبان” و کشف ظرفيت‌هاى نو در پديده‌ها و اتفاق‌هايى که مى‌افتند. حالا ديگر دوران کاريزماهاى ادبى و اسطوره‌پرورى و قهرمان‌گرايى رو به افول گذاشته و از “چه کسى مى‌گويد” و تا حدود “چه” مى‌گويد، گذشته است. چيزى که مدنظر مى‌تواند باشد “چطور”‌گفتن است. اينکه چطور مثلا با ايجاد کارکرد گرايى در متن حالت اضطراب را با قطع و وصل کردن زبان و بريده‌گويى نشان دهيم اگر يادمان باشد که ما کشف مى‌کنيم نه اختراع، خيلى زود راه کنکاش در سرزمين کلمات را مى‌يابيم. البته بينش و ديد شاعر شاخصى تعيين کننده در وقوع کشف به شمار مى‌رود. زبان به عنوان نمودار فرم بيرونى متن، بار محتوايى را به دوش مى‌کشد. البته با آميختگى ظريفى که هميشه بين فرم و محتوا برقرار بوده است. زبان نيروى محرکه ماشين متن در مسير ناهموار معاصر است، با تمام ادوات خود اعم از چينش، سرعت و... اين زبان تاثيرگذارترين رابطه بين متن و مخاطب به شمار مى‌رود.

 

براى رسيدن به زبان موثر برمخاطب معاصر بهتر مى‌دانم روى عناصر تشکيل دهنده زبان يعنى کلمات کار کنيم. روابط متفاوت و پشت پرده‌اى بين کلمات در جريان است که کمى کنجکاوى مولف مى‌تواند زمينه کشفى شگرف را به وجود آورد. کلمات وقتى در کنار هم قرار مى‌گيرند، معجزه ارتباط آنها شکل مى‌گيرد. معجزه ارتباط شاخص‌هايى دارد از جمله: چينش کلمات، چينش حروف، سرعت هر کلمه ناشى از کلمات مجاور، سرعت هر کلمه ناشى از سرعت حروف خود کلمه و... علاوه بر موارد فوق آواشناسى و دقت در فراز و فرودهاى صوتى مى‌تواند در روند نشست يک عبارت در ذهن مخاطب موثر باشد. شناخت کاربرى کلمات حالا از نوع حروف اضافه باشد يا اصوات، ساده باشد يا ترکيبي، ديد وسيعى فراروى مولف يک متن مى‌گشايد.

 

با به کار بردن کلمات کليدى مثلا در کنار کلمات مکان‌گرا يا زمان‌گرا مى‌توان به انتقال مطلوب مکانى يا زمانى کلمات مذکور اميدوار بود. اين چينش که در حوزه کلمات مجاور اتفاق مى‌افتد، در حوزه کوچک‌تر و البته حساس‌تر و ظريف‌تر به چينش حروف کلمه مى‌رسد که قدرت جايگزينى کلمات هم خانواده يا هم‌معنى به کلمه مذکور را مشخص مى‌کند. تر، رطوبتي، نمناک و نمدار چهارگونه امکان جهت ساخت يک عبارت را به وجود مى‌آورند. ساخت عبارت هم که در ارتباط تنگاتنگ با ساختار متن است. حال انتخاب مولف بايستى از صافى چينش عبارات متن گرفته تا حروف کلمات مجاور بگذرد و با در نظر گرفتن آواهاى کلمات ممکن و متن مورد نظر انجام گيرد. توجه شود که سرعت کلمات مذکور نيز متفاوت است. اين سرعت که البته ناشى از سرعت حروف است خود مولفه‌اى اساسى به حساب مى‌آيد. حروفى چون کاف که از سرعت کمترى برخوردارند، مى‌توانند جهت ايجاد تاکيد، برجسته‌سازى و تنظيم موسيقى متن به کار گرفته شوند. حال تاثير اين سرعت و همين‌طور چگونگى چينش کلمات در فرآيند انتقال هر کلمه از توى متن به ذهن مخاطب قابل‌توجه است. اينجاست که ترابرى کلمات جلوه ويژه‌اى مى‌يابد. کلمه‌ها داراى لايه‌هايى هستند که پس از خارج شدن از متن و قرارگرفتن در ذهن باز مى‌شوند. نشست کلمه تابعى از زمان است و ذراتى از کلمه که وزن بيشترى دارند، سريع‌تر ته‌نشين مى‌شوند. در نتيجه کلمه خود پاره‌هايى مى‌يابد و اين يعنى ابتلا به تاويل‌هاى متفاوت. اضافه بر اين پيش‌زمينه ذهنى ايجاد شده توسط کلمات قبل يا تغيير حالت ايجاد شونده توسط کلمات بعدي، نحوه فهم کلمه موردنظر را تحت‌الشعاع قرار مى‌دهد. به کلمه دست توجه کنيد و کلمه دستگيره. ببينيد چطور با اضافه شدن کلمه گيره به دست، مفهوم خود را به عنوان يک عضو زنده از بدن انسان که قابليت حرکت دارد، از دست داده است.

 

شايان ذکر است که در انتهاى کلمه دست از ترکيب دستگيره حرف ساکن “ت” مثل يک سرعت‌گير در مسير متنى که کلمه مذکور در آن قرار دارد، عمل مى‌کند. در طراحى يک متن مى‌توان از کلماتى استفاده کرد که خود سرعت‌گير هستند، چه به لحاظ ثقل معنايى که مى‌تواند ناشى از تاريخ کلمه يا کلمات مجاور باشد و يا ناشى از سنگينى ساختارى متن. متن، جهت حرکت يا مکث‌هاى مطلوب نياز به نيرو دارد. شما جهت به حرکت درآوردن هرچيز ساکنى نياز به نيروى اوليه قابل توجهى داريد (نسبي)‌و البته در ادامه حرکت نيز تداوم اين نيرو اهميت خاص خود را دارد. اما مقوله‌اى که توجه ويژه‌اى را مى‌طلبد، شناخت نيروهاى قابل اعمال به متن را شامل مى‌شود که در سطر‌هاى فوق مطرح شد، از نوع نيروهاى ديناميکى است که حتى در متن نيز به همين نوع نيرو ايجاد مى‌شود. وقتى در ابتداى شعرى مى‌نويسيم داشتم توى خودم ساکن مى‌شدم*‌، نيروى ديناميکى داشتم... مى‌شدم متن را به حرکت در مى‌آورم و ذهن مخاطب دنبال سطرهاى بعدى به راه مى‌افتد. نيروى ديگرى که مى‌تواند در متن سکون مطلوبى ايجاد کند و همين‌طور سرعت متن را تنظيم کند، نيروى استاتيکى است که استفاده درست از آن مى‌تواند حتى در ايجاد معنا موثر باشد.

 

عبارت “... / من که سهلم باران/ بايستد/ چاله‌ها هم ماه دارند!”‌* با ايجاد يک تصوير و اعمال نيروى استاتيکى به متن مى‌تواند يکه وزنه معنايى مطلوب باشد. در استفاده از نيروها توجه به محل وارد شدن نيرو و ميزان آن الزامى است. اين مطلب هم در موسيقى متن تاثيرگذار است و هم مى‌تواند از تاب نياوردن و شکستن متن جلوگيرى کند. با توجه به تفاوت‌هاى فرهنگى بين مخاطبان مناطق مختلف جهان در بررسى کارکرد زبان توجه به ويژگى‌هاى بومى گرايانه هر منطقه لازم به نظر مى‌رسد. در اين بين سريع‌الوصول بودن و حرکت در سطح که از ويژگى‌هاى ادبيات معاصر و حتى انسان معاصر است، نياز به بررسى وضعيت سطح در مناطق مختلف دارد.

 

اگر ادبيات جهان را به دو بخش غرب و شرق تقسيم کنيم، خصوصيات ديدارى انسان در غرب حرکت او را به سطح نزديک‌تر کرده است. البته عوامل بسيارى از جمله سرعت بالاتر محيط و حاصل مدار بودن به خاطر استفاده مکرر از ساده‌گرهاى محيط و... اجازه يا فرصت عميق شدن را به مخاطب غربى کمتر مى‌دهد. بنابراين اگر هنرمند يا اثر هنرى در عمق 10 مترى حرکت کند، عميق به حساب مى‌آيد. در حالى که در شرق و بخصوص ايران با توجه به خصوصيات شنيدارى مخاطب‌ها آنقدر عميق هستند که براى عمق بخشيدن و در نتيجه تاثيرگذارى يک اثر هنرى بايد حداقل در عمق 1000 مترى (در مقام مقايسه) حرکت کرد. جهت ساختن سطحى مطلوب براى مخاطبان مربوطه استفاده از حرکت‌هاى بومى‌گرايانه و فرهنگ عاميانه کلمات در دسترسى به ذهن مخاطب موثر است. بانو/! نمى‌يابمت/ اما کنار تو/ گريه مرسوم است/ مگر مى‌توان پهلوى تو بود/ و شکسته نبود؟(2)

 

در واقع با چنين ترفندى به يک سطح غليظ که حجمى را در خود فشرده دارد، مى‌توان دست يافت. البته بايستى مراقب بود که دچار روايت‌هاى کلان و اسطوره‌مدارى نشد. کلمه‌اى مثل “چاي”‌در فرهنگ بار معنايى خاص خود را دارد و با هر نوشيدنى‌اى متفاوت است. چاى مى‌تواند يادآور چاى خانه‌هاى صنفى ما در سالهاى دور باشد و يا حس آشنا شدن را به دوش بکشد. مى‌تواند مفهوم جمع شدن به خود بگيرد و مفهوم‌هاى ديگرى که هر کدام در جاى خود قابل استفاده هستند و باز هم اين بافت متن است که تعيين کننده به نظر مى‌رسد. (معجزه ارتباط و ترابرى کلمات) با استفاده از بافت متن و مفاهيم مربوطه مى‌توان روايت مخصوص خود متن را با اسطوره‌هايى که در آن‌ تولد يافته و رشد مى‌کنند، ساخت. با به وجود آمدن سطوح مطلوب در ترازهاى مختلف که با توجه به کاربرد نقاط مختلف متن طرح مى‌شوند، در بسيارى از موارد سطوح مذکور به صورت مجمع الجزايرى در اقيانوس اثر رها مى‌شوند، در حالى که در شعر ما سطوح يک متن مى‌توانند مجمع الجزايرى باشند نزديک به هم و مرتبط در عمق که از ضربه‌هاى آنى ايجاد شده در متن به يکباره موجى بلند شود و همه چيز را زيرو رو کند.

 

مادرم، خيلى از تاريکى مى‌ترسيد/ دختر عموى من، از تيغ/ اسمش منيژه بود/ شبى يک تيغ را تا صورتش بردم/ گفتم: بگو منيژه خر است/ هم گريست، هم گفت:‌منيژ: هه،هه،... خره/ پدرم مى‌گفت من از هيچ چيز نمى‌ترسم.(3) اعمال نيرو به متن جهت دستيابى به حالت ارگانيکى کلام صورت‌هاى مختلفى دارد.

 

1- تصويرى که با کاربرد خود در متن سازگارى داشته باشد. تصوير بايست دربرگيرنده کارکردهاى خود اعم از کاتاليزور مفهوم، ايجاد فرصت جهت مخاطب، ملموس کردن معنا يا شکل پذير کردن آن و به طور کلى عکس گرفتن از ذهن متن مورد نظر باشد. ضمن آنکه دوربين گذاري، حرکت دوربين و تنظيم لنز آن در يک شعر مى‌تواند عامل موثرى در نوع انتقال مفهوم موردنظر به مخاطب باشد. به حرکت دوربين و ظهور تصوير در اين شعر توجه کنيم: از امروز/ دلم براى آن زن لبوفروش/ که پايش را/ روى سکه من گذاشت/ پنج تومان بيشتر/ مى‌سوزد(!4) در شعر فوق تصوير بسته‌اى از پاى روى سکه گرفته شده که با اضافه شدن پنج تومان وضوح مى‌يابد. ضمن اينکه از پنج تومان در کليدى‌ترين قسمت شعر که “مى‌سوزد”‌مى‌باشد، استفاده شده است.

 

2- تغيير در حالات يا مسير کلام که مثلا با تغيير مکان يا زمان به کار رفته در متن رکود کلام برطرف مى‌شود . چند زمانه بودن متن البته با حفظ ضوابط زبانى و معنايى استفاده از خطابه‌ها، استفاده از اصوات و آواها با مراکز انتشار متفاوت، صداى محيط و... مى‌توانند از عوامل رکودزايى در شعر باشند. ضمن آنکه تغيير راوى در طول متن هم يکى از ابزارهاى ايجادحالات فوق است.

 

3- ابهام و پيچيدگى در متن که بهتر مى‌دانم ابهت بناميم، محرک مناسبى براى ذهن ساکن متن و مخاطب مى‌تواند باشد. اما بايستى هميشه يک نخ ارتباطى بين متن و مخاطب وجود داشته باشد تا رد ناشناخته‌ها را بتوان گرفت. درست مثل طبيعت که سرشار از نشانه‌هاست. اين طور نباشد که به قول تي.اس.اليوت چيزى به روشنى در ذهن مولف شکل نگرفته باشد و ابهام به متن منتقل شود. حرکت‌هاى فهمي- فرمى در اين رابطه بهتر است به صورت گره پاپيونى باشد. يعنى ابهامى که با پيچيدگى زبانى يا معنايى ايجاد مى‌شود بايستى به راحتى باز کردن گره پاپيون با دو انگشت باشد. البته اين مطلب مغايرتى با عميق کردن حرکت‌هاى معنايى و درونمايه شعر ندارد. اين ابهام يا بهتر بگويم ابهت، مخاطب را در مسير کشف قرار مى‌دهد و زمينه‌هاى لذت را ايجاد مى‌کند. در شعر زير به حرکت با ابهت کلام که از باورهاى يک کبوتر و آسمان يافته شده گرفته تا ترتيب بال و هوا را در بر مى‌گيرد، توجه کنيم: در اوج خود کبوتر/ ترتيب پله‌ها را باور نمى‌کند/ و دختران آبي/ وقتى که آسمان را مى‌بافند/ او در ميان بال و هوا خود را/ ول مى‌کند ميان هوا و بال.

 

4- روايت که يک عنصر با خصوصيات جارى شدن و ساخت‌مندى است. در بسيارى از موارد روايت در ايجاد کشش و مسيريابى متن موثر است. اما نوع روايت در شعر مى‌تواند به صورتهاى مختلفى باشد، اعم از خطي، رفت و برگشتى حول يک مرکز، گردش تصاويرى که روى هم بنا مى‌شوند. (اسپيرالي)‌و پاساژبندى که خود به دو گونه تقسيم مى‌شود:

 

1- پاساژهاى موازى که از يک راهروى اصلى برخوردارند.

 

2- پاساژهاى تودرتو که درنهايت عموم پاساژها يک ارتباط درونى با راهروى اصلى ومبنا دارند و در مسير متن به آن دور ونزديک مى شوند.

 

ازگونه‌هاى روايت که بگذريم،‌ شکل روايت مهم‌تر به نظر مى‌رسد . درشعر معتقد به “‌روايت هاى معلق” هستيم. يعنى با حفظ محوريت شعر مى توان از روايات بهره گرفت و روايت را وسيله قرار داد نه هدف. در واقع در شعر عوامل روايت بايد به حد بالاتر و والاترى نسبت به آنچه درجريان داستان گونگى اشان اتفاق مى افتد،‌ برسند. روايات مى‌تواند روندى باشد جهت انتقال محتويات شعر به ذهن مخاطب واينجاست که مى ‌گوييم حذف روايت کل به معنى حذف پروسه متن نيست وگرنه نهليسم دوران مدرنيته چه فرقى با اين مقوله دارد؟! با اشاره به اين مطلب که مولف بايستى شخصيت شعرى عوامل شعر را در روند روايت حفظ کند به مورد ديگرى مى پردازم وآن به کارگيرى “ روايت هاى موازى “ است . دراين حالت که کلمات به صورت اعجاب ‌انگيزى نقش پذير مى‌شوند ،‌متن بااستفاده از چند روايت درچند خط حرکت مى‌کند. اين حرکت با استفاده از هرمنوتيک کلمات و درکنار آن زبان و معناى موازى سطرها،‌ايجاد مى‌شود :‌ با سکه ‌هاى ايستاده درابتداى سقوط روى کدام طرفت/مى‌شود حساب کرد؟/مخصوص اين برج‌ها /که جان مى‌دهند براى پريدن /حالا من کدام روى تو را احتمال دهم ؟/پايين که مى‌رسى /شير مى‌شوى /يا خط ؟! اين شعر با استفاده از دو روايت سقوط سکه و انسان که دائم در حال تبادل حالات وعناصر هستند،‌سعى در پيشبرد متن خود دارد . اين مسئله بسزايى درايجاد تاويل‌هاى متفاوت از متن مذکور دارد. 5 -طنز که يک نيروى هسته‌اى نهفته است،‌ اگر درست به کار گرفته شود ومحل مناسبى براى نيروگاه هسته‌اى آن ايجاد شود ،‌مى‌تواند يک انرژى عظيم جهت اعمال نيرو به متن باشد. پيراهنى که آيد از او بوى يوسفم / ترسم برادران غيورش قبا کنند.(6) قبا شدن پيراهن همراه باطعنه‌اى به غيرت برادران، به صورت يک “ طنز متين “ درشعر فوق،‌قدرت حضور يافته و انرژى قابل توجهى توليد کرده است. طنز در شعر معاصر ما ازيک موقعيت سوق الجيشى برخوردار است . علت اين امر وجود فضاى حزن‌آميز و تا حدودى ياس آلود در شعر دهه‌هاى گذشته است که براى ايجاد متنى فعال ونشاط‌آميز ، وجود طنز لازم به نظرمى‌رسد.

 

اما درمورد طنز هم معتقد به “ طنز متين” هستم که همچون روايت،‌از پوست شعر بيرون نزند وبه آرامى از تاروپود شعر معاصر، بگذرد. اين نوع طنز نوعى نوين از ساختار شکنى متصل به کليت متن را به وجود مى‌آورد. اين ساختارشکنى بامصادره معناى طنز به وسيله سرهاى ديگر اتفاق مى ‌افتد. مادر سرزا...رفت/قابله آور /آن قدر جيغ کشيد /زور زد /عرق ريخت /که قابله زاييد! /و من تازه فهميدم /که شاعران /چرا پير به دنيا مى‌آيند(!7 ) از بس اين غواص‌ها /زير آب دريا را /زده اند /دل به دريا نمى زنم /ساحل پراست از خاک‌بازى کودکانى که /از آب مى ترسند*! حرف آخر اينکه بحران در شعر از زبان برخاسته است،‌پس بايد برگشت وروى ساختار زبان کارکرد تا بتوان گره‌هاى موجود را بازکرد. اين زبان است که باربيرونى را به دوش مى‌کشد ومى‌تواند شعر رابه کارکردى مطلوب برساند. ايده‌آل اين کارکرد، ايجاد حرکت و درنتيجه لذت درمخاطب است که صرف به کارگيرى تکنيک‌هاى مطرح، مثمرثمر نخواهد بود. درواقع شعر نوشتن نوعى حرکت درلبه تيغ است وهمه جسارت و مهارت شاعر، حفظ تعادل است. به عبارت ديگر،‌ بين خودآگاه و ناخودآگاه شاعر،‌لبه تيغى است که درهنگام سرايش، شايسته مى‌دانم براى حفظ تعادل درحرکت ، خودآگاهى داشته باشيم که برناخودآگاه‌مان نفوذ کند و شعر اتفاق بيفتد . پرهيز از دادائيسم” چينش تصادفى کلمات” و ترتيب ذهن با تکنيک‌هاى کارآمد،‌مى ‌تواند شعر راهمچون صنعتى عزيز،‌مطرح کند . فکر کنم شعر در هنگام سرايش در محل تلاقى احساس و منطق شکل مى ‌گيرد و معجزه زبان در تلفيق به معنا، مى‌تواند يک کوه را جابه جا کند!

 

 

 

 

پى نوشت‌ها:

 

1- قسمتى از شعر” ترانه هاى باکره”

2- شعر در” کنار تو”،‌حميد رضا شکارسري،‌کتابچه شعر وشماره،‌انتشارات دفترشعر جوان

3- قسمتى از شعر “‌صداى تيغ “ بيژن نجدي

4- مريم آريان قره باغ، کتابچه نقد و بررسى شعر، هشتمين دوره دفتر شعر جوان

5- يدالله رويايي

6- حافظ 7- مجموعه شعر بفرماييد بنشينيد صندلى عزيز! اکبر اکسير

 

* در مواردى هم طنز در روند شعر شکل مى‌يابد و با ايجاد هم عرض‌هاى فهمى فرمى ، به مصادره سطرهاى قبل مى پردازد:‌چشم‌هايى که /در من مى دوند /مرا از پا درمى آورند / مثل شلوارى که هر روز مى پوشم/ بازهم با چشم‌هاى مشکى ات بيا / باشلوارمشکى / دونده‌هاى مشکى هميشه خوب مى ‌دوند!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...