*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۱ ماركسيسم نویسنده: ديويد پريچيتكو محمدصادق الحسيني، پريسا آقاكثيري بخش نخست كارل ماركس، بيش از صدسال پس از مرگش، همچنان يكي از بحثبرانگيزترين چهرههاي دنياي غرب مانده است. نقدهاي بی رحمانه او بر كاپيتاليسم و در مقابل، دادن نوید آینده اجتنابناپذیر و خوشایند سوسیالیستی، الهام بخش انقلابي در ابعاد جهانی شد. [TABLE=align: left] [TR] [TD=width: 100%] [/TD] [/TR] [/TABLE] با توجه به انقلاب بلشويكي در روسيه و گسترش كمونيسم در اروپای شرقي، به نظر میرسد كه در نيمه اول قرن بيستم رويای ماركسيستي به واقعيت بدل شده بود. اما اين رويا پيش از پايان قرن سقوط كرد. مردم كشورهاي لهستان، مجارستان، چكاسلواكي، آلمان شرقي، روماني، يوگسلاوي، بلغارستان، آلباني و شوروي به اين ايدئولوژي پاسخ رد دادند و در دورهگذار مهمي به سوي حقوق مالكيت خصوصي و نظام مبادله بازاری پا گذاشتند؛ گذاری كه همچنان ادامه دارد. اما كدام يك از وجوه ماركسيسم چنين نيروي انقلابي قدرتمندي را به وجود آورد و چگونه میتوان سقوط آن را توضيح داد؟ پاسخ اين سوالها در برخي از ويژگيهاي عمومي ماركسيسم یعنی اقتصاد، نظريه اجتماعي و ديدگاه كلي آن نهفته است. نظریه ارزش كار تئوری ارزش كار يكی از ستونهای اصلی اقتصاد سنتي ماركسی بود كه میتوان آن را به وضوح در شاهكار ماركس، يعنی «سرمايه (1867)» ديد. مدعای اصلي این نظریه بسیار ساده است. اين مدعا آن است كه ارزش هر كالا را ميتوان به طور عيني با در نظر گرفتن متوسط ساعات كار لازم برای توليد آن کالا اندازهگيری كرد. مثلا اگر توليد يك جفت كفش معمولا دو برابر زمان لازم براي توليد يك شلوار به درازا ميكشد، ارزش يك جفت كفش دو برابر شلوار خواهد بود. در بلندمدت نيز فارغ از ارزش نهادههاي فيزيكي لازم براي توليد اين دو محصول، قيمت رقابتي كفش دو برابر قيمت شلوارخواهد بود. اگرچه نظريه ارزش كار آشكارا غلط است، اما در میانه قرن نوزده ميلادي بين اقتصاددانهاي كلاسيك رواج داشت. به عنوان مثال آدام اسميت در دفاع كلاسيكي كه در «ثروت ملل (1776)» از كاپيتاليسم به عمل آورد، از اين نظريه استفاده كرد و ديويد ريكاردو نيز بعدا در كتاب خود با عنوان «اصول اقتصاد سياسي (1817)» كه مورد مطالعه نسلهاي مختلف اقتصاددانان معتقد به بازار آزاد قرار گرفته است، اين تئوري را سامان بخشيد. بنابراین نظريه ارزش كار به ماركسيسم منحصر نبود. با اين حال ماركس تلاش كرد با تغيير جهت اين نظريه به سمتي كه اغلب اقتصاددانان كلاسيك از آن غفلت كرده بودند، آن را در مقابل پرچمداران كاپيتاليسم قرار دهد. وی بر اين باور بود كه اين نظريه ميتواند ارزش تمامي كالاها از جمله كالايي را كه كارگران براي دريافت دستمزد به صاحبان سرمايه ميفروشند، توضيح دهد. نيروی كار عبارت است از توانايي كارگر براي توليد كالاها و خدمات. ماركس با استفاده از اصول اقتصاد كلاسيك توضیح داد كه ارزش نيروی كار بايد به تعداد ساعات كاري بستگي داشته باشد كه جامعه به طور متوسط براي توليد غذا، پوشاك و سرپناه كارگر صرف میکند تا او توانايي انجام كار را داشته باشد. به بيان ديگر دستمزدی كه كارگرها در بلندمدت دريافت ميكنند به مقدار ساعات كاری وابسته است كه براي توليد فردی که بتواند کار کند، مورد نياز است. فرض كنيد برای تهيه غذا، پوشاك و سرپناه يك كارگر در هر روز به پنج ساعت كار نياز باشد تا او بتواند صبح روز بعد آماده انجام كار باشد. اگر يک ساعت كار معادل يكدلار باشد، دستمزد مناسب برابر با پنجدلار در هر روز خواهد بود. ماركس سپس يك سوال ظاهرا كوبنده را مطرح كرد. اين سوال آن بود كه اگر قرار باشد همه كالاها و خدمات در يك جامعه كاپيتاليستي به قيمتها (و دستمزدهایی) به فروش رسند كه نمايانگر ارزش واقعي آنها (که با استفاده از ساعات كار اندازهگيری شده) است، چگونه ممكن است صاحبان سرمايه حتي تنها در كوتاهمدت سود كسب كنند؟ چگونه امکان دارد که سرمایهداران بتوانند درآمدی بیش از هزینههایشان داشته باشند؟ ماركس در پاسخ به اين پرسش گفت سرمايهداران در مقام مالكان ابزار توليد از جايگاه ممتاز و قدرتمندي برخوردار هستند و از اين رو ميتوانند كارگران را با سنگدلی استثمار كنند. اگر چه سرمایهدار دستمزد صحيح را به كارگرها ميپردازد، اما به گونهاي (ماركس این مطلب را خیلی گنگ بیان کرده است) كارگرها را وادار میکند تا بیش از ساعات کاری که برای خلق قدرت کار کردنشان لازم است کار کنند. اگر صاحب سرمايه پنجدلار در روز به هر كارگر پرداخت كند، ميتواند آنها را ملزم به مثلا 12 ساعت كار در روز کند (كه در زمان ماركس براي يك روز كاري چندان عجيب نبود). بنابراين در صورتي كه يك ساعت كار معادل يكدلار باشد، كارگرها محصولاتي به ارزش دوازدهدلار براي صاحب سرمايه توليد ميكنند، اما تنها پنجدلار به آنها پرداخته ميشود. خلاصه كلام اين كه سرمايهداران «ارزش اضافي» را از کارگر میگیرند و سود پولي کسب میکنند. اگرچه ماركس تلاش كرد با گسترش نظريه ارزش كار به محدودههای كاپيتاليسم، از اين نظريه علیه نظام كاپيتاليستی استفاده كند، اما بدون اینکه بخواهد ضعف منطق و فرضيات اساسی آن را به نمايش گذاشت. ماركس به درستي معتقد بود كه اقتصاددانان كلاسيك نمیتوانند سودهای كاپيتاليستی را به خوبي شرح دهند؛ اما خود او نيز در اين امر ناكام ماند. علم اقتصاد در سالهاي پاياني قرن نوزدهم نظريه ارزش كار را رد كرد. امروزه اقتصاددانان جريان اصلي اعتقاد دارند كه سرمايهداران با استثمار نيروي كار به كسب سود نميپردازند (به مدخل سود رجوع کنید)، بلكه سرمايهداران كارآفرين با چشمپوشي از مصرف فعلي، ریسکپذیری وسازماندهي توليد سود به دست ميآورند. از خود بیگانگی با اين حال ماركسيسم علاوه بر نظريه ارزش كار و نقد سودجويي، چيزهاي ديگري هم براي گفتن دارد. ماركس براي ساختن تئوري مهم خود در باب تاريخ انسان و تغييرات اجتماعی، اقتصاد و فلسفه را با هم تركيب كرد. به عنوان نمونه مفهوم از خود بيگانگي (alienation) او كه براي اولين بار در «دستنوشتههاي اقتصادي و فلسفي 1844» به آن اشاره شد، نقشي كليدي را در نقد وي بر كاپيتاليسم ايفا ميكند. ماركس معتقد بود كه افراد بنا به طبيعت خود، انسانهای آزاد و خلاقی هستند كه از قدرت تغيير كامل جهان برخوردارند. اما او به این نتیجه رسید كه دنياي مدرن و به لحاظ تكنولوژيكي توسعهيافته ظاهرا فراتر از آن است كه كاملا تحت كنترل درآيد. او به عنوان مثال این انتقاد را به بازارهای آزاد وارد میکرد که «بی نظم» (anarchic) يا مهار نشده هستند. وي معتقد بود كه شيوه ايجاد هماهنگي در بازار (از طريق خريد و فروش خودانگيخته و طبيعي مالکیت خصوصي تحت قوانين عرضه و تقاضا) توانايي ما جهت كنترل بر سرنوشت فردي و جمعيمان را از بين ميبرد. ماركس كاپيتاليسم را به عنوان سیستمی كه تودهها را از خود بیگانه ميكند، محكوم ميكرد. استدلال وي دراينباره چنين بود: اگرچه کارگران كالاها را براي بازار توليد ميكنند، اما كنترل امور در دست نيروهاي بازار است، نه کارگران. افراد بايد براي سرمايهدارانی كار كنند كه كنترل كامل ابزارهاي توليد را در اختيار خود دارند و در محیط کار اعمال قدرت میکنند. او ميگفت كار، يكنواخت و تحقيرآميز شده و برای ماشينها و دستگاهها مناسب خواهد بود نه براي انسانهاي آزاد و مبتكر. افراد در نهايت به شيء (دستگاههایی شبيه روبات كه ارتباط خود با طبیعتهای انساني را از دست دادهاند) تبديل ميشوند كه بر مبنای ملاحظات خشك سود و زيان و بدون كمترين توجهي به نيازها و ارزشهاي انساني تصميم ميگيرند. ماركس نتيجه گرفت كه كاپيتاليسم توان ما را برای خلق جامعه انساني از ميان ميبرد. مفهوم از خودبیگانگی ماركس بر پايه يك فرضيه بسيار مهم اما سست و ضعيف قرار دارد. وی فرض میکرد كه افراد ميتوانند با موفقيت، يك جامعه پيشرفته و بازار محور را برچيده و يك جامعه دموكراتيك را كه كاملا برنامهريزي شده باشد، جايگزين آن كنند. ماركس اعتقاد داشت كه دلیل از خود بیگانه بودن ما این نیست که اكثرا مشاغل يكنواخت و شايد تحقيرآميز داريم یا تحت تاثیر رقابت در بازار به این گرایش داریم که سودآوري را فراتر از نيازهاي انساني قرار ميدهيم. این مساله به پرمشقت بودن کار و مغایرت آن با شاد بودن ربطی ندارد. بلکه مارکس معتقد بود كه ما بدان خاطر از خود بیگانه شدهايم كه هنوز جامعهاي كه كاملا برنامهريزی شده و تحت كنترل باشد و رقابت، سود و زيان، پول، مالكيت خصوصي و... در آن جايي نداشته باشد، طراحي نكردهايم. اين جامعهای بود كه طبق پيشبيني ماركس، با پيشرفت دنيا در گذر زمان به ناچار ظهور خواهد يافت. بزرگترين مشكل نظريه از خود بیگانگی ماركس این است که حتی با آخرين پيشرفتهای صورت گرفته در تكنولوژی كامپيوتر نمیتوانيم سیستمی به وجود آوريم كه به گونهای جامع برنامهريزي شده باشد و كميابي و عدم اطمينان را به پايان برساند. این در حالی است که ماركسيستها بايد فرض کنند كه دنيايي كه به گونهای موفقيتآميز برنامهريزی شده باشد، امکان پذیر است. دنیای اقتصاد 2 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۱ ماركسيسم نویسنده: ديويد پريچيتكو محمدصادق الحسيني، پريسا آقاكثيري بخش دوم و پاياني در واقع ماركس معتقد بود كه ما در نظام كاپيتاليستی «از خود بیگانه» شدهايم يا از توان خود براي برنامهريزي و كنترل خلاقانه سرنوشت مشترك خود «دور افتادهايم» (separated). [TABLE=align: left] [TR] [TD=width: 100%] [/TD] [/TR] [/TABLE] اما اگر برنامهريزی جامع سوسياليستي در عمل جواب ندهد، يعني اگر همانطور كه از ميزس وهايك آموختهايم چنين چیزی غيرممكن باشد، آنگاه نميتوانيم به معناي ماركسي كلمه «از خود بیگانه» شده باشيم. به عبارت دیگر، در صورتي كه برنامهريزي تمام و کمال ممكن نباشد، واقعا نميتوان گفت که ما از «پتانسیل» خود براي برنامهریزی تمام و کمال اقتصاد «دور افتادهایم». سوسياليسم علمي ماركس كه يك ضدآرمانگراي پروپاقرص بود، اعتقاد داشت نقدي كه بر كاپيتاليسم مطرح کرده بر آخرين پيشرفتهاي علمي بنا شده است. او نظريه خود را «سوسياليسم علمي» ناميد تا آشکارا رويكرد خود را از رويكرد ساير سوسياليستها (مثل هنري دوسن سيمون و چارلز فوريه) جدا كند. اين عده از سوسياليستها بيآنكه چگونگي كاركرد جوامع موجود در دنياي واقعي را درك كنند. از اين كه به روياپردازي درباره يك جامعه آرماني در آينده بپردازند، رضايت داشتند (رجوع كنيد به مدخل سوسياليسم). سوسياليسم علمي ماركس، فلسفه و اقتصاد او (از جمله نظريه ارزش كار و مفهوم اليناسيون) را با هم تركيب كرد تا نشان دهد كه در كل مسير تاريخ بشر، جدال عميقي ميان «داراها» و «ندارها» روي داده است. او به ويژه معتقد بود كه كاپيتاليسم به جنگ ميان دو طبقه بورژوازی (طبقه سرمايهدار كه مالكيت ابزارهای توليد را در اختيار دارد) و پرولتاريا (طبقه كارگر كه تحت سلطه صاحبان سرمايه است) بدل شده است. مارکس ادعا میکرد كه قوانين تاريخ را كه تعارضات كاپيتاليسم و ضرورت مبارزه طبقاتی را آشكار ميكنند، كشف كرده است. ماركس پيشبينی كرد رقابت ميان سرمايهدارها چنان شدتي پيدا خواهد كرد كه دست آخر اغلبشان ورشكست میشوند و تنها چند انحصارگر محدود تقريبا تمام توليد را تحت كنترل خواهند گرفت. اين امر به نظر ماركس يكي از تناقضهاي كاپيتاليسم بود. بهزعم وي رقابت به جاي آنكه به توليد كالاهاي بهتر با قيمتهاي پايينتر براي مصرفكنندهها بينجامد، در بلندمدت موجب بروز انحصار (MONOPOLY) شده و باعث میشود که هم کارگران و هم مصرفکنندگان استثمار شوند. اما برای سرمايهدارهاي پيشين كه حال ورشكست شدهاند، چه اتفاقي روی میدهد؟ آنها در رده پرولتاریا قرار میگیرند و اين امر به افزايش عرضه نيروي كار، كاهش دستمزدها و آنچه ماركس ارتش رو به رشد ذخيره بیکاران ميناميد، منجر ميشود. ماركس همچنين فكر ميكرد كه طبیعت «بینظم» و برنامهريزي نشده اقتصاد پيچيده بازار مستعد بحرانهای اقتصادی است. به عقیده وی در اقتصاد بازار، عرضه و تقاضا از هم فاصله میگیرند و به نوسانات شدید در كسب و كار و نهايتا کسادیهای اقتصادی شديد منجر میشود. ماركس بر اين باور بود كه هر چه اقتصاد سرمايهداري پيشرفتهتر ميشود، اين تناقضها و تضادها نيز افزايش مییابند. هر چه كاپيتاليسم ثروت بيشتري توليد كند، بذر نابودی خود را بيشتر خواهد كاشت. بالاخره پرولتاريا درخواهد يافت كه از اين قدرت جمعي برخوردار است كه معدود سرمايهدارهاي بازمانده را ساقط كرده و به همراه آنها كل نظام سرمايهداري را برچيند. ماركس فكر ميكرد كل سيستم كاپيتاليستي (همراه با مالكيت خصوصي، پول، مبادله در بازار، حسابداري سود و زيان، بازارهاي نيروي كار و...) بايد از ميان رفته و سیستم اقتصادي كاملا برنامهريزي شده و خودگردانی (self-managed) جايگزين آن شود كه به استثمار و از خود بیگانگی پایان دهد. مارکس ادعا میکرد که انقلاب سوسياليستي اجتنابناپذير است. ارزیابی ماركس يقينا متفكر بزرگي بود كه طرفداران انبوهي در سراسر دنيا پيدا كرد. اما پيشبينيهاي او با گذر زمان درست از آب درنيامدهاند. اگرچه بازارهاي كاپيتاليستي طي 150 سال گذشته تغيير کردهاند، اما رقابت به انحصار تبديل نشده است. دستمزدهاي واقعي افزایش یافته و نرخهاي سود كاهش پيدا نكردهاند. ارتش ذخيرهاي از بيكاران نيز به وجود نيامده است. يقينا چرخه كسب و كار نوساناتي را تجربه ميكند، اما روز به روز اقتصاددانهاي بيشتري به اين باور ميرسند كه كساديها و ركودهاي قابل توجه، بيشتر نتيجه ناخواسته مداخلات دولت (از طريق سياستهاي پولي بانكهاي مركزي و سياستهای دولت در قبال ماليات و مخارج) هستند تا آن كه ويژگي ذاتي بازارها باشند. بدون شك انقلابهاي سوسياليستي در جایجای دنيا رخ داده است، اما هيچگاه آن طور که ماركس پيشبيني كرده بود، در پيشرفتهترين كشورهای سرمايهداری روي ندادند. برعكس سوسياليسم در كشورهاي فقير و موسوم به جهان سوم تحميل شد. نتیجه ناخواسته اين انقلابها فقر تودههای مردم و دیکتاتوری سیاسی بوده است. سوسياليسم در عمل به كلی در دستيابي به جامعه از خود بیگانه نشده، خودگردان و كاملا برنامهريزی شده ناكام ماند. اين ايدئولوژي نتوانست تودهها را آزاد كند و در عوض آنها را با دولتگرايي، سلطه و سوءاستفاده هولناك از قدرت حكومت خرد کرد. كشورهايی كه برخلاف «جمهوريهاي سوسيال دموكرات» قرن نوزدهم، به حقوق مالكيت خصوصي احترام گذاشتند و امكان شكوفايي كامل مبادلات بازار را فراهم آوردند، از سطوح قابل توجهي از رشد بلندمدت اقتصادي بهرهمند شدهاند. اقتصادهاي بازار آزاد مردم را از فقر بيرون ميكشند و شرايط نهادي لازم براي آزادي فراگير سياسي را به وجود ميآورند. ماركس متوجه اين امر نشد. پيروان او نيز به آن توجه نكردند. نظريه ارزش ماركس، فلسفه او در باب طبيعت انسانها و ادعاي وي مبني به كشف قوانين تاريخ به همراه هم تصويري بنيادين و پيچيده را از نظم جديد جهاني ارائه دادند. اگر سه ربع اول قرن بيستم زمينه امتحان اين ديدگاه را فراهم آورد، يكچهارم پاياني آن خصلت یوتوپيايي و ناممكن بودن نهايي آن را نشان داد. به دنبال سقوط كمونيسم، ماركسيسم سنتي كه اقتصاددانهای بسيار زيادی از جريان اصلي آن را دههها به باد انتقاد گرفته بودند، توسط تعداد روزافزوني از رادیکالهای سرخورده و ماركسيستهای سابق، زیر سوال میرود. در حال حاضر پست ماركسيسم (post-Marxism) سرزندهای وجود دارد که به عنوان مثال میتوان به تلاش کسانی که در ژورنال علمی «بازانديشی در ماركسيسم» (Rethinking Marxism) فعاليت ميكنند، اشاره کرد. بسياری از هشیارترین پستماركسيستهای امروزي به جاي آن که سعی کنند معماهای مبهمی راجع به تئوری ارزش کار حل کنند یا مدلهای تئوریک جدیدی از یک اقتصاد برنامهریزی شده ارائه دهند، تحلیل نهایی و مسائل مربوط به دانش و انگیزه در فعالیتهای جمعی را ستایش میکنند. به نظر میرسد كه در اين ادبيات جديد، فردريکهايك بيش از حتی خود ماركس موردپذيرش واقع ميشود. پيشبيني اين که دقيقا چه چيزي از اين تغييرات بيرون خواهد آمد سخت است، اما بعيد است شبیه چیزی باشد که از مارکسیسم دیدیم. درباره نويسنده ديويد پريچيتكو، استاد اقتصاد دانشگاه ميشيگان شمالی است. منابعي براي مطالعه بيشتر Further Reading Boettke, Peter J. The Political Economy of Soviet Socialism: The Formative Years, 1918–1928. Boston: Kluwer, 1990. Böhm-Bawerk, Eugen von. Karl Marx and the Close of His System. 1896. Reprint. Clifton, N.J.: Augustus M. Kelley, 1975. Burczak, Theodore. Socialism After Hayek. Ann Arbor: University of Michigan Press, 2006. Elliot, John E., ed. Marx and Engels on Economics, Politics, and Society: Essential Readings with Editorial Commentary. Santa Monica, Calif.: Goodyear, 1981. Hayek, Friedrich A. The Fatal Conceit: The Errors of Socialism. Edited by W. W. Bartley III. Chicago: University of Chicago Press, 1988. Kolakowski, Leszek. Main Currents of Marxism. 3 vols. New York: Oxford University Press, 1985. Prychitko, David L. Markets, Planning, and Democracy: Essays After the Collapse of Communism. Northampton, Mass.: Edward Elgar, 2002. Prychitko, David L. Marxism and Workers’ Self-Management: The Essential Tension. Westport, Conn.: Greenwood Press, 1991. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده