spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، ۱۳۹۱ الگوهای جامعه شناسی سیاسی(فونکسیونالیسم) مقدمه (آشنایی با برخی مفاهیم) شاید بتوان گفت که مسلط ترین نگرش در جامعه شناسی معاصر در غرب نگرش کارکردگرایی یا اصالت کارکرد (فونکسیونالیسم) است. ریشه های فکری این نگرش نخست به «امیل دورکهایم» و سپس به «تالکوت پارسوز» باز می گردد. مفاهیم اصلی این نگرش از جمله مفهوم سیستم (نظام) و فونکسیون (کارویژه) از علوم فنی از جمله آثار لودویک فن برتالنفی و رودلف کلاوسیوس گرفته شده اند. در این برداشت فرض می شود که کل جامعه همانند سیستمی است مرکب از بخش های مختلف که هر یک کارویژه ها و وظایف خاص خود را انجام می دهد و بین اجزای سیستم روابط مکمل و متقابل وجود دارد. هر سیستم مجموعه ای از اجزای همبسته است که در درون محیط عمل می کند و با آن محیط روابط متقابل دارد. سیستم ممکن است باز یا بسته باشد. سیستم بسته با محیط رابطه و تبادل ندارد و متمایل به تعادل ایستا است و از تاثیر زمان مصون است. در مقابل سیستم باز با محیط تبادل دارد و اجزای آن در معرض تغییر قرار دارند. هر «سیستم باز» دارای مختصات چهارگانه زیر است: 1. داده یا دورن نهاد (input) : آنچه وارد سیستم می شود. 2. بازده یا برون داده (output) : آنچه از سیستم خارج می شود. 3. فرآیند (process): عملیاتی که بر روی داده انجام داده می شود تا به بازده تبدل گردد. 4. بازخورد یا پس خوراند (feedback): که عبارت است از واکنش محیط به برونداده ها یا بازده نظام. بازخورد ممکن است موجب تشدید عملکرد سیستم تاحداکثر توان آن گردد (پس خوراند مثبت) و یا موجب کاهش آن روند شود (پس خوراند منفی). آشنایی با برخی از نمایندگان نگرش اصالت کارکرد اینک با توجه به تفاوت هایی که بین الگوهای جامعه شناسان فونکسیونالیست وجود دارد به آرای برخی از مهمترین آنها یعنی پارسونز، دویچ، اسملسر و گولدنر می پردازیم. الف) تالکوت پارسونز کلیات جامعه شناسی پارسونز می توان گفت نگرش اصالت کارکرد بیشتر تحت تاثیر آثار عمده پارسونز به ویژه کتاب «ساخت عمل اجتماعی»، (1937) گسترش یافته است. پارسونز خود به ویژه تحت تاثیر دورکهایم بود. به نظر پارسونز کارویژه اصلی جامعه «محدود ساختن امیال بی حد و حصر انسان و وضع قواعد و مقرراتی بر این امیال» است. اندیشه پارسونز در این خصوص قابل مقایسه با فروید است. پارسونز همچنین تحت تاثیر وبر قرار داشت زیرا وی نیز بر آن بود که جامعه بشری در حال عقلانی شدن است و عقلانی شدن ملاک تمیز جوامع سنتی و مدرن به شمار می رود. در فرآیند عقلانی شدن مداوم جامعه تکامل می یابد و کنش های انسان به نحو فزاینده ای معطوف به هنجارهای عقلانی می گردد. رشد عقلانیت در تاریخ موجب افزایش آگاهی و آزادی و بهروزی انسان می گردد. به نظر پارسونز بهترین شیوه برای درک کل واقعیت اجتماعی آن است که آن را به عنوان «سیستم» ادراک کنیم چرا که جامعه نیز همچون سیستم های مکانیکی یا ارگانیکی مجموعه ای از اجزا است که بین آنها روابط متقابل وجود دارد. چنین مجموعه ای صرفا بر زور و قدرت متکی نیست بلکه بر مکانیسم های همبستگی پیچیده و از آن جمله مبانی اخلاقی استوار است. جامعه محدودیت های وضع می کند تا همبستگی اجتماعی حفظ شود. قدرت نیز تا وقتی از آن استفاده بد نشود برای تداوم نظام اجتماعی ضروری است. پارسونز هر چند جامعه را به عنوان یک مجموعه و سیستم می بیند اما معتقد است که کشمکش و منازعه نیز در آن پدید می آید. «ندرت منابع و ارزش ها» موجب رقابت می گردد و از این رقابت، منازعه برمی خیزد. بنابراین توزیع منابع و ارزش ها یکی از مهم ترین مسائل نظام اجتماعی است و از این رو ضرورت کنترل اجتماعی پیش می آید. در جامعه منازعه وجود دارد ولی این منازعه ضرورتا موجب فروپاشی نظم جامعه نمی گردد، زیرا مردم نیازهای مشابه و معیارهای مشابهی برای ارزیابی منابع دارند و از این رو می توانند منازعات خود را به حداقل کاهش دهند و روش هایی برای تداوم زندگی مشترک و همزیستی بیابند. عوامل تداوم و استمرار نظام اجتماعی از دیدگاه پارسونز عوامل همبستگی و استمرار نظام اجتماعی عبارتند از: 1- ارزش ها: ارزش ها غایات زندگی را تعیین و کنش های افراد را به سوی آن هدایت می کنند. کارویژه نظام ارزشی هر جامعه ای «ایجاد مبانی همبستگی اجتماعی» است. نظام ارزشی عنصر اخلاقی و فرهنگی نظام اجتماعی به شمار می رود و به عنوان زیربنای اجتماعی تلقی می شود. 2- هنجارها: هنجارها در سایه ارزش ها پدید می آیند و عمل می کنند و قواعد و روش های عمل اجتماعی را به دست می دهند. نظام حقوقی هر جامعه، نظام هنجاری آن است. هنجارها زمینه تحقق ارزش های جامعه را ایجاد می کنند. 3- نهادها: نهادها تبلور ارزش ها و هنجارها در موسسات اجتماعی هستند. 4- نقش ها: نقش ها عبارتند از مجموعه کارویژه هایی که در درون هر حوزه از نظام اجتماعی هستند که در عمل ارزش ها و هنجارها را در درون نهادها اعمال می کنند. از نظر پارسونز هر نظام اجتماعی برای حفظ، تداوم و استمرار خود چهار کارویژه اصلی را انجام می دهد. هر یک از زیرسیستم ها یا سیستم های فرعی جامعه عهده دار انجام یکی از این کارویژه ها هستند. این کارویژه ها و زیرنظام های عهده دار آنها عبارتند از: 1- کارویژه حفظ انسجام و همبستگی اجتماعی: این کارویژه توسط «نظام ارزشی جامعه» که شامل نهادهایی چون مذهب، فرهنگ و خانواده است، انجام می شود. 2- ایجاد همبستگی و حل منازعه: نظام حقوق در هر جامعه ای مجری این کارویژه است. 3- کارویژه نیل به هداف: این کارویژه به وسیله نظام سیاسی انجام می شود. 4- کارویژه انطباق با شرایط جدید: نهادهای نظام اقتصادی عهده دار این کارویژه اند. به نظر پارسونز نظام سیاسی نیز دارای همین کارویژه های چهارگانه است. در دورن نظام سیاسی ایدئولوژی و قانون اساسی کارویژه اول، دستگاه قضایی کارویژه دوم، بوروکراسی کارویژه سوم و دستگاه اجرایی یا حکومت کارویژه چهارم را عهده دار است. مهمترین فرآیند در نظام سیاسی به نظر پارسونز «فرآیند قدرت» است که نقش آن همانند «نقش پول در نظام اقتصادی» است. پارسونز در تعریف قدرت می آورد: « قدرت عبارت است از توانایی کلی نظام سیاسی برای بسیج منابع در جهت نیل به اهداف نظام اجتماعی». بدین سان قدرت به نظر پارسونز در خدمت منافع عامه یعنی کل نظام اجتماعی است. در درون نظام سیاسی ارزش ها و هنجارها اساس اطاعت سیاسی را تشکیل می دهند. نظام های ارزشی و هنجاری از طریق «مجاری جامعه پذیری» به فرد القا می شوند و در نتیجه، پذیرش اساسی هنجارها و ارزش ها زمینه استمرار قدرت سیاسی به شمار می رود. تقسیم وظایف در نظام سیاسی مبتنی بر تفاوت در نقش های سیاسی است. شرایط ثبات و نظم سیاسی در جامعه شناسی کارکردی پارسونز از دیدگاه پارسونز نظام سیاسی وقتی کاراست که کارویژه های خاص خود را به خوبی انجام دهد. نظام ارزشی تامین کننده مشروعیت سیاسی است و به وضع موجود استمرار می بخشد. نظام هنجاری و مجموعه نهادها وسیله محقق ساختن نظام ارزشی هستند. اما ثبات نظام سیاسی مستلزم «استمرار تعادل میان سیستم های فرعی مختلف در درون نظام اجتماعی» است. کل سیستم اجتماعی نیز وقتی باثبات است که میان سیستم های فرعی آن تعادل وجود داشته باشد. به ویژه عدم تعادل میان نظام فرهنگی و ارزشی و بقیه حوزه های نظام اجتماعی و یا به طور کلی محیط» موجب بی ثباتی اساسی می گردد. حتی تحول در نظام فرهنگی و ارزشی کل نظام اجتماعی را نامتعادل می سازد. دیوید ایستون نیز به همین شکل منابع ناهماهنگی و عدم تعادل در جامعه را چهارنوع می داند. - منابع خارجی موثر بر نظام ارزش ها: مثل اندیشه های خارج از سیستم - منابع داخلی موثر بر نظام ارزش ها: مثل اندیشه های اصلاحی درونی - منابع خارجی موثر بر نظام اجتماعی یا محیط: مثل انقلاب صنعتی - منابع داخلی موثر بر نظام اجتماعی یا محیط: مثل رشد جمعیت در صورت پیدایش این منابع ناهماهنگی، حالت ناهماهنگی(یا بد کارکردی) چندگانه (multiple dysfunction) پیش می آید. بنابر آنچه گفته شد از دیدگاه جامعه شناسی کارکردی «ناهماهنگی میان حوزه های گوناگون جامعه» منبع اصلی منازعه سیاسی است و از این رو منازعه ممکن است منبع اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی با سیاسی داشته باشد. نظام سیاسی وقتی با ثبات است که به طور منظم داده ها را دریافت و به بازده تبدیل کند. از سوی دیگر اگر مدار داده، فرآیند، بازده و بازخورد گسسته شود نظام سیاسی دچار اختلال می شود. این اختلال ممکن است در هر یک از حوزه های چهارگانه پدید آید: - در حوزه نهادها: ممکن است کل خواست ها و تقاضاهای جامعه وارد سیستم سیاسی نشود و یا نهادها و سازمان هایی برای انتقال این خواست ها وجود نداشته باشد و یا نظام سیاسی به نحوی کاذب خواست ها و تقاضاها را خود تعیین کند. - در حوزه فرآیند: ممکن است نظام عقلایی لازم گسترش نیافته باشد. - در حوزه برون نهادها: ممکن است بازده هیچ گونه ارتباطی با داده ها نداشته باشد و ترجیحات نظام سیاسی باشد. - در حوزه بازخورد: ممکن است پیوندهای لازم جهت تطبیق و مقایسه میان داده ها و بازده ها وجود نداشته باشد. در همه این موارد نظام سیاسی ارتباط کامل خود را با پیرامون از دست می دهد و دچار اختلال و ناهماهنگی می شود. انواع تغییرات اجتماعی براساس نظر پارسونز تغییرات اجتماعی در سه وجه پدید می آیند: الف) دگرگونی دوری و تکرارپذیر: دگرگونی حاصل از بحران های ادواری در اقتصاد از این دست است. ب) رشد خطی: به معنی دگرگونی های کمی هر یک از حوزه های اجتماعی است. مانند پیشرفت توانایی های فنی یا افزایش قدرت دولت و یا افزایش مشارکت در سیاست. ج) دگرگونی ساختاری: این دگرگونی تحولی کیفی در ساختارهای مختلف مانند خانواده، شیوه تولید و جز آن است. منطق تغییر ساختاری از دیدگاه پارسونز عبارت است از گذار از همبستگی و انسجام ساختاری به انفکاک و پیچیدگی ساختاری و پیدایش تنش رفتار و مآلا رسیدن به سطح بالاتری از همبستگی. پس به طور کلی، براساس نگرش کارکردی، نظم سیاسی مبتنی بر دو دسته از عوامل است: 1- نظام سیاسی کارویژه های خود را به خوبی انجام دهد و با سایر سیستم های فرعی جامعه تبادل و روابط متقابل داشته باشد. 2- میان حوزه های اصلی نظام اجتماعی ناهماهنگی و عدم تعادل شدید پیش نیاید. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، ۱۳۹۱ ب) کارل دویچ کارل دویچ با استفاده از مدل سیبرنتیکی در پی عرضه تحلیل دقیق تری از زندگی سیاسی براساس الگوی اصالت کارکرد بوده است. در نظریه سیبرنتیک نیز نظام سیاسی مانند هر نظام دیگری واجد کارویژه هایی است که نهادها مختلف سیستم آنها را اجرا می کنند. اما به نظر دویچ نمی توان نظام سیاسی را با سیستم های مکانیکی همسان گرفت. به نظر او سیستم سیاسی را به نحو بهتر می توان با «سیستم های واجد آگاهی، خاطره و اطلاعات» چنانکه در سیبرنتیک یا علم کنترل و ارتباطات مطرح می شود، مقایسه کرد. نظام سیاسی بیشتر قابل مقایسه با چنین سیستم هایی است. بر این اساس سیستم سیاسی پیام هایی دریافت می کند و آنها را تعبیر و تنظیم می نماید و بر پایه آنها تصمیم می گیرد. داده های موردنیاز در سیستم های سیبرنتیکی جریان برق، امواج رادیویی و نظایر آن است، اما در مورد نظام سیاسی داده موردنیاز «اطلاعات» است. ارتباط و کنترل و تصمیم گیری براساس اطلاعات صورت می گیرد. ازاین دیدگاه «قدرت سیاسی عبارت است از کنترل بر اطلاعات» و تداوم نظام سیاسی به میزان قدرت یعنی کنترل بر اطلاعات بستگی دارد. هر سیستم سیاسی می باید جهت تضمین تداوم خویش به طور مستمر سه نوع اطلاعات دریافت کند: 1. اطلاعات درباره جهان خارج 2. اطلاعات درباره گذشته و یا حافظه و خاطره 3. اطلاعات درباره اجزا و عملکرد خودش (که نیازمند عملکرد مکانیسم بازخوراند است). ج) نیل اسملسر نظریه اسملسر از جمله گرایش های متاثر در اصالت کارکرد است. پارسونز به نوعی دترمینیسم (تعیین کنندگی) متقابل میان سیستم های فرعی کل نظام اجتماعی قابل بود و نقش جزء را تنها در حفظ کل سیستم در نظر می گرفت. بنابراین گرایش محافظه کارانه در مکتب تعادل ایستای پارسونز وجود داشت و این نگرش عمدتا در پی تبیین چگونگی تداوم و استمرار وضع موجود و مستقر بوده است. در مقابل برخی از فونکسیونالیست های متأخر مانند نیل اسملسر نشان داده اند که تحولات تاریخی در زمینه توسعه صنعتی ناهمگون و ناهماهنگ بوده اند و از همین رو تنوع ساختاری در هر مرحله ممکن است انواع گوناگونی از نهادهای مختلف تولید کند. براساس نظر اسملسر همه اجزای کل سیستم از لحاظ تاثیر بر کل و یا بر اجزای دیگر دارای قدرت نفوذ یکسانی نیستند. بنابراین تاکید بر وابستگی مقابل یکسان میان اجزا انحراف آمیز است و از همین رو باید در اصل این قضیه که جامعه همچون سیستم است، تردید کرد. وجود ارتباط متقابل میان اجزای سیستم اجتماعی را نمی توان از پیش مسلم فرض کرد. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، ۱۳۹۱ د) آلوین گولدنر گولدنر نیز بر نفوذ و تاثیر ناهمگون اجزای سیستم بر یکدیگر تاکید گذاشته است. براساس نظر گولدنر ساخت سیستم اجتماعی را باید از حیث میزان همبستگی و روابط متقابل اجزاء به دو بخش اساسی تقسیم کرد: 1. در یک بخش هر عنصر ساختاری دارای روابط متقابل با تمام عناصر دیگر است. هر چه حوزه این بخش در کل سیستم گسترش بیشتری یابد، یعنی هر چه روابط متقابل اجزا در درون سیستم بیشتر باشد، ثبات و تعادل کل نیز بیشتر خواهد بود. 2. در بخش دیگر عنصر ساختاری تنها با یک عنصر دیگر روابط متقابل دارد و از اجزای دیگر گسسته است. هر چه حوزه این بخش در کل نظام گسترش بیشتری یابد، یعنی هر چه روابط متقال میان اجزا کمتر باشد، زمینه تنش و تغییر گسترش بیشتری می یابد. نتیجه اینکه برخلاف تصور پارسونز سیستم در درون خود، دارای عناصر و منابع منازعه و تغیییر است و نیز میزان تاثیر اجزا و عناصر در حفظ ثبات یا ایجاد تغییر در کل سیستم متفاوت است. برطبق این تحلیل عنصر مختل کننده یابد کار (Dysfunctional) لزوما از میان نمی رود بلکه ممکن است موجب دگرگونی در کل سیستم گردد. گولدنر این نگرش را در مقابل نگرش تعادل ایستای پارسونز (Home ostasis)، نگرش تغییرزایی یا تکامل (morphogentic) خوانده است. نقد کارکردگرایی به عنوان الگوی جامعه شناسی سیاسی برخی انتقادات جدی بر نظریه اصالت کارکرد وارد شده است که در مجموع نشان از آن دارد که این الگو نمی تواند به تکمیل و توسعه جامعه شناسی سیاسی مددی برساند. ما این انتقادات را در شش بند مرتبط با هم ذکر می کنیم: 1- مفاهیم اساسی دیدگاه اصالت کارکرد از علوم مکانیکی اتخاذ شده اند. در نتیجه چنین دیدگاهی آشکارا تمایل دارد تا پدیده های اجتماعی را همانند پدیده های طبیعی و عینی خالی از عنصر ذهنیت و معنی و ارزش در نظر بگیرد، چنانکه گویی میان اجزای یک دستگاه مکانیکی و اجزای جامعه تفاوت کیفی وجود ندارد. 2- نگرش اصالت کارکرد سیستم اجتماعی را مجموعه ای عقلانی فرض می کند که مبتنی بر ساختارها و نگرش های عقلانی کسانی است که نقش های مختلف را احراز می کنند. از این رو تاثیر وجوه و رفتارهای غیرعقلانی در زندگی اجتماعی و سیاسی نادیده گرفته می شود. 3- جامعه شناسی کارکردی با توجه به خصلت انتزاعی آن به ساخت منافع و علایق مستمر بی توجه است. از این نظر نگرش اصالت کارکرد در نقطه مقابل نگرش منازعه اجتماعی به طور کلی قرار می گیرد. این نگرش تنها نهادها و نقش ها را واجد خصلت قدرت سیاسی می داند و نه گروه ها را. گروه های حاکم با احراز نهادها و نقش ها قدرت سیاسی به دست می آورند. بنابراین در نگرش کارکردی زندگی سیاسی به مفهوم انضمامی آن که مرکب از ستیزها و سازش های منافع و گروه های اجتماعی است از دیده به دور می ماند. 4- نگرش اصالت کارکرد به عنصر اساسی قدرت و زور در حفظ نظام سیاسی و اجتماعی کمتر توجه می کند. فرض این نگرش بر آن است که وجود ثبات حاکی از وجود اجماع و همبستگی واقعی و فقدان تضاد است و «سازش و همبستگی» در درون نظام اجتماعی بر «منازعه و کشمکش» اولویت دارد. به سخن دیگر « نظام ارزش ها» مبنای تداوم جامعه است. در حالی که ممکن است آنچه نظام هنجارها و ارزش ها خوانده می شود چیزی جز تسلط ساختاری و ایدئولوژیک نباشد. تسلط اجتماعی عمدتاً در قالب هنجارها و قوانین و به صورت سلطه ایدئولوژیک ظاهر می شود. تسلط وقتی ایدئولوژیک می شود که گروه های تحت سلطه ارزش های گروه مسلط را به نحوی بپذیرند و آن را مشروع تلقی کنند. 5- روابطی که میان اجزای سیستم اجتماعی از دیدگاه اصالت کارکرد برقرار است، روابطی صوری و عاری از هرگونه عنصر منفعت و قدرت است که مهمترین عناصر زیست سیاسی انسان را تشکیل می دهند. 6- نگرش اصالت کارکرد ساخت ها و نهادها را که خود حاصل «عمل» هستند به عنوان کارگزار تلقی می کند و از عمل و پراکسیس گروه ها و نیروهای اجتماعی سخنی به میان نمی آورد و بنابراین نگرشی وارونه بین است. این نگرش غیرتاریخی، غیرسیاسی و انتزاعی است. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده