رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

افسانه، یکى از دستاوردهاى ماندگار ادب شفاهى است که تصویر روزگارانى مه آلود، در تاریخ را براى ما شفاف مى کند، روزگارانى که انسان تهى از نوشتارهاى معمولى این زمانى، حاصل تجربیاتش را با زبان و سینه به سینه منتقل کرده است. اصطلاح افسانه اما، در ادب شفاهى با نام هاى دیگرى چون حکایت، روایت، نقل، قصه، سرگذشت و ... آمده است اما با مشترک بودن مشخصه هاى این آثار درمى یابیم که همه یک اتفاقند در چند نام.

شاید نقاط مشترکى میان مفهوم افسانه و اسطوره پیش آید. در واقع اساطیر از همان سرچشمه اى زاده مى شوند که افسانه ها.

 

[h=2]اسطوره در ادب ایران زمین:

 

[/h]ادبیات سرزمین ایران، ادبیاتى است همانند ادبیات سرزمین هاى دیگر ملل و آن، از بطن زیست مردم جامعه و فرهنگ عمومى آنان برخاسته است. افسانه و اسطوره همیشه با دو نیرو مواجه بوده است؛ نیروى خیر و نیروى شر. یکى از اساطیر در ادب فارسى سیمرغ است؛ در کتاب اسطوره هاى ایرانى آمده است: «از جمله موجودات افسانه اى پرنده اى به نام سئین (سیمرغ) است. یک «باز» بزرگ که اهمیتى ویژه دارد. او بر فراز «درخت همه تخمه» لانه دارد و با برهم زدن بال هاى خود بذرها را مى پراکند.

 

سپس این بذرها به وسیله باران و باد در سراسر زمین توزیع مى شوند. براساس افسانه هاى بعدى وى به جوجه هایش شیر مى دهد. هر چند یکسان بودن او با سیمرغ امرى قطعى نیست اما جالب است که در شاهنامه فردوسى با یک پرنده افسانه اى مشابه مواجه مى شویم که قدرت هاى ماوراء طبیعى دارد و در داستان زال و پسرش رستم نقش مهمى ایفا مى کند. «درخت همه تخمه» در میانه دریاى فراخکرت قرار دارد و یک ماهى به نام کر از آن نگهدارى مى کند که در اطراف آن شنا مى کند و قادر است همه موجودات زیان آور را از آن دور سازد». میان چنین حیوانات و پرندگانى یک هیولاى افسانه اى نیز حضور داشت. این هیولا «اژدها» (یا اژى دهاک) بود که انسان ها را طعمه مى کرد. در شاهنامه فردوسى این اژدها با نام «ضحاک» آمده است؛ هیولاى سه سر آدمخوارى که سه پوزه، سه کله و شش چشم داشت.

 

 

در واقع ضحاکى که به دام اهریمن مى افتد در شاهنامه انسانى محترم و شریف است، انسانى که از سرزمین تازى آمده است. «فردوسى نخست ضحاک را یک قهرمان واقعى ـ پهلوان ـ توصیف مى کند که مانند پدرش دلیر است و بیشتر عمر خود را بر پشت اسب گذرانده است اما معصومیت جوانى، او را آلت دست ابلیس مى کند و ابلیس از جهالت او نسبت به اهریمن بهره مى گیرد. ابلیس در هیأت یک دیدار کننده همه اغواگرى و جذابیت خویش را به کار مى گیرد تا مهر و محبت ضحاک را جلب کند و سرانجام موفق مى شود مرد جوان را وادار به سوگند وفادارى نسبت به خود کند. سرانجام ضحاک با بى میلى موافقت مى کند که پدر خود را بکشد. رابطه میان عقد این پیمان زشت و اهریمنى با ابلیس و تغییر شکل ظاهرى ضحاک مسحور کننده است. هنگامى که ابلیس بر کتف ضحاک بوسه مى زند، ناگهان دو مار سیاه از شانه هاى او سر بر مى آورند، ضحاک نه تنها نمى تواند از دست این هیولاى زشت رهایى یابد، بلکه ناچار است همه روزه با مغز آدمیان آنها را تغذیه کند. ضحاک نومیدانه مى کوشد تا با قطع سر این مارها، آنها را از میان بردارد اما هر بار سرى تازه به جاى سر قطع شده مى روید.

 

 

رستم و خانواده اش یکى دیگر از مظاهر اسطوره و افسانه در ادب ایران و در شاهنامه فردوسى هستند که بیشتر از افسانه هاى دیگر بر سر زبان ها افتاده اند. قطع و یقین در ادب پارسى افسانه ها و انسان هاى اسطوره اى بسیار یافت مى شود اما در واقع پرداختن به تمامى آنها امکان پذیر نیست و مجال آن گونه است که فقط مى شود به آنهایى اشاره کرد که عمومیت بیشتر نزد مردم این روزگار دارند. «رستم، فرزند زال و نواده سام زمانى در کانون توجه قرار مى گیرد که ایران و توران به منظور کسب برترى در عرصه هاى سرزمینى و پادشاهى در کشمکش به سر مى برند». نام نیاى رستم، سام و پدر سام ، نریمان در افسانه هاى متون متأخر زرتشتى درج شده، اما از خود رستم و فرزندش سهراب نامى به میان نیامده است. گویا رستم و سهراب متعلق به خود شاهنامه فردوسى هستند، اما فارغ از این نظر به هر حال رستم از پهلوانان اساطیرى ایران به شمار مى رود.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

پدر رستم، «زال» در کوه البرز با سیمرغ بزرگ مى شود. چون او سپید موى بوده و خانواده اش به این دلیل او را بر کوه البرز جا مى گذارند و همان گونه که در اساطیر و افسانه ها اتفاق مى افتد، خداوند مقدر مى سازد این طفل سرش به دنیا باشد. از پروردگار به سیمرغى که دنبال خوراک براى فرزندانش است ندا مى رسد که «این طفل شیر نخورده را مراقبت کن، زیرا از وجود او مردى پا خواهد گرفت». سام پدر زال پس از این اتفاق به کوه مى رود و از خدا طلب بخشش مى کند. زال به قلمرو پدر در سیستان (زابلستان) باز مى گردد و سپس با رودابه دختر شاه کابل ازدواج مى کند و رستم یل سیستان از این پیوند زائیده مى شود. اسفندیار نیز یکى دیگر از مظاهر اسطوره در ادب پارسى است . اسفندیار روئین تن است و حکایت هاى زیادى از چگونگى این روئین تنى آمده است.

 

اسفندیار را در آبى غسل مى دهند و او چشم هایش را مى بندد چون آب به چشم هایش نمى رسد، چشم ها از گزند آسیب در امان نمى مانند. سپس در جنگ رستم و اسفندیار وقتى رستم روز اول زخم هاى عمیق از جنگ بر مى دارد نزد پدر (زال) مى رود و پدر از سیمرغ مى خواهد مرهمى براى زخم هاى رستم به او بدهد و او را راهکارى نشان دهد تا بتواند اسفندیار را از پاى درآورد. سیمرغ درخت گز را چاره کار مى داند و رستم تیرى دو سر از درخت را آماده مى کند و صبح روز پیکار آن را بر زه کمان گذاشته و بر چشم اسفندیار مى رهاند. پس از اصابت تیر به چشم هاى اسفندیار جهان پیش آن نامدار سیاه مى شود و روزگارش تیره و تار مى گردد.

 

 

رخش در شاهنامه حیوانى اسطوره اى است. «براى نخستین بار در اوایل شاهنامه از رخش سخن مى رود. رستم پیش از آن که عازم سفر پر ماجراى خود به کوه ها شود و به جست و جوى کیکاووس برآید در میان همه رمه هاى زادگاه خود زابلستان به جست و جوى اسبى مناسب بر مى آید، اما هنگامى که براى آزمودن، دست خود را بر پشت آن ها فشار مى دهد هیچ یک وزن او را تاب نمى آورند و شکمشان به زمین مى رسد. در این هنگام ناگهان مادیانى را مى بیند که به شیر شباهت دارد و گوش هایش مانند دو خنجر بیرون آمده اند. به دنبال این اسب که با گام هاى کوتاه و سریع حرکت مى کند کره اسبى به شکل مادرش حرکت مى کند که چشمان سیاه و دمى بلند و سم هایى مانند فولاد دارد. قدش به اندازه یک شتر و قدرت اش مانند یک پیل است! و رستم پس از امتحان او را بر مى گزیند.»

 

 

در کندوکاوهاى اساطیرى مى توان شخصیت هاى دیگرى نیز جست که افسانه ها را به نام خودشان آذین بسته اند. مانند دیوسپید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[h=2]اسطوره و پویایى

[/h]در کتاب اسطوره در جهان امروز ستارى آمده است: «اما چگونه ممکن است اسطوره که به تاریخ اعتنا ندارد در جهان امروز که تاریخ مند شده عمرش به سر نیامده باشد و همچنان باقى و پایدار ماند و به رسالت خود عمل کند.»

اسطوره، عین ثابت است و بدین اعتبار هردم تکرار مى شود و باید همواره تکرار شود تا خیر و برکت و فضیلت و کرامتى که نخستین بار در شروع خلقت با ظهور اسطوره پدید آمد، پیوسته تجدید یا احیا شود.

 

 

همچنان که در مرتبه اى والاتر، بنا به حکم «خلق مدام» خالق لحظه به لحظه خلقت را نو مى کند، بنابراین اسطوره با علیت علمى و زمان و مکان منطقى بیگانه است. زیرا اسطوره باوران بر این اعتقادند که تجدید و تکرار کارى نمونه که نخستین بار در زمان بى زمان و مکان لامکان به دست نیاکان فرهنگ ساز صورت گرفته، همه مزایا و محاسن آن کار اصیل را باز مى آورد و دیگر بار فعلیت مى بخشد و این واقعیتى است که تابع رابطه على به معناى مقبول علمى اش نیست و بعد و مکان و فضا و زمان غیر مفارق را نفى مى کند.

 

اسطوره هر بار که نقل شود به آفرینش عالم و کائنات مداومت مى بخشد و این باور در حکم نفى هرگونه نوآورى و نوجویى تاریخ مندى است. بنابراین چگونه مى توان دوام و بقاى اسطوره را در جوامع امروزین پذیرفت و باور داشت. در پاسخ باید گفت، اسطوره که بنا به تعریف، معرفتى باطنى است و در واقع نوعى عرفان و سر محسوب مى شود، در فرهنگ هاى سنتى که قداست عالم را باور دارند، مسلماً هنوز زنده است و جانى دارد، چنان که قوم شناسان خاصه در قرن هاى 19 و 20 نمونه هاى بسیارى از اسطوره باورى و بینش اساطیرى نزد اقوام سنت گرا یا به قول غالب مردم شناسان «جماعت بدوى و اولیه» یافته و ذکر کرده اند.

 

اما از این موضوع خاص که بگذریم، اسطوره به معناى تعلیمى سرى و راز آموزانه یعنى آئین تشرف به اسرار که در نتیجه آن تعلیم، بالطبع به عملى ساحرانه و جادویى و غیب آموز شباهت مى یابد، ممکن است هیچ گاه نمیرد، بلکه به هرچند گاه با جامعه اى نو، رخ بنماید و این در صورتى است که موضوع اسطوره از جمله دلمشغولى هاى جاودانه آدمى باشد که گریبان اندیشه وى را هرگز رها نمى سازد و در ذهنش سؤال هایى برمى انگیزد که هیچ گاه پاسخ به تمام و کمال خرسند کننده اى نمى یابد، از قبیل معناى مرگ، زندگى و سرنوشت بشر و سر هبوط و امید رستگارى و خواست شناخت موطن اصلى خویش و شوق بازگشت به آن و ... که اسطوره شناسان رد چنین موضوعات تاریخ گذارى را در بعضى رمان ها و نمایشنامه هاى رمزى دوران ما بازیافته اند. فى المثل «نى نامه» مولانا و داستان اساطیرى «سى مرغ» که به طلب «سیمرغ» بار سفر مى بندند و همه معراج نامه ها و داستان هاى حاکى از شوق اصل و ذوق وصل، مبین همین معنى است و در حوزه لایزال و جاودانه عشق و عاشقى معلوم دانسته که زیبا ترین رمان با این موضوعات تمثیل هاى از دو نمونه مثالى دلدادگى و شیفتگى است.»

 

جهان به شکل عجیبى همیشه درگیر اساطیر و افسانه ها بوده و خواهد بود. به این معنا که اساطیر پر از رمزهایى هستند که همیشه براى انسان جذاب بوده اند. دانستن عوالم پنهان و شکوه و جبروتى که رمل و اسطرلاب شناخت جامع از هستى براى انسان ایجاد مى کند، همیشه وسوسه اى را تحریک مى کند که به تبع آن باید جلو رفت و از این لابیرنت و هزارتوى مه اندود، اتفاقات تازه اى را کشف کند. انسان معاصر صنعتى پس از این که در مى یابد تکنولوژى او را هم وسیله اى در دست قرار داده است به سمت کهن الگوهایى سوق پیدا مى کند که پاسخ پرسش هاى این چنینى اش باشد. پرسش هایى از جنس اسرار و رمز ها و پاسخ هایى که اساطیر و افسانه ها به این پرسش ها داده اند تا حدودى ممکن است انسان معاصر صنعتى را در عالم خیال سرگرم کند؛ عالمى که روزگارى انسان ها در آن به هستى خود معنا مى بخشیدند.

 

منبع:روزنامه ایران 30 خرداد 86 - حسن گوهرپور

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...