شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ سلاااااام دوستای گلم داشتم تاپیک سوتی رو میدیدم که متوجه شدم بعضیا خاطرات شیرین ضایع شدنشونو به اسم سوتی دارن مخفی میکنن که کسی نفهمه منم دست به کار شدمو این تاپیکو زدم پس بیاید بدون خجالت کشیدن از ضایع شدنامون بگیم بی صبرانه منتظر ضایع شدنتون هستم:hapydancsmil: 20 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ واسه اینکه روتون باز بشه اولیو خودم میگم یه بار کلی تیپ زدمو رفتم بیرون با بچه های uni قرار داشتم میخواستم با مترو برم که زودتر برسم رو سکو وایساده بودم که از دور دیدم داره میاد منم خیلی شیک و با یه ژست خاص رفتم جلو و روبه روی یکی از درا وایسادم حدس بزنین چی شد؟!!! همه درا باز شد به جز دری که من جلوش وایساده بودم اون لحظه فقط دلم میخواست جییییغ بزنم و این کارو کنم - - - - > 23 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ یه بار نزدیک خونمون بودم داشتم پیاده میرفتم 2 نفر اومدند جلو یکیشون پرسید بخوایم بریم سه راه تهرانپارس اینجا باید وایسیم ماشین بگیریم؟ گفتم نه باید برین اونور گفت آخه یکی گفت باید اینجا وایسیم...گفتم نه بابا تا صبح هم اینجا وایسین ماشین نمیاد اون یکی گفت بیا حالا چند دقیقه وایسیم نیمد میریم اونور من گفتم اگه بیکارین وایسین خوب اینو گفتم و راهمو گرفتم که برم 2 قدم هنوز نرفته بودم اولین ماشینی که اومد اینا گفتند سه راه؟ ماشینه وایساد سوارشون کرد 19 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ یه بار نزدیک خونمون بودم داشتم پیاده میرفتماینو گفتم و راهمو گرفتم که برم 2 قدم هنوز نرفته بودم اولین ماشینی که اومد اینا گفتند سه راه؟ ماشینه وایساد سوارشون کرد کاملا درکت میکنم برا منم اینجوری زیاد اتفاق افتاده 4 لینک به دیدگاه
parisa.na 1558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ یه بار تویکی از تاپیک ها اشتباهی یه چیزی نوشتم که به خاطرش بدجور ضایع شدم! 11 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ چند سال پیش تو یه مهمونی عید مهمون عموی خانمم بودیم سر سفره شام عموی خانمم و پدر پیرش روبروی من نشسته بودن و شام میخوردیم خلاصه همون روزهای یکی از فامیلای خانم ما سال پدرش بود و من فکر میکردم سال پدر عموی خانممه (اخه اوایل ازدواج درست فامیلشونو نمیشناختم) خلاصه ما همینطوری که شام تموم شد یه تشکری کردیم و برگشتم گفتم خدا پدرتونو رحمت مرد بزرگواری بودن هرچی خاک ایشونه عمر شما باشه یهو کل ادمای دور سفره ساکت شدن و ذل زدن به من بدبخت که هی قرمز میشدم بعد برادر خانمم کنارم بود گفت بابا این بنده خدا که اینجا نشسته بابای حاج اقا مرتضی است منو میگی یعنی مردم هی عجب خاطره مزخرفی هنوز خجالت میکشم وقتی یارو رو میبینم 10 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ یه بار سر کلاس یه مطلبی رو با اعتماد به نفسه کامل واسه یکی از بچه ها توضیح میدادم که به استاد ارائه بده ... خلاصه سر کلاس که استاد مطلبو ازش پرسید بلند شد و مو به مو توضیحات منو داد ... استاد برگشت گفت این چرندیاتو کی بهت گفته ... اونم منو نشون داد استاد بنده خدا هم که با من خیلی رابطه اش خوب بوده گفت نه ایشون مطمئتا درست واست توضیح داده ولی تو بد متوجه شدی مثلا خواست آبروی منو حفظ کنه ولی خیلی ضایع شدم سر کلاس 9 لینک به دیدگاه
♥MitrA 138 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ یه چند روزی مهمون داشتیم از یکی از شهرستانا عید پارسال بود مهمونا خواب بودن و مامان و بابام رفته بودن گوشت بخرن واسه شام کم کم مهمونا بیدار شدنو از اتاق اومدن بیرون خواهرم هم خواب بود اومد جلوی همه پرسید مامان و بابا کجان؟ من از تو اتاق گفتم رفتن گوشت بگیرن خواهرم تعجب زده بلند داد زد :چی؟!!! رفتن دوش بگیرن؟؟؟!!! من این جوری بوم :| خواهرم :s مهمونا :)) 8 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ اینطوری باید تاپیک سوتی رو ببندیم. چون آدم هر وقت سوتی میده ضایع میشه. درست میگم؟ 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ اینطوری باید تاپیک سوتی رو ببندیم. چون آدم هر وقت سوتی میده ضایع میشه. درست میگم؟ حق با شماست قدمت اون تاپیک بیشتره اگه تاپیکم مشکل سازه این تاپیکو ببندین ولی من هدفم بیشتر سوتی های رفتاری بوده نه لفظی 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده