رفتن به مطلب

بازی های و دلخوشی های دوران کودکی ما ....


eder

ارسال های توصیه شده

چ بچه های گوگولی ای بودیم ما :ws28:

 

من یکی از تفریحاتم همین خونه بالشتیا بود :ws3:۲ تا صندلی با فاصله میزاشتیم بقل هم روش بالشت میچیندیم دیوارارم با بدبختی میساختیم میرفتیم توش خاله بازیو دکتر بازی :whistle: آخرشم ک همه چی آوار میشد رو سرمون نوبتی میرفتیم بالای صندلیو شیرجه میزدیم تو بالشتا :ws3:

 

طبقه آخره خونه مامان بزرگم فقط ی اتاق همیشه قفل شده داشت ک مخصوص داییم بود و وسایلاشو توش میچید بعضی وقتام میرفت توش درو میبست ما تو خماری میموندیم ک این چی داره تو اون اتاق و چیکار میکنه :sigh: ی چن سالی من و داداشمو دختر خالم همه روش های موجودو اعَم از شیشه شیکستن قفل خراب کردن دیوار کندنو رو این اتاق تست میکردیم تا ببینیم تو اون اتاق مرموز چ خبره :sigh: اسمشم عملیات مخصوص خونه ی مادربزرگ بود :ws3:

 

 

ی مدتیم تازه کتاب داستان های نارنیارو مامانم خونده بود واسمون منو داداشم روزی چن ساعت میرفتیم تو کمد دیواری منتظر میشدیم ک ی سرزمین جدید جلو چشممون ظاهر بشه بریم توش :ws28:

 

 

 

تو حیاط خونه خالم گاراژ داشتن از اینا ک ۴ تا ستون داره و سرش پوشیدست هر وقت میرفتیم اونجا من و داداشمو پسر خالم مسابقه میزاشتیم ک کی زودتر مثه مارمولک از ستونا بالا میره و برمیگرده :whistle: بایدم حتمن سرمونو میزدیم ب سقف جوری ک صداش بپیچه و بفمیم ک تقلب نکردیم :ws28:

 

هههی کجایید خاطرات کودکی :sigh:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
:icon_gol:

 

 

یادمه یه سال که خیلی بارون میومد

یه چاله ی اب بود که چالش رو خودمون کنده بودیم

چاله کندن هم داستان داره

شرورانه بود :whistle:

 

بعد هر بار که بارون میومد هزارپاها میومدن روی سطح خاک که نفس بکشن (خوزستان بودیم و اونجا هم جور جونوری پیدا میشد ... به وفور)

بعد میرفتن زیر سنگا

 

ما هم بعد که آفتاب میزد میرفتیم میگرفتیمشون مینداختیم تو همون چاله آبه

تو این راه هم همیشه بچه های محل رو با خودم همراه میکردم

 

چند هفته ای همینجور گذشت بعد که آب چاله کاملا پایین رفت هر کی نگاه میکرد شاخ در میاورد

کف یه چاله ی بزرگ همش هزار پا مرده شده بود :ws3:

 

خیلی جالبه همه شرارتای بچگی منم به اهواز بر میگرده!!!!!:w58:

یعنی میگی هواش رو آدم تأثیر میذاره؟!! اونم تا این حد!!!!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
خیلی جالبه همه شرارتای بچگی منم به اهواز بر میگرده!!!!!:w58:یعنی میگی هواش رو آدم تأثیر میذاره؟!! اونم تا این حد!!!!
:ws28:نه بابااونقدر امکانات کم بود اونجاو از طرفی طبیعت بکر و خشنی داشت ما اینجوری شده بودیم :hanghead:
  • Like 3
لینک به دیدگاه
:ws28:نه بابااونقدر امکانات کم بود اونجاو از طرفی طبیعت بکر و خشنی داشت ما اینجوری شده بودیم :hanghead:

 

 

 

ولی بهترین خاطرات بچگیام به اونجا بر میگرده:sigh:

اونجا با توجه به شرایطی که گفتی بچه ها واقعا بچگی میکنن به دور از غر غر بزرگترا وترس از کثیف شدن لباساشون و زخمی شدن و....:hapydancsmil:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

درپوش مربا میگرفتیم با میخ میزدیم به یه چوب و باهاش اینور و اونور میرفتیم چه حالی میداد البته دو تا درپوش هم وصل میکردیم که دیگه مال حرفه ایها بود...خرچنگ بازی یه داداشم 4 دست و پا مینوشست من و داداش دیگم مثه خرجین رو پشتش سوار میشدیم و معلق بودیم و بعد داداشم راه میرفت...یکی دیگه این بود داداشم ابا و عمامه میذاشت و مثلا داشت در مورد اسلام صحبت میکرد و روضه میخوند من و 2 تا داداش دیگه مثلا به عنوان ساواکی بین جمعیت مینشستیم و با داداشم که داشت روضه میخوند همراهی میکردیم و الکی ادای آدمایی که دارن گریه میکنن و گوش میدن رو در می آوردیم بعد ناغافل 3 تا بلند میشدیم داداشم رو به باد کتک میگرفتیم و دست و پا میبستیم ...با یه بالشت و 2 تا پشتی و یه قابلمه ماشین میساختم بالش میله فرمون بود قابلمه فرمون و 2 تا پشتی بدنه و صندلی و ...بود تازه مسافر هم سوار میکردم...ساندویچی هم داشتیم یه نون رو با کاغذ میپیچیدیم و نمک میزدیم میخوردیم...با تیلر بازی میکردیم تیلر رو هل میدادیم قسمتی از حیاط که شیب داشت بعد که حرکت میکرد میپریدیم بالاش...از این ماشین کوچولو میخریدم بعد میومدم خونه سریع با چاقو رنگشو میکندم بعد با جوهر خودکار رنگش میکردم..با جوراب توپ درست میکردیم و باهاش فوتبال و والیبال نشسته بازی میکردیم...این بازی که اسی نشون داد رو انجام میدادیم داشتیم و با داداشهای دیگه مسابقه میدادیم ...نقطه بازی , اسم فامیلی , دوز , مینچ , شطرنج , قایم باشک(بقول مازنی ها چشم بسته کا) البته کا به زبون مازنی میشه بازی , قلعه , یه چوب کوچک و یه چوب بزرگ که با چوب بزرگ میزدی کنار چوب کوچیک که قانون خودش رو داشت , تیله بازی , سکه بازی , گردو بازی , شاه و وزیر که با اون سیبیل آتشیهای معروفش , یه تپه شنی درست میکردیم و با دوچرخه از روش میپردیم , استپ هوایی , شمع گل پروانه , زووو , هفت سنگ , 1 قل 2 قل , انواع تیرکمون هم کوچیک که تیرش سیمی بود و هم بزرگ که تیر سنگ بود و کلی از بازیها رو اسمش رو به خاطر نمیارم واقعا خیلی بازی میکردیم قدیما چه حالی میداد...یاد بخیر:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
درپوش مربا میگرفتیم با میخ میزدیم به یه چوب و باهاش اینور و اونور میرفتیم چه حالی میداد البته دو تا درپوش هم وصل میکردیم که دیگه مال حرفه ایها بود...خرچنگ بازی یه داداشم 4 دست و پا مینوشست من و داداش دیگم مثه خرجین رو پشتش سوار میشدیم و معلق بودیم و بعد داداشم راه میرفت...یکی دیگه این بود داداشم ابا و عمامه میذاشت و مثلا داشت در مورد اسلام صحبت میکرد و روضه میخوند من و 2 تا داداش دیگه مثلا به عنوان ساواکی بین جمعیت مینشستیم و با داداشم که داشت روضه میخوند همراهی میکردیم و الکی ادای آدمایی که دارن گریه میکنن و گوش میدن رو در می آوردیم بعد ناغافل 3 تا بلند میشدیم داداشم رو به باد کتک میگرفتیم و دست و پا میبستیم ...با یه بالشت و 2 تا پشتی و یه قابلمه ماشین میساختم بالش میله فرمون بود قابلمه فرمون و 2 تا پشتی بدنه و صندلی و ...بود تازه مسافر هم سوار میکردم...ساندویچی هم داشتیم یه نون رو با کاغذ میپیچیدیم و نمک میزدیم میخوردیم...با تیلر بازی میکردیم تیلر رو هل میدادیم قسمتی از حیاط که شیب داشت بعد که حرکت میکرد میپریدیم بالاش...از این ماشین کوچولو میخریدم بعد میومدم خونه سریع با چاقو رنگشو میکندم بعد با جوهر خودکار رنگش میکردم..با جوراب توپ درست میکردیم و باهاش فوتبال و والیبال نشسته بازی میکردیم...این بازی که اسی نشون داد رو انجام میدادیم داشتیم و با داداشهای دیگه مسابقه میدادیم ...نقطه بازی , اسم فامیلی , دوز , مینچ , شطرنج , قایم باشک(بقول مازنی ها چشم بسته کا) البته کا به زبون مازنی میشه بازی , قلعه , یه چوب کوچک و یه چوب بزرگ که با چوب بزرگ میزدی کنار چوب کوچیک که قانون خودش رو داشت , تیله بازی , سکه بازی , گردو بازی , شاه و وزیر که با اون سیبیل آتشیهای معروفش , یه تپه شنی درست میکردیم و با دوچرخه از روش میپردیم , استپ هوایی , شمع گل پروانه , زووو , هفت سنگ , 1 قل 2 قل , انواع تیرکمون هم کوچیک که تیرش سیمی بود و هم بزرگ که تیر سنگ بود و کلی از بازیها رو اسمش رو به خاطر نمیارم واقعا خیلی بازی میکردیم قدیما چه حالی میداد...یاد بخیر:ws37:

 

چه داداشای باحالی داشتی:w16:

بازیاتونم خیلی باحال بوده بعضیاشونو حتما امتحان میکنم البته اگه کسی و پیدا کنم:sigh:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
چه داداشای باحالی داشتی:w16:

بازیاتونم خیلی باحال بوده بعضیاشونو حتما امتحان میکنم البته اگه کسی و پیدا کنم:sigh:

البته اینم از خوبیهای خانواده پر جمعیته...البته خیلی بازیهای دیگه هم هست واقعا نمیشد همه رو توضیح داد باید به صورت حضوری اجرا بشه...حتما انجام بدین خیلی حال میده...:icon_gol:
  • Like 3
لینک به دیدگاه

اینم که میگم شاید خیلی ها تعجب کنن

 

اما یکی دیگه از تفریحاتمون ساخت تفنگ بود

 

تفنگ سر پر که مکانیزم ساده ای داشت و خوب هم شلیک میکرد

 

بچه ای بزرگتر درست میکردن و هر چند وقت یه بار که باروت گیر میومد باهاش شلیک میکردن به یه چیزی و آثار تخریبیش رو بررسی میکردیم:w58::w58:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من دوست داشتم آویزون در خونه یا در نرده های پله ها بشم و تاب بخورم..یه بار دختر خاله نامردم هلم داد،دستم لای در موند و شکست!!!!!یه کار دیگه که ابتکار داداشم بود یه چوب بزرگ برداشته بود و سرش یه قوطی وایتکس گذاشته بود بهش میگفت نیزه، و این نیزه رو با دایی هام پرت میکردیم طرف هم که خیلی خطرناک بود و 2تا پنجره شکست و کتکشو داداش گلم خورد!!!!!!!!!!!!!!یه سرگرمی دیگه من و داداشم ترقه درست میکردیم میرفتیم ظهرای تابستون به دیوار خونه ملت میزدیم...یه بار یکی از همسایه هامون که پیر بود و حالا فوت کرده(خدارحمتش کنه) با چماق دنبالمون گذاشت!!!!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...