eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ دم عیدیه یه خورده خل شدم یاد بچگی افتادم دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان .... انگار همین دیروز بود یه خودکار خالی دم دستم بود یاد یه شئی بسیار ارزشمند افتادم که بچگیا درست میکردیم و وقتمون رو با اون میگذروندیم الان کسی ببینه خندش میگیره ولی یه زمانی این دلخوشی ماها بود ...... همینجوری تو عالم خودم بودم ، یکیش رو درست کردم گفتم یه تاپیک بزنیم و این اشیای قیمتی رو جم کنیم اینجا.... به همراه کاربردشون همینطور بازی هایی که توی خیابون انجام میدادیم .... و همیشه کشته و زخمی داشت 18 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ اولیش رو خودم میذارم همون چیزی که الان درست کردم با مغزی خودکار و یه سوزن ساخته میشه .... ما توی این فوت میکردیم و اون قسمت جلویی میچرخید:hapydancsmil: 14 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ من عاشق این بودم که بادکنک بخرمو به هر نحوی بترکونمشو تیکه هاشو بزارم روی لیوان و محکم بکشمش سمت بالا و بووووووووووممممم:hapydancsmil: با این صدا میرفتم رو مخ همه و عاصیشون میکردم:gnugghender: البته همچنان این کارو انجام میدم یادش بخیر ممنونم eder جان 15 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ من عاشق این بودم که بادکنک بخرمو به هر نحوی بترکونمشو تیکه هاشو بزارم روی لیوان و محکم بکشمش سمت بالا و بووووووووووممممم:hapydancsmil:با این صدا میرفتم رو مخ همه و عاصیشون میکردم:gnugghender: البته همچنان این کارو انجام میدم یادش بخیر ممنونم eder جان ایول ما هم درست میکردیم اگه میتونی یکی درست کن و عکسش رو بذار اینجا 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ ایولما هم درست میکردیم اگه میتونی یکی درست کن و عکسش رو بذار اینجا سعی میکنم 3 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ یکی از دلخوشی های من این بود مثل خرچنگ از کناره های در برم بالا. وقتی میرسیدم بالا چه ذوقی میکردم. 15 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ من عاشق این بودم که ریکا رو با تاید و یه سری آت و آشغال قاتی کنم بعد فکر کنم که یه ماده ی شیمیایی جدید اختراع کردم دوس داشتم چارپایه رو کج کنم، بشینم توش و در قابلمه رو وردارم، ماشین سواری کنم یکی از تفریحاتم هم این بود میرفتم خرابه های بالای خونمون ملخ می گرفتم جمع میکردم. هر سری هم از مامانم کتک درست حسابی میخوردم. یکی دیگه از تفریحاتم این بود اون ملخ ها رو مینداختم تو بلوز دخترای همسایمون. :icon_pf (34): با عرض شرمندگی البته، همشون با جیغ و داد فرار می کردن و شب من کتکشو از بابام میخوردم. علاوه بر اینا خیلی دوست داشتم شبا تو تابستون دعوای گربه ها رو ببینم. کارت بازی هم خیلی دوست داشتم. از اون آیدین ها مخصوصا که جایزه اش رو توپش بود. وقتی هم که بابا مامانم نبودن تو خونه فوتبال بازی می کردم و لیز میخوردم رو زمین سر زانو ها هم همیشه پاره بود. 15 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ من فقط یادمه هی کش میبستیم درقوطی به تعداد زیاد بعد باهاش آهنگ میساختیم! تنها ابتکارمون بود توی بچگی وسط آتیش سوزوندنمون! الان جیمی گفت یادم اومد شوهر خاله ام یه مار پیدا کرده بود انداخته بود تو الکل!پسرخاله ام وقتای بیکاری برش میداشت میبرد توی کوچه باهاش دخترا رو میترسوند واقعا من نمیدونم از جیغ و ویغ شنیدن چه لذتی میبر ین شما جماعت اشرار؟ 12 لینک به دیدگاه
Peyman 16150 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ من عاشق این بودم که ریکا رو با تاید و یه سری آت و آشغال قاتی کنم بعد فکر کنم که یه ماده ی شیمیایی جدید اختراع کردم دوس داشتم چارپایه رو کج کنم، بشینم توش و در قابلمه رو وردارم، ماشین سواری کنم یکی از تفریحاتم هم این بود میرفتم خرابه های بالای خونمون ملخ می گرفتم جمع میکردم. هر سری هم از مامانم کتک درست حسابی میخوردم. یکی دیگه از تفریحاتم این بود اون ملخ ها رو مینداختم تو بلوز دخترای همسایمون. :icon_pf (34): با عرض شرمندگی البته، همشون با جیغ و داد فرار می کردن و شب من کتکشو از بابام میخوردم. علاوه بر اینا خیلی دوست داشتم شبا تو تابستون دعوای گربه ها رو ببینم. کارت بازی هم خیلی دوست داشتم. از اون آیدین ها مخصوصا که جایزه اش رو توپش بود. وقتی هم که بابا مامانم نبودن تو خونه فوتبال بازی می کردم و لیز میخوردم رو زمین سر زانو ها هم همیشه پاره بود. خلاقیت موج میزده جیمی یه شباهتایی پیدا کردم. من عاشقه این بودم که شب وقتی گربه اومد سراغ آشغالا، از طبقه سوم پارچ آب رو خالی کنم روش. هر از گاهی هم می رفتم با تفنگ بادی قورباغه و جک و جونور می زدم، وصل می کردم سر قلاب ماهیگیری، ولی خب هیچی گیرم نمیومد :hrqr6zeqheyjho1f9mx 9 لینک به دیدگاه
keyvan64 3123 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ من عاشق بازی با جامدادی و مداد و خودکار و پاک کن بودم دو تا جامدادی میذاشتم دو طرف خودم؛ اونا میشدن دروازه های فوتبال من خودکار و مداد هم میشدن فوتبالیستای من یه پاک کن داشتم که کاملا گِردش میکردم تا بشه بهش مثل توپ ضربه زد خودم حین بازی گزارش میکردم و صدای تماشاچیا رو موقع گل در میاوردم همیشه سعی میکردم منصف باشمو طرف هیچکسی رو نگیرم اکثراً خط کش میشد دروازه بان تیمها، اگه کمر خط کش میشکست، بهش چسب میزدمو حین گزارشم میگفتم که مصدوم شده مامانم اینا میگفتن تو دیوونه شدی چه کنیم؛ اون موقع که تبلتی در کار نبود؛ اگر هم فرضاً بود پولی در بساط نبود 12 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ من که کوچیک بودم خیلی شیطون نبودم, فقط خاله بازی و آپار و بالا رفتن از چهارچوب در ؛ دوچرخه سواری عاشقه حباب هم بودم, همیشه مایع ظرفشویی میریختم تو لیوان و با آب قاطی میکردم و بعد خودکارو میبردم داخل مخلوط و از مخلوط بیرون می آوردم و فوت و بعد یه عالمه حباب, گاهی هم دستمو که میشستم ؛ بعد توش فوت میکردم؛ حباب حباب... اما داداشم شیطون بودااااا:icon_pf (34): همیشه کاغذ رو کوچیک میکرد؛ مینداخت تو خودکار بیک و بعد فوت میکرد, عین گلوله شکلک میشد؛ خیلی باحال بود :hapydancsmil: لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ یکی دیگه از تفریحات سالم ما بازی با رینگ دوچرخه بود رینگ بدون اسپاک اونو میگرفتیم جلو و یه مفتول رو که به شکل خاصی خم کرده بودیم بهش میگرفتیم و هولش میدادیم اونم برا خودش میچرخید و حرکت میکرد ما هم دنبالش میدوویدیم این یکی از با کلاس ترین بازیامون بود یه زمانی هر کسی از این رینگا نداشت و هر کسی هم حفظ تعدل این رو رینگ رو بلد نبود یه مواقعی یکی میدوید و ما هم پشت سرش میدوویدیم 11 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ منم وقتی کودک ابلهی بیش نبودم فکر میکردم روی کبوتر ها و گنجشک هایی که میشینن اگه آب بریزی خفه میشن میمیرن و میتونم اینجوری شکارشون کنم روزها در حیاط خونمون 1 لیوان اب دستم بود و منتظر نشستن گنجشک ها میشدم:icon_pf (34): یکی دیگه هم دیوار نویسی با اسپری آب پاش بود از اینا که آرایشگرا به مو میزنن کل روز دیوار ها تخته و آب پاش هم گچ من بود و من تدریس میکردم باهاش اما تدریس انقدر آبکی بود که نوشته ها 1 ثانیه بعد از نوشتن بخار میشدند این عادت بعد ها برای دروس دانشگاه در من باقی موند و وقتی استاد تدریس میکرد انگار نوشته ها برای من بخار میشد و میپرید 10 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ نقاشی کردن از چارچوب در بالا رفتن یه نفره فوتبالم میکردم.هم تماشاچی میشده هم دروازه بان و فروارد... زنگ خونه هارو زدن 7 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ یکی از دلخوشی های من این بود مثل خرچنگ از کناره های در برم بالا. وقتی میرسیدم بالا چه ذوقی میکردم. یادش بخیر تا همین چند وقت پیش که پام سالم بود هنوز از این جینگولک بازی ها در میاوردم البته توی در جا نمیشیم دیگه روی دیوار راهرو من عاشق این بودم که ریکا رو با تاید و یه سری آت و آشغال قاتی کنم بعد فکر کنم که یه ماده ی شیمیایی جدید اختراع کردم ایول منم همچین محققی بودم ما باید باهم میرفتیم تو یه آزمایشگاهی چیزی من این مواد رو رویه جونورا هم آزمایش میکردم من فقط یادمه هی کش میبستیم درقوطی به تعداد زیاد بعد باهاش آهنگ میساختیم! از این کارا هم میکردیم انگار اینا همه جا مرسوم بوده با اینکه خبری از اینترنت و این جور چیزا نبود ولی بازی ها و سرگرمی هامن مثل هم بوده 9 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ خلاقیت موج میزده جیمی یه شباهتایی پیدا کردم. من عاشقه این بودم که شب وقتی گربه اومد سراغ آشغالا، از طبقه سوم پارچ آب رو خالی کنم روش. هر از گاهی هم می رفتم با تفنگ بادی قورباغه و جک و جونور می زدم، وصل می کردم سر قلاب ماهیگیری، ولی خب هیچی گیرم نمیومد :hrqr6zeqheyjho1f9mx وای ما چقدر با این قورباغه های بیچاره خاطره داریم یکی از تفریحات دوران طفولیت شکار این موجودات زبون بسته بود دور برکه ها جمع میشدیم و تا یه قورباغه واسه نفس گرفتن میومد بالا همه باسنگ میزدنش :icon_pf (34): 7 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ هفت سنگ (از نوع قدیمیش) همون هفت سنگ الانه که کسی بازی نمیکنه با این تفاوت که توپ نداشتیم جوراب های پاره رو ور میداشتیم تویه یکی یه مقدار کاغذ مچاله شده میذاشتیم حسابی فشردش میکردیم بعد اون رو به شیوه ی بسیار حرفه ای دور خود برمیگردوندیم بعد یه جورای دیگه روی اون و همین رویه تکرار میشد تا یه جسم سفت و گرد بدست بیاد بعد بازی میکردیم 5 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ چه تاپیک قشنگی -یکاری که یادمه انجام میدادیم این بود که کلِ خونرو بهم میریختیم بعد چادر نماز بزرگترارو بر میداشتیم به عنوان سقف و هرچی صندلی و بالشت و این چیزا دمه دست بود از حالت طبیعیش خارج میکردیم تا یجوری یه خونه ای چیزی درست بشه بعد از ساعت ها تلاش وقتی درست میشد تا میرفتیم توش انقدر شل بود همه چی خراب میشد میریخت رو سرمون و از اول - یکی دیگه اینکه با دوستام تو باغچه های جلوی خونه با گِل و آب مرداب درست می کردیم و بعد هر چی جونور دمه دستمون بود مینداختیم توش ببینیم چی میشه آخرش... معمولا تلف میشدن بعد با ناراحتی خاکشون میکردیم یا بعضیاشونو نجات میدادیم و خوشحال میشدیم که یه کار مفید کردیم -خیلی کوچیک بودم یادمه شنیده بودیم قدیمیا از گِل به عنوان صابون استفاده می کردن... هر بار که تو کوچه زخم و زیلی میشدیم صداشو در نمیاوردیم با گِل رو زخممون میمالیدیم و خیالمون راحت میشد که ضد عفونی شده... 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ یکی دیگه از تفریحای من این بود که به خواهر کوچیکترم بگم که سر راهیه اونم هر سری روزها اشک میریخت و غصه میخورد نمیدونم چرا این دیوونه هر بار حرف منو باور میکرد؟!!!! 5 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ چه تاپیک قشنگی -یکاری که یادمه انجام میدادیم این بود که کلِ خونرو بهم میریختیم بعد چادر نماز بزرگترارو بر میداشتیم به عنوان سقف و هرچی صندلی و بالشت و این چیزا دمه دست بود از حالت طبیعیش خارج میکردیم تا یجوری یه خونه ای چیزی درست بشه بعد از ساعت ها تلاش وقتی درست میشد تا میرفتیم توش انقدر شل بود همه چی خراب میشد میریخت رو سرمون و از اول - یکی دیگه اینکه با دوستام تو باغچه های جلوی خونه با گِل و آب مرداب درست می کردیم و بعد هر چی جونور دمه دستمون بود مینداختیم توش ببینیم چی میشه آخرش... معمولا تلف میشدن بعد با ناراحتی خاکشون میکردیم یا بعضیاشونو نجات میدادیم و خوشحال میشدیم که یه کار مفید کردیم -خیلی کوچیک بودم یادمه شنیده بودیم قدیمیا از گِل به عنوان صابون استفاده می کردن... هر بار که تو کوچه زخم و زیلی میشدیم صداشو در نمیاوردیم با گِل رو زخممون میمالیدیم و خیالمون راحت میشد که ضد عفونی شده... ایول چه ضد عفونی ای میکردید یادمه یه سال که خیلی بارون میومد یه چاله ی اب بود که چالش رو خودمون کنده بودیم چاله کندن هم داستان داره شرورانه بود بعد هر بار که بارون میومد هزارپاها میومدن روی سطح خاک که نفس بکشن (خوزستان بودیم و اونجا هم جور جونوری پیدا میشد ... به وفور) بعد میرفتن زیر سنگا ما هم بعد که آفتاب میزد میرفتیم میگرفتیمشون مینداختیم تو همون چاله آبه تو این راه هم همیشه بچه های محل رو با خودم همراه میکردم چند هفته ای همینجور گذشت بعد که آب چاله کاملا پایین رفت هر کی نگاه میکرد شاخ در میاورد کف یه چاله ی بزرگ همش هزار پا مرده شده بود 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده