zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۰ آن چه در پیش روست تاریخ معماری مدرن نیست، بلکه نگرهای نظریه پردارانه است و تلاشی را برای توصیف این که معماری مدرن درباره چیست به دست می دهد. آن چه ممکن است تا حدّی متظاهرانه به نظر رسد، ولی باید اذعان داشت که کژفهمی ها و سوء تعابیری که در کاراست که اینگونه روشنگریها را به چیزی ضروری بدل میسازد. محض رعایت بیطرفی باید آن چه را که جنبش مدرن واقعاً خواهان آن بود یادآوری کرد و آن چه را هم که در عمل به آن رسید خاطر نشان ساخت. امروزه برخی از نویسندگانی که به این موضوع میپردازند، حتی مدعیاند که جنبش مدرن حکم نوعی «کلاف سردرگم» را دارد؛ آنان اظهار میدارند که معماران مدرن در عالم واقع «ایدیولوژی» مشترکی نداشتند و به طریق اولی معماری مدرن نمیتوانست اصولاً وجود داشته باشد. جنبش مدرن بیتردید مبنا و جهتگیری خاص خود را داشته است، و تنها آن دم که این به درستی درک گردد، امکان رسیدن به ارزیابی منصفانهای از پیامدهای آن، و از جمله کوششهای پسامدرن اخیر، فراهم میآید. به این طریق میتوان به نقطه عزیمتی برای جست و جو و پیگیری معماریای دموکراتیک در عصری که در آن به سر میبریم، دست یافت.روی کرد اتخاذ شده، رویکردی است عینی و پدیدارشناختی. ازطریق نوشتن، «پیرامون» معماری، و با اولویت اصلی را به مسائل اجتماعی و سیاسی دادن، چیزی حاصل نمیآید. معماری را باید با مناسبات خود معماری درک کرد. البته این بدین معنی نیست که معماری را رشتهای «مجزا و خود مختار» برشمریم. معماری به مثابه نوعی هنر، به زندگی تعلق دارد. هدف آن نیز عبارت است از فراهم آوردن مکانهایی که زندگی بتواند در آن «به وقوع پیوندد». مکان، مجموعهای از منابع یا احیاناً ظرفی خنثی وبیطرف نیست؛ بل درواقع محیطی است عینی و ملموس که نوعی نظم و منش و ویژگی در خود دارد. بدین ترتیب چنان چه در سویی راجع به زندگی سخن رانده شود، و در سوی دیگر از مکان، چنین چیزی بی معناست. «طراحی برای زندگی» به واقع شعاری بود که برای بیان هدف کلی جنبش مدرن به کار میرفت. تفصیل این امر، با توصیفی از جهان نو و نیاز انسان برای جهتگیری و تعیین هویت در آن، آغاز میگردد. معماری به طور کلی این نیاز را از طریق سازماندهی فضایی و بیان صوری، برآورده میسازد. اهمیت بنیادین این مفاهیم، مدتها پیش تشخیص داده شد لیکن تا امروز هیچگاه بحث شایسته و درخوری در مورد آن صورت نپذیرفت. واژه «ریشهها» در این مقاله اشاره به ساختارهای ماندگار (و نه زودگذر) و الگویی، و هم چنین تجارب و یافتههای دورههای تاریخی مربوط به آنها دارد. در برهه کنونی که ابعاد تاریخی معماری مجددا نقشی عمده یافتهاند، مشخصاً مباحثی از این دست اهمیت مییابند. برای ممکن ساختن طرح اینگونه مباحث، در هر فصل بخشهایی نظری با ماهیتی کلی گنجانده شده است. شیوه عرضه اینگونه مباحث، گاهشمارانه یا زمان بندی شده نیست بلکه برحسب مسائلی که جنبش مدرن را متأثر میساخت، سازماندهی شده است و به دنبال آن، مسیر تکوینی که گیدیون آن را «سنّت جدید» مینامید درج گردیده است. با این حال نوعی گاه شماری و یا زمانبندی نیز تلویحاً به چشم میخورد که با عناوینی هم چون «پیش از مدرن»، «مدرن» و «پسامدرن» نشان داده شده است. دنیای جدید و معماری جدید معماری مدرن بدینخاطر پا به عرصه حیات نهاد که به انسان یاری رساند که در دنیای جدید هم چون کاشانه خود احساس آسایش کند. مفهوم این احساس آسایش، فراتر از نیاز به سرپناه، پوشاک و غذاست؛ و در وهله نخست به مفهوم همانند پنداشتن خود با محیط زیست طبیعی و اجتماعی است. این مفهوم در عین حال نوعی احساس تعلق ومشارکت را نیز دربردارد، یعنی تملک جهان آشنا و درک شده. انسان باید احساس کند که از جمله درمعرض چیزهای شناخته شده و با معنی قرار دارد. ما همه آگاهیم که این تعیین هویت در جهان مدرن مشکلآفرین شده است. محیطهای بسته و امن گذشته فروپاشیدهاند، و ساختارهای جدیدی را میطلبند. معماری مدرن یکی از این صور است. هدف کلی معماری مدرن این است که برای انسان سکونتگاه جدیدی تدارک ببیند. این سکونتگاه جدید باید نیاز به شناسایی را برآورده سازد و بدین ترتیب تجلی «رابطه دوستانه» جدید بین انسان و محیط زیست اوباشد. لوکوربوزیه در سال ۱۹۲۳ نوشت:« مسئله خانه، مسئله عصر است.»، «تعادل اجتماع به این مسئله بستگی دارد. معماری، در این دوره نوسازی، نخستین وظیفهاش تجدید نظر در ارزشها و عناصر تشکیل دهنده خانه است.» نخستین اعلامیه مهم بینالمللی معماری جدید، وایسنهوف در اشتوتگارت –۱۹۲۷- در واقع نمایشگاهی با عنوان «سکونتگاه» بود. جنبش مدرن با در نظر گرفتن سکونتگاه به عنوان نقطه عطف، سلسله مراتب سنتی کارهای ساختمانی را دگرگون کرد. کلیسا و قصر، به عنوان مهمترین کارهای گذشته، اهمیت خود رااز دست دادند، و از آن زمان به بعد موسسات عمومی دولتی ، «توسعه» خانه را مورد توجه قرار دادند. به موجب همین امر نوعی نگرش دموکراتیک جدید، بر طبق ساختار دنیای جدید پدید آمد. بارها پیشگامان معماری مدرن تازگی جهان مدرن را متذکر شدند، و تأکید ورزیدند که اکنون معماری نمیتواند با فرمهای گذشته به کار رود. در این باره، شعار لوکوربوزیه بسیار شناخته شده است: «عصر مهمی آغاز شده است. روحیه جدیدی به وجود آمده… سنتها و رسوم باعث سرکوب معماری شدهاند. «سبکها» دروغ اند… عصر متعلق به ما، و سبک متعلق به آن ، روز به روز معین میشوند.» و «میس ون دروهه» میافزاید:« نه دیروز، نه فردا، بلکه فرم را تنها در همین اامروز میتوان معین ساخت.» این عقیده که بیان شد بیتوجه به عقاید سیاسی بود، گرچه هر دو با نگرشی ریشهای با یکدیگر پیشمیرفتند. هانس مه یر مارکسیست در مقالهای با عنوان «دنیای جدید» نوشت: «هر عصری فرم جدید خود را میطلبد. رسالت ماست که به دنیای جدید، شکلی جدید با معانی امروز بدهیم. اما دانش ما از گذشته باری است که بردوش ما سنگینی میکند…» نتیجه آن که، معماری باید از نو دست بهکار شود «انگار هرگز پیش از این نبوده است»، و این هدفی است که پیش از این درباره آغاز قرن مطرح نشده بود. در ۱۹۱۴ ، آنتونیو سنت الیا پیرو فوتوریسم اظهار داشت: «معماری با سنت قطع رابطه میکند؛ ضرورت ایجاب میکند که معماری دوباره از اول آغاز گردد… تضاد شدیدی بین دنیای مدرن و قدیم با چیزی مشخص میشود که پیش از این وجود نداشت…» تمام اظهار نظرهایی که نقل قول شد، به پرسش میانه رو و بیپیرایه شینکل به سال ۱۸۲۶ برمیگردد: «آیا نباید بکوشیم که سبک متعلق به خود را بیابیم؟» در واقع معماری جدید به عنوان چیزی از بیخ و بن جدید ظاهر شد. به نظرمیرسد فرمهای آن از گردآوریهای شتابزده، هم چون مظاهر نگرش جدید دنیا، ابداع شده بودند. طرح «بازار مکاره جهان» هکتور هرو، در پاریس ۱۸۷۶ ، پیشاپیش همین موضوع را نشان میدهد. در این طرح فرمهای بسته و سنگین ساختمانهای گذشته از بین رفتهاند؛ فضا، بینهایت در تمام جهتها گسترش یافته، به گونهای با افق نامحدودی نشان داده شده است، و ساختمان به مثابه حجم باز و شفافی ظاهر میشود که به نوعی جزء سازندهای از کل فضاست. حجم ساختمان با عضوهای باریک چدنی مشخص شده است، که هر چند مانعی برای فضای باز و پیوستار اساسی آن هستند ولی در عوض ضرباهنگ و مقیاسی را به دست میدهند. بدین ترتیب، ساختمان وضعیت «جهانی» جدیدی را بیان میکند که نقطه عطفی برای نمایشگاههایی از این دست میشود و انسان را به مشارکت در جهانی که ویژگی آن آزادی جدید حرکت و انتخاب است ، دعوت میکند. ما هدف ها وپیامدهای معماری مدرن را درک میکنیم، بنابراین باید «تازگی» جهان مدرن را هم در نظر بگیریم و جویا شویم که چگونه معماری در آشکار ساختن آن به کار میآید. 1 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۰ تصور فضایی جدید سنت الیا، کلیدی برای بحث تازگی جهانی مدرن پیشنهاد میکند و میگوید که جهان مدرن با « چیزی که پیش از این نبود » مشخص میشود . هانس مه یر در مقالهای که پیشتر عنوان شد، چیزهایی را توصیف میکند که قبلاً نبودهاند، مانند «اتومبیلهایی که با سرعت در خیابانها میروند، و هواپیماها که در هوا به پرواز در میآیند و دامنه حرکت و فاصله بین ما و زمین را عریض تر میکنند.» اما تحرک، تنها یکی از جنبههای درک جدید فضا و زمان است. مهیر هم چنین اشاره میکند که «همزمانی رویدادها» به وسیله تبلیغات و نمایشگاهها (امروز ما میگوییم «رسانهها») به منصه ظهور میرسند، و ارتباط به وسیله «رادیو, تلگراف وبیسیم» سبب میشود که «ما از انزوای ملی رهایی یابیم و جزئی از اجتماع جهانی شویم.» دست آخر، مهیر خاطر نشان میکند که «خانههای ما متحرک تر از همیشهاند. بلوکهای بزرگ آپارتمانی ، واگنهای تختخوابدار، قایقهای تفریحی خانوادگی، کشتیهای مسافربری بین اروپا و امریکا، مفهوم محلی وطن را به تدریج ضعیف میکنند. ما جهان وطنی میشویم.» مهیر در سال ۱۹۲۶ اضافه میکند، آنچه که در حال بهدست آمدن است و او به توصیف آنها میپردازد پیش از اینها یعنی در حدود نیمه قرن نوزدهم به آن پیبرده بودند، و وضعیت مسلماً از امروز چندان متفاوت نیست. جهان فراگیر و باز همین است، و زمان آن فرار رسیده است که به همین صور باقی بماند. در ۱۹۳۰ میس ون دروهه گفت:« عصر جدید واقعیتی است که جدای از نظر مثبت یا منفی ما، وجود دارد.» «چیزهای» جدید مسلماً برای خودشان چیزهای جالبیاند، اما تغیرات کلی در روابط میان انسان و محیطزیستی که در پی این امر شکل میگیرد، مهمترند. بنابراین ما درباره «آشکارگی»، «تحرک»، «ارتباط» و «همزمانی» صحبت میکنیم. تمام این واژگان به ساختارهای وابسته به فضا و زمان اشاره دارند و به نظر میرسد که تازگی جهان مدرن اساساً باید در شرایط چنینی درک شود. برای بسیای این درک ناممکن به نظر میرسد. وجود جهانی «پیچیده و متناقض » که در جست و جوی وجوه اشتراک یا خصیصهای ساختاری است، عبث به نظر میرسد. با این حال، این پیشگامان ظاهراً معتقد بودد که چنین خصیصههایی وجود دارند، و در نتیجه درک آنها را به عنان نقطه عطفی در نظر میگرفتند. آنها به ویژه توجه شان را به «تصورفضایی جدید» متمرکز داشتند و فرض کردند معماری هنری است که «مکانمندی» جهان را ظاهر میسازد. به طور کلی، تصور فضایی جدید، در مقایسه با «مکانهای» مجزا از هم و نیم مستقل که ساختار فضایی دنیاهای گذشته را تشکیل میدادند، توجهی خاص به آزاد بودن و پیوستگی میدهد. این آزاد بودن هر چند اساساً افقی است، اما به وضعیت کلیای دلالت دارد مبنی بر اینکه ظاهر زمین منسجم است، در صورتی که جهت عمودی بر همین قیاس اهمیتش را از دست میدهد. رابطه با آسمان و «بعد مذهبی» ساختارهای گذشته، زمانی که زمین امکانات ایجاد گسترش افقی را فراهم میکند، به دست فراموشی سپرده میشوند. معماری باروک برای غلبه بر گسترش افقی پدید امد. در طول قرن هفدهم، امر مطلقی که جهان قرون وسطی را نظم میبخشید، با انبوهی از سیستمهای متضاد، یعنی سیستمهای مذهبی، سیاسی، یا اقتصادی در آمیخته بود. به دلیل رقابت آشکار یا ضمنی، تکثیر نقشی اساسی به دست آورد، و الگوهای پویا و مرکز گریز رواج بافت. تکثیر تنها در مرکز، معنا و تأثیر مییابد و به همین ترتیب اصول بدیهی اساسی سیستم نشان داده میشود. در این مرکز، ارجاع عمودی، ترفندی برای ایجاد سیستمی است ک به مثابه نقطه کانونی ظاهر میگردد. سیستم باعزیمت از این نقطه میتواند بیاندازه گسترش یابد. نقشة شهرهایی مانند ورسای و کارلسروهه نمونههایی از شهرهای آزادند که در عین حال بر درک فضایی باروک متمرکزند. تصور فضایی جدید که در طول نیمه دوم قرن نوزدهم مورد توجه قرار گرفت، زمام تصورات گسترش و تحرک را نیز در دست گرفت، اما مرکز نمادین را از بین برد. در جهان مدرن درک انسان دیگر به وسیلة چیزی که در رأس موضوع قدرت قرار دارد هدایت نمیشود، بلکه دست کم از بعد نظری، آزادی معینی وجود دارد و در دسترس هرکسی نیز قرار میگیرد. با این حال «نبود مرکز» درک ما از جهان را شدیداً دشوار میسازد. حال امکان تشخیص موقعیت و تعیین خویت انسان در جهان پویای ارتباط و دگرگونی چگونه خواهد بود؟ حل این مساله، وظیفه معماری مدرن است. زمانی که پیشگامان معماری «فرمهای گذشته» را رد کردند، قصدشان تنها نقوش خاص نبود، بلکه تصورات عادی فضایی مانند پرسپکتیو خطی رنسانس یا الگوهای یکهتاز باروک را نیز دربر میگرفت. اینان به ویژه با ترکیبهای معماری رسمی آکادمیک قرن نوزدهم نیز که محورها و مراکز هدفمند شهرسازی باروک را به حدّ بازی اشکال صوری نزول داده بودند ، مخالفت میورزیدند. ظاهراً چنین ترکیبهای مصنوعی و ایستا نمیتوانست با شکل زندگی جهان آزاد و پویا کنار بیاید. مهمتر این که، آنها سبکها را به عنوان سیستمهای انواع ساختمان و عناصر نمادین رد کردند. با سبکها تصورات فضایی گذشته در کارها مشخص بودند. سبکها به عنوان سیستمهایی منظم، اجزای به هم پیوستهای را تشکیل میدادند که درک جهان را هم چون سلسله مراتبی بازتاب میداد و در آن میان هر جزء جایگاه و ارزش خاص خودش را داشت. در طول قرن نوزدهم، اجزاء خارج از بافت خود قرار داشتند، و تاریخ به «فروشگاه بزرگی» تقلیل داده شده بود، به طوری که فرمها هر زمان که «نیاز بود» به عاریه گرفته شوند. گیدیون این التقاط گرایی را به عنوان «کاهش ارزش نمادها» توصیف میکند، و نشان میدهد که چگونه این التقاط گرایی برای به دست دادن «انسان خود ساخته جدید»، نوعی «بهانه انسان گرایانه» را به خدمت میگیرد. شارل بودلر در حدود سال ۱۸۵۰ چنین مینویسد: «مهم نیست که او تا چه حد میتواند باهوش باشد، مهم این است که فردی التقاطی چیزی جز انسانی نالایق نیست؛ برای او انسان نه ستاره است و نه قطب نما. فرد التقاطی هم چون کشتیای است که به یکباره در برابر هر باد، بادبان برمیافرازد. پس جای تعجب نیست که لوکوربوزیه به نقل از هانری وان دو ولد، سبک ها را «دروغ» مینامد. رد کردن سبکها به طور ضمنی دلالت بر آن داشت که زبان جدید فرمها به منظور تثبیت تصور فضای جدید در کارها ضروری مینمود. «معماری معاصر باید راه دشواری را بپیماید. معماری نیز مانند نقاشی و مجسمه سازی باید از نو آغاز کند. معماری باید بر ابتدایی ترین چیزها از نو غلبه کند؛ انگار که چیزی پیش از این نبوده است. معماری نمیتواند به فضای یونان، روم، یا باروک برگردد و به تجربة آنها دل خوش کند. انسان باید در بحرانهای خاص در انزوا زندگی کند تا از احساسات و اندیشههای درونیاش آگاه شود. این بود وضعیت تمام هنرها در حدود سال ۱۹۱۰٫ با این حال، این میتوانست در تعبیر نیاز به روش جدیدی برای بیان به مثابه مسئلهای صرفا« صورت گرایانه»، نقشی سطحی داشته باشد. پیش از این تأکید شد که معماری جدید در نظر داشت کمک کند تا انسان پایگاه وجودی اش را به دست آورد. کاهش ارزش نمادها در واقع بخشی از بیگانگی کلی انان بود که درطول قرن نوزدهم نمود یافته بود. انسان با محروم شدن از نمادهای معنادار، دیگر نمیتوانست با محیطزیست خود احساس نزدیکی کند، و بدین ترتیب حس تعلق خود را از دست داد. تصور فضایی جدید نویدی را نشان میداد، اما به دلیل ذوق و سلیقه حاکم که در تحرکها و انگیزههای احساساتی و خیالبرانگیز پناهگرفته بود، شدیداً در حالت سرکوب به سر میبرد برای غلبه به این حالت بیگانگی، به هنر جدیدی نیاز بود، که بتواند دستیابی انسان عاطفی را نسبت به «چیزی که پیش از این وجود نداشت» ممکن سازد، و او را آماده کند تا با آزاد بودن و تحرک احساس امنیت کند. معماری مدرن بخشی از این هنر است، و به طور کلی هماهنگ با تحول هنر مدرن، به ویژه همراه با نقاشی و مجسمهسازی مدرن، شکل گرفته است. سوراخ سوزنی هنر مدرن هنگامی که تجربه گرایی به عنوان شیوه راهنمای جهان جدید برگزیده شد، هر چند زمام اعتقاد به خرد را هنر مدرن به دست گرفته بود، و در عین حال به بررسی «علمی» پدیدههای هنری، به ویژه در باهاوس مبادرت ورزید، اما بیشتر پیشگامان پی برده بودند که انسان نمیتواند جای پای وجودی خود را تنها از طریق خرد به دست آورد. علوم طبیع، جهان را به انچه که «اندازه گیری شدنی» است – یا همانا کیفیت های انتزاعی- تقلیل میداد، در حالی که کیفیت کارهای بتنی که جهان هر روزه ما به وجود می آورد مدام به یأس مبدل میشود. احساسات انسان در جهان کمّی شده تغییر میکنند، و بین طغیانهای ناگهانی و بیتفاوتی درونگرا نوسان مییابند. گیدیون مینویسد:«شکاف بین واقعیت اخیراً به وجود آمده و احساس عاطفی به وجود آمده با انقلاب صنعتی، به دلیل ماشینهای مهار نشدنی است – حاصل این امر، احساس دربهدری هم چون پایانی در خود است – و نتیجه آن نیز،گریز به رمانتیسیسم است. این دوگانگی، طلوع هنر رسمی قرن گذشته را که هنوز هم معیار ذوق و سلیقه عامه مردم است ، بیان میکند. هنر مناسب و مطلوب نمایشگاهها، مراکز دانشگاهی و مطبوعات، یعنی هنری که قدرت واقعی داشت، با حاکم بودن بر جهان عاطفی عامه مردم عینیت مییافت و هنر صرفاُ به عنوان نوعی دارو و مواد مخدر تلقی میشد» «قرن نوزدهم بین جریانهای گوناگون که کاملاً کورکورانه در تمام جهات به آن دست مییافت، دست وپا میزد. قرن نوزدهم رهاییش را با فرار از گذشته جست و جو .میکرد…» بهبود بخشیدن به این «دوگانگی» در اندیشه واحساس، هدف اساسی جنبش مدرن هنر در معاری بود. اانسان باید به شیوههای متفاو درک کند و جهان گذرای پدیدههایی را که نسبت به آنها احساس تعلق و وابستگی دارد «حفظ کند» . بدین لحاظ انسان تشابهات انتزاعی را طبقهبندی و به «قوانین طبیعی» وارد میکند. یا ابزار عملی میسازد تا بتواند موقعیتها را بر طبق مقاصد خود طبقهبندی کند. اما این کارها کافی نیست. درک تا اندازهای بیش از نظریه و عمل معنی میدهد. درک در عین حال به معنی حفظ دیدی این که اشیاء چگونه هستند و دید ماهیت واقعی آنها، که از روابط متقابل آنها ناشی میشود، نیز هست. یعنی این که ما باید این وضعیت را به عنوان کلیتی کمّی و به عنوان آن «زندگی – جهانی» پرمعنا که از علم و فنآوری میگریزد، درک کنیم. بدین ترتیب اثر هنری ای خلق میکنیم که به عنان انگاره جهان را توصیف نمیکند، بلکه باعث میشود جهان به مثابه واقعیتی ملموس، بماند. هیدگر میگوید: «فقط انگارهای که تجسم چیزی است دید را حفظ میکند، و با این حال انگاره تجسم شده به شعر تکیه دارد.» بنابراین اثر هنری و جهانی رویت پذیر را میسازد و آن را حفظ میکند. اثر هنری شیء را به معرض نمایش نمیگذارد. بلکه آن چه را که به عنوان شیء است نشان میدهد، و این یعنی «گرد آوردن» جهان. شیء هرگز تنها نیست بلکه به اشیاء دیگر مربوط میشود، و «شیء بودن» آن به همین روابط بستگی درد، یا به بیان هیدگر ، در جهان انباشته میشود. زمانی که هنرمند شیء را ارائه میدهد، این جهان را نشان میدهد و از این رهگذر شیئی میسازد که پرمعنا شود. در طول نخستین دهه بیستم، «انقلاب بصری» ای در هنرهای تجسمی روی داد. که مبتنی بر عدول از نمایش واقعبینانه اشیاء زندگی روزمره که معیار نمایش اعصار گذشته به شمار میآمدند بود. در کوبیسم این شیوه از طریق استفاده از دیدگاههای متعدد هم زمان به دست آمد، و به موجب آن چند جنبة شیء به صورت یک انگاره در آمدند. در نتیجه «نقش» سنتی دور ریخته شد، و نوعی «فرم آزاد» جدید به صورت موجود شکل گرفت. این انقلاب حدود همان زمانی که برخ از معماران سبکهای تاریخ را کنار گذاشته و پیشگامان موسیقی مدرن نیز از تونالیته دست برداشته بودند، اتفاق افتاد. تمام این تجربهها را میتوان به مثابه تلاشهای موازی یکدیگر در توسعه هنر «مدرن» که میتوانست جهان جدید آزادی را متجلی سازد، درک کرد. پل کله میگوید: «هنر آنچه را که رؤیت پذیر است بازگو نمیکند، بلکه رؤیت پذیر میسازد»، و در آثار خود این اصول را که باعث میشود ما به کیفیت ذاتی پدیدهها پی ببریم به اثبات میرساند. طرح «باران» او، قطرههای جاری رگبار، شدت و غلظت متفاوت آن ، و سرچشمهاش را با «گنبد مینا»یی در دوردست ارائه میدهد. بنابراین، هنر مدرن میخواهد که از طریق انتزاع کیفیتهای اشیاء به ماهیت واقعی آنها نفوذ کند. گاه فرمهای ساده این ماهیت را نشان میدهد. با این شیوه هنر مدرن در برابر «کاهش ارزش نمادها» میجنگد، اما باید «راه دشواری را پیشبگیرد و به ابتدایی ترین چیزها انگار که پیش از این هرگز وجود نداشت دوباره دست یابد». 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده