Managerr 1616 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۰ شاید صحبت کردن از این مساله کمی تکراری باشد ولی علی رغم تکراری بودن آن متاسفانه باز ما در برخی از محافل ادبی مشاهده می کنیم که چنین معضلی هنوز وجود دارد. به خصوص در قشر جوان، دانشگاهی مان، آوردن کلمات کهنه و قدیمی و افعال غیرقابل استعمال در شعر فارسی، به بهانه نگاه داشتن و حفظ زبان فارسی. کلمات و افعالی کهنه تاریخ مصرف آنها گذشته است; مثل این است که ما بخواهیم غذایی را استفاده کنیم که تاریخ مصرف آنها گذشته است. جز آن که ما را مسموم خواهد کرد کار دیگری نمی کند. اگر بخواهیم ما نیز در شعر فارسی چنین کلماتی را باز بیاوریم جز آن که شعر فارسی را دچار نوعی مسمومیت ادبی می کنیم کار دیگری انجام نمی دهیم. البته هیچ کس حق ندارد که به شاعری بگوید چگونه شعر بگو، او هر گونه که احساس می کند می تواند شعر خودش را بگوید. اینجا مخاطب من شاعر خلوت نشین در عزلتکده خودش نمی باشد. شاعر حرفه ای مخاطب من است و کسی که شعر خود ش را در جامعه ادبی مطرح می کند، باید انتظار نقد را هم داشته باشد، آنجاست که یقه او را می گیرند. آوردن کلماتی مثل گیسو پیاله زلف که معادل آنها را هم اکنون در زبان فارسی داریم، کار چندان جالبی نیست و اینگونه نمی شود به زبان فارسی خدمت کرد که مثل این است که ما بخواهیم با سرنگ خون به رگ های فردی که مرده است تزریق کنیم فردی که مرده با این روش زنده نمی شود چون روح در وجود او نیست و اینگونه کلمات در زمان خودشان روح زندگی داشتند نه هم اکنون ولی وقتی ما این کلمات را در شعر حافظ یا سعدی یا خواجوی کرمانی می خوانیم بسیار لذت می بریم. چرا؟ چون خود را در تجربه شاعرانه، شاعر آن زمان شریک می بینیم. این اشتباه است. بنا به گفته سهراب سپهری چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید چرا این اتفاق می افتد؟ وقتی شاعر ما در ذهن خودش و در ناخودآگاهش تصویری از قالب های جدید ندارد وقتی می خواهد احساسات و عواطف برانگیخته خودش را در قالبی بریزد و به عنوان شعر آن را مطرح کند مجبور است به سمت این قالب های کهنه برود چون ذهن او به اندازه کافی شارژ نشده است. برای روز مبادا برای همین مجبور است رنج دوری از یار را مثل حافظ بیان کند. می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان هجران بلا ی ما شد یا رب بلا بگردان اما شاعر امروز ما مثل جناب محمدعلی بهمنی اینگونه می گوید: یخ کرده ام اما نه از سوز زمستان اما نه از شب پرسه های زیر باران یخ کرده ام یخ کردی در تب تبی که جسمم نه ما دارد باور همی سوزد در آن یخ کرده ام، اما تو ای دست نوازش روح یخی را با چنین شولا مپوشان گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان مخاطب من در اینجا شاعری است که قصد دارد در ادبیات ما تاثیرگزار باشد. نه شاعری که می خواهد برای کنج خلوت خود شعر بگوید «بگذار هر چه می خواهد دل تنگش بگوید» اگر شاعری بیاید و در شعرش کلمات کهنه بکار ببرد تنها به سلا مت زبان فارسی و حفظ آن کمک نکرده است بلکه زبان و ادبیات فارسی را دچار بحران می کند. خردمندی و مصلحت اقتضا می کند که هر چیزی در جایگاه خودش به کار رود. البته به کار بردن کلمات قدیمی در شعر به این معنا نیست که اما آن کلمات را نمی خواهیم بلکه آنها را بایگانی کرده ایم و جزو ذخایر ادبی ما شده اند در آثار مکتوب ادبی ما چه شعر و چه نثر، البته به استثنای برخی کلمات که مرده می شوند و دیگر نه قابل ذخیره شدن هستند و نه قابل استفاده. اگر احساس و عاطفه درونی ما به زبان زمان ما بیان نشود نمی تواند به خوبی پتانسیل های درونی ما را تخلیه کند و حتی به مخاطب ما ارجاع دهد یا بر آن نفوذگذار باشد. اگر شاعر امروز عادت کند از آنچه که رنج می برد و یا لذت را به زبان شاعران گذشته بیان کند به نوعی تنبلی گرفتار می شوند بنا بر گفته «ژان کوکتو سنن و عادات و حافظه ما حجاب هایی هستند که امور و حوادث را از نظر ما مخفی نگاه می دارند و به عنوان سوابق ذهنی، تنبلی، فطری، ما را یاری می کنند. شعرا شاق بلا واسطه ای است که واقعیت های مخفی را انظار ما را برملا می کند، شعر پرده ها را می درد و هر چیز را در زیر نوری رخوت زدا نشان می دهد.» دکتر حاج سید جوادی در کتاب ادبیات معاصر مطرح می کنند. که «شعر واقعی امروز مبهم به نظر می رسد. به چند عامل بستگی دارد. نخست از این روست که این ابهام در ذات فضاست چرا شاعر واقعی امروز سر آن دارد تا در دنیاهایی نفوذ کند که در زیر پرده ای از اعتیادات ما خفته و نهفته اند و دنیایی ضدعادت که چون کشف شد بدیهی است که برای ناآشنایان مه آلود و راز آمیز و مبهم خواهد بود». بنا به گفته گوته «شعر سرمایه ملی است، آیا شاعر حرفه ای حق دارد با سرمایه ملی هر گونه که می خواهد برخورد کند و آن را به ابتذال بکشاند، شاعر کسی است که همیشه جلوتر از بقیه مردم حرکت می کند و او چیزهایی را می بیند که دیگران نمی بینند آیا این درست است که در هنگام بیان آن احساسات آنها را در قالب های کلمات کهنه و قدیمی بریزد. در واقع به نوعی آن احساسات را زندانی کرده است». بنا به گفته وردزورت « شاعر کسی است که از حساسیتی زنده تر و شوق و رقت خاطری بیش از دیگران بهره ور است وی کسی است که در خصوص طبیعت بشری آگاهی بیشتری دارد و روح وی وسیع تر از آن حدی است که در میان سایر ابنای بشر دیده می شود و بیش از دیگر مردم از روح زندگی که در وجود اوست به نشاط می آید». آری شاعر مسوولیت خطیری دارد. به جای دیگران می بیند و به جای دیگران بیان می کند. باید نسبت به انتخاب کلمات وسواس بیشتری به کار ببرد. زیرا شعر مثل نثر نیست باید کلمات طوری انتخاب شوند که بار عاطفی را به خوبی حمل کنند تا در مخاطب تاثیر عمیقی بگذارد. شاعر و ناقد محترم کشورمان جناب آقای مصطفی علیپور در کتاب خوبشان ساختار زبان شعر امروز را اینگونه می گویند. «بخشی از آنچه که امروزه به نام باستانگرایی شهرت یافته به احیا و تجدید کاربرد واژه ها اعم از اسم قید فعل...» در زبان شعر امروز مربوط می شود. این واژه ها غالبا از میان متون نظم و نثر کهن پارسی استخراج و کارکرد می یابند. شایسته یادآوری است که صرف کاربرد این واژه ها نمی تواند به اثری صورت آرکائیسم دهد. نحوه پیوند و کنار هم قرار گرفتن آنها ارتباط معنایی و فرا ایستادن ساختار عبارت ها از سطح یک ساخت نحوی معمولی و گفتاری، در ارائه یک هیات ارکائیسی اعتبار و اهمیت ویژه ای دارد. گفتنی است باستان گرایی واژگانی صرفا به کاربرد واژگان مرده محدود نمی شود. نکته دیگر این که کاربرد واژگان کهنه فی نفسه با نوعی غرابت همراهند و البته هر نوع غرابتی نمی تواند موجه باشد، تنها آن دسته از واژگان مهجور قدیمی می توانند در یک بافت زبانی جای بگیرند که به معماری و ساختار طبیعی آن گزند نرسانند. سبب آشفتگی و تصنع زبان نشده مخاطب را سردرگم نکنند. استفاده از واژگان و عناصر صرفی قدیم، نوعی درشتی و سختی به زبان می بخشد و آن را خاص معمای سنگین و حماسی می کند.» آری بنا به گفته نیما قدما برای ما به منزله پایه و ریشه اند، حکم معدن های سر به مهر را دارند، با مواد خاص که به ما می رسانند، به ما کمک می کنند که این ساختمان به دست ماست. آری این که گفته می شود شاعر ا مروز بهتر است از استفاده کلمات مرده وقدیمی بپرهیزد به معنای آن نیست که گنجینه ادب فارسی گذشته را نادیده بگیرد بلکه خوب دیدن و درست استعمال کردن واژه ها می تواند خدمت به زبان فارسی کند همچنان که جناب مصطفی علیپور در کتاب خوبشان ادامه می دهند«که شاید بیماری پاره ای از آنچه به نام شعر امروز این جا و آنجا در محمل هایی از آوانگارد اما مدرنیسم و موج های ناب و نوموسوم با طرح های فانتزی و رنگ های موهوم منتشر شده و هیچ کوششی قابل فهم نیست از این اصل عدم اتکا و احترام به غنای گذشته و ثروت فرهنگی آن ناشی شود. گفته هایم را با سخنی از بانوی غزل ایران خانم سیمین بهبهانی به پایان می رسانم: شعر کلا سیک باید خیلی حرف برای گفتن و خیلی زیبایی برای عرضه کردن داشته باشد تا در پسند، این خلق بی حوصله آشفته حال واقع شود شرایط محیط نوع هنر را مشخص می کند هنر و به خصوص شعر هیچ بایدی را نمی پذیرد و چون زمان خیلی چیزها را تغییر می دهد اما می تواند ذوق و ذائقه ادبی ما را تغییر دهد. بعضی از کلمات هستند که با گذشت زمان هم تغییر نمی کنند و مردم همیشه پذیرای آن کلمات هستند حال چه مردم عوام و چه خواص مثلا کلماتی مثل گرداب مستی خماری ولی این موضوع در ارتباط با همه کلمات صورت نمی گیرد. یک شاعر حرفه ای باید فرزند زمان خودش باشد و از امکانات زبان زمان خودش بهره ببرد برخی از شاعران متعلق به این زمان هستند ولی احساسات و عواطف دریافتی خود را سعی می کنند با کلمات قدیمی و از کار افتاده بیان کنند مثلا رنجی را که از دوری معشوقشان می برند همانطور بیان می کنند که یک شاعر قرن ۶ و ۷ بیان کرده است و می گویند ما اینگونه لذت می بریم. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده