رفتن به مطلب

هیچ فلوبر و ادبیات امروز ما


Managerr

ارسال های توصیه شده

[TABLE]

[TR]

[TD=width: 10][/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 10][/TD]

[TD][/TD]

[TD=width: 10][/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 10][/TD]

[TD=width: 250][TABLE]

[TR]

[TD=width: 50%, bgcolor: #bbbbbb][/TD]

[TD=width: 50%, bgcolor: #ffffff][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[TD=width: 10][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به رغم انواع فرم های متظاهرانه و اغلب تکراری – که البته شاید به نظر آنها که می پندارند تاریخ قصه نویسی ایران از دهه ۸۰ آغاز شده فرم هایی بدیع و خلاقانه باشند – ادبیات داستانی این سال های ما یا سخت در پی چنگ زدن به محتواهایی غریب، به مثابه حوادثی استثنایی و البته قابل برطرف شدن و گنجاندن آن محتواها و حوادث در فرم هایی باسمه ای است یا در پی انباشتن متن از زندگی روزمره بدون ساختن زاویه ای زیبایی شناختی با آن، که در هر دو حالت، حاصل، همان ناادبیاتی است که مارکوزه در «بعد زیبایی شناختی»، آن را ادبیاتی «واقع گرا – سازشگر» می نامد؛ ادبیاتی که فرم را نه به مثابه عنصر برسازنده ادبیاتی خودآیین و خلاف جریان، که قالب از پیش حی و حاضری می پندارد که باید آن را از جعبه جادوی داستان نویسی که کلیدش یا در دست استادی است که در کارگاه به تدریس ادبیات مشغول است یا در کتاب های آموزش داستان نویسی بردارد و بدون هیچ تغییری در آن قالب از پیش موجود، محتوایش را در آن قرار دهد.

 

حال فرقی نمی کند که این محتوا پدرسالاری باشد، یا بیماری روانی، یا قتل و خشونت، یا زلزله یا میهمانی و شب نشینی و فست فود و قضاوت های پرطمطراق راجع به تاریخ ادبیات و هنر و انباشتن بی دلیل متن از نام فیلسوفان و نویسندگان... یا ویراژ دادن در اتوبان و خیالبافی و از این دست. نویسنده امروز ما هرچند مدعی است که تنها می خواهد قصه بگوید اما سختکوشی اش برای حرفی برای گفتن داشتن از پس پشت انواع فرم های تکراری ای که به کار می بندد عیان است. حال آنکه ادبیات خودآیین، فرم را به کار نمی بندد، بلکه آن را از «هیچ» ابداع می کند. مساله این است که در ادبیات امروز ما حقیقتا حرفی برای گفتن وجود ندارد و آنچه هست تظاهر به «حرف» یا به بیان بهتر، «پرحرفی» است. نویسنده امروز ما به گواه اثرش و نه لزوما به گواه آنچه ادعا می کند، فارغ از ادبیات، می کوشد حرفی برای گفتن داشته باشد و هرچه می کوشد نوشته بدون شکلش را از محتوایی هرچه والاتر انباشته کند، محصول تلاشش به طرز رقت باری پوچ تر و کاذب تر به نظر می رسد.

پوچی و کذبی در تضاد با آن «هیچ» فلوبری که نتیجه اش نه بی محتوا شدن اثر، که امتداد فرم تا آنجاست که محتوا بیرون از فرم و ادبیات و به صورت توده ای بدون شکل و قابل آشتی با هر گفتمانی به چشم نیاید. نتیجه این نوع فرم گرایی، خلق ادبیاتی است که به همرنگ شدن با محیط تن نمی دهد. برخلاف آن انباشت محتوا در ادبیات امروز ما که حاصلش هرچیزی هست به جز ادبیات. گاه مرثیه است و گاه عصیان باسمه ای و موقتی «تین ایجرها» علیه نسل گذشته و گاهی هم خوشمزگی یا انعکاس زندگی روزمره ای که در آن هر تنشی یا موقتی است و محصور به زندگی خصوصی آدم های قصه یا یک وضعیت «خاص» است که نمی توان و نباید تعمیمش داد و باید آن را در همان حوزه خصوصی محصور نگه داشت تا بخش خصوصی ادبیات ایران، آن را حل و فصل کند و آرامش را به حوزه عمومی بازگرداند چرا که هر نوع دخالت دادن حوزه عمومی به درون بحرانی که نویسنده به عنوان یک حالت خاص طرح کرده، وضعیت را آشفته تر خواهد کرد و کار را از دست نویسنده ای که می خواهد در نهایت نظم و ثبات را دوباره برقرار کند خواهد گرفت. به عنوان مثال، شخصیت روان پریش و دیوانه در این قصه ها، یک استثناست و به همین دلیل تشخص پیدا می کند و پس از تشخص یافتن، از زندگی عمومی طرد می شود. این تشخص، به نوعی همان رشوه و باج دادن به شخصیت مساله دار برای دک کردن او است و مشکل اساسی ادبیات داستانی معاصر ایران هم همین جاست.

آلن رب گری یه در مقاله ای با عنوان «درباره پاره ای تصورهای ذهنی منسوخ شده»، پس از پوچ خواندن «این اصطلاح مورد علاقه منتقدهای سنتی» که: «فلانی چیزی برای گفتن دارد و آن را خوب بیان می کند»، می نویسد: «آیا برعکس نمی توان گفت که نویسنده واقعی چیزی برای گفتن ندارد؟ او فقط روشی برای گفتن دارد. باید دنیایی را بیافریند، ولی بر اساس هیچ، براساس غبار...» (برای رمانی نو/ترجمه پرویز شهدی/انتشارات با فکر) این «روش» که رب گری یه از آن سخن می گوید نه تکنیک نوشتن در معنای کارگاهی که در واقع همان شکلی است که به تعبیر مارکوزه، ادبیات خودآیین و خلاف جریان را برمی سازد؛ شکلی که می تواند پیش پا افتاده ترین محتوا را به ادبیاتی رادیکال بدل کند به جای آنکه تظاهر کند که دارد از رنج های والای بشری سخن می گوید و انباشته از دغدغه است.

حال آنکه در پس چنین تظاهراتی، هیچ دغدغه و ایده تازه ای وجود ندارد. ادبیات امروز ما سخت گرفتار میانمایگی است و دلخوش به ابراز احساسات های بی ربط به ادبیات که در واقع تقلیل ادبیات به وبلاگی شخصی و خصوصی است. تقلیل ادبیات به محتوایی بدون شکل و ناتوان از مقاومت در برابر سازگار شدن با محیط و همرنگ آن شدن به رغم منفی بافی هایی که نه به معنای مقاومت در مقابل یک وضعیت و جریان فراگیر که بیشتر نق زدن و درددل هایی محفلی و خنثی است که خود را ادبیات جا زده است.

 

منبع : شرق

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...