Managerr 1616 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۰ [h=1]خلقت دنکیشوت[/h] [h=3]دن کیشوت؛ سنخی تاریخ یا نمادی بشری؟[/h] می گویند سروانتس در سال های پیری و پس از آنکه از تامین نان از راه نویسندگی برای همیشه امید می برد. به جبر غم نان کارمند پیمانی دولت و مامور مالیات می شود و در این مقام به اتهام واهی اختلاس به زندان می افتد و در اینجاست که یکباره و الهام آسا داستان دن کیشوت در ذهنش فوران می کند گویا هانری چهارم، همان شاه فلسفه گرای فرانسوی که در قرن شانزدهم توانست با در پیش گرفتن سیاست مدارا و برقراری برابری ادیان، برای زمانی البته کوتاه، جنگ خانگی میان کاتولیک ها و پروتستان ها را در کشورش بخواباند و در عصر آشوب های عقیدتی در فرانسه صلح برقرار کند، با وجود این کار بزرگ و تاریخی خود، در گفت وگویی با روبتس نقاش هلندی که برای ترسیم سیمای او به دربار پاریس آمده بود. گفته است به شخصه هنرمند را از پادشاهان برتر می داند، چرا که هنرمندان صورتگر سرشت زندگی و پاسدار واقعیت های بنیادین تاریخ اند. هانری چهارم هم روزگار سروانتس بود و اولین ترجمه فرانسوی رمان جهانی این نویسنده نامدار اسپانیایی، یعنی دن کیشوت را خوانده است. چه بسا حقیقت نابی که در این کتاب می یافته او را بر آن داشته است که هنرمند را بر شاهان سر بداند زیرا ماجراهای مضحک قهرمان این اثر که شهسواری پیر و مالیخولیایی است، شاید بیش از هر چیز می خواهد به ما بفهماند که دیگر دوران حماسه های فردی در تاریخ سر آمده است و اینک توده ها هستند که به سرنوشت شکل می دهند. به هر روی تصور شهسوار لق لقو و مافنگی، اما در همه حال نیک خواه سروانتس برای هانری به عنوان شاه و صاحب قدرت، این حسن را داشته است که او را از در افتادن به ورطه غرور و تک روی در مدیریت کشورش پرهیز می داده است. و از همین پرهیز هم شاه هانری نزد هنرمند فروتنی در پیش می گیرد. در تفسیر این داوری هانری چهارم باید گفت هنرمند در قیل و قال مشغله همه رنگ و غفلت آور زندگی نگاهی پیوسته نکته یاب دارد. هنرمند و از آن جمله است نویسنده که پاسدار شاخه ای کهن و گسترده از فرهنگ بشری است، رگه رویدادهای بنیادین تاریخ را از بستر روزمرگی و تکرار بیرون می آورد در قالب همه گونه روایت کهن یا نو، با ارائه دیدی چکیده وار از این رویدادها و انسان های کارگزار آن ها، عرصه ادب را به تجلی گاه واقعی تاریخ بدل می کند. دن کیشوت نیز به عنوان شهسوار پیری که غرق در گذشته ای زوال یافته از درک آنکه دورانش به سر رسیده عاجز است، به عنوان پدرسالاری خرفت و نابهنگام برای هر آن جامعه ای که در آن هنجارهای کهنه و نوین اخلاقی- رفتاری با هم در تعارض می افتند و هنجارهای گذشته به رغم آنکه دیری است منسوخ شده اند، باز و همچنان خود را صاحب رسالت می دانند، شخصیتی نمونه وار است. شاه هانری پادشاهی استثنایی بود، چرا که برای ادیان برابری، و برای هر سفره مرغی آرزو می کرد و در این راه نیز به راستی می کوشید. ولی هانری را، به جز علاقه اش به دن کیشوت، یک عنصر و عامل دیگر نیز به نویسنده این اثر، یعنی میگوئل دسروانتس ساآودرا نزدیک می کرد، و آن اینکه این هر دو شخصیت تاریخی در روزگار فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا زندگی می کردند و اندیشه عمل و سیاست این شاه در زندگی هر دو آنها تاثیری سرنوشتی داشته است. پدر فیلیپ، یعنی کارل پنجم توانست مسلمانان را که بیش از هشتصد سال در جنوب اسپانیا حکومت می کردند، به شمال آفریقا واپس براند و این کشور را از نو به دامان جهان مسیحیت باز گرداند. اما خود او و کشورش اسپانیا باید که تا آینده ای بسیار دور برای این پیروزی بهای گزافی می پرداختند زیرا مسلمانان جنوب اسپانیا صاحب تمدنی برتر و نظام اجتماعی فرهیخته تری بودند و سرزمین های زیر فرمان شان آبادترین بخش اروپای قرون وسطی به شمار می رفت، چنین بود که کارل ناچار برای پیروزی بر چنین تمدنی باید که کشور خود را به ابزاری قاطع اما خطرناک مجهز می کرد و آن تعصب دینی و ملی بود. تعصبی که به کمک بزرگان روحانی و سران لشگری کشورش در روح ملت اسپانیا دمید و چنین، به کمک ابزار دو پهلویی پیروز شد که بعدها اسپانیا را درگیر پیامدهایی شوم کرد. فیلیپ، از این پدر نه تنها اسپانیا، که جهان را به ارث برد. این امپراتور خودکامه نماد اوج اقتدار پادشاهی قرون وسطی، و همزمان سرآغاز فروپاشی آن است. این شاه جهانی به هیچ رو زندگی را به خوشبختی سر نکرد. حتی ناامید از جهان رفت و با آن همه قدرت و ثروت، پس از مرگ در پشت سر خود کشوری فقیر و ویران به جا گذاشت. دلیل اش هم آنکه درست در روزگار همین شاه کشیش مسلک و خشکه مقدس نهضت نوآیین پروتستانیسم با کیش اصلاحی از آلمان سر برداشت و دیری نکشید که شعله ور تا به شمال اروپا، یعنی سوئد و هلند سراسر انگلستان و بخش هایی بزرگ از فرانسه گسترش یافت. این کیش نوین در چشم فیلیپ خروج از زیر سایه مسیح، نافرمانی در پیش خدا، پیروی از شیطان و کفر محض به حساب می آمد و فیلیپ رسالت خود دانست به سر کوب آن برخیزد و با همه توان یکپارچگی ایمان کهن را، حتی به رغم خواست ملت ها از نو در جهان مسیحیت برقرار کند و در این راه در جنگ هایی پی در پی و بیهوده همه هستی ملت خود را به قمار گذاشت. فیلیپ با صد کشتی غول آسای جنگی به فتح انگلستان رفت. قضا را کشتی هایش هم از توفانی سهم درهم شکستند، هم از آتش منجنیق کشتی های کوچک تر و از این رو چابک تر انگلیسی، شکست ناوگان دریایی فیلیپ دوم را که به آرمادا معروف است، در این نبرد دریایی با انگلستان در سال 1588 در عمل پایان تاریخی قرون وسطی می دانند. اگر که شکست آرمادا ضربه ای کاری بر اقتدار پدرسالارانه فیلیپ دوم بود، صلحی که هانری به رغم کارشکنی های عاملان همین فیلیپ در کشور خود فرانسه میان کاتولیک ها و پروتستان هایش برقرار کرد، ضربه مرگ بار دیگری به این اقتدار فرود آورد زیرا فیلیپ برای چندین دهه کوشیده بود کاتولیک های فرانسوی را به جان پروتستان های آن بیندازد. مگر که این کشور همچون ایالتی محتاج قیمومت به دامان اسپانیا بیفتد. چنین بود که هانری چهارم هم مانند سروانتس، باید که در همه عمر بهای سیاست های و هم آلود و جاه طلبانه فیلیپ را می پرداخت. هانری به قیمت سوختن مزارع کشورش، و آن نویسنده به قیمت عمری فقر، آوارگی و ناکامی در زندگی شخصی و به همچنین زندگی حرفه ای- هنری اش. می گویند سروانتس در سال های پیری و پس از آنکه از تامین نان از راه نویسندگی برای همیشه امید می برد. به جبر غم نان کارمند پیمانی دولت و مامور مالیات می شود و در این مقام به اتهام واهی اختلاس به زندان می افتد و در اینجاست که یکباره و الهام آسا داستان دن کیشوت در ذهنش فوران می کند. آیا تجربه آن همه ناکامی های شخصی و آن همه شکست های پی در پی در رسیدن به کف دستی خوشبختی، و بسی بیشتر از ناکامی های خودی، آن همه خطاهای خیره سرانه و پندار آلود شاه معاصر او فیلیپ دوم و رنج هایی که از این خطاها بر جان یکایک هموطنان او نشسته بود در ضمیر او ذخیره شده بود تا سرانجام در روزهای پیری و پختگی از چشمه نبوغ این نویسنده در این میان سرد و گرم روزگار چشیده سرریز کند. آیا سروانتس نخواسته است در این مجموعه لطایف طنزآمیز خود بر پهلوانی فرتوت، فراتر از این پهلوان، شهسوارانی دیگر را هم دست بیندازد؟ یعنی همه آن انسان هایی را که در راه این یا آن آرمان مبارزه می کنند و رنج می کشند؟ در زمان سروانتس رمان های جادویی و شهسواری رواجی بسیار داشت و خیل عوام وصف چنین رمان هایی را از پهلوانانی که با اسلحه آتشین غول و اژدها به خاک می انداختند باور می کرد. همین که این گونه رمان ها پیوسته به ابزار و عنصر افسانه پناه می بردند و پهلوانان خود را هر چه بیشتر به درون جهانی جادویی در می آوردند، نشان می داد که در واقعیت دوران پهلوانان یکه تاز و همه جا پیروز دیگر به سر رسیده است. چنین بود که سروانتس حکایت پهلوانی را نوشت که یک کروبی خالی از نقص نبود، بلکه پیرمردی بود سر به راه و لق لقو که از پستونشینی و خواندن قصه جادو و جنبل کمی خل شده بود و چنین قدم در راه می گذاشت و به خیال آنکه هنوز دوره شهسواری سپری نشده است و بانوی پیر و نزار خود مثلاً در مانش فقر زده به جولان در می آمد که دهقانانش غم قیمت تخم مرغ را می خوردند و همه جا می پنداشت که وقت جنگ و نام جویی است و هنگام قطع دست ستمکار، و هر باره گمان می کرد به دست آورده آن خواسته ای را که هرباره در پیش چشم او ناپدید می شد. خلی که به رغم خواست خیرش در حق بینوایان، دائم از همان ها کتک نوش جان می کرد، به خاک می افتاد قامت راست می کرد و بی آنکه هرگز از اشتباه به در بیاید یا که سر خورده شود، با نگاه خیره پیری سالخورده همچنان به سمت سوسوی خاموش ناشدنی پندار پیش می رفت. آیا به راستی تنها پس زمینه تاریخی روزگار سروانتس و افول همیشگی دوران پدرسالاری و سر برداشتن عصر صنعت و زندگی شهروندی است که مایه الهام این نویسنده در تجسم بخشیدن به این پیرمرد خل بوده است؟ به این پیر آرمانگرایی که همه جا می خواهد کار خیر کند. اما همه جا معصومانه خرابی به بار می آورد و همه جا به حمایت از مظلومان بر می آید و همه جا همین مظلومان به خرج اعصاب او تفریح می کند؟ دن کیشوت را در آلمان به ویژه نویسندگان مکتب رمانتیسم دوست داشته اند، و این رمان نخستین بار هم به قلم لودوبک تیک شاعر شاخص نهضت رمانتیسم این کشور به آلمانی برگردانده شده است. از ویژگی جهان نگری مکتب رمانتیسم آنکه در چشم پیروان این مکتب طیبعت خاصیت و قابلیتی انسان وار دارد. یعنی که جهان مرموز، فریبکار، دوپهلو و خدعه آمیز است و پیوسته در پیش تشنه کامی نیازهای ما به جای آب، سراب به تماشا می گذارد، یا آنکه بر سر راه غرایز خردستیز ما، غرایزی مثل حرص سیری ناپذیر مال و حسادت و جاه طلبی، پیوسته دام می گذارد. جهان وقتی در فریب انسان دستی بازتر می یابد که انسان به جنون ابتلا بیابد بلکه جنون خود نشانه غلبه جهان بر انسان است و دن کیشوت دگردوست و عدالتخواه اگر هم که مجنون نباشد، خلی ماخولیایی است که تا پیش از افتادن در بستر احتضار، از گذشته مرده شهسواری بیرون نمی تواند که بیابد. تفسر هاینریش هاینه شاعر آلمانی هم دوره مکتب رمانتیک آلمان، ما را از خطر تفسیری صرفاً تاریخی و از این رو بسا تک ساحتی دن کیشوت دور می کند. زیرا این شاعر عصر ناکامی های تفکر روشنگری از خود می پرسد: «آیا سروانتس نخواسته است در این مجموعه لطایف طنزآمیز خود بر پهلوانی فرتوت، فراتر از این پهلوان، شهسوارانی دیگر را هم دست بیندازد؟ یعنی همه آن انسان هایی را که در راه این یا آن آرمان مبارزه می کنند و رنج می کشند؟ آیا نخواسته است در قالب شهسوار تکیده و دراز اندام خود هر گونه شوق آرمانگرانه را نقض کند و در قالب نوکر چاق و کوتوله او هر آن عقل واقع بین را به سخره بگیرد؟ آخر هر چه باشد سانچو پانزا شخصیتی خنده آورتر است. زیرا این عقل واقع بین با آن ضرب المثل های نکته سنجانه اش باز در نهایت سوار بر خر صبور خود به دنبال شوق آرمانخواهی می رود و با وجود درک و دانایی بیشتر خود همراه خرش چوب همه آن بدبیاری هایی را می خورد که حاصل ندانم کاری ارباب شریف او هستند. آری، شوق آرمانخواهانه چنان قدرت بنیان کنی دارد که عقل واقع بین با همه خردهایش ناخواسته از پی آن می رود. شاید هم این اسپانیایی ژرف اندیش خواسته است سرشت و ذات انسانی را عمیق تر از اینها به سخره بگیرد؟ آیا دن کیشوت او تمثیلی بر روح ما، و سانچو پانزایش نمادی از جسم ما نیست؟ با چنین تعبیری تمامی رمان دن کیشوت جنبه ای استعاری می یابد و در پاسخ به اینکه جسم و روح چه ماهیتی دارند، بر مبنای حقیقت چندش آور آنها به بحث روی می آورد. همین قدر در این کتاب می بینم که سانچو به عنوان نماد جسم از دردسرهایی که دن کیشوت به عنوان نماد روح برای خود می تراشد، در امان نمی ماند و از بابت نیت های نجیبانه این ارباب، بسا بیش از خود او کتک نانجیبانه می خورد و با این حال همیشه عاقل تر از ارباب خود است، چرا که می داند کتک بسیار تلخ است، اما قورمه سبزی بسیار خوشمزه. به راستی که: «جسم می نماید که در بسیاری موارد بصیرتی بیشتر از روح دارد و آدمی با شکم و پشت خود بارها درست تر از آن می اندیشد که با ابزار کله اش.»1 در این فرصت یادی به نیکی از آقای محمد قاضی که ترجمه دلنشین اش از دن کیشوت، اینک سال هاست که چاپ تازه ای به خود ندیده است. پینوشت: 1- تفسیر هاینریش هاینه بر دن کیشوت برگرفته از کتاب او در شرح «مکتب رمانتیک». 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده