spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۱ چیز چیست؟ چیز یک چیزیست تو مایه های چیز! این کلی ترین چیزیه که از یک چیز میتونه وجود داشته باشه یا چیز بشه ولی چیزهای متفاوتی از چیز هم هستند که ادم در برخورد اول با این چیزها کاملا چیز میشود وچیزش چیز میکشد از این همه چیز در چیزی که به یکباره چیز میشود البته تازگیا باب شده که بگن چیز چیز چیز است واین دیگه خنده دارترین چیزی هست که درباره چیزها میگویند وادم به چیز اون چیزها هم میخندد از منظر تاریخی اختراع چیز مقارن با چیز شدن یکسری از چیزها در یک فضای نسبتا چیز که با دستور چیز ، چیز شد وباعث شد تا ما چیز کنیم که چیزی چیز شده است ولی در واقع همان چیزهای قدیمی بودند که چیزش کرده بودند واین چیزهای جدید را به ما چیز کردند وما از این چیز شدن ها خیلی چیز شدیم اما از منظر ادبیات چیز یک معنای خیلی چیز هست و چیز کردن این چیزها کار ما چیزها نیست برای همین در حوزه ادبیات چیز مثل یک چیز است بقولی : چیز باید چیز باشد چیزی که چیز نباشد چیز نیست ولی مگر ممکن است چیزی چیز باشد ودر همان زمان چیزی چیز نباشد! گاهی وقتا ادم چیزش چیز میکند که چیزهایی را چیز کند ولی چیز دست وپای چیز را بسته واین چیز شدن ناشی چیزیسم مزخرفی است که همه چیز ها چیزش کرده اند. گفتنی در مورد چیز قد هفتاد چیز است ولی چون چیز ما خوب کار نمیکند ونمیدانیم که چیز شما خوب چیز میشود یا چیزتان از کار افتاده یا خیلی چیز هست وما قدرت چیز کردن نداریم برای همین چیزنوشتن درباره چیزرا موکول به زمان چیزشدنمان میکنیم باشد که چیزشویم چیزتان چیز 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۱ یادش بخیر دفعه قبل دردش کمتر بود پریود زمانی عذابهای زندگی حکایت عذاب قبر شده برا ما انگار که ابشو چلونده باشن! 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۱ از دست این نسل بدقلق ودگم کی خلاص میشیم ایا؟ نه تکلیفشون با خودشون معلومه نه با ما نه با نسل قبلیشون این از سرنوشتی که برای ما رقم زدن این از زندگی هممون که اونا عین خرچنگ وزالو چسبیدن بهش واز خرسواریشون خسته نمیشن اینم از رفتارهای هیستریکشون که دیگه طاقت نداشتمونم طاق کرده میگم خدا خواب نبودی که موقع مونتاژ اینا؟ اه اصن یه وضی ادمو به چه کارایی مجبو ر میکننا غرنزدم که زدم؟غرزدم 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۱ ۱ چه کسی امام را کشت؟ بازجویان اتاقم را پُر کردهاند چهکسی امام را کشت؟ چکمهیِ سربازان بر گلویم چهکسی امام را کشت؟ چهکسی خنجر زد بر درویشِ صاحب طریقت؟ چهکسی پاره کرد جبه و… کشکول و… تسبیح ِمبارکش را؟ حضرات برایِ جستوجویِ حقیت ناخنهایم را نکشید حقیقت پیوسته در جسدِ مقتول نهفته است ۲ چهکسی امام را کشت؟ سربازانِ تا دندان مسلح وارد میشوند… سربازانِ تا دندان مسلح بیرون میروند… پروندهها… ضبط صوت… دوربین… آقایان چهسود از اعترافِ من؟ ـ وقتی که چه بگویم و چه نگویم ـ مینویسید دادخواهیام را چه سود؟ ـوقتی که چه بگویم و چه نگویم ـ شکنجهام میدهید… از آنزمان که بر سرزمینم حاکم شدهاید شما بهجایِ من فکر میکنید… ۳ من چپی نیستم ـ آنطور که شنیدهایدـ آقایانِ محترم دستِ راستی هم نه ـ چنانکه به شما گفتهاند- دوستانِ عزیز… من زادهی دمشقم، فرزند شام کسی میانِ شما هست که بداند شام کجاست؟ کسی میانِ شما هست که در شام زیسته باشد؟ آبِ شام را چشیدهباشد؟ عشقِ شام را کشیدهباشد؟ مطمئن باشید آقایان در هیچگلخانهای، گلهایِ سرخ شام را نمییابید و در هیچ گوهرفروشی، نظیرِ مروارید شام را و در هیچ شهری، چشمانِ غمگینِ شام را پیدا نمیکنید ۴ من مزدوری خائن نیستم ـ چنانکه خبرچینانتان گفتهاند ـ آقایان محترم نه گندمی دزیدهام نه مورچهای کشتهام و نه پایم به کلانتری باز شده… حضراتِ گرامی کوچک و بزرگ، مرا در محلهام میشناسند بچهها و درختان و کبوتران مرا میشناسند پیامبرانِ خدا که سلام و صلات بر آنها مرا میشناسند نمازهای پنجگانهام هرگز ترک نشده آقایان محترم و خطبههایِ نمازِ جمعه را از دست ندادهام حضراتِ گرامی و جز پستان زنم، حرامی نمیشناسم ربع قرن است که پیوسته رکوع و سجده میکنم مینشینم و برمیخیزم و همواره در قفایِ حضرتِ امام بودهام میگوید: خداوندا! دولتِ یهود را نابود کن میگویم: خداوندا! دولتِ یهود را نابود کن میگوید: خداوندا! قومشان را آواره ساز میگویم: خداوندا! قومشان را آواره ساز میگوید: خداوندا! نسلشان را برانداز میگویم: خداوندا! نسلشان را برانداز میگوید: خداوندا! کشت و زرعشان را غرق کن میگویم: خداوندا! کشت و زرعشان را غرق کن و چنین است، آقایان محترم داستانِ زندگی بیستسالهی من؛ در آغلِ گوسفندان زیستهام… مثلِ گوسفندی چریدهام مثلِ گوسفندی خوابیدهام مثلِ گوسفندی شاشیدهام مثلِ دانهای در تسبیحِ امام چرخیدهام و طوطیوار گفتههایش را تکرار کردهام …نه عقلی دارم نه سری… نهپایی… از محاسنش زکام گرفتهام و از استخوانهایش سل داستان بیستسالهی من این است خمیده بر سجادهای سرخ، چون مشتی کاه هرجمعه، تازیانه خورده از خطبهای غراء بلعیدن بیانات گوهربار و قصیدههایِ ناب …بلعیدنِ یاوهها بیست سال… و من ای آقایان در آسیابی خانه دارم که جز باد نمیساید ۵ ای حضرات با همین خنجری که میبینید زدم… به سینه و گردنش زدم… به مغزِ موریانهخوردهاش زدم… از سویِ خودم و میلیونها گوسفندِ دیگر آقایان میدانم که مجازاتِ این اتهام مرگ است اما کشتم با کشتن او تمامِ جیرجیرکهایی را که در تاریکی آواز میخوانند و دروغگویانِ گذرگاهِ رویاها را کشتم کشتم با کشتنش تمامِ انگلهایِ باغِ اسلام را تمامِ آنها را که از دکانِ اسلام روزی میخورند کشتم باکشتنش حضراتِ بزرگوار تمام آنهایی را که هزار سال است با کلام زنا میکنند… نزار قبانی 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۱ اگردوست داری دروغ بگویی دفترچه یادداشت دروغهایت همیشه پیشت باشه نه بقیه همیشه خر میمانند نه حافظه تو ابدیست 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ داره بارون میاد پشت بندش حتما برف هم میاد با این سرمایی که هست منم خوابم میاد سرم گرمه و تب هم دارم و تو ذهنم در حال یه دوره انتقال خیلی بزرگم! نتیجش اغتشاش شدیدی هست که بسی خوشاینده نظم از دل بی نظمی دوباره داره از زندگی کردن خوشم میاد فعلا خوبه 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ یه رضا اسکـستانی که نه یه میزقنبر استکانی هم میومد ومارو خلاص میکرد کلی خوش بحالمون میشد از دست این تئاتر تهوع اور زندگی! سطح فکرامون خیلی پایین اومده یا خیلی ایده ال نگاه میکنیم نمیدونم ولی واقعا این جو واینجور زندگی مزخرفه 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ من خدا را درک نکردم امضا : انسان من انسان را درک نکردم امضا : خدا 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ بالاخره تموم شد البته اولین گام ولی سخت ترین و مزخرفترین گام انگار یه کوه رو از دوشم ورداشتن وبه جاش چندتا تپه بهم دادن الان حس میکنم تا ناف تو بهشتم 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۱ حس زنبوری رو دارم که قصدش اینه کام ملتو شیرین کنه... ولی موتسفانه یبوست داره 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۱ آخرین سنگر مامانه توی فصل اول سریال 24، جک باوئر گیر افتاده، گره خورده، به هر دری میزنه به یه دیوار تازه میرسه. کسی باورش نمیکنه، به کسی نمیتونه اعتماد کنه، افتاده توی یه توطئه، پای جون خودش و عزیزانش در میونه، و هربار که میخواد یه چیزی رو درست کنه و حقیقت رو نشون بده، یه گره دیگه میافته توی مسیرش، و کمکم دایرهی آدمایی که باورش دارن کمتر میشه و دیگه نمیتونه به هیچکس اطمینان کنه؛ تنهای تنها میشه با یهعالم مشکل و گره و دیوار. اما همهچی فقط همین نیست؛ اونقدر سیرِ اتفاقات سرعت میگیره و اونقدر دیوار بعد دیوار، که یهجا همهی مشکلات به هم برمیخورن: توی همهچی مقصر دیده میشه و مسوول تمام اتفاقات بد... همینجاش رو کار دارم؛ دقیقن همینجاها که از همهطرف گره خورده. جک سعی میکنه که یه آدم مطمئن تو سیستم تو رفقا تو خانوادهش پیدا کنه؛ یکی که باورش کنه و بتونه بهش باور داشته باشه. اما کی؟ به نظرم این سریال میتونست یه نقطهعطف مهم داشته باشه: جک باید همون اولش که گره خورد، همهچی رو رها میکرد برای دقایقی، میرفت خونهی بچگیهاش، مامانش رو میدید که سر صبح نشسته کنار سفرهی سحری، میرفت کنارش مینشست و بیکه حرفی بزنه، فقط خیره میشد بهش... بهجای اینکه سعی کنه تو کنگره تو وزارت دفاع تو سازمانش تو دوستاش دنبال یه حاشیهی امن یه کمک یه همراه بگرده، باید میرفت خونهی قدیمیشون، به صورت مادرش کنار سفرهی سحری خیره میشد. همین. مادر، خصوصن وقتی مادر جک باشه، یعنی «همهچی درست میشه پسر...»، یعنی «خوف نکن بچه...» یعنی «ایتز اوکی جک...» 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن، ۱۳۹۱ ببخش گاو جان! ما ما ..ما ... ماماما...مــــــــــــا ما. ما .. مـــــــامــــــــــا ما...ما ماهمه پریودیم ... 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۱ گاهی وقتا ادم احساس میکند اندازه کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت حرف داره برا گفتن بعد شروع میکنه سرفصل مطالب وتیترهارو هم مینویسه بعد چارچوب کلی مطالب رو هم پی ریزی میکنه انگار که داری یکی از اون رمان های خاموش رو بازنویسی میکنی ولی بعد میبینی لامصب دوباره همون داستان تکراری شدکه نوشتن هم گاهی بد میشه در عین اینکه برات خوب بوده یعنی یه جاهایی هست هیچ چیزی معنا نداره چون نه فقط بحث تعدد انتخابها وگزینه ها که سردرگمی فکر هست اینکه مستاصل باشی از فکرکردن این خیلی بده انگار شیره مغزتو کشیده باشن وتو صب تا شب مجبور باشی به یه دیوارسفید که روش سه یا چهارتا نقطه سیاه رنگ وجود داره زل بزنی وبخوای درموردش تازه داستان هم بنویسی اینجوری میشه که همه حرفات میپرن وچیزی که میمونه برات یه خاطره از یه تیتره تیتری که قرار بود یه عالمه در موردش حرف بزنی ولی حرفا تورو قورت میدن... 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۱ توی کشوری زندگی میکنیم که چاوز اون سر دنیا میمیره دولتش عزای عمومی اعلام میکنه، ولی شب زلزلهی آذربایجان تلویزیونش خندهبازار پخش میکنه! مملکتی که بچههای دبستانیش میسوزند و میمیرند ولی خبری از یه تسلیت ساده هم نیست! 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۱ ما بدبختیم؟اونا خیلی بدبختن؟هممون بدبختیم؟بدبختی ولو شده رو این خراب شده؟بابا این چه وضعشه اخه فقط یه نکته مثبت فقط یه بارقه امید اخه تا کی؟ اخه لامصب اگه هستی عمرمون دیگه داره ته میکشه بیا یه جوابی بده دیگه لعنتی با تواما اون اپیزود فیلم سربازان جمعه الان چه حالی میده ای خدا ما چقدر بدبختیم... 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۱ عزیزم سکوتم از رضایت نیست دلم نمی یاد بزنم توو دهنت..! واقعا برای بعضی ادما چه حقیقی چه مجازی یخورده که رعایت میکنی شبهه ایجاد میشه ... نیم وجبی این دل نیومدنش زیاد پایدار نیستا!انگار این جمله رو صرفا برای این بعضیا ساختن : به بعضیا باید بگی حیفه درد زایمان ننت والا اخه ادم دلش میخواد دوخط چیز بنویسه خودش چیز میشه -------------- این نوشته بهمن عطایی خیلی برام جالب بود کاش ادما تو رابطشون مفهوم بودن برای اون یکی رو کامل درک میکردن اینجوری مطمئنم خیلی از مشکلات حل میشد ولی متاسفانه ما فقط بیشتر میخوایم بدون اینکه بدونیم چی داریم! سلکشن آهنگ ها با من... ماشین با من... جادهاش با من...صدای بلند پخش و سرعت بالا توی جاده با من...پایین دادن شیشهی سمت تو و پیچیدن باد لای موهای تو با من...جنگل خیس و بارون خورده با من...جمع کردن هیزم با من...درست کردن آتیش با من...املت دونفره با من...دوباره جاده با من...دیوونه بازی ها با من...شکلک در آوردن ها با من...سیگار با من...شراب،ویسکی،ودکا،عرق سگی، هرچی که بخوای با من...مستی با من...خاموش کردن پخش و واست خوندن با من...دریا با من...غروب با من...دوباره آتیش درست کردن با من...ماهی سیخ کشیدن با من...واست لقمه گرفتن با من...گرم کردنت با من...بوسیدنت با من...مست کردنت با من...توی بغل گرفتنت کنار آتیش رو به دریا با من...خوابوندنت با من...تا صبح آتیش روشن نگه داشتن با من...صبح واسه دیدن طلوع خورشید بیدار کردنت با من...یه دنیا خاطره و حس خوب برات ساختن با من...فقط بودن با تو، فقط بودن از تو، فقط بودن! ------------------- اندامت “رعنا” چشمهایت “شهلا” صورتت “فریبا” طعم ات “شیرین” لبانت “عسل” . . . . رحم کن دختر چند نفر به یک نفر…!؟ خب رحم کن به جوونیمون رحم کن --------------------- برم بشینم فیلممو ببینم کیبورد داره منو میخوره کتاب رو هم دیگه با نیم ساعت تموم میکنم وبعدش ترجمه ودوش وخواب ویه فردای خیلی شلوغ 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۲ جیغ میکشد میخندد فکر میکند سه نفر سه نسل سه نگاه یک مسیر 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۲ همه چی ارومه...خیلی ارومه ار.... 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۲ یک نوع پریود خاص هم وجود داره که ممکنه تعدادی از موجودات دوپا مثل من اونو تجربه بکنن یا کرده باشن بهش میگن(اسمشو خودم گذاشتم!) پریود سالیانه دقیقا هر سال تعطیلات نوروز دندونای من درد میکنن وهیچ ربطی به خورد وخوراک وسایر مسائل هم نداره در هر صورت شاید سالی دوسه بار هم دندون درد داشته باشم یا هیچ مشکلی نباشه اما دقیقا در تعطیلات به ناگاه دندونام پریود میشن وشروع به درد کردن میکنن میان پریود من تا پریود شما تفاوت از زمین تا نمیدونم کجا میره هیشکیم به من عیدی نداد... 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۲ کبوتر با کبوتر باز تنها... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده