Mahsa.Gha 6571 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 سلااااااااااام و صدتا سلام به همه برو بچ انجمن... امروز اگه اشتباه نکنم 13 ام اسفند بود . نمیدونم 17 روز یا 16 روز مونده به آغاز سال جدید... میبینید انقد دیگه واسمون اومدن سال جدید بی اهمیت شده که حتی نمیدونم امسال 30 روزه است یا 29 روزه!!! اون موقع ها که بچه تر بودیم حتی ثانیه رو هم میشمردیم اما حالا.... در گذریم ... بچه ها اینجا میخوام از خاطرات بچگیتون بگید ... از کارایی که وقتی بچه بودید واسه سال جدید میکردید...واسه ذوق و شوقی که داشتید ... مدتهاست که دیگه هیچ ذوقی نه در خودم و نه در اطرافیانم واسه شروع عید نمیبینم ... چرا؟؟؟ میخوام اینجا یه کم با گفتن حرفامون شاید به یاد روزای خوش قدیم بیافتیم و کودک درونمون رو یه کم شادش کنیم ... منتظرم.... پس چراغ اولو روشن کنید ... سال نوتون گل بارون پیشا پیش... 31
Valentina 13664 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 یادش بخیر مدرسه که میرفتیم از اول اسفند شروع میکردیم به روز شماری و بالا تخته مینوشتیم چقد مونده.. عاشق ماهی بودم.. واسه سفره هفت سین خیلی ذوق نداشتم ولی ماهی حتما باید میخریدم.. الان اصن یادم نبود چندمه و چقد مونده.. 15
Mahsa.Gha 6571 مالک ارسال شده در 3 خرداد، 2012 یادش بخیر مدرسه که میرفتیم از اول اسفند شروع میکردیم به روز شماری و بالا تخته مینوشتیم چقد مونده.. عاشق ماهی بودم.. واسه سفره هفت سین خیلی ذوق نداشتم ولی ماهی حتما باید میخریدم.. الان اصن یادم نبود چندمه و چقد مونده.. مرسی فرانه جون که اولین چراغو روشن کردی... آره ماهی 3 تا دم داشتن یادته؟؟؟ چقد با بچه ها کل کل ماهی هامونو میکردیم ... چقد واسه گرفتن عیدی ذوق داشتیم ... 13
Valentina 13664 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 مرسی فرانه جون که اولین چراغو روشن کردی... آره ماهی 3 تا دم داشتن یادته؟؟؟ چقد با بچه ها کل کل ماهی هامونو میکردیم ... چقد واسه گرفتن عیدی ذوق داشتیم ... عههه یادم نبوووود.. عیدی قسمت جذاب ماجرا بود..:hapydancsmil: بعد عید که مدرسه میرفتیم میگفتیم کی چقد عیدی گرفته ببینیم کی بیشتر گرفته.. 13
panisa 12132 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 چه تاپیک خوشگلی... یادمه بچه که بودم وقتی که عید میشد صبح به عشق عیدیه بابام از خواب پا میشدم... یه چیز دیگه هم که یادم میاد اینه که بعد از خوردن صبحونه میدوییدم جوراب شلواری و جوراب تور دار (:w36:) با از این پیراهن تیتشا میپوشیدم میدوییدم که مامانم موهامو ببافه واسم.... بعد میرفتیم خونه مامان جونم... اونجام که میرفتیم کلی با پسر داییام بازی میکردم... شور و شوق اون روزا دیگه هیچوقت بر نمیگرده... 13
Mahsa.Gha 6571 مالک ارسال شده در 3 خرداد، 2012 از همه جالبتر این بود که واسه گرفتن پیک نوروزی کلی ذوق داشتیم اما روز 13 بدر که میشد یه شبه میخواستیم تمومش کنیم ... زمین و زمانو فحش میدادیم که این پیک کوفتی چی بود بهمون دادن آخههههههههههه!!! 13
Mahsa.Gha 6571 مالک ارسال شده در 3 خرداد، 2012 چه تاپیک خوشگلی...یادمه بچه که بودم وقتی که عید میشد صبح به عشق عیدیه بابام از خواب پا میشدم... یه چیز دیگه هم که یادم میاد اینه که بعد از خوردن صبحونه میدوییدم جوراب شلواری و جوراب تور دار (:w36:) با از این پیراهن تیتشا میپوشیدم میدوییدم که مامانم موهامو ببافه واسم.... بعد میرفتیم خونه مامان جونم... اونجام که میرفتیم کلی با پسر داییام بازی میکردم... شور و شوق اون روزا دیگه هیچوقت بر نمیگرده... اره والا اون روزا واسه دید و بازدید کلی ذوق میکردیم .... تمام اقوامو یه جا میتونستیم خونه بابابزرگ ببینیم .... تازه جالبش اینجا بود که شهر پدربزرگم چون کوچیک بود و همه با هم قوم و خویش بودن زنها و مردها جدا از هم دسته جمعی میرفتن دید و بازدید .... منم عشقم این بود که با دایی هام برم ... اما چون اونا مرد بودن نمیذاشتن 9
هادی ناصح 18854 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 آخ آخ این پیک نوروزی رو نگو که اذاب آور بود سیزده بدرمونو خراب می کردم همش ما عیدا میریم خونه پدر بزرگ و مادربزرگم ،پدر بزرگم یه عیدی های شب عیدمونو واسمو می خرید و کادو می کرد سری یه پول نو هم به پسراشو دختراشو نوه هاش میداد پولا رو میزاشت لای قرآن و باهاش قرآن ختم می کرد که با برکت بشه لحضه شماری می کردیم واسه پوشیدن لباس های نو که خریده بودیم بعدش پدر بزرگم واسمون فال حافظ میگیره فرانه گفت هر موقع میرفتیم مدرسه می خواستیم ببینیم کی از همه بیشتر عیدی گرفته مهمترینش که پیش پدر و مادرم بودم اما الان.... 13
panisa 12132 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 از همه جالبتر این بود که واسه گرفتن پیک نوروزی کلی ذوق داشتیم اما روز 13 بدر که میشد یه شبه میخواستیم تمومش کنیم ...زمین و زمانو فحش میدادیم که این پیک کوفتی چی بود بهمون دادن آخههههههههههه!!! وااااای پیک یادش بخیر. سال دوم ابتدایی که بودم یادمه پیکمو شب آخر داداشم کلا واسم حل کرده بود آخه مسافرت بودیم. بعد من بردم به معلممون دادم اونم پیکارو که نگاه کرد گفت زهرا اول شده میفرستیمش مسابقه. حالا بشین حدیث و سخن حفظ کن. منم که بازیگووووش... یه نگاهم به سخن ها نکردم. رفتیم مسابقه و من کلا هیچی ننوشتم تو برگه. معلممونم منو گرفت به نصیحت و این حرفا... 12
Saman_88 8062 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 این که مردم ایران چرا بی انگیزه شدن چیز واضح و مشخصیه و اصلا مبهم نیست که البته توی این تاپیک جای گفتنش نیست ! اما خب توی بچگی برا اومدن عید خیلی ذوق زده میشدیم ! یادمه میرفتیم ماهی میخریدم یه روز مونده به عید میمرد 13
Mahsa.Gha 6571 مالک ارسال شده در 3 خرداد، 2012 آخ آخ این پیک نوروزی رو نگو که اذاب آور بود سیزده بدرمونو خراب می کردم همش ما عیدا میریم خونه پدر بزرگ و مادربزرگم ،پدر بزرگم یه عیدی های شب عیدمونو واسمو می خرید و کادو می کرد سری یه پول نو هم به پسراشو دختراشو نوه هاش میداد پولا رو میزاشت لای قرآن و باهاش قرآن ختم می کرد که با برکت بشه لحضه شماری می کردیم واسه پوشیدن لباس های نو که خریده بودیم بعدش پدر بزرگم واسمون فال حافظ میگیره فرانه گفت هر موقع میرفتیم مدرسه می خواستیم ببینیم کی از همه بیشتر عیدی گرفته:hapydancsmil: مهمترینش که پیش پدر و مادرم بودم اما الان.... خوووووووو چرا الان نیستی؟؟؟ برو پیششون عوض اینکه تو کار این و اون سرک بکشی و بعد آمار بدی!!! وااااای پیک یادش بخیر.سال دوم ابتدایی که بودم یادمه پیکمو شب آخر داداشم کلا واسم حل کرده بود آخه مسافرت بودیم. بعد من بردم به معلممون دادم اونم پیکارو که نگاه کرد گفت زهرا اول شده میفرستیمش مسابقه. حالا بشین حدیث و سخن حفظ کن. منم که بازیگووووش... یه نگاهم به سخن ها نکردم. رفتیم مسابقه و من کلا هیچی ننوشتم تو برگه. معلممونم منو گرفت به نصیحت و این حرفا... من هیچ وقت اول نشدم چون علاوه بر اینکه تنبل بودم خیلی هم قد بودم دوس نداشتم بدم به کسی واسم حل کنه .... همیشه هم تو ابتدایی بخاطر تنبلی پای تخته بود. 5
Mahsa.Gha 6571 مالک ارسال شده در 3 خرداد، 2012 این که مردم ایران چرا بی انگیزه شدن چیز واضح و مشخصیه و اصلا مبهم نیست که البته توی این تاپیک جای گفتنش نیست ! اما خب توی بچگی برا اومدن عید خیلی ذوق زده میشدیم ! یادمه میرفتیم ماهی میخریدم یه روز مونده به عید میمرد جدا؟؟؟ خب از بس باهاش ور میرفتید خب!!! یادم میاد من یکی از ماهی های شب عیدو 2 سال نگهش داشتم . اما نمیدونم چرا حتی 1 میل هم قد نکشید.. بعدشم مرد 6
Saman_88 8062 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 جدا؟؟؟خب از بس باهاش ور میرفتید خب!!! یادم میاد من یکی از ماهی های شب عیدو 2 سال نگهش داشتم . اما نمیدونم چرا حتی 1 میل هم قد نکشید.. بعدشم مرد اتفاقا خوب نگهشون میداشتم یادمه یکی از ماهیام 8 ماه بعد عید موند ولی به قول شما یه میل هم قد نکشید از پیک نوروزی هم به شدت متنفر بودم فقط از سرگرمیاش خوشم میومد ! 6
panisa 12132 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 ماهیییییییییییییی.... چقدر اذیتشون میکردم. دستم تا آرنج تو تنگ ماهی بود همیشه. 7
Avenger 19333 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 یادش بخیر چه روز هایی بود اون موقع عشقمون این بود که عید بیاد هم بریم عید دیدنی هم عیدی بگیریم هم با بچه های دیگه بازی کنیم بریم مسافرت ولی هرسال که گذشت رونگ و بوش کم شد تعداد فاملیهایی که باید میرفتم کمتر شد الان که کلا سر و ته فامیل رو بزنیم میه 4 تا خونه وقت سر خاروندن ندارم حتی وقت اینو هم ندارم که به ارزوهای بچه هام گوش بدم:sigh: 11
Yuhana 12780 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 وای عیــــــد همه عشقه تعطیلاتش به اون چند روزه قبل از فروردین بود که مدرسه رو میپیچوندیم اگر 20 اسفند تعطیلی بود ما دیگه تا آخرش نمیرفتیم مدرسه آخرش هم انضباطمون 20 میشد وااای پیکـــــ مخصوصا اون کاردستیهاش که باید با پارچه و چرت و پرت درستش میکردیم بخش عیدیاش قشنگترین بخش عید میباشه ، حتی الان ک به اصطلاح بزرگتر شدیم این جوراب تورتوریا ک باید سر سفره میپوشیدم هم برام خیلی جالب بود دوسش میداشتم همیشه وقتی ثانیه های آخر بود ک تحویل سال شه به ماهیم نگاه میکردم انقد میترسیدم همون لحظه بمیره آخی یادش بخیر 10
bahar_68 411 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 وای چه تاپیک خوبی.آدم یاده گذشته ها میوفته نمیدونه لبخند رو لباش بشینه یا اشک تو چشماش حلقه بزنه.خییییییییلی اون روزا خوش میگذشت.من یادمه وقتی مهمون میومد خونمون موقع رفتن همه میرفتن بدرقه من میرفتم سر ظرف آجیلو شیرینی یه عالمه میخوردم 11
DavOOd_TiTaN 10472 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 ما تو مدرسه از 13ام به بعد تو فکر فرار کردن و نیومدن به کلاس بودیم دوره مدرسه خیلی بهتر از دانشگاس واقعا یادش بخیر 9
tina-arch مهمان ارسال شده در 3 خرداد، 2012 خیلی ممنون از تاپیک خوبتون. آره واقعا یادش بخیر چه ذوق و شوقی داشتیم همش لحظه شماری میکردیم که عید برسه اماحالا.... یادمه دوم ابتدایی که بودیم معلممون گفته بود یه دفتر خاطرات بگیریمو هرکاری که هرروز کردیمو بنویسیم منم که انشام همیشه ضعیف بود طبق معمول دادم خواهرم واسم نوشت آخرین روزه عیدو بگو که هم خوشحال بودیم که دوباره دوستامونو میبینیم هم ناراحت که تعطیلات داره تموم میشه:62izy85:
dear.angel 1314 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 وواااااااااااي يادش بخير من هميشه واسه روزه چهارشنبه سوري لحظه شماري ميكردام چون اون روز بابا بزرگم با دايي كوجيكم كه داييم ازم 2سال بزرگ هست ميومد باهم ميرفتيم بازار واسم اسباب بازي ميخريد اااااااي خوشحال ميشديم واقعا يادش بخير 6
ارسال های توصیه شده